بررسي طراحي لباس در فيلم «آلزايمر»
مهتاب کرامتی و آن لباس نامناسب
«آلزايمر»؛ ايــن نامــي اســت كه «احمدرضامعتمدي» براي فيلمي درنظر گرفت كه در جشنواره فيلم فجر ۸۹ در بخشهاي بهترين فيلم، بهترين فيلمنامه، بهترين چهرهپردازي كانديداي سيمرغ بلورين شد و علاوه بر دريافت چند جايزه و ديپلم افتخار از همين جشنواره و جشنوارههاي خارجي معتبر، در بخش بينالمللي جشنواره فجر سيمرغ گرفت و از نظر كارشناسان و داوران، عنوان بهترين فيلم را نصيب خود كرد.
«آقا نعیم» برادر بزرگ «امير قاسم» كه «فرامرز قريبيان» ايفاگر اين نقش است، با حضور ساكت و زیاد از حد خود جایی برای هیچ حرفی باقی نمیگذارد. لباسش هم به اندازه دیالوگهایش مختصر و مفید است! طراح برای یك مرد باغیرت، با اصالت و آبرودار از لباسهایی كه شاید یكدست نباشند ولی در رنگبندی قابل تعریف و ارزشیابی است بهره برده. رنگبندی قهوهای برای مردان خانواده سنگین و مناسب است و وقار لازم را با خود دارد. «فرامرز قریبیان» با این لباسها یادآور همه مردان غمدار و محزون جامعه ما بود.
در لوكیشنی كه یك خانه قدیمی است و كارگردان بر استفاده تصویری از تمامی قسمتهای آن تاكید دارد تا به اعماق وجود یك خانواده اصیل و درگیر سنتها نقب بزند، چند خانواده زندگی میكنند كه همگی با هم نسبت فامیلی دارند؛ از جمله «آقا محمود» برادر غیرتی، تعصبی و داد و بیداد كن «آسيه» كه «مهران احمدي» ايفاگر آن است؛ طراح لباس اين فيلم براي لباسهاي بيرون از منزل كاراكتر «محمود»، كت مشكی و شلوار مشكی و تیشرت زرشكی با راه سیاه درنظر گرفته كه به لحاظ رنگشناسی و سمبولیسم رنگ و... چندان با این شخصیت هماهنگ نیست! میشد برای موقعیتهای مختلف فیلم كه پیشروی ایشان بود، لااقل لباسهایی متفاوت با طرح و رنگ مناسبتري طراحی كرد. البته شايد به خاطر اخلاق تند اين كاراكتر، «حسن روحپرور» مجبور شده این رنگها و این لباسهاي خنثی را بر تن «مهران احمدي» بپوشاند. نكته قابل اشاره در «آلزايمر» اين بود كه در چند سكانس مانده به انتهاي فيلم، «آقا محمود» در اثر ناراحتی فراوان و عصبانیت با پیژامه از خانه بیرون میرود و چند محله را میپیماید كه این شاید نقطه عطفی باشد در لباسهای اين كاراكتر. هنوز هم بازیگران تنها در سریالهای طنز و برای موقعیتهای خندهدار پیژامه میپوشند! بهنظر من پوشیدن هر لباسی اگر دلیل خوب و قانع كنندهای برایش داشته باشیم، میتواند مناسب باشد، بنابراین تنها لباسي كه براي چند سكانس از حضور كاراكتر «آقا محمود» در فيلم طبیعی و مناسب بود، همين پيژامه است.
«آلزايمر»؛ ايــن نامــي اســت كه «احمدرضامعتمدي» براي فيلمي درنظر گرفت كه در جشنواره فيلم فجر ۸۹ در بخشهاي بهترين فيلم، بهترين فيلمنامه، بهترين چهرهپردازي كانديداي سيمرغ بلورين شد و علاوه بر دريافت چند جايزه و ديپلم افتخار از همين جشنواره و جشنوارههاي خارجي معتبر، در بخش بينالمللي جشنواره فجر سيمرغ گرفت و از نظر كارشناسان و داوران، عنوان بهترين فيلم را نصيب خود كرد. در وصف اين فيلم همان قدر بگوييم كه «مهدي هاشمي» به دليل بازي در آن، سيمرغ بلورين بهترين بازيگر مرد سينماي ايران را از آن خود كرد. در اين شماره سراغ فيلمي رفتيم كه اين روزها روي پرده سينماهاي ايران نمايش داده ميشود تا كشف كنيم طراحي لباس چه مقدار در به موفقيت رسيدن «آلزايمر» نقش داشته و رسيدن به جواب اين سوال برسيم كه آيا «حسن روحپرور» براي پوشش كاراكترهاي اين فيلم انتخابهاي ايدهآلي درنظر گرفته يا نه؟ در اين شماره سراغ طراح لباس سينماي ايران «فاضل ژيان» رفتيم كه در كارنامهاش طراحي لباس فيلمهايي همچون «ترانه كوچك من»، «طبقه سوم»، «باغ فردوس، پنج بعدازظهر» و «كاغذ بي خط» ديده ميشود تا نظرات كارشناسانهاش را بشنويم.
بازیگر و لباس تاثیر متقابل بر همدیگر دارند و «چیزهایی» بههم میدهند و «چیز هایی» از هم میگیرند؛ بازیگر باید در لباسش راحت باشد، آن را بپذیرد، عادت آن لباس را پیدا كند و یاد بگیرد. باید وقتی لباس را پوشید، مخاطب بپذیرد این لباس «متعلق» به كاراكتر و نقش بازیگر است و این «متعلق» به او بودن و نشاندادن شخصیت، یكی از كاركردهای لباس است كه در اینجا زیاد محسوس نبود (البته نه به اين معنا كه لباس خودنمایی كند.)
«مهدی هاشمی» بازيگر كاراكتر «اميرقاسم» بهعنوان یك مرد گمشده كه از 20 سال پیش بهدنبال تصادفي مفقود شده و بر سر زنده بودن یا نبودن او در میان خانواده اختلافنظر وجود دارد و تنها، همسرش به زنده بودن او ایمان دارد و منتظرش مانده، اكنون مانند روحی سرگردان توسط ماشینی در یك میدان كوچك شهر حاضر میشود؛ با گفتن جمله «اين منم.» «امير قاسم» فراموشیزده ما با كتی مندرس كه بر تنش زار میزند (باید تعمدی بوده باشد) و تیشرتی زرد رنگ و شلواری كه همگی در زمان خود لباسهایی مناسب محسوب میشدهاند و اكنون گویی به عاریه بر تن او پوشانیدهاند جلوی دوربین میرود. در اینجا سوال این است كه آیا «حسن روحپرور» طراح لباس فيلم براساس تفكری خاص این لباس را بر تن «مهدي هاشمي» كرده یا الزام كارگردان یا اجبار و مقدورات آرشیو لباس فيلم؟لباسهای تك چون كت تك و تابستانی و شلوار نخی تابستانی و دركل تیپ لباسهای «كژوال» (لباسهایی كه رسمی نیستند و معمولا به اسم اسپرت نامگذاری شدهاند) را بیشتر بر تن هنرمندان یا فعالان فرهنگی دیدهایم و میشناسیم! در مورد طراحی لباس كاراكتر «اميرقاسم» میشد دقت بیشتری به خرج داد، چراكه لباس اين كاراكتر دلیل قانعكنندهاي برای مخاطب ندارد!از آنجا كه سلیقه مستتر در پس این لباس كاملا معلوم است و ردپای طراح را لو میدهد، میشد برای این انسان گمشده لباسی با رنگبندی پايیزی و كمی جمعوجورتر درنظر گرفت و با این كار كمی به قد بازیگر هم اهمیت داد.
«آلزايمر» فیلمی است آرام. این فیلم را به دليل بررسی طراحی لباس آن دوباره دیدم. آلزایمر در قسمت آغازین خود با استفاده از تمهید دوربین روی دست و به شیوه تصویربرداری خانگی سعی در یك روایت مستند دارد و به آنچه گذشت (در ۲۰ سال قبل) اشاره میكند؛ روزی كه شوهری بر اثر یك تصادف از دست میرود و.... تا اینجای فیلم لباسها اعم از یونیفورم نظامی و لباسهای افراد عادی همگی در نهایت واقعگرایی انتخاب شدهاند و به جز لباس «مهتاب كرامتی» كه جای كار داشت، پوشش ساير حاضران در صحنه ايدهآل بود. درباره «مهتاب كرامتي» بايد بگويم لباس او بهعنوان كسی كه بعدها در فیلم كلی با او كار داریم، میتوانست لباس مناسبتری باشد. «آسيه» (مهتاب كرامتي) بهعنوان یك زن باردار جوان با همان تيپ لباسي جلوي دوربین حاضر میشود كه بعدها و پس از گذشت ۲۰ سال در یك آسایشگاه روانی با روح و روانی درهم ریخته و پریشان او را ميبينم! از اینجای فیلم به بعد است كه قصه با حضور سایر بازیگران شروع میشود و میتوان به بررسی لباس و حواشی آن پرداخت.
اگر بخواهيم لباسهاي «مهتاب كرامتی» بازيگر كاراكتر «آسيه» را تحليل و بررسي كنيم، بايد بگوييم گرچه لباسهایش در زمان مرگ همسرش هم چندان لباسهاي بهروزی نبودند، ولی چه در رنگ و چه در فرم به شخصیتپردازی كمك میكند، ولی مطمئنا اگر بازی نادر و زیبای ایشان نبود و اگر ما در لحظاتی «مهتاب كرامتی» را در آسایشگاه روانی نمیدیدیم، از روی لباسها و... شاید نمیتوانستیم به كنه این نقش و سوگ درون و داغ و انتظار او پی ببریم ولی حیف كه اگر در لحظاتی لباس به انتظار 20 ساله كمك میكرده، در سكانس انتظار مادر برای ورود دخترش با آن جلیقه و آن طرز لباس پوشیدن، دیگر نقشش كمرنگ میشود! البته منطقی است لباسها متعلق به همان زماني بوده كه همسرش میمیرد، بعد كه حالش بد میشود او را به آسایشگاه بردهاند و خب در این 20 سال ماندن در آسایشگاه كه كسی نمیرود لباس بخرد! بنابراين زماني كه بیرون میآید به یاد شوهرش همان لباسها را میپوشد.
اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir
ارسال نظر