خوشبخت جهانی که مارادونا داشت
تا مارادونا هست غمی وجود ندارد. تاکید میکنم؛ تا مارادونا هست.
خبرآنلاین: تا مارادونا هست غمی وجود ندارد. تاکید می کنم؛ تا مارادونا هست.
در نمایشنامه زندگی گالیله (برتولت برشت)، آندرهآ به گالیله می گوید: «بدبخت کشوری که قهرمان ندارد.» و گالیله جواب می دهد: «نه! بدبخت کشوری که احتیاج به قهرمان دارد.» شاید به نوعی هر دو راست می گفتند. اما چرا بدبخت؟ هردوی این ملتها گونه ای خوشبختی را تجربه می کنند، حالا یکی کمتر و یکی بیشتر. آن کشوری که فاقد قهرمان است، حتما اوضاعش آنقدر روبهراه و یکدست است که نیاز به نجاتدهندهای برای تغییر و بهبود شرایط در خود احساس نمی کند ولی از داشتن یک قهرمان و کسی که به او افتخار کند و بنازد محروم است و آن کشور و ملتی هم که غرق در مصائب متعدد است، تنها به یمن وجود قهرمان، امکان نفس کشیدن و دمی آرامش را دارد و کعبه آمالش را در او میجوید.
و این دقیقا اوضاع مردم شهر ناپل در فیلم «بچههای خیابان» است که با وجود مشکلات بی پایان شهرشان فقط و فقط یک دلخوشی دارند و آن هم قهرمان تیم فوتبال ناپولی، دیگو آرماندو مارادوناست. اسطوره تکرارنشدنی فوتبال دنیا و تیم ملی آرژانتین که با آمدن به شهر و تیمی کوچک و گمنام در ایتالیا غوغایی به پاکرد و یکتنه این تیم را به همه چیز از جمله قهرمانی رساند تا حقیقتا تنها مفر رهایی مردم در میان خیل عظیم گرفتاریها و تیرهروزیها باشد.
جلوه بارز عرض ارادت مردم به این قهرمان و سنجش میزان محبوبیت مارادونا در ناپل ماتمزده و یکسر سیاه در هیبت سباستانو پاسکوآله نمایان می شود. همان پسربچهای که از ابتدا تا انتهای حضورش در فیلم، پیراهن شماره ده مارادونا در تیم ناپل را به تن دارد و فیلم هم اینگونه با خود او تمام می شود: شب قهرمانی تیم ناپولی است. هواداران پرشور تیم (درواقع تمام مردم شهر) در میان آتشبازی یکسره و بی امان نام مارادونا را فریاد می زنند تا برای ساعاتی هم که شده غمها و بدبختیهایشان را به فراموشی بسپارند.
این لحظات دقیقا همزمان است با بازگشت نوجوانان بزهکار به زندان توسط ماشینهای پلیس. صدای شادی مردم روی تصویر چهرههای غمگین بچه های زندانی شنیده می شود از جمله روی چهره پاسکوآله که به شدت از انتقال دوباره به زندان و مرگ دوستش سالواتوره غصه دار است. یکی از افسران پلیس از پسربچه فروشنده ای یک پوستر بزرگ مارادونا می خرد و به دست پاسکوآله می دهد تا او را از ناراحتی درآورد.
ماشین پلیس در میان ترافیک شدید به راهش ادامه می دهد. پسربچه فروشنده که او هم پیراهن شماره ده مارادونا را به تن دارد پشت سر ماشین می دود و فریاد می زند. سرانجام خود را به ماشین می رساند تا باقی پول افسر را به او بدهد و حالا ما چهره خندان او را در نمایی نزدیک و خیلی واضح می بینیم. چهره او با پاسکوآله مو نمی زند.
شاید هم خود او باشد یا اینکه کارگردان با این شباهت خواسته به ما بگوید که پاسکوآله می توانست الان جایی آن بیرون و در دنیای آزاد باشد، جایی به غیر از پشت میلههای زندان. اما پیشنهاد ما به پاسکوآله برای تحمل چنین شرایط دشوار و تلخی، دلخوش بودن با همان عکس مارادونا و آن پیراهن شماره دهیست که به تن دارد. چون تا مارادونا هست غمی وجود ندارد. تاکید می کنم؛ تا مارادونا هست.
ارسال نظر