حجلهای برای کوچه مردها
هنوز داغ مهرداد میناوند بر دلهاست که داغ تازهای از راه رسید تا جوانمرگی سرخها واقعا به سنت تبدیل شود.
روزنامه همشهری: هنوز داغ مهرداد میناوند بر دلهاست که داغ تازهای از راه رسید تا جوانمرگی سرخها واقعا به سنت تبدیل شود. داغ پشت داغ. مصیبت پشت مصیبت. اندام رعنای علی انصاریان، آقای بخیه سرخپوشان پایتخت را چگونه باید در گور گذاشت؟ چگونه باید با شماره۸ پرسپولیس (که یک فصل هم در استقلال بازی کرد) خداحافظی کرد؟ همین چند روز پیش فیلم «رمانتیسم عماد و طوبی» با بازی انصاریان در جشنواره فجر به نمایش درآمد. انصاریانی که فوتبالش تمام شد ولی حضورش در رسانهها تمام نشد. فوتبالیست دیروز و هنرپیشه و مجری امروز، ناباورانه تمام شد. مثل رفیقش مهرداد که تا دیروز همه نگران بودند که چگونه خبرش را به او بدهند؛ در کمتر از یکهفته نگرانی تمام شد و علی به مهرداد پیوست.
مدافع جنگنده فجرسپاسی با مهار مهدویکیا در بازی با پرسپولیس چهره شد. مدافع بلندقامت و مستحکمی که چشم سلطان را گرفت و فصل بعد پیراهن تیمی را به تن داشت که از کودکی عاشقش بود. داستان آقای بخیه از سال۷۷ شروع شد. انصاریان وقتی به پرسپولیس آمد که پیروانی، هاشمینسب، رهبریفر و نادر محمدخانی در تیم بودند. جوان ۲۱ساله پرسپولیس خیلی زود به ترکیب راه یافت و زیاد نیمکتنشین نشد. وقتی مهدی هاشمینسب در جنجالیترین انتقال تاریخ فوتبال ایران راهی تیم رقیب شد جا برای انصاریان بیشتر باز شد. انصاریانی که فوتبال برایش میدان جنگ بود و هر بازی برایش حکم دیداری حیثیتی را داشت. داستان زخمها و بخیهها از همینجا شروع شد. «علی بخیه» نه لقبی کنایی که عنوانی برای ستایش از مرام و مردانگی جوانی بود که با تمام وجود برای پرسپولیس میجنگید. پیش از آن وقتی در ویتنام و در بازی تیم ملی امید اخراج شد و علی کریمی در حمایتش داور را زد، مشخص شد رفاقت جوانهای پرسپولیس چقدر عمیق است و «بچههای پایین» چطور مسابقهای رسمی و در سطح بینالمللی را با فوتبال محلات و زمین خاکی یکسان گرفتهاند.
علی انصاریان خیلی زود به تیم ملی دعوت شد ولی فقط ۶بار پیراهن تیم ملی را پوشید. دلیلش هم فقط ترافیک شدید در خط دفاع نبود و خیلیوقتها انصاریان در اوج آمادگی از پیراهن تیم ملی دور ماند. همان زمانهایی که مدام روی جلد روزنامههای ورزشی بود. با درخشش با پیراهن پرسپولیس و با مصاحبههایش. در دعواهای مدیریتی پرسپولیس هیچ بازیکنی بهاندازه علی انصاریان به روزنامهها تیتر یک نمیداد. در دفاع از سلطان علیه هرکس در هر مقام مصاحبه کرد و چوبش را هم خورد. «حاشیه» برای او بخشی تفکیکناپذیر از «متن» بود. دوره کوتاهی سر همین حاشیهها از پرسپولیس جدا شد و چند بازی هم برای سایپا انجام داد. این زمانی بود که پروین بازی را به اکبر غمخوار باخته بود و در پرسپولیس بدون پروین، جایی برای آمادهترین و گلزنترین مدافع سرخها وجود نداشت.
سلطان که بازگشت، علی انصاریان هم دوباره پیراهن پرسپولیس را بر تن کرد؛ هرچند اوضاع خیلی به سود تیم اول پایتخت پیش نرفت. در اوج پختگی فوتبال انصاریان، پرسپولیس روزهای بدی را پشت سر گذاشت. فصل۸۵-۸۴ که تمام شد، پرسپولیس یکی از بهترین بازیکنانش را نخواست تا بعد از مهدی هاشمینسب یاغی جدیدی در فوتبال ایران متولد شود. انصاریان به استقلال رفت ولی هرگز هاشمینسب نشد. کسی از جایگاه۳۶ به او فحاشی نکرد و برای پرسپولیسیها همچنان «داشعلی انصاریان» باقی ماند. موعد داربی که رسید علی نیکبخت پیراهن سرخ بر تن داشت و علی انصاریان پیراهن آبی. وقتی پرسپولیسیها برای گرمکردن به زمین آمدند هواداران استقلال حسابی از خجالت نیکبخت درآمدند ولی وقتی انصاریان به زمین آمد کل استادیوم تشویقش کرد.
هیچکس به او اسکناس نشان نداد و هیچکس فحاشی نکرد. آنهمه زخم و آنهمه بخیه چیزی نبود که از خاطر هوادار رفته باشد. انصاریان فصل را بیحاشیه با استقلال به پایان رساند و پیشنهاد تمدید را رد کرد و رفت لیگ یک. جایی که علی پروین استیلآذین را راه انداخته بود و چهرههای مطرح زیادی را جذب میکرد. استیلآذین که بهنوعی قرار بود پرسپولیس را تداعی کند، در نهایت آن سال لیگبرتری نشد. در سالهای بعد انصاریان هر فصل را در یک تیم گذراند. استقلال اهواز، گسترش فولاد، شهرداری تبریز و ایستگاه آخر هم شاهین بوشهر بود. دهه نود که شروع شد، انصاریان کفشها را آویخت.
علی انصاریان را در این سالها با تلهفیلمهای اغلب اکشن و ملودرام و برنامههای فان و مجریگریاش بهخاطر میآوریم. مثل مهرداد میناوند در انصاریان هم روحیهای آرتیستی به چشم میخورد. مثل دوران فوتبالیست بودنش که در هر دعوا و زد و خوردی حاضر بود، اینجا هم بیشتر دوست داشت اکشن کار کند که البته روزگارش در سینمای ایران سپری شده بود. پس تلهفیلمها از راه رسیدند و انصاریان در آنها رسما نقش بازی میکرد. هم دزد شد و هم پاسبان؛ هم بچه پایین هم مرد متمول.
از تله کمکم به سینمایی رسید و برنامههای فاناش هم اغلب میگرفت. چهره تقریبا فعال شبکه نمایش خانگی، همچنان در اذهان همان مدافع متعصب که زیاد آسیب میدید و تنش پر از بخیه بود. مدافعی که لقب یاغی را برای خود نمیپسندید همیشه رفتن به استقلال را بزرگترین اشتباه زندگی خود میدانست. انصاریانی که ترجیح میداد سیم خاردار و علی بخیه خوانده شود. بخشی از تعصبی که در زمین به نمایش میگذاشت و شمایی از مردانه جنگیدن و هراس نداشتن از مصدومیت (و چقدر هم زیاد مصدوم میشد) از محلهای میآمد که علی انصاریان در آنجا بزرگ شده بود. جایی که بچه پایین بودن امتیاز بود نه ویژگی.
در محله غیاثی و خیابان عارف پسربچهها با فیلمهای سیاه و سفید بزرگ میشدند و برایشان همانقدر فیلمهای کیمیایی عزیز بود که فیلمهای ایرج قادری. انصاریان محصول خردهفرهنگی بود که یک سویش «قیصر» و «گوزنها» بود و سوی دیگرش «کوچه مردها» و «حکم تیر». برای آرتیست شدن فیلمهای سیاه و سفید فارسی دیر به دنیا آمده بود ولی در چند تجربه اول حضورش مقابل دوربین کوشید تا نسخه بهروزشده قهرمانهای همان فیلمها باشد. او که در دوران اوجش خوب میدانست چطور دیده شود و چگونه دلبری کند (اولین بازیکنی بود که موهایش را در داربی تهران مدل سامورایی بست و بابتش توبیخ شد) تازه داشت در حرفه نمایش جا میافتاد و تازه داشت نقشهای منطبق با زمانهاش را تجربه میکرد که قصهاش تمام شد.
قصه شماره هشتی که این پیراهن را از ناصر محمدخانی، مرتضی کرمانی، مجتبی محرمی و علی کریمی به ارث برده بود. این قصه یکی از آن ۸های استثنایی است که چنین تلخ و تراژیک تمام شد. کوچه مردها را باید حجله زد. بچه محله غیاثی و خیابان عارف که هیچ وقت خاستگاهش را فراموش نکرد، حالا همه ما را سوگوار کرده
است.
بیتو با خاطرههایت چه کنیم؟
داغ از دست دادن علی و مهرداد خیلی سنگین بود
علی دایی اولین نفری بود که دیروز به خبر فوت انصاریان واکنش نشان داد و با انتشار پستی در اینستاگرام نوشت: «واقعا حرفی برای گفتن باقی نمیماند. به شکلی باور نکردنی عزیزانمان را از دست میدهیم و فقط غمی بر غمهایمان افزوده میشود. خدا به مادر علی صبر بدهد.»
انصاریان یکی از شاگردان وفادار سلطان بود و حتی با او به لیگ یک هم رفت. علی پروین در واکنش به خبر فوت شاگرد سابقش نوشت: «تسلیت به هواداران فوتبال. داغ از دست دادن علی و مهرداد خیلی سنگین بود. خدا به مادرش صبر بده.»
یحیی گلمحمدی سرمربی پرسپولیس هم یکی دیگر از فوتبالیهایی بود که خیلی زود به خبر فوت انصاریان واکنش نشان داد و برای او نوشت: «بیتو با خاطرههایت چه کنیم. خداحافظ علی. دلمون برای صدات تنگ میشه. سلام ما رو به مهرداد برسون.»
احمدرضا عابدزاده هم با انتشار عکس انصاریان در اینستاگرام نوشت: «علی آسوده بخواب و نگران نباش. ما در کنار مادرت هستیم. میدونم هیچ کلامی تسلی بخش درد و غم مادرت نیست اما خواستم بدونی ما در کنارت هستیم.»
بدتر از کرونا، خود شمایید
فروشندگان کابوس، گدایان توجه
روح همه رفتگان کرونا شاد و خداوند به تمام مبتلایان به این ویروس، تندرستی و سلامتی ببخشد؛ چه آنان که از عنصر شهرت برخوردارند و هزاران دست برای بهبودیشان رو به آسمان بلند میشود، چه آنها که بیپول و گمنام روی تخت مریضخانه خوابیدهاند. کووید- ۱۹یک مصیبت جهانی بود که روزهای نگرانکننده و اندوهباری برای ساکنان کره زمین رقم زد؛ برخی بیشتر رنج بردند و گروهی کمتر. حکایت این بیماری همهگیر در تاریخ نوشته خواهد شد و بشر، دیر یا زود از این پیچ تند هم خواهد گذشت. با این همه اما، مصیبت همزیستی با آدمهای پلشت و بیمقدار، قصه دیگری دارد و انگار خلاصی از دست آن ممکن نیست.
خداوکیلی خبر مرگ این و آن را با عطش و عجله، زودتر از خود واقعه منتشر میکنید که چه بشود؟ که معلوم شود آدمهای مطلعی هستید؟ انتظار دارید بقیه تحسینتان کنند؟ در مغزتان چه میگذرد؟ اگر خبرتان دروغ باشد که طوق ابدی نفرین و لعنت را به گردن انداختهاید و اگر راست گفته باشید، در عصر انفجار ارتباطات نهایتا چند دقیقه از سایر منابع جلو هستید. این چند دقیقه در کانون توجه بودن، چقدر میارزد که چنین به آب و آتش میزنید؟ چقدر کمبود عاطفی و شخصیتی دارید که برای ترمیم بخشی از آن، به چنین رذالتی متوسل میشوید؟ این تقلا برای دیده شدن بیش از هر چیز دیگری ناشی از حقارت انسان است؛ کسی که خودش میداند لیاقت مطرح شدن در جنبههای مثبت و سازنده را ندارد، بنابراین به هر خفتی تن میدهد که یک عده، ولو برای چند دقیقه بیشتر دنبالش کنند. برای چنین موجود حقیری، تب و تاب و ناراحتی هزاران همنوع دیگر مهم نیست؛ آنچه اهمیت دارد صرفا این است که سایرین برای مدتی نگاهش کنند و رنج یک انزوای کهنه در او التیام بیابد.
همین جماعت فلان بازیگر پیشکسوت سینما را آنقدر به دروغ کشتند و زنده کردند که آخر عمرش به زبان آمد و گفت: «ببخشید اگر جای شما را تنگ کردم. نگران نباشید، بهزودی میمیرم.» حالا هم نکبت کرونا، ضیافت این زبالههای دیگرآزار را تکمیل کرده است؛ مشتاقان خبر بد، در سرزمینی که با خشکسالی خوشحالی مواجه است. درس اول انسانیت این است که درد آدمها اسباب تجارت و وقاحت نیست. نفرین بر شما و اعتیاد ترحمبرانگیزتان به لایک و کامنت.
ارسال نظر