درباره مجله نوستالژیک دانستنیها
در تیرماه سال ۱۳۵۸ مجله جدیدی در ایران منتشر شد: دانستنیها!
صاحب امتیاز و مدیر مسئول مجله دکتر علی بهزادی بود، لقب مجله «اولین مجله دایرهالمعارفی و تمام رنگی ایران» بود، این مجله آمده بود تا ادامهدهنده راه ماهنامه علمی سپید و سیاه باشد و برای «همه» باشد.
فرانه بهزادی -دختر دکتر علی بهزادی- بعد از چند شماره مسئولیت را به عهده گرفت، از زبان ایشان میخوانیم:
«در آن زمان من در لندن بودم و خودم را برای رفتن به آمریکا و گرفتن دکترا از دانشگاه برکلی آماده میکردم که تلفنی ، مسیر زندگیام را عوض کرد. تلفن از پدرم بود. او به من پیشنهاد کرد تا به ایران بازگردم و امتیاز نشریه دانستنیها را بگیرم.
من در خانواده مطبوعاتی بزرگ شده بودم و علاقه زیادی به انتشار نشریه داشتم، این تلفن مرا بر سر دوراهی قرار میداد ، گرفتن دکترا از برکلی یا انتشار یک نشریه؟ طبیعی است که مانند هر ایرانی کفه ترازوی عشق به وطن سنگینتر از گرفتن دکترا از دانشگاه برکلی بود. به ایران بازگشتم و تقاضای امتیاز نشریه "دانستنیها" را کردم و از شماره چهار ، دانستنیها هر پانزده روز یکبار به مدیر مسئولی من منتشر شد.
هر چند که من اولین زن مدیر مسئول مجله بعد از انقلاب بودم ، ولی بیشتر خوانندگان برای "آقای" فرانه بهزادی نامه نوشتند!
مطالب نشریه دانستنیها علمی ولی به زبان ساده و مطالب آن هم متنوع بود. آخرین مطالب علمی جهان و فضا ، فضا و سیارات ، کره زمین از ابتدای پیدایش تا … زندگی انواع حیوانات ، پرندگان ، ماهیها ، خزندگان ، حشرات و گیاهان ، سرزمینها و آداب و رسوم ، معرفی دانشمندان و هنرمندان ، مطالب تاریخی و غیره.
تیراژ مجله روز به روز بالاتر میرفت تا به پنجاه هزار نسخه در هر شماره رسید. ولی در اول آبانماه ۱۳۵۹ (سال دوم ، شماره ۳۰) با چاپ عکس هواپیمای "میگ" روی جلد و مطلب هواپیماهای جنگی جهان آن شماره نایاب شد و پس از مدتی تیراژ دانستنیها به یکصد و هشتاد هزار نسخه در شماره رسید که برای آن زمان یک رکورد محسوب میشد.
مطالبی که در آن سالهای جنگ تحمیلی به شدت مورد علاقه بود، معرفی هواپیماها و هلیکوپترهای جنگی، ناوهای هواپیمابر، تانکها و زیردریاییها و کشتیهای کشورهای مختلف بود. و دانستنیها تقریباً هر شماره به معرفی آنان میپرداخت. "اسلحهشناسی" هم به شدت مورد توجه قرار گرفته بود که در هر شماره به چاپ میرسید.
از دیگر مطالب مورد علاقه خوانندگان ، ورزشهای رزمی بود که دانستنیها به معرفی آنانی که در آن زمان در ایران تازگی داشت میپرداخت. به غیر از مطالب جنگی ، یکی از پرخوانندهترین مطالب دانستنیها شکوفههای خرد یا سخنان حضرت علی (ع) بود که شادروان ابوالقاسم حالت آن را از زبان عربی به فارسی و انگلیسی ترجمه کرده و به شعر درآورده بود که طرفداران بسیاری داشت. در آن دوران دانستنیها سعی میکرد سنتهای گذشته را که رو به فراموشی میرفت زنده نگه دارد. مانند : مراسم عید سعید باستانی و صله ارحام و سفره هفت سین ، در کردن نحسی سیزدهمین روز از اولین ماه سال جدید ، شب یلدا ، چهارشنبهسوری و از این قبیل.
نشریه دانستنیها در دوران هشت سال جنگ تحمیلی مسابقهای ترتیب داد با نام "جنگ تحمیلی از زبان تصویر" تا به بهترین عکسها جایزهای تعلق گیرد. در این میان مادری که از فرزندش بیخبر بود با دیدن عکس فرزندش در دانستنیها توانست فرزندش را پیدا کند.
تیم تحقیقاتی نشریه دانستنیها برای تهیه مطالب از حیوانات و گیاهان و شهرهای قدیمی به اقصی نقاط ایران سفر کرد و مطالبی را که مورد توجه اکثر خوانندگان بود به ارمغان آورد.
از جمله دیگر مطالب دانستنیها پاورقیهای جراح دیوانه ، ماژلان بزرگترین جهانگرد بشر ، ابنسینا ، عجیبتر از علم و … هم مورد توجه بود. از جمله مطالب دائمی مجله که مورد علاقه اکثریت خوانندگان بود، عجیب ولی واقعی ، چگونه با زبان حیوانات صحبت کنیم ، آموزش مکالمات روزمره به زبان خارجی ، یادداشتهای یک زن خانهدار و … میباشند.
از نظر کمیت هم دانستنیها طی این سالها در اندازههای مختلف منتشر شد. از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۵ در چاپخانه افست با قطع بزرگ و بصورت تمام رنگی منتشر میشد ولی در سال ۱۳۶۵ بعد از بمباران کارخانه کاغذسازی پارس در هفتتپه در زمان جنگ تحمیلی و نایاب شدن کاغذ ، دانستنیها با قطع کوچک و با کاغذ کاهی منتشر شد و بلافاصله با بهتر شدن وضعیت کاغذ ، به قطع بزرگ خود و بصورت تمام رنگی انتشار یافت. دانستنیها طی این سالها فراز و نشیبهای زیادی را متحمل شد و چون نشریهای مستقل و بدون وابستگی بود همیشه شرایط سخت ، این نشریه را تحتتأثیر قرار میداد.
طی این سی سال غیر از آنکه "آقای" فرانه بهزادی نامیده میشدم ، گاهی وقتها هم در حالی که به عنوان آقای فرانه بهزادی از من دعوت به عمل میآمد وقتی در محل حاضر میشدم به خاطر زن بودن از من خواسته میشد تا محل را ترک کنم. بعضی از خوانندگان که تلفن مدیر مجله را میگرفتند و من گوشی را بر میداشتم اصرار میورزیدند که با آقای مدیر صحبت کنند و وقتی من میگفتم خودم هستم ولی آقا نیستم ، بعضی گوشی را قطع میکردند و عدهای از من میخواستند تا با مردی سخن بگویند و تنها گروه اندکی مرا به عنوان زن میپذیرفتند.
کارم را در بیست و پنج سالگی در مجله دانستنیها شروع کردم. همراه پدرم دکتر علی بهزادی و نویسندگان ، مترجمان ، عکاسان و مطبوعاتیهای بزرگی چون شادروان ذبیحالله منصوری ، شادروان احمد مرعشی ، شادروان عبدالله توکل ، شادروان جهانگیر پارساخو ، شادروان ابوالقاسم حالت ، شادروان عباس نازپرور ، شادروان تیمسار ستاری (که در آن زمان سرگرد جوانی بودند) و … و همچنین آقایان علی قلمسیاه ، مرتضی پاریزی ، رضا فتحی ، کامران مقبل ، بیوک کاظمپور ، فرامرز برزگر ، هوشنگ جوانبخت ، رسول فرهنگخواه ، اصلان ارفع ، دکتر روزبهانی و سرکار خانم شهیندخت بهزادی ، فیروزه دیلمقانی و سرکار خانم آرزو بهرامبیگ و طراحان هنرمند آقایان پرویز مستشیری ، رضا خاکاری و هومن مغاونی.
در سال ۱۳۸۸ بعد از سی سال در پنجاه و پنج سالگی کارم را تنها با داشتن خاطرهای از مجله دانستنیها به پایان رساندم.»
او همیشه آرزو داشت اوریانا فالاچى شود
« تا سال ۱۳۶۵مشکل مادى نداشتم کاغذ یک نرخ داشت و وسیله کار بود ولى با بمباران هفت تپه در جنگ وضع کاغذ خراب شد و مجبور شدم وارد بازار آزاد شوم و گرفتارىهاى من همانجا شروع شد. مىتوانستم تعطیلش کنم و بروم خانه بنشینم ولى مىخواستم در شرایط سخت هم خودم را آزمایش کنم و قرض کردنها شروع شد. به زمین و زمان بدهکار شدم.
کیفیت مجله نزول کرد سال به سال دریغ از پارسال. مجله چهار رنگ تبدیل به دو رنگ و تک رنگ شد. هى تلاش کردم ولى بیشتر آلوده شدم. بدهى از بانکها شروع مىشد و در گذر از سازمانهاى دیگر مربوط به افراد فامیل و دوست و آشنا مىرسید. طلبکاران زیاد شده بودند تمام خانه و زندگىام از دست رفت. پدرم هر چه در دست داشت بابت بدهىهایم داد.
دیگر بیچاره مادرم خانه ارث پدرىاش را برایم فروخت. همه چیز نامرتب بود ولى تیراژ هم بد نبود، در آن وضع بحرانى ۸۰هزار تا تیراژ داشتم و در اواخر دهه۷۰ بین سالهاى ۷۷ و ۷۸نتوانستم و تعطیلش کردم.
فرانه بهزادى در سال ۵۸دانستنیها را با عشق شروع کرد و هرگز فکر نمىکرد تاوان این عشق را بیست سال بعد پس خواهد داد. مجله تعطیل شده بود تمام دار و ندارش را سر این عشق و فرزند عزیزش گذاشته و حالا جاى زندگى نداشت و مجبور شده بود با بچههایش به خانه پدرى برگردد. شاگرد اول تمام دوران تحصیل که به همه ثابت کرده بود که جربزه کارهاى مردانه را هم دارد حالا با دلى شکسته و چشمانى اشک آلود به خانه پدرى، همانجا پشت آن نردههاى ایران برگشته بود که روزگارى از همانجا دزدکى جلسات روزنامهنگاران قدیم همکار پدر را دید مىزد و گوش جان به حرفهایشان مىسپرد تا در آینده سرلوحه کارهایش قرار دهد ولى از بدهکارى و هزینه چیزى نشنیده بود. کدام آدمى در جمع اعلام بدهى مىکند. اگرچه همواره قرض و قوله پدر را دیده بود و گوشش پر بود از تهدید و کنایههاى طلبکاران که به خانه زنگ مىزدند و حتى در جواب مدرک تحصیلى پدرش به معلم گفته بود پدرم دکتراى قرض دارد و حالا هم خودش که روزى دنبال دکتراى ادبیات تطبیقى برکلى بود دکتراى قرض و بدهى گرفته بود و به جایى رسیده بود که دلش نمىخواست فکر کند او مىتواند برخلاف پدر باشد و هیچ وقت رنگ بدهى را نبیند ولى آنچه پدر در خشت دیده او در آینه ندیده بود.
در یکى از روزهاى بهارى سال ۱۳۷۹نامهاى از وزارت ارشاد به او مىرسد که اگر تا تیر ماه همان سال مجله را منتشر نکند براى همیشه لغو امتیاز خواهد شد و این یعنى تکمیل تمام بدبختىها و بدبیارىها و جالب تر از همه از رو نرفتن او بود.
به تلاش و تکاپو مىافتد. پولى در بساط ندارد همه سرزنشاش مىکنند ول کن این کار را، مگر عبرت نگرفتى ولى او پوست کلفتتر از این حرفها بود آلوده شده و وسوسه انتشار مجدد در جانش افتاده و ولش نمىکرد. در یکى از روزها طى ملاقاتى با چند نفر مطبوعاتى پیشنهاد شراکت و همکارى پیش مىآید و براى او چه بهتر از این که دانستنیها از کما بیرون مىآمد.
او فقط به مجله و تولد مجدد آن فکر مىکرد. اجاره محل دفتر هم خیلى وقت بود عقب افتاده و جزء بدهىها بود. سریع پیشنهاد را قبول مىکند، حاصل قبول این پیشنهاد انتشار سه شماره مجله با مضمون مطالب سیاسی اجتماعی خاص آن سالها میشود، همین سه شماره باعث ایجاد دردسر و محکومیت و توقف کار فرانه بهزادی میشود. سرجایش مىنشست دیگر وسوسه هم نمىتوانست بر او غلبه کند. سرزنشها بیشتر شده بود که چرا به حرف ما گوش نکردى، مگر نگفته بودیم دیگر ولش کن و او مغموم و باخته تحت فشار بود. به قول خودش «سه سال سخت و دشوار را گذراندم تمام دار و ندارم از دست رفته و پاکباخته شده بودم. انگار مهر کلاهبردارى به پیشانىام خورده بود در حالى که اینکاره نبودم باید تحمل مىکردم که کردم.»
نمىتوانست حسرتهایش را به زبان بیاورد از اول همین جور بار آمده بود که بابت زن بودنش کم نیاورد. همان وقتهاى کودکى با توجه به اینکه از میوه توت بدش مىآمد ولى از درخت آن بالا مىرفت تا ثابت کند که چیزى از پسرها کم ندارد. درست همان وقتها که پدربزرگ مادرى زیاد خوشحال نبود که نوه اولش دختر شده ولى حیف که پدربزرگ مرد و نماند ببیند که نوهاش اولین زن مدیرمسئول و روزنامه نگار ایران شده. دفتر را آب و جارو کرد با مختصر سرمایهاى شماره اول را دست گرفت. بهاریه نوشت و رفت پشت شکوفهها پنهان شد. دیگر حوصله بدبیارى و مشکلات را نداشت مگر یک زن چقدر تحمل دارد. تازه داشت جا مىافتاد که مشکل اجاره دفتر و اخطارهاى مالک شروع شد. به خودش لرزید دیگر حوصله شنیدن سرزنشهاى این و آن را نداشت دنبال جا براى دفتر افتاد با مالک بابت بدهىها به صحبت نشست تا به طور اقساطى بدهد ولى نشد. اول تیر ماه ۱۳۸۲ بود جراید تهران نوشتند دفتر دانستنیها تخلیه و اسباب و اثاثیه آن به وسط خیابان ریخته شد. فرانه داشت شمع کیک تولد مجلهاش را فوت مىکرد که مالک ساختمان و دفتر با حکم تخلیه وارد شد.
فرانه چشمهایش را بسته بود تا شمع فوت کند ندید که بچه تازه پا گرفتهاش را وسط خیابان پرت کردند. دوست نداشت چشمانش را باز کند و این صحنه را ببیند.
او دیگر تحمل نداشت. در رویا دخترک پشت نردهها را مىدید که دزدکى به میهمانهاى روزنامهنگار پدر نگاه مىکند. همه سیاه این بدبختىها از همان وقت شروع شد، همان موقعها که دخترکى ۶ساله بود و دست در دست پدر به دفتر مجله سپید و مىرفت و براى خودش یک مجله خیالى درست مىکرد مجله خیالى که احتیاج به آگهى و چاپخانه و نویسنده نداشت و فضایى را اشغال نمىکرد و با همان خیال بچگى دانستنیها را چاپ کرده بود و چه بسا که وقتى چشم باز کرد کلک را هم ندید همه چیز وسط خیابان ایرانشهر پخش و پلا بود. پدر هم خیلى پیر شده و نمىتواند از دخترش حمایت کند. هر دو وسط گرماى خیابان روى اثاثیه نشسته اند و به آب روان جوى کنار پیاده رو نگاه مىکنند. یکى ۵۰سال عمر در این راه گذاشته و گفت آن یکى ۲۶سال. عجب زود گذشت. فرانه یاد شعار دانستنیها تا بىنهایت افتاد، سر پا شد پدر پرسید کجا مىروى؟ دختر پدر دنبال یک چادر صحرایى که همین جا علمش کنم و مجلهام را چاپ کنم. من مىخواهم جشن صدسالگى مجلهام را ببینم.
با چشمانى متعجب شاید داشت فکر مى کرد که دختره هنوز از رو نرفته و شاید هم به او و ارادهاش افتخار مىکرد. او همیشه آرزو داشت اوریانا فالاچى شود.
در پاییز سال ۱۳۸۸، موسسه همشهری امتیاز این مجله را از فرانه بهزادی خرید. دانستنیها این روزها تقریبا همان سبک و سیاق گذشته را دارد، البته دورههای مطبوعاتی تکرارناپذیرند، زمانی بود که دانستنیها از معدود دریچههای ارتباطی کودکان و نوجوانان حتی رزمندگان حاضر در جبههها برای ارتباط با جهان خارج بود، در عصر اینترنت، دانستینهای فعلی مجله خوبی است، اما دیگر هیچ مجلهای نمیتواند ادعا کند، آن انحصار و محبوبیت سالهای دهه شصت دانستنیها را میتواند داشته باشد، گمان هم نمیکنم، تیراژ دانستنیها در این روزها، کسر کوچکی از تیراژ دانستنیها در دوره اوج خود باشد.
در سالهایی که اینترنت نبودند و مطبوعات تنوع زیادی نداشتند، خواندن دانستنیها و دانشمند، برای کودکانی مثل من در حکم غنیمت بود.
چند ماه پیش داشتم به نوستالژیهای آن زمان فکر میکردم، موبایل را برداشتم و شانسم را امتحان کردم، با یک فروشنده خوشسلیقه و باپشتکار کتاب و مجلههای قدیمی تماس گرفتم.
ایشان توانستند، در کوتاهزمانی مجله دانستنیها را تا نیمه سال ۱۳۶۶ برای من تهیه کنند، البته ایشان نکته نگرانکنندهای را به من گفتند و اشاره کردند که واسطههای ایشان آرشیو شخصی خود فرانه بهزادی را تهیه کردهاند! امیدوارم که این شمارههایی که دست من است، تنها نسخه خانم فرانه بهزادی نباشند!
خواندن متن بالا تا حدود زیادی تأثیربرانگیز بود، تأثربرانگیزتر که جستجوی اینترنتی من منجر به پیدا کردن عکس قابل انتشاری از خانم فرانه بهزادی در این پست نشد. (هر چند که رؤیاپردازم و امیدوارم خود ایشان و یکی از آشنایان ایشان این پست را ببینند و عکسهایی برای من ارسال کنند!)
نظر کاربران
18 سال پیش دانستنیها رو میخریدم والان هم به خرید خوندنش معتاد هستم و به این اعتیاد افتخار میکنم. از همه کسانی که سعی میکنند تا این نشریه منتشر شود تشکر میکنم.
آن زمان 14 سالم بود که اولین شماره مجله دانستنیها را خریدم . با بیانصافی تمام "دانشمند" را دوست نداشتم اما با شوق تمام عاشق "دانستنیها" بودم . خود من یکی از آنها بودم که تا مدتها فکر میکردم نا سردبیر آن یک آقا میباشد اما شاید باورش سخت باشد که در آن سالهایی که شاهد افول کیفیت کاغذ مجله میشدم از صمیم دل (همانند خانم بهزادی) دعا میکردم که مشکل کاغذ دامنگیر این مجله نشود و به انتشار آن خللی وارد نیاورد . دلم میسوخت وقتی میدیدم نشریات زیادی با کاغذ خوب اما محتوایی پوچ و بدردنخور براحتی منتشر میشوند اما "دانستنیها" همچون شمعی روزبروز کوچکتر و کوچکتر میشود . به هر حال این افتخار را دارم که دوران نوجوانی و جوانی و اکنون میانسالی را با این مجله گذراندم و میگذرانم و در این رهگذر از سرکار خانم بهزادی و خانواده ایشان که یقینا مشکلات بسیار زیاد و توانفرسایی متحمل شدهاند صمیمانه سپاسگزارم .
اشک در چشمان حلقه زد
بعد از فرهنگ ساری دم میزنند