مرگ آمد و تو آنجا بودی
حميدرضا صدر، نويسنده، منتقد سينما و مفسر فوتبال بامداد روز جمعه بعد از تحمل يك دوره نبرد با بيماري سرطان در سن ۶۵ سالگي جان به جانآفرين تسليم كرد.
روزنامه اعتماد: صبح جمعه، جمعه بعد از دربي وقتي همچنان كلكل سرخابيها در فضاي مجازي با قدرت ادامه داشت و سر اينكه ارسلان بايد چه كارتي ميگرفت يا توپ عيسي در كدام سياره فرود آمده بحث ميشد، خيلي مرموزانه يك عكس با نوار مشكي با يك خط خبر آن لابهلا جاي خودش را باز كرد. بعد درست مثل گسترش يك توده بدخيم تمام اخبار را تحتالشعاع قرار داد. انگار كه وسط دعوا كسي از بيرون داد زده باشد يا توي رينگ بوكس صداي زنگ به گوش برسد. همه براي لحظاتي ايستادند و بعد اين جمله دهان به دهان ميانشان چرخيد. «حميدرضا صدر درگذشت.» همه غمگين شدند.
حميدرضا صدر، نويسنده، منتقد سينما و مفسر فوتبال بامداد روز جمعه بعد از تحمل يك دوره نبرد با بيماري سرطان در سن ۶۵ سالگي جان به جانآفرين تسليم كرد. خبر درگذشت او در پيج شخصي خودش كه اداره آن به عهده يكي از اعضاي خانواده گذاشته شده بود منتشر شد.
صدر دانشآموخته رشته برنامهريزي شهري در دانشگاه تهران و ليدز انگلستان بود. او در كنار فعاليتهايي كه با آنها شناخته ميشود تجربه شاعري و عكاسي را هم در فعاليتهايش دارد. درآمدي بر تاريخ سياسي سينماي ايران، پيراهنهاي هميشه، نيمكت داغ (از حشمت مهاجراني تا الكس فرگوسن و ژوزه مورينيو)، روزي روزگاري فوتبال (فوتبال و جامعهشناسي)، پسري روي سكوها (وقايعنگاري چهاردههاي فوتبال ايران)، تو در قاهره خواهي مرد (درباره محمدرضا پهلوي)، يه چيزي بگو (نوشته لاوري هالس اندرسن) و سيصدوبيستوپنج (درباره حسنعلي منصور) از جمله كتابهاي منتشرشده او به شمار ميروند.
تقريبا دو هفته قبل بود كه خبر بيماري مرحوم صدر توسط يكي از دوستانشان رسانهاي شد و موج آرزوي سلامتي براي ايشان را برانگيخت. بسياري از چهرههاي سرشناس ورزشي، سينمايي و ادبي در پيامهايي جداگانه در كنار مردمي كه عاشقانه فوتبال را دوست داشتند و با روايتهاي فوتبالي حميدرضا صدر زيسته بودند تلاش كردند به ايشان روحيه بدهند تا از اين كوير وحشت به سلامتي عبور كند. آرزو كردند او بتواند كامبك بزند. آرزو كردند وقت اضافهاي در كار باشد. آرزو كردند دكتر صدر دوباره از آن سر دنيا به ايران برگردد و در قاب تلويزيون بنشيند و از فوتبال و زيباييشناسياش حرف بزند. دستهايش را مثل يك رهبر اركستر در هوا به پرواز در بياورد و با شور و حرارت بگويد فوتبال مثل زندگياست بله اما زندگي تمامش شكست و جدايي است. بگويد من شما را از ته دل دوست دارم و در اين ابراز عشق ذرهاي دروغ جاري نيست. تا وقتي از او سوال ميشود بهترين بازيكن تاريخ كيست بگويد هنوز درگير بهترين و بدترين هستي؟ رها كن اين مقوله را چون واقعا چيزي را تغيير نميدهد.
با اين حال گويا مرحوم صدر وقتي مرگ به سراغش آمد همانجا بود و آن همه آرزوي خوب كمكي نكرد. او نتوانست به جمله مورد علاقهاش از وودي آلن كه گفته بود «نميدانم مرگ كي و كجا به سراغم ميآيد اما مهم اين است كه وقتي ميآيد من آنجا نباشم» عمل كند. حالا شايد تنها دلخوشي علاقهمندان به دكتر صدر اين باشد كه او فينال يورو ۲۰۲۰ را تماشا كرد و بعد پركشيد. او كه ميگفت «بدترين زمان براي مرگ وسط يك تورنمنت فوتبالي است.»
ابوالفضل نجيب نوشت: نسل من نوعي با حميدرضا صدر از سالهاي نيمه اول پرالتهاب دهه شصت و تبعات و هزينهها و سرخوردگيهاي ناشي از آن پيوند ميخورد. نسلي ماتمزده و سرگردان و بلاتكليف در ميانه دههاي كه ظاهرا بود و نبودش چندان اهميتي نداشت. نسلي كه با پيوند خوردن به فيلم و سينما و به خصوص تحت تاثير نوشتههاي يكي، دو منتقد از جمله جهانبخش نورايي و حميدرضا صدر در ماهنامه فيلم بهطور جدي به سينما و فيلم و نوشتن نقد پيوند خورد. آن نسل بيشك تاثير و همچنين خاطرات مراوده و همنشيني با حميدرضا صدر را بر جهتگيري و دغدغههاي از راه رسيده هرگز از ياد نخواهد برد.
مردي با خندههاي شيرين و هميشگي روي لب و گستره دانشي كه همزمان سينما و فوتبال و سياست و جامعهشناسي و روانشناسي را يكجا پيوند ميداد. براي چنان نسلي كه از سر استيصال يا غريزه يا هر دليل ديگر به مجله فيلم پيوند خورد، به گمانم خواندن نقدها و نوشتههاي صدر حلاوتي داشت كه توانست تسليدهنده روحهاي ناآرامي باشد كه در برزخ بلاتكليفي و بود و نبود جايي بايد ماوا ميگرفت. شايد براي چنان نسلي يك دليل جذابيت نوشتههاي صدر پيوند و تنيدگي تماتيك مطالب او با روح زمانه خويش بود. زمانهاي كه ما همچنان در خفا و آشكار دل در گرو آن داشتيم. جديت و دقت و مطالب محتوايي و تاريخي او درباره سينماي شرق كه آن زمان متلاشي و تكه پاره نشده بود و كم و بيش تتمهاي از روياهاي نسل من آرمانگرا را نمايندگي ميكرد، دليل و انگيزه مضاعفي بود براي دنبال كردن نوشتههاي او و همان اندازه كندوكاو درباره دغدغههاي شخصياش.
آن سالها جذابيت همين نوشته به تدريج مرا به فيلم پيوند زد و در كوتاهمدت به پانسيونر صفحه فلاشبك تبديل كرد. نوشته كوتاهي از او درباره يكي از مطالب فلاش آنچنان شوق و ذوقي در من برانگيخت كه جسارت كردم و اولين سرمشقهاي نقد فيلم را براي ماهنامه فيلم نوشتم. صدر از اين حيث چون فانوسي بود در ميانه اقيانوسي كه براي خيليها سرفصل جديدي در زندگيشان رقم زد. آنچه اين پيوند را پررنگ و به نوعي شيفتگي نسبت به شخصيت او تبديل كرد، عشق مشترك فوتبال بود. او جزو اولين مفسران و پژوهشگران فوتبالي بود كه دايره واژگاني نقد فيلم را وارد ادبيات فوتبالي كرد.
جزو اولين كساني بود كه شباهتهاي فوتبال با سينما را رمزگشايي و فوتبال را با سينما و سياست و نوستالژي و زيباشناسي پيوند داد. دانش و شم زيباشناسانه و تاثير روانشناسانه و اجتماعي و تاريخي او از فوتبال دريچهاي نو و كاربردي در مقايسه با تحليلهاي خشك و كليشهاي به مقوله تفسير و كارشناسي فوتبال گشود. صدر همان اندازه كه همعصر من نوعي، همنسل ما بود. در جايي نوشتم همعصري الزاما به معني همنسلي نيست.
در حالي كه همعصري بر تقويم مشترك و زيست در بازه و جغرافياي زماني واحد تاكيد دارد. همنسلي بر دردها و رنجها و آمال و آرزوهاي مشترك دلالت دارد. آنچه به لحاظ تاريخي انسانها را به هم متصل و به يك روح واحد تبديل ميكند، دردها و آرزوهاي مشترك است. صدر از اين منظر هم نسل بسياري در اين غربتكده همعصري بود.
كاش در روزهايي كه تب يورو 2020 شبكه سه را فراگرفته بود، به اندازه ثانيه اهميتي كه براي تبليغ هشتگ هفت هشتاد قائل بودند، از حميدرضا صدر در مقام يكي از برجستهترين و با دانشترين مفسران فوتبالي همه تاريخ فوتبال اين مملكت اشاره و يادي ميشد.
ارسال نظر