فیلمشناسی کلینت ایستوود؛ کابوی خستگیناپذیر
کلینت ایستوود، بازیگر و کارگردان خستگیناپذیر هالیوود بهتازگی وارد نودمین سال زندگی خود شد. در این مطلب قصد داریم نگاهی گذرا داشته باشیم به پنج دهه فیلمسازی وی که نزدیک به ۴۰ فیلم را شامل میشود و نیمی از آنها آثاری مهم و ماندگار در تاریخ سینما محسوب میشوند.
برترینها: کلینت ایستوود، بازیگر و کارگردان خستگیناپذیر هالیوود بهتازگی وارد نودمین سال زندگی خود شد. در این مطلب قصد داریم نگاهی گذرا داشته باشیم به پنج دهه فیلمسازی وی که نزدیک به ۴۰ فیلم را شامل میشود و نیمی از آنها آثاری مهم و ماندگار در تاریخ سینما محسوب میشوند. ماحصل آنها برای وی دو جایزه اسکار کارگردانی و دو اسکار بهترین فیلم بوده است و ۱۱ بار نامزدی. ۴ بار نیز برنده گلدن گلوب و ۱۳ بار نامزد آن بوده است، به همراه کلی جوایز ریز و درشت دیگر.
بازیگری که بههیچوجه محبوب نبود
واقعیتی که اکنون در گذر زمان فراموش شده این است که کلینت ایستوود در دهههای ۵۰ تا ۷۰ میلادی (که بازیگر و تهیه کننده بود) با وجود شهرت، به هیچ وجه محبوب نبود. در دورانی که ستارهها و غولهای بزرگ بازیگری در هالیوود هنوز فعال بودند، منتقدان به هیچ وجه به ایستوود و آثارش روی خوش نشان نمیدادند و بعضاً تحقیرش میکردند. موقعیت ناخوشایند وی با ایفای شخصیت نامتعارف، خشن و غیر اخلاقی «هری کثیف» وخیمتر هم شد و او را ارتجاعی و فاشیست میخواندند. احتمالاً این عامل در تحریک جاهطلبی ایستوود برای ورود به عرصه کارگردانی بسیار موثر بوده است تا با «کنترل تصویر»، وجهه نداشتهاش را اصلاح کند و نقشهایش را در اختیار خود بگیرد.
او کمپانی فیلمسازی خود به نام «مالپاسو» را در سال ۱۹۶۷ تاسیس نموده بود و تا سال ۱۹۷۱ تهیه کننده و بازیگر ۳ فیلم به کارگردانی «دان سیگل» بود. او ۲ دهه به اندازه کافی در پشت صحنه از کارگردانان بزرگ آموخته بود، از سرجیو لئونه تا ویتوریو دسیکا و جان استرجس. نخستین تجربه کارگردانی ایستوود مستندی بود ۱۲ دقیقهای به نام «یک قصه گو» (۱۹۷۱) درباره دان سیگل و سبک کارش، اگرچه قبلتر سکانسهایی را در هری کثیف کارگردانی کرده بود.
آوارهای به دنبال کسب افتخار
«ترانه میستی را برایم بنواز» (۱۹۷۱) نخستین فیلم بلند ایستوود بود، درباره موزیسینی اغواگر (با بازی ایستوود) که به دام وسوسه یکی از طرفداران زن خود میافتد. فیلم با وجود جمعوجور بودن و بودجه ۱ میلیون دلاری مورد توجه منتقدان واقع شد و هنوز هم فیلمی تازه است. وی سپس به وسترن روی آورد و «آوارهی دشتهای مرتفع» (۱۹۷۳) را ساخت با محوریت یک شهر در غرب وحشی که مردی غریبه (ایستوود) وارد آن میشود و پس از آن همه چیز در روابط مردم شهر دگرگون میشود. فیلم به شدت تحت تاثیر سبکِ دان سیگل و سرجیو لئونه بود، اما ایستوود شخصیت کارگردانی خود را به آن تحمیل کرده بود و مورد توجه مردم و منتقدان قرار گرفت، اگرچه خشونت عریان آن باعث انزجار منتقدان اروپایی شد و حتی فرانسویها آن را با «نبرد من هیتلر» مقایسه کردند.
«بِرِیزی» (۱۹۷۳) یک درام رومانتیک با شرکت ویلیام هولدن، اولین فیلم ایستوود بود که خودش در آن نقش اصلی نداشت و صرفا یک سیاهی لشکر بود. مردی مسن، ثروتمند و و وسواسی درگیر رابطه با یک دختر خیالباف و سر به هوا میشود. تجربهای متفاوت برای ایستوود در کارگردانی که نقطه قوت آن بازی گرفتن از بازیگران بزرگ بود. «تاوان صعود به اِیگر» در (۱۹۷۵) یک تجربه متفاوت دیگر بود. تریلری با شرکت خود ایستوود، درباره یک پروفسور تاریخ هنر که کوهنوردی است ماهر و مامور مخفیِ بازنشسته که مجبور میشود به دلایل شخصی مجددا به کار خود بازگردد. اگرچه داستان و شخصیتها قوتی نداشتند، اما صحنهپردازیهای سخت در طبیعت و هیجان فیلم مورد توجه واقع شد. ایستوود پیش از ساخت این فیلم، ایفای نقش جیمز باند را رد کرده بود.
جوزی ولز یاغی؛ ظهور کارگردان بزرگ
«جوزی ولز یاغی»، اولین فیلم درخشان ایستوود بود؛ یک فیلم کلاسیک تمامعیار و ماندگار با فیلمنامهای منسجم و اقتباسی از فیلیپ کافمن. در پایان جنگهای انفصال، یک کشاورز (با بازی ایستوود) همه چیز خود را در جنگ از دست داده است جز خشم و میل به انتقام. پس سلاح بر زمین نمیگذارد و به دنبال هدفی مبهم میرود، در طی مسیر افرادی با او همراه میشوند و یک شورشی متولد میشود...
با این فیلم مشخص شد که باید ایستوود را به عنوان یک کارگردان جدی گرفت تا جایی که منتقدان اروپایی هم به آن روی خوش نشان دادند و فیلم فروش بالایی داشت. حالا ایستوودِ نامحبوب میتوانست ادعا کند یک فیلم تمام عیار ساخته است. ایستوود چارچوب خود را در سینما پیدا کرد و آن چیزی نبود جز لزوم خشم، خشونت و مردانگی افسار گسیخته برای «تولد مجدد». همین تفسیر ضدجنگی فیلم در آمریکای پس از ویتنام و دوران استعفای نیکسون نقل محافل بود که چگونه باید از یک دنیای مخروبه عبور کرد و «تولد مجدد یک ملت» را رقم زد. نورمن میلر نویسنده مشهور و اورسون ولز کارگردان بزرگ، ایستوود را «ناشناختهترین کارگردان بزرگ دنیا» خطاب کردند.
مبارزهجویی به دنبال احیاء غرب وحشی
«مبارزه جویی» (۱۹۷۷) سفرِ پرماجرای یک پلیسِ سرگردان بود (با بازی ایستوود) از لاسوگاس تا آریزونا و درگیری عاطفی با فاحشهای که دائما حرف میزند. فیلم فروش خوبی داشت، اما اثر متوسطی بود. تمرکز ایستوود بر پرسه در ایالات آمریکا و محوریت پلیس، گزارههایی بود که بعدها جزیی از سینمای وی شدند. فیلم به شدت تحت تاثیر «ایزی رایدر» ساخته شده بود.
در «برانکو بیلی» (۱۹۸۰) یک نمایشگرِ عشق کابوی بودن (با بازی ایستوود) و دارودسته اش شهر به شهر در آمریکا میگردند تا چادر سیرک خود را برپا نگه دارند و روح نمایش در غرب وحشی را احیا نمایند... استقبال از فیلم متوسط بود اگرچه درونمایههای میهنپرستانه آن در پیوند آمریکای وحشی و مدرن مورد توجه واقع شد. ایستوود در این فیلم تاکید داشت که آمریکا «ملت طردشدگان است» است.
«فایرفاکس» (۱۹۸۲) یک داستان اقتباسی و ماجراجویی، درباره یک خلبان برجسته بود (با بازی ایستوود) که در ویتنام دچار ضربه روحی شدهاست، اما خدمت را از سر میگیرد و باید به یک اردوگاه فوق سری شوروی نفوذ کند... پرخرجترین فیلم ایستوود تا آن زمان که نسبت به دوران خود جلوههای ویژه و بصری قابل قبولی داشت و تجربهای متفاوت برای کارگردانش رقم زد، اما جزو نقاط ضعیف کارنامه اوست. منتقدان فیلم را تقبیح کردند و گفتند «جیمز باندی است بدون دخترها!»
«آوازهخوان محلی» یا «مرد هانکی تانک» (۱۹۸۲) در دوران بحران اقتصادی دهه ۳۰ میگذشت. یک خواننده محلی بیمار (با بازی ایستوود) با برادرزادهاش به قصد یک موقعیت کاری عازم سفری میشوند، اما همه چیز طبق برنامه پیش نمیرود... یکی از کمهزینهترین فیلمهای ایستوود که یک شکست تجاری بود، اما ارزشهای هنری آن بخصوص در سبک «کانتری» مورد توجه واقع شد. دلمشغولیهای ایستوود درباره بروز خشونتِ نامنتظر، نشان از جهانبینی و مسیر جدیدی میداد.
«ضربهی ناگهانی» (۱۹۸۳) تریلری اکشن بود و چهارمین فیلم در مجموعه معروف «هری کثیف». هری کالاهان (با بازی ایستوود) به سانفرانسیسکو میرود تا معمای قتلهای زنجیرهای یک متجاوز در آن شهر را حل کند و درگیر یک زن مرموز میشود ... این اثر، پرفروشترین فیلم مجموعه «هری کثیف» شد، اگرچه بهترین آن نبود و اثری از خالق «جوزی ولز یاغی» در آن دیده نمیشد. بسیاری منتقدان تصور کردند درباره استعداد کارگردانی ایستوود اشتباه نمودهاند و ناامید شدند.
تولد مجدد با سوار خاکستری
«سوار خاکستری (رنگ پریده)» در ۱۹۸۵ یکی از بهترین آثار ایستوود در تمام دوران فعالیتش بود؛ چند جوینده طلا که ناامید شدهاند میخواهند دست از کار بکشند. سوارکاری (با بازی ایستوود) از کوهستان میآید و همه چیز دگرگون میشود... بازگشت ایستوودِ خلاق با یک اثر کلاسیک و ماندگار دیگر که پرفروشترین فیلم وسترن در دهه ۸۰ لقب گرفت و پایانی باشکوه بود بر دوران وسترنهای کلاسیک. انگارههای انجیلی و مذهبی نهفته در داستان و رقابت بر سر طلا و مرگ وجوهی به فیلم بخشید که بسیار ناب و درخشان بود.
اگرچه فیلم بسیار تلخ و سیاه بود، اما الهامبخش بودن آن و محرک بودن مرد غریبه برای جامعه مورد توجه واقع شد. ایستوود با این فیلم پا به جشنواره هنری کن گذاشت و منتقدان سختپسندِ اروپایی شیفته فیلم شدند و او دیگر پای ثابت کن بود. حدیث نفس، انگاره «تولد مجدد» و دوراهی سازش یا جنگ در فیلم بسیار مورد تفسیر قرار گرفت. ایستوود با این فیلم برخلاف قواعد نورپردازی رایج، فیلمی ساخت با نورپردازی طبیعی و درک تکنیکال خود را به سینما تحمیل کرد.
تجربههای متفاوت و شکستهای پیاپی
«پشتهی اندوه» (۱۹۸۶) درباره یک گروهبان نیروی دریایی و کهنهسرباز جنگ ویتنام و کره (با بازی ایستوود) بود که با مافوقهایش مشکل دارد و در زندگی عاطفیاش هم شکست خورده، اما همچنان بر سر اصول محافظهکارانه خود و سختگیریهایش ایستاده است... اولین تجربه ایستوود در ژانر جنگی که بسیار پرفروش هم شد. اگرچه منتقدانی مانند راجر ایبرت دیالوگهای فیلم، بازی ایستوود و فضاسازی آن را تحسین نمودند، اما امروز دیگر کهنه و تاریخمصرفگذشته به نظر میرسد.
«پرنده» در (۱۹۸۸) یک اثر با محوریت موسیقی که علاقه و هنر خود ایستوود هم بود. فیلم درباره زندگی فروپاشیده چارلی «بِرد» پارکر موزیسین سبک جاز در دهه ۵۰ میلادی است. ایستوود استثنائاً در این فیلم بازی نکرد، فیلم مورد توجه منتقدان واقع شد و بالاخره آثار ایستوود عناوین و جوایزی مهم را به خود دیدند از جمله نخل طلای کن برای بازیگری (فارست ویتاکر)، اسکار بهترین صدابرداری و نامزدی گلدنگلوب برای کارگردانی. کمی بعدتر از این فیلم با وجودیکه هنوز نیمه پنهان و مهمتر دوران کاری ایستوود باقی مانده بود، جایزه سیسیل ب. دومیل (Cecil B. DeMille) را برای مجموعه آثارش به وی اهدا کردند.
«شکارچی سفید، قلب سیاه» (۱۹۹۰) درباره یک سینماگر آمریکایی (با بازی ایستوود) بود که میخواهد فیلمش را در آفریقا بسازد، اما شهوت شکار فیل باعث میشود پروژهاش دچار مشکل شود... فیلم در افتتاحیه جشنواره کن نقدهای مثبتی گرفت، اما یک شکست تجاری مطلق بود. سپس نوبت «روکی» (۱۹۹۰) بود، یک پلیس عنق و تندخو (با بازی ایستوود) با همکار جوانش در پی یک رئیس باندِ جنایتکار و معشوقه اوست... جلوههای ویژه فیلم نتوانست داستان کمرمق و شخصیتهای بد آن را نجات دهد و یکی از نقاط تاریک و ضعیف کارگردانی ایستوود رقم خورد.
اوج گیری با نابخشوده و مدیسون کانتی
بعد از دو دهه تجربههای متنوع فیلمسازی از ژانر بیوگرافی تا اکشن و تریلر و جنگی، گویی ایستوود هربار برای موفقیت و درخشش باید به ژانر وسترن بازگردد. سومین نقطه درخشان کار ایستوود با «نابخشوده» (۱۹۹۲) رقم خورد، و احتمالاً درخشانترین آن. «نابخشوده» دربارهی آدمکشی است توبهکار (با بازی ایستوود) که با وجود پیر شدن مجدداً قراردادی را میپذیرد و دست به سلاح و خشونت میبرد.
این فیلم اگرچه در تیتراژ به سرجیو لئونه و دان سیگل تقدیم شده بود، اما کمتر نشانی از وسترن آن دوران داشت و با ضد قهرمان خود عملا ژانر مهجور وسترن را احیا کرد، البته در الگویی مدرن و با فیلمبرداری و نورپردازی متفاوت خود در جایگاهی دستنیافتنی در تاریخ سینما قرار گرفت. مورگان فریمن و جین هاکمن در اوج خود ظاهر شدند و هاکمن جایزه اسکار گرفت، همچنین ایستوود جایزه بهترین کارگردانی و بهترین فیلم را به خانه برد، اگرچه جایزه بهترین بازیگر را به آل پاچینو (بوی خوش زن) واگذار کرد، فیلم با ۹ نامزدی و کسب ۴ جایزه اسکار و کسب رضایت منتقدان، پرفروشترین فیلم ایستوود تا آن دوران شد.
«دنیای بینقص» (۱۹۹۳) یک درام جذاب و هیجانی درباره یک مرد فراری (کوین کاستنر) و کودکی است که در پی شناختن دنیاست... فیلم فروش بالایی داشت و انتظارهای پس از موفقیت «نابخشوده» را پاسخ داد. عمق احساسی و روانکاوانه و لحن طنازانه فیلم، نقطهای جدید در کارنامه ایستوود بود. مجله معتبر «کایه دو سینما» آن را به عنوان بهترین فیلم سال برگزید. «دنیای بینقص» مانیفستی است درباره آزادیخواهی و قانون که از زبان مرد خطاب به کودک بیان میشود و در همه جای آن رد ایستوود و میهنپرستی وی مشاهده میشود. لذت آدمربایی در دنیایی که بینقص نیست و پدرانی که بههیچوجه درستکار نبوده و نیستند، اما به وقت نیاز درستکار میشوند.
«پلهای مدیسون کانتی» (۱۹۹۵) یک درام رومانتیک و موفق دیگر بود، درباره یک عکاس (با بازی ایستوود) که اتفاقی با یک زن متاهل (مریل استریپ) آشنا میشود و بعد از چند روز زندگی عاشقانه با سرخوردگی و ناراحتی از یکدیگر جدا میشوند در حالی که همچنان عاشق هم هستند... عکاسی یکی از علائق شخصی ایستوود بود و این اثرِ اقتباسی یک پرتره تمام عیار بود که همه معیارهای زیباییشناسی بصری و هنری را در خود داشت. کسی فکر نمیکرد ایستوود خشن بتواند چنین تجربه متفاوت و موفقی در فیلمسازی در ژانری احساسی و عاشقانه را رقم زند و در بازیگری از خود احساسات به خرج دهد! یکی از بهترین آثار ماندگار تاریخ سینما خلق شد و منتقدان و مخاطبان فیلم را تحسین نمودند.
سالهای کابوسوار کابوی پیر
«قدرت مطلق» (۱۹۹۷) اولین فیلم سیاسی ایستوود بود بر اساس یک رمان پرفروش؛ یک سارق تبهکار (با بازی ایستوود) رئیسجمهور آمریکا را در موقعیتی نامناسب مشاهده میکند... نقطه قوت فیلم جدای از شروع مهیج، بازیگران آن بودند (اد هریس و جین هاکمن) اگرچه در اکران شکست خورد. «نیمهشب در باغ خیر و شر» (۱۹۹۷) یک درام جنایی و اقتباسی درباره یک روزنامهنگار نیویورکی بود در دنیای متفاوت مجموعداران آثار هنری آنتیک... ایستوود در این فیلم بازی نکرد و از کوین اسپیسی و جان کیوزاک استفاده کرد. فیلم یک شکست تجاری و هنری مطلق برای ایستوود بود.
«جنایت واقعی» (۱۹۹۹) درباره یک جنایتکار سیاهپوست بود که محکوم به مرگ شده است و فرصت زیادی ندارد. روزنامهنگاری (با بازی ایستوود) مجدداً به روند تحقیقات وارد میشود... ایفای نقش روزنامهنگار اصلا به ایستوود نمیآمد و فیلم در اکران و جذب منتقدان ناکام بود و باعث شد خیلیها فکر کنند دوران اوج ایستوود دیگر تمام شده است.
«کابویهای فضایی» (۲۰۰۰) شکستی دیگر بود. بعد از سه ناکامی پیاپی ایستوود تصمیم گرفت در یک ژانر متفاوت بخت خود را آزمایش کند. چهار مرد که در دوران اوج رقابت فضایی از ناسا و پروژه آپولو کنار گذاشته شده اند بعد از ۴۰ سال مجدداً فراخوانده میشوند... این درام کمدی فروش متوسطی داشت و انتظارها را برآورده نکرد.
«کار خون» (۲۰۰۲) یکی از بدترینهای ایستوود بود. یک مامور اف بی آی (با بازی ایستوود) که به تازگی با پیوند قلبی به زندگی بازگشته دربارهی مرگ زنی که قلبش را به او اهدا کرده است تحقیق میکند. این درام جنایی و اقتباسی هم نتوانست ایستوود را به اوج بازگرداند، اگرچه در جشنواره ونیز جایزه گرفت، اما در فروش ناکام ماند و فیلمی مضحک و بیاهمیت خوانده شد.
ظهور یک اسطورهی دستنیافتنی
رودخانهی مرموز (۲۰۰۳): بعد از ۷ سال افول، پنجمین نقطه اوج ایستوود در کارگردانی رقم خورد. یک درام جنایی و اقتباسی موفق که به ماجرای سه دوست و راز قدیمیشان و احساس گناه میپرداخت که باید برای همیشه همراهشان باشد و با مرگ مرموز دختر یکی از آنها در بیست بعد پیوند میخورد... فیلم به نحوی وسواسگونه ساخته شده و به شدت تاثیرگذار است. در عین جذابیت و تعلیق، جنبههای روانکاوانه داستان بسیار خوب پرداخت شده اند و دردآور و تکاندهنده است.
هراس و دلهره در فیلم موج میزند، بازیگرها بینقصاند و پایانبندی درخشان. فیلم در همه رشتههای اصلی اسکار نامزد شد، در یک اتفاق کمسابقه، شان پن و تیم رابینز هر دو جایزه بازیگری را در هر دو رشته به خانه بردند و فیلم فروش موفقی داشت. جایزه نخل طلای کن به کلینت ایستوود رسید و همگان فهمیدند او همیشه برمیگردد، ولو از دل خشونت و تاریکی که رعب بر تماشاگر افکند.
عزیز میلیون دلاری (۲۰۰۵): ایستوود در یک خرق عادت بلافاصله پس از موفقیت «رودخانه مرموز» یک فیلم درخشان دیگر ساخت. یک مربی قدیمی بوکس (با بازی ایستوود) بعد از تردید فراوان میپذیرد دختری جوان و خشمگین را آموزش دهد اگرچه پایان خوشی در انتظار آنها نیست... فیلم یک موفقیت کامل بود، چهار جایزه اسکار از جمله بهترین کارگردانی و بهترین فیلم برای ایستوود، بهترین بازیگر زن (هیلاری سوانک) و بهترین بازیگر مرد نقش مکمل (مورگان فریمن) و کلی جایزه ریز و درشت دیگر در سراسر جهان را از آن خود کرد.
ترکیب شخصیتهای طرد شده و جمع خانوادگی آنان در فیلم بسیار دوستداشتنی بود، سیر درام بسیار خوب و منطقی طراحی شده بود، اگرچه پایانبندی فیلم مناقشهبرانگیز شد و محکوم به تبلیغ اوتانازی. پرفروشترین فیلم ایستوود تا آن دوران رقم خورد و ایستوود نشان داد که میتواند داستانهای عامهپسند را در عین سادگی تبدیل به درامهایی پیچیده و احساسی کند.
پرچمهای پدران ما (۲۰۰۶): روایت نبرد خونین در جزیره ایوجیما در جنگ جهانی دوم بود و آن عکس مشهورِ برافراشتن پرچم آمریکا که آیکون و نماد وطنپرستی در ایالات متحده است. سکانسهای بمباران و صداهای انفجار و ترس سربازان در تاریکی بسیار نوآورانه بودند و در ژانر جنگی ماندگار و مورد تقلید واقع شدند. فیلمبرداری و نحوه روایت و تدوین بسیار منحصربهفرد بود و فیلم اگرچه در ژانر خود یک اثر بسیار دقیق و ستودنی بود، اما در اکران چندان موفق نبود.
نامههایی از ایوجیما (۲۰۰۶): روایت ژاپنی نبرد ایوجیما که نسبت به نسخه آمریکایی اثری عمیقتر بود، اما با وجود اکران گستردهتر باز هم در جذب مخاطب ناکام ماند. جزو تنها فیلمهایی بود که در عین تعریف خیر و شر در جنگهای مدرن، ژاپنیها را از کلیشههای رایج درباره جنگ دوم جدا کرده بود و روایتی بسیار انسانی از آنها ارائه میداد. کمتر فیلم جنگی مانند آن در عین تلخی و سیاهی، حس غرور دارد و زیبایی شناسی.
سکانسهای عذاب در تاریکی حالتی راز و نیازگونه داشتند و در تمهیدی مبتکرانه مخاطب را در تاریکی با خیال خود تنها میگذاشتند. نحوه روایت و تدوین فیلم بسیار خلاقانه بود و زبان ژاپنی نقطه قوت فیلم بود، اگرچه باعث شد فیلم در رده بهترین فیلمهای خارجی قرار گیرد و جایزه گلدنگلوب را از آن خود کند. با وجود چهار نامزدی اسکار فقط جایزه بهترین صداگذاری را از آن خود کرد. منتقدان ژاپنی تصویر ایستوود از سربازان و فرماندهان خود و روح ژاپنی را بسیار دقیق و هنرمندانه توصیف و تحسین نمودند.
بچه اشتباهی (۲۰۰۸): یک درام معمایی بود درباره مادری (آنجلینا جولی) که در دهه ۲۰ آمریکا پسرش گم میشود و پلیس میخواهد یک بچه دیگر را به او تحمیل کند. بازی گرفتن از آنجلینا جولی تحسین همه را برانگیخت، لحن ایستوود در نقد سیستم و بوروکراسی در آن دوره آمریکا و همچنین مسائل مرتبط با بیمارستان روانی بسیار تند و گزنده بود اگرچه ریشه در گزارشهایی واقعی از آن دوران داشت. فیلم در جشنواره کن بیشتر به دلیل الهامبخش بودن داستان و محوریت زنان تحسین شد، فروش متوسطی داشت و جزو آثار متوسط به بالای کارنامه ایستوود محسوب میشود.
گرن تورینو (۲۰۰۸): ایستوود در ۸۰ سالگی آنقدر فعال و خستگیناپذیر بود که دو فیلم در سال میساخت! بعد از غیبت چندساله با این فیلم مجدداً به عرصه بازیگری بازگشت و همه بازی وی را در ۸۰ سالگی تحسین نمودند. داستان درباره کهنهسربازی است از قهرمانان جنگ کره که از خانوادهاش جدا شده و نسبت به زمین و زمان خشمگین است. وی که از مهاجران نفرت دارد، در محلهای زندگی میکند که توسط مهاجران احاطه شده است. در پی یک رشته ماجرا با خانوادهای مهاجر آشنا میشود و ...
ایستوود از مهاجران بومی بسیاری در فیلم استفاده کرد و فیلم بسیار باورپذیر و در گیشه بسیار موفق بود، پرفروشترین فیلم ایستوود تا آن زمان شد (۲۷۰ میلیون دلار). اگرچه کارگردانی و قصه آن تحسین شد، اما نگاه به خارجیها و آسیاییها در فیلم تعبیر به نژادپرستی شد و مجدداً حملاتی به ایستوود و رگههای محافظهکارانه و تمایلات جمهوریخواهانه وی آغاز شد. ردپای هری کثیف و بازگشت ایستوود به آن و همچنین قواعد و گزارههای وسترنی در فیلم به خوبی قابل مشاهده است. گرن تورینو بهترین فیلم خارجی سال در جشنواره سزار فرانسه و برگزیده انجمن منتقدان آمریکا شد.
شکستناپذیر (۲۰۰۹): در ادامه روند موفق و مستمر، ایستوود این بار سراغ رمانی رفت دربارهی موانع بر سر راه قهرمانی تیم ملی راگبی آفریقای جنوبی در جام جهانی ۱۹۹۵ که تحت تاثیر اختلافات بازیکنان سیاه و سفیدپوست بود و نلسون ماندلا به کمک کاپیتان تیم که سفیدپوست بود توانستند یک ملت را متحد و حامی تیم کنند. بازی مورگان فریمن و مت دیمون در فیلم بسیار برجسته بود و هر دو نامزد اسکار شدند اگرچه ناکام ماندند.
فریمن با تمرینات و ارتباط مداوم با ماندلا توانست حرکات و لحن ماندلا را به خوبی اجرا کند. از طرفی مت دیمون (در نقش کاپیتان تیم) ماهها درگیر شناخت راگبی شد و حتی با بازیکنان سابق تیم مصاحبه کرد. نتیجه فیلمی شد بسیار احساسی و باورپذیر درباره یک رهبر و ملت که توامان مورد توجه علاقمندان فیلمهای ورزشی و سیاسی در همه جهان قرار گرفت.
بعد از ساخت ۷ فیلم موفق در ۷ سال پیاپی، ایستوود بالاخره افت کرد و یکی از بدترین فیلمهای عمر خود را ساخت. آخرت (۲۰۱۰) با بازی مت دیمون در ژانر ماورایی درباره ارتباط با مردگان، صرفا میتواند تفنن و سرگرمی شکست خوردهی ایستوود برای ساخت در یک ژانر جدید تفسیر شود.
دوران فیلمهای میهنپرستانهی افراطی:
جی ادگار (۲۰۱۱): ایستوود مجدداً به سراغ تاریخ آمریکا و فیلم بیوگرافی رفت، این بار درباره یکی از مهمترین افراد در سیاست قرن بیستم یعنی ادگار هوور، موسس اف بی آی که به مدت پنج دهه رییس پلیس آمریکا بود. جی ادگار برخلاف پیشبینیها فروش موفقی نداشت و نقدها نسبت به آن متنوع بود. اگرچه آسیب اصلی فیلم فشردگی وقایع فراوان تاریخی و عدم امکان روایت آنها در دو ساعت بود، اما بازی و گریم دیکاپریو به همراه فضاسازی دقیق تا حدودی ضعف روایی را جبران کرد و دیکاپریو برای فیلم نامزد گلدنگلوب شد. یکی از نقدها به فیلم این بود که چرا موضوع همجنسگرا بودن ادگار هوور را به طور صریح پیگیری نکرده و رها میکند اگرچه ساخت فیلم با همان مختصات درباره یک فرد مهم امنیتی و چهره تاریخی کار آسانی نبود.
تکتیرانداز آمریکایی (۲۰۱۴): ایستوود به علاقه خود یعنی موسیقی بازگشت و فیلمی ناموفق و از همه نظر متوسط به نام «پسران جرسی» ساخت درباره یک گروه مشهور موسیقی به نام The Four Season. اما در همان سال با موفقیت نسبی و حواشی یک درام جنگی یعنی «تکتیرانداز آمریکایی» به نوعی ناکامی «پسران جرسی» را تحت تاثیر قرار داد.
«تکتیرانداز آمریکایی» براساس خاطرات «کریس کایل» از اعضای واحد کماندوهای نیروی دریایی آمریکا ساخته شد که در عراق با رکورد خود به شهرت رسیده بود و لقب «شیطان الرمادی» را به خود اختصاص داده بود. وی با ۲۵۵ کشتار در تاریخ نظامی آمریکا یک رکورد دستنیافتنی از خود جا گذاشت. بازی برادلی کوپر در پیوند با حواشی زندگی شخصی یک نظامی و تعهدات او به میهن و همرزمان موجب شد با کارگردانی دقیق ایستوود یکی از بهترین فیلمهای جنگی تاریخ سینما شکل بگیرد.
اگرچه لحن فیلم درباره دشمنان و هدف قرار دادن زنان و کودکان موجب انتقادهایی شد و ایستوود محکوم به محافظهکاری و حمایت از جنگ و جمهوریخواهان افراطی، اما فروش ۵۴۷میلیون دلاری فیلم آن را در صدر فیلمهای جنگی تاریخ و کارنامه ایستوود نشاند. فیلم نامزد ۶ اسکار در رشتههای اصلی شد، اما فقط جایزه بهترین تدوین صدا را برد و ناکام ماند.
سالی (۲۰۱۶): یک فیلم بیوگرافی دیگر براساس داستانی واقعی درباره یک خلبان (تام هنکس) که دو موتور هواپیمایش با ۱۵۵ مسافر به دلیل برخورد با پرندگان از کار میافتد، اما با ریسک خلبان همه چیز به نحوی معجزهآسا ختمبهخیر میشود، اگرچه آینده شغلی وی به دلیل ریسک بر سر جان مسافران به خطر میافتد و کسی توجه نمیکند که خلبان در ریسک خود موفق بوده است.
بار دیگر تقدیس فرد و استقلال عمل در عین میهنپرستی توسط ایستوود؛ قهرمانانی که پس از رفع دغدغههای مردم و جامعه، محکوم به فراموشیاند. تام هنکس بهترین انتخاب برای این نقش بود، درگیری خلبان با سیستم، بوروکراسی و قانونِ انعطافناپذیر و از سویی مهارت، وجه قهرمانانه و اخلاق کاری حرفهای او موجب پرورش شخصیت شد، فیلم مورد تحسین منتقدان واقع شد و فروش قابلقبولی داشت و در میان ده فیلم برتر سال جای گرفت. فیلم موفقیت خود را تا حدودی مدیون کتابی است که مبنای آن قرار گرفته است و البته جلوههای ویژه.
حامل/ باربر (۲۰۱۸): ایستوود در سال ۲۰۱۸ در ادامه فیلمهای بیوگرافی، ابتدا «قطار ۱۵:۱۷ به پاریس» را ساخت با محوریت تروریسم که بسیار سطحی و کلیشهای بود و یکی از بدترین فیلمهای کارنامهاش که در گیشه هم شکست خورد. او در نود سالگی در ادامه سنت ساخت دو فیلم در سال، با فیلم دوم خود یعنی «حامل» تا حدی شکست فیلم اولش را جبران نمود.
حامل درباره پیرمردی است نود ساله (با بازی ایستوود) که کسب و کارش در حوزه پرورش و فروش گل و گیاه، به دلیل تغییر مناسبات بازار و فروش اینترنتی شکست خورده است. پیرمرد که در زندگی خانوادگی یک بازنده مطلق بوده، برای جبران همه شکستهایش وارد کار حمل مواد مخدر میشود...
فیلمنامه از داستان و گزارشی واقعی الهام گرفته شده است. بازی ایستوود وزنه فیلم است و در نود سالگی همچنان درخشان، اگرچه مضمون فیلم بسیار جذاب و عمیق طرح شده است، اما نگاه تحقیرآمیز به رنگینپوستان و زنان صدای بسیاری را در آمریکا درآورد و ایستوود را تقویتکننده ترامپیسم نامیدند.
مردی که شکست خورد، اما شکستناپذیر ماند
ایستوود در سال ۱۹۶۹ با شکست فیلم «دلیجانت را رنگ کن» آموخت که چگونه پول زیاد، یک فیلم را میتواند نابود کند و با خود عهد کرد که همیشه فیلم ارزان بسازد، همچنین به قدرت تعیینکننده تدوین در خلق یا خراب کردن یک شاهکار پی برد و نظم آهنین و برنامه روزانه در ساخت فیلم را از کلاسیکها به ارث برد. او در تمام سالهای فعالیتش فردیت خود را تحمیل کرد اگرچه به طور گروهی پیش رفت.
او به گزارههای کلاسیک فیلمسازی معتقد بود و وفادار ماند. همواره ساده و واضح فیلم ساخت و محوریت کارش طرح یک قصه به دور از پیچیدگی و لفاظی بود، تمام ابتکاراتش را در تدوین و فرم به کار گرفت و اینگونه تمام جهان و تاریخ فیلمسازی را تسخیر کرد. ایستوود آدمی مسالهدار بود با پیامهایی سنتی و باستانی که هرگز از آنها دست نکشید. کمتر کارگردانی جسارت داشته شخصیتهایی چنین خشن و گستاخ و بعضاً نچسب خلق کند که به مردانگی خود میبالند، زنان و خارجیها را همیشه در حاشیه قرار دهد و حتی با اینترنت و هر چیز مدرنی مخالفت کند. رمز موفقیت او پرهیز از سودآوری بود تا تحت تاثیر بیرون و موضوعات روز قرار نگیرد و مستقل بماند و اینگونه به هیچ جریان و مُدی باج نداد.
او مانند شخصیتهای وسترن، نماد طردشدگانی در اقلیت بود که بعد از شکست بازمیگشتند و خود را تحمیل میکردند. تا جایی پیش رفت که ژان لوک گدار فیلمش را به وی تقدیم کرد و فرانسویها به او نشان شوالیه هنر اعطا کردند. بازگشت دائم به خشونت و تاریکی او را فیلمسازِ غرایز و ظلمت کرد، البته که نماهایش روشن و زیر آسمان بود. او شکست میخورَد، اما مانند شوالیه تاریکی برمیخیزد و بازمیگردد.
نظر کاربران
خوب بد زشت و بخاطر یک مشت دلار شاهکار بودن
ازنظر تیپ واستایل توی فیلمهای وسترن بهترینه
مفید بود مطلبای اینجوری بیشتر کار کنین
عالی
million dollar babay
فیلمهای:
:خوب بد زشت
به خاطر یک مشت دلار
بخاطر یک مشت دلار بیشتر
جوزی ولز یاغی
ونابخوشوده
تک تیرانداز امریکایی
بچه گمشده
سالی
همه را بدون سانسور دارم عالی هست من تمام اینها رادارم
پاسخ ها
به ما چه
پس نظر چرا میدهی بچه جان