۳ فیلم برتر پرویز شهبازی به بهانهی زادروزش
پرویز شهبازی یکی از کارگردانان کمکار و خاص سینمای ایران است. او که همنسل کارگردانان بزرگی مانند اصغر فرهادی و حمید نعمتالله است، باوجود کمکاری، اما سبک و سیاق خاصتری را به سینمای ایران هدیه کرده و اگر بگوییم که فیلمساز ویژهتری از باقی همنسلان خود است، بیراه نگفتهایم.
برترینها: پرویز شهبازی یکی از کارگردانان کمکار و خاص سینمای ایران است. او که همنسل کارگردانان بزرگی مانند اصغر فرهادی و حمید نعمتالله است، باوجود کمکاری، اما سبک و سیاق خاصتری را به سینمای ایران هدیه کرده و اگر بگوییم که فیلمساز ویژهتری از باقی همنسلان خود است، بیراه نگفتهایم.
آیا ملاک در چنین مقایسههایی میزان موفقیتهای جشنوارهای یک فیلمساز یا آمار فروش فیلمهایش است؟ معلوم است که نه. تماشاگران عامه و جشنوارههای اسم و رسمدار سینمایی هرکدام براساس پسند و نفع، علایق و سیاستگذاریهای مخصوص خود به یک فیلم امتیاز میدهند و از این نظر هرکدام ملاک خوبی برای سنجش ارزش یک اثر هنری/سینمایی نیستند. شهبازی هم شاید براساس این معیارها کارگردانی میانه بهنظر برسد، اما واقعیت اینجاست که جهانی که او جلوی دوربین خلق میکند، کاملترین و درهمتنیدهتر از مختصات آثار فیلمسازان همنسلش است که اتفاقا بیشتر از او اسم درکردهاند.
شهبازی، اما همیشه بهدور از حواشی و رسانه کار خودش را کرده و دست به خلق اثری هنرمندانه با شکلبندی نوآورانه و منحصربهفرد خود زده است. فیلمهای او درعین اینکه هم اجتماعی و هم تلخ هستند، اما از سطح عموم فیلمهای اجتماعی که تنها غرغر میکنند و به یک کودک بهانهگیر میمانند بالاتر میرود و فیلمساز سعی میکند از دل معضلات اجتماعی زمینه آگاهی یافتن تماشاگر را فراهم کند و ضمن اینکه او را در فهم مفهوم و معضل اجتماعی عمیقتر و دقیقتر میکند، حاوی یک پیشنهاد اجتماعی هم هست و از مجرای فیلم بهدنبال راهحل و پیشنهادی برای آن میگردد و به نمایش و شرح صرف موقعیت کفایت نمیکند.
به بهانه تولد او نگاهی انداخته ایم به سه فیلم برتر کارنامهاش تا به امروز.
«نفس عمیق»
دختری قرمز پوش، شبیه به شنل قرمزی قصههای پریان در عمق تاریکی موحش شب کنار خیابان راه میرود و سرخیاش همه فوکوس چشم را روی خود میکشد. دختر که آیدا نام دارد تا چند لحظه بعد سوار ماشین دزدی منصور میشود و قرار است زندگی او را به شکل کاملی دگرگون کند.
«نفس عمیق» یکی از مهمترین فیلمهای کالت سینمای ایران است. فیلمی که در زمان اکران خود چندان اقبال عمومی نیافت، اما به فاصله چند سال بعدترش، انگار توسط جوانان دهه شصتی بار دیگر کشف شد تا تبدیل به یکی از محبوبترین فیلمهای جوانانه آن سالها شود و تا امروز هم در لیست بسیاری از منتقدان سینمایی جز بهترین فیلمهای سینمای ایران لقب بگیرد.
«نفس عمیق» هم فرم روایی نوآورانهای برای دهه هشتاد دارد و هم از دستهای از جوانان «به آخر خط رسیده» حرف میزند که کمتر کسی پیش از «نفس عمیق» اینقدر بیپروا و جسورانه به احوالات آنها پرداخته بود. فرم دوار فیلم همچنین برای زمانه خود بسیار بدیع و به یک ساختارشکنی میماند.
در نهایت شخصیتپردازی ویژه شهبازی و پایان تاثیرگذار فیلم دو عاملی هستند که میتوانند دل هر تماشاگری را ببرند و او را شیفته خود کنند. شهبازی در ابتدا سه شخصیت عجیب و غریب را به تماشاگر معرفی میکند. کامران که دست به خودکشی تدریجی زده و اعتصاب غذا کرده (او به ته خطرسیدهترین شخصیت فیلم است.) منصور رفیقش که هرچند پر از پوچ و خالی است، اما هنوز اتصالاتش با زندگی را کامل از دست نداده و آیدا که حکم فرشته نجات را دارد. بعد کارگردان تماشاگران را با این شخصیتها همراه و صمیمی میکند و آنها را میبرد به کنه وجودی و شکل و جهان زیسته آنها.
تماشاگر با هرکدام از آنها کلی لحظه پشت سرمیگذارد و کلی خاطره میسازد. (اولین باری که منصور موهای آیدا را میدید را بهیاد دارید؟) سپس بیرحمانه زهر زندگی آنان را به تماشاگرش میخوراند و حتی آنقدر رحم ندارد که تکلیفشان را یکسره کند. شبیه به فقدان یک مفقودالاثر، که درد مضاعف و دوچندانی را نسبت به یک شهید برای خانواده خود بهجا میگذارد، عدم نمایش سرنوشت نهایی این سه بهشکل مستقیم هم برای تماشاگر چند برابر سختتر و جانسوزتر میشود و یک درصد امید واهی و کوچکی که فیلمساز به زنده بودن و سرحال حال بودن کاراکترهایش برای تماشاگر باقی میگذارد باعث میشود تا او این سه جوان دوستداشتنی را هرگز از یاد نبرد.
«طلا»
«طلا» آخرین فیلم پرویز شهبازی است که گویا بهزودی هم اکران میشود. حقیقتا انتخاب میان «نفس عمیق» و «طلا» به عنوان بهترین فیلم پرویز شهبازی کار بسیار سختی است. جالب است که هردو فیلم هم در زمان اکران خود مورد انتقاد قرار گرفتند. «طلا» در جشنواره نتوانست توجه بسیاری از تماشاگران و منتقدان را بهخود جلب کند و شاید اصلیترین دلیلش این باشد که کیفیت فیلم از سطح فهم سینمای ایران بالاتر است و جهانی را میگستراند که بسیطتر از فیلمهای همه این سالیان اخیر است.
فیلمی که در دل شهر و امنیت ساختگیاش آغاز میشود و در یک ناکجاآباد ناامن و در دل بیپناهی به پایان میرسد و اصلا مسیر روایی که از نقطه الف تا نقطه ب طی میشود آنقدر مبهوتکننده است که تماشاگر را گیج میکند و دیریابتر و سختفهمتر از هر فیلم دیگر شهبازی میشود. با مکانیزمی پیچیدهای که برآیند همه تجربیات پیشین شهبازی در فیلمسازی، نبوغ منحصربهفرد، فهم درستش از زمان و اضافه شدن تجربه زیسته به خود کارگردان است.
فیلم آنقدر متواضعانه ساخته شده است که بدون اینکه ردپای کارگردان در فیلم دیده شود یا لحظهای این نبوغ بخواهد خودش را به عرصه نمایش بگذارد تماشاگر را تا انتهای فیلم میکشاند و او را درگیر آدمهای قصه میکند.
«مالاریا»
اگر پیگیر اخبار سینمای ایران باشید، از دیدن نام «مالاریا» در این لیست تعجب خواهید کرد! «مالاریا» بیشتر از هر فیلم دیگر شهبازی مورد هجوم واقع شده است و عموما یا بسیار تند از فیلم گفتهاند یا آن را مورد تمسخر قرار دادهاند.
فیلم در ایران تنها دویست و سی ملیون فروخت درحالیکه بیش از صد حضور و موفقیت بینالمللی در جشنوارههای سطح اول و مستقل جهانی را با خود یدک میکشد و این آمار بهخوبی نشاندهنده کجفهمی عامه در مواجهه با این تراژدی غمناک عاشقانه است. اساسا سنت سینمای پرسهزن در ایران بسیار فقیر است و این مهمترین عامل سوفهم درباره «مالاریا» ست.
شهبازی هرچند اینبار بهسراغ جوانان دهه هفتادی رفته، اما نشان میدهد که جهان آنان را به خوبی میشناسد و همینطور زمانه امروز را. استفاده از نماهای دوربین موبایل در لحظات اوج حادثه و آنجا که باید با دو جوان قصه همراهتر از همیشه باشیم، هرچند ساده، اما هوشمندانه به نظر میرسد. همانطور که پیوند فرار آنها بهسوی زندگی بهتر، با جشن و شادی برای توافق هستهای. شهبازی در خلل همین اشارات ریز و داستانکهای بهظاهر بیاهمیت مانند جشن توافق هستهای، موسیقی خیابانی، شادیها و خندههای لحظهای و افسوسها و دردهای بزرگتر از پی آن، حرفهای جدی و مهمتری را در تاروپود فیلم میگنجاند.
او از داستان کلیشهای و معمولی فرار دختر و پسری جوان از شهرستان به تهران به امید ساختن زندگی بهتری که البته پوچ و بر باد است، یک تراژدی تلخ عاشقانه میسازد که بعید است تا مدتها پس از دیدنش، پلان موحش نهایی را از خاطر ببرید. نکتهاینست که او نه در دل یک داستان پر تبوتاب یا نالههای پرغلو و گاهوبیگاه قهرمانان که از دل یک کارناوال شهری، از دل یک پرسه زنی شبانه و شادانه در دل زیباییها و خندههای شهر به نقطه انفجار میرسد. بهجایی که سرشار از ناامیدی، پایانی ندارد. برزخی کوچک میان موجها روان اطراف یک قایق مسافری کوچک.
نظر کاربران
وای وای عیار 14...