گفتوگو با «رونالد توماسزاده»، پژوهشگر آشوری، به مناسبت سال نو مسیحی
از آشوریان «ایرانیتر» نداريم
توماسزاده پیش از انقلاب در دانشگاه پهلوی شیراز، اقتصاد با گرایش علوم سیاسی خواند و پس از انقلاب، کارشناسی ارشد و دکترای خود را در رشته روابط بینالملل از دانشگاه تهران دریافت کرد و اکنون چندی است که از استادی دانشگاه شهید بهشتی بازنشسته شده است.
توماسزاده پیش از انقلاب در دانشگاه پهلوی شیراز، اقتصاد با گرایش علوم سیاسی خواند و پس از انقلاب، کارشناسی ارشد و دکترای خود را در رشته روابط بینالملل از دانشگاه تهران دریافت کرد و اکنون چندی است که از استادی دانشگاه شهید بهشتی بازنشسته شده است.
رأس ساعت، زنگ در آپارتمان او را به صدا درآوردیم. به پیشوازمان آمد. خونگرم مینمود. پس از آشنایی اولیه به اتفاق همسرشان که در مهربانی کم از شوهر خود نداشت، وارد آپارتمانشان شدیم. گپمان سریع گل انداخت.
در آغاز گریزی به تاریخ و پیشینه آشوریان در آذربایجان غربی زدیم. توماسزاده در اینباره برایمان چنین گفت: «آشوریان ایرانی از سده هشتم پیش از میلاد، به تدریج از عراق کنونی به آذربایجان غربی امروزی، به ویژه بخشهای غربی دریاچه ارومیه مهاجرت کردند. آشوریان در آغاز به دلایل نظامی برای مقابله با «اورارتو» پایشان به آذربایجان باز شد؛ اما چندی بعد دلباخته طبیعت زیبای آذربایجان شدند و بدین خاطر به آنجا کوچیدند.»
توماسزاده از دگرگونیای بزرگ در فرهنگ آشوری که نتیجه مسیحی شدن آشوریان بود، چنین گفت: «پس از شکست امپراتوری آشور و فروپاشی آن در سال ۶۰۹ پیش از میلاد تا آغاز سده چهارم میلادی، یعنی نزدیک به ۹۰۰ سال، ما جز دادههای اندکی که از تخت جمشید یا نوشتههای یونانی و برخی اشارههای پراکنده به دست میآوریم، آگاهی چندانی از آشوریان ایران نداریم؛ چراکه آشوریان دیگر در رأس قدرت نیستند تا از خود، اثری بر جای گذارند. در این ۹۰۰ سال، اتفاق مهمی که رخ میدهد این است که آشوریان از اعتقاد به ربالنوعهای گوناگون دست میکشند و مسیحی میشوند و بنابراین دگرگونی بنیادین و گستردهای در فرهنگشان ایجاد میشود. با گسترش مسیحیت، بار دیگر حضور آشوریان (و بیشتر زیر نام سُریانیان) در متون تاریخی دیده میشود. مثلاً در سالهای نخستین سده چهارم میلادی، در گزارشی میخوانیم که در شورای اسقفها در سال ۳۲۵ میلادی در «نیقیه»، اسقفی از آذربایجان هم شرکت دارد و همچنین میدانیم در آتشکده آذرگشنسپ در آذربایجان غربی که جایگاه تابستانی پادشاهان ساسانی بود، اسقفی مسیحی که به احتمال زیاد آشوری ست، حضوری فعال دارد و همچنین کلیساهای قدیمی آشوریان، بر جای مانده از دوران ساسانیان در آذربایجان غربی، بیانگر این حضور تاریخی ست.»
از توماسزاده رمز تداوم تاریخی قوم آشوری، در درازای هزاران سال را جویا میشویم. ایشان رمز این تداوم را نخست، عامل زبانی و دیگر عامل دینی میداند. وی درباره زبان آشوری میگوید: «این زبان به دورههای گوناگونی تقسیم میشود.
زبانآشوری باستان، زبانی متأثر از زبانهای اَکدی ست که در دورههای متأخر، زبان آرامی هم بر آن تاثیر گذاشته است؛ اما زبانی که امروزه آشوریان به آن سخن میگویند، زبان سُریانی محاورهای است که در چند سده اخیر، ادبی شده است و میتوانیم از آن با نام آشوری نوین یاد کنیم.»
ایشان سپس از تأثیر تلفظ ظریف و در مواردی واژگان زبان فارسی بر آشوری نوین میگوید و میافزاید: «زبان آشوریان ایرانی، متأثر از پارسی، تلفظی خوشآواتر و زیباتر از آشوریان ترکیه و عراق و سوریهای که زیر تاثیر تلفظ ترکی و عربی و کردی ست، یافته.» به اینجا که میرسیم، توماسزاده از مشاهداتش در سفری که چند سال پیش به عراق داشت، چنین روایت میکند: «در سفری که در سال ۱۳۸۲ خورشیدی (۲۰۰۳ میلادی) به عراق برای شرکت در یک کنفرانس بینالمللی آشوریان داشتم، به وضوح دیدم که عربیزهکردن عراق، فرهنگ آشوریان و کلدانیان شهرنشین آنجا را کاملاً تضعیف کرده است. نخبگان آشوری عراقی، جز شماری، نمیتوانستند به زبان ادبی و فصیح آشوری سخن بگویند. آنان هنگام سخنرانی پس از احوالپرسی به آشوری، به عربی سخن میگفتند؛ در حالی که ما آشوریان ایران از زمان باستان تا امروز هیچگاه چنین مشکلی در ایران نداشتهایم.» توماسزاده میافزاید: «شاید بسیاری از آشوریان از پهلوی اول به علت تعطیلی مدرسههای اقلیتها و گروههای دینی دلگیر باشند، اما من چنین نمیاندیشم و باور دارم خرابهای که پیش از آن «ممالک محروسه ایران» نام داشت، صاحب دولت و ملت نوین ایرانی شد. در آن دوران به درستی با گسترش آموزش و پرورش ملی و یگانه که لازمه ایجاد یکپارچگی ملی ایرانیان بود، ملتی ساخته شد که اکنون دارای یک حس قدرتمند ملی است. کافی ست شما به زمانی که تیم ملی فوتبال ایران بازی دارد، بنگرید و ببینید چگونه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ایران، مردم پشتیبان این تیم هستند. بنابراین باید آموزش و پرورش ملی جایگزین مدارس اختصاصی میشد و این هیچ ربطی به فاشیسم فارس ندارد. اکنون که ملت ایران به معنای واقعی کلمه، موجودیت خویش را یافته است، حال میتوانیم مدارس اقلیتها و قومیتها و گروههای دینی را داشته باشیم که امروزه در بسیاری از موارد آنها را داریم.»
هنگامی که توماسزاده از ایران سخن میگوید به شور میآید و برق خاصی در چشمانش مشاهده میشود. خاطرهای از همین سفرش به عراق میگوید و بیان میکند: «از مرز ایران در کردستان برای رفتن به عراق گذر کردم، با آنکه کوه این سوی مرز امتداد کوه آن سوی مرز بود، با اینکه هر دو سوی مرز کردنشین بودند، با این حال پس از گذر از مرز ایران چنان احساس غربت مرا گرفتار کرد که تا پایان سفر و بازگشت به میهن که خانه پدری ست، از آن فارغ نشدم و این احساس بیانگر تعلق خاطر سه هزار ساله آشوریان به ایرانزمین است. سرنوشت آشوریان ایرانی به سرنوشت ایران گره خورده است و ایران کشور ما و موطن ماست و در حقیقت با عنایت به حضور حداقل ۲۷۰۰ ساله ما در ایران، چه کسی از ما ایرانیتر است؟!»
از نقش آشوریان در ساخت تمدن ایرانی و خدمات آنان به فرهنگ ایران میپرسم. توماسزاده تأملی میکند و خدمات آشوریان را در دو حوزه فرهنگ مسیحی و پزشکی و انتقال علوم یونانی به جامعه اسلامی و از آن راه به جامعه ایرانی قابل توجه میداند و میگوید: «آشوریان در آشنایی ایرانیان با فرهنگ مسیحی نقش مهم و منحصر به فردی ایفا کردند. در اینباره کهنترین کلیسای ایران به نام «حضرت مریم» (از آنِ کلیسای شرق آشوری) در ارومیه قرار دارد که دیرینگی آن حداقل به دوران ساسانی برمیگردد. آشوریان همچنین در دانش پزشکی از پیشگامان تمدن ایرانیاند؛ مثلاً خاندان آشوری «بختیشوع» که از پزشکان نامی دانشگاه گندیشاپور خوزستان بودند، در گسترش دانش پزشکی، خدمات قابل توجهی به ایرانزمین کردند. جالب اینکه چند سده بعد در سال ۱۲۶۰ خورشیدی (۱۸۸۱ میلادی)، آشوریان به مدد میسیونرها، بانی نخستین دانشکده پزشکی نوین ایران، پس از دارالفنون شدند که در کنشهای ۳۷ ساله آن تا سال ۱۲۹۷ خورشیدی (۱۹۱۸ میلادی)، دهها پزشک آموزش داد که بیشترین آنان در آذربایجان به مردم خدمتهای شایان توجهی کردند.»
بحثمان به تاریخ معاصر که رسید از گسترش فعالیت میسیونری در سده نوزدهم در آذربایجان غربی و رابطه میسیونرها با آشوریان میپرسم. توماسزاده خدمات میسیونری به آشوریان را قابل توجه میداند و میگوید: «آشوریان از لحاظ فرهنگی و اخلاقی، مسیحیان صادقی بودند؛ اما به دلایل گوناگون تاریخی از لحاظ دانش الهیات مسیحی به جز شمار اندکی ضعیف بودند و به مدد تعصب، دینشان را حفظ میکردند. میسیونرها در گسترش دانش دینی آنان نقش مهمی ایفا کردند. آنان همچنین کتابت را میان عامه آشوریان گسترش دادند و از سالهای ۱۶-۱۲۱۵ خورشیدی (۷-۱۸۳۶ میلادی) مدرسههایی به سیستم مدرن در آذربایجان غربی راهاندازی کردند. این مدارس کمک شایان توجهی به گسترش جمعیت باسواد آشوریان ایران کرد؛ جمعیتی که بعدها منشأ خدمات قابل توجهی به آذربایجان و ایران شد؛ چراکه آشنایی آشوریان ایرانی با تمدن جدید، آشنایی مردم منطقه را در پی داشت. بهداشت گسترش یافت و دانشکده پزشکی در ارومیه راهاندازی شد. پس از آن شاهدیم که اندکاندک طبقه نخبه آشوری شکل میگیرد که با حکومت در ارتباط است، تحصیلکرده است، زبان خارجی بلد است و در جاهایی چون اداره گمرکات کشور، ادارههای بهداشت، دارالفنون و حتی اندکشمار در جاهایی چون دستگاه دیپلماسی ایران و ... کار میکند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی نیز متحول شده است، مثلاً مسابقههای سالانه اسبدوانی برگزار میکند، کتاب و روزنامه چاپ میکند، آن عده که مستعدند به اروپا یا آمریکا میروند و مهندسی، پزشکی پیشرفته، الهیات و ... میخوانند و برمیگردند.» توماسزاده میافزاید: «هرچند دومین روزنامه ایران یعنی روزنامه مذهبی «زاهریرادِ باهرا» به معنای پرتو نورانی در سال ۱۲۲۸ خورشیدی (۱۸۴۹ میلادی) به مدد میسيونرها و به دست آشوریها تا سال ۱۲۹۷ خورشیدی به درازای ۶۹ سال و همچنین دو نشریه دیگر به نامهای «قاَلهدِشرارا» (ندای حقیقت) و «اورمی اُرتُدوقسِتا» (ارومیه ارتدوکس) از دهههای پایانی سده نوزدهم تا دهه دوم سده بیستم میلادی در ارومیه منتشر شد، اما اندکاندک نخبگان آشوری، هویتی که میسیونرها آنان را بدان فرامیخواندند، کنار زدند و هویت ایرانی-آشوری-مسیحی خویش را بازیافتند. اینجاست که ما شاهدیم مثلاً آشوریان در سالهای ۱۲۸۵ تا ۱۲۹۷ خورشیدی (۱۹۰۶ تا ۱۹۱۸ میلادی) مجله هفتگی سکولار خود را به نام «کُخوا» به معنی ستاره منتشر و از لحاظ روزنامهنگاری نیز پیشرفت قابل ملاحظهای میکنند.»
توماسزاده با نگاهی علمی به مسائل، امور را سیاه و سفید نگاه نمیکند؛ نه همه چیز را خوب مطلق میداند و نه بد مطلق؛ از این روست که نگاهی منتقدانه به تاریخ میسیونری دارد. از معایب میسیونرها نیز میگوید و بیان میکند که آنان با ترویج طریقتی که بدان ایمان داشتند، در نهایت باعث چنددستگی میان آشوریان شدند.
در پایان، توماسزاده به نقش آشوریان در ساخت ایران نوین اشاره میکند و میگوید: «آشوریان هنگام مشروطه در ارومیه نقش ایفا میکنند. آنان همچنین با شکلگیری دولت ملی ایران در دوران پهلوی اول و کمرنگشدن تفاوتهای دینی و قومی از یکسو و ثمردادن مدارس ملی پس از جنگ جهانی دوم از سوی دیگر برای نخستین بار میبینیم که مثلاً جوانان آشوری به خدمت سربازی دولتی میروند (پیشتر در نیمه دوم سده نوزدهم، در هنگ داوطلبان «مووانا»، به عنوان یکی از نیروهای مرزبان کشور در منطقه «تَرگَوَر» -شمال ارومیه- خدمت کردند)، برخی افسر میشوند و اینجاست که جامعه آشوری با ارتش نوین ایران آشنا میشود و به دلیل راستکاری و سختکوشی کسانی چون سرتیپ سرمکانیک (خلبان جنگنده) یا سرتیپ فیلیپ بتاوشانا (فرمانده نیروی زمینی) یا لوتر یادگاری (سرهنگ خلبان هواپیماهای نیروی هوایی) مشاهده میشوند. پزشکان و پرستاران آشوری پس از جنگ جهانی دوم نیز در سمتهای گوناگون، منشا خدمات ارزندهای به جامعه بودهاند و در جنگ تحمیلی در خطوط مقدم و همچنین پشت جبهه حضوری پررنگ داشتند و شماری از جوانان نظامی آشوری نیز در جنگ یادشده در دفاع از میهن به شهادت رسیدند. در دوران پس از انقلاب سه سرتیپ آشوری پزشک در خدمت ارتش بودند که از آن میان سرتیپ دکتر ویلیام مرادخان در جبهه جنگ مصدر مسئولیتهای خطیری بود. اندکاندک با بالا رفتن سطح دانش عامه، موجی از آشوریان ایرانی را شاهدیم که ادبیات فارسی مثل غزلیات حافظ یا رباعیات خیام یا داستانهای فولکلوریک محلی ایرانی را به آشوری برمیگردانند و در اجتماع خودشان بازگو میکنند. هنرمندان نامی ایران مانند آنده گوالویچ و هانیبال الخاص که استاد دانشگاه نیز بودهاند، در رشته نگارگری؛ ویکتور دارش (استاد طراحی صنعتی دانشگاه) و بهروز دارش در پیکرتراشی؛ ویلیام دانیال و نِبو عیسابِی در رشته موسیقی و صدها زن و مرد دیگر آشوری که در زمینههای گوناگون علمی به ایران نوین خدمت کردهاند، همگی از میان همین روستاهای ارومیه برخاسته و بالیدهاند. فهرست خدمات آشوریان ایرانی به توسعه کشور در برگیرنده زمینههای دیگری چون صنعت نفت، حمل و نقل، آموزش و پرورش، آموزش عالی، بانکداری و خدمات مهندسی نیز هست.»
پرسشهای بسیاری برای پرسیدن وجود دارد؛ اما زمان اندک است و باید مراعات حال میزبان را کرد؛ این است که از خانواده مهربان توماسزاده خداحافظی میکنیم و از ایشان خواهش میکنیم که زمانی دیگر را برای ادامه گفتوگو درباره آشوریان ایران اختصاص دهند. خوشبختانه ایشان نیز با گشادهرویی درخواست ما را اجابت میکنند.
شامگاهان است که سرپایینی زعفرانیه را به سمت تجریش گز میکنیم، در حالی که این سخن توماسزاده سخت در گوشم زنگ میخورد: «سرنوشت آشوریان ایرانی به سرنوشت ایران گره خورده است.»
ارسال نظر