نقدی منصفانه بر دو فیلم جنجالی بهمن قبادی
فیلم قبادی، «زمانی برای مستی اسب ها» فرصتی ایجاد کرده است تا افراد بتوانند اخباری از وضعیت مردم کرد در ایران و ترکیه و عراق کسب کنند؛ مردمی که در سرزمینشان، فقط با توسل به قراردادی مبنی بر ممنوعیت پرواز هواپیمای نظامی در آسمان این منطقه که عقد آن را هم ایالات متحده به دولت عراق تحمیل کرد، از حمله صدام حسین در امان ماندند.
کمترین ستاره را به این فیلم می دهد و نیز نقدی تند بر آن می نویسد. او مجذو بسینما و فیلمسازان ایرانی، مانند بسیاری از منتقدان اروپایی، نبود. به آن نشان که از میان تعداد بسیاری از فیلم های ایرانی که در خارج از کشور به نمایش درآمدند، او تنها برای پانزده فیلم ایرانی ریویو نوشت اما نمی توان از نقش بسیاری که در معرفی سینمای ایران به جامعه آمریکایی داشت، گذشت.
او یکی از افراد تاثیرگذار معاصر بر فرهنگ عامه در آمریکا بود. او مرزهای نقد را در فضای مجازی گسترش داد و خلاف منتقدانی همچون جاناتان روزنبام که سعی می کند سینمای محبوب خودش را به عنوان سینمای حقیقی ترویج کند، بدون آنکه بر سلیقه شخصی خودش پافشاری کند، کلیت سینما را ترویج و تکثیر کرد. در ادامه ریویوهایی که راجر ایبرت بر فیلم های «زمانی برای مستی اسب ها» نوشته است را می خوانید...
فیلم قبادی، «زمانی برای مستی اسب ها» فرصتی ایجاد کرده است تا افراد بتوانند اخباری از وضعیت مردم کرد در ایران و ترکیه و عراق کسب کنند؛ مردمی که در سرزمینشان، فقط با توسل به قراردادی مبنی بر ممنوعیت پرواز هواپیمای نظامی در آسمان این منطقه که عقد آن را هم ایالات متحده به دولت عراق تحمیل کرد، از حمله صدام حسین در امان ماندند.
اینکه چرا صدام یا هر کس دیگری باید از حضور این مردم فقیر و تیره روز احساس خطر کند، خود معمایی است؛ اما فیلم قبادی سیاسی نیست. فیلمی استدرباره تلاش انسان ها برای بقا. در دیالوگ های آغازین فیلم، ما با سه کودک کرد ایرانی آشنا می شویم: آمنه؛ یک دختر نوجوان. برادرش ایوب که حدودا دوازده ساله استو مادی، برادر پانزده ساله آنها که کوتوله است که چشمان نافذی دارد و سر جست وجوگرش که مدام به این طرف و آن طرف می گردد، سوار بر بدنی است کوچک و کج و کوله.
این بچه ها با پدرشان زندگی می کنند و در میان حرف هایشان، خیلی عادی اشاره می کنند که قاچاقچی است و بر پشت الاغ، از مرز، کالاهاش را به عراق می برد که می تواند آنجا گرانتر بفروشدشان. بچه ها هر روز، در شهری در نزدیکی خانه شان کار می کنند. آنها بچه های کارند و شغلشان این است که لیوان ها را برای صادر شدن بسته بندی کنند و زیر بار سنگین جعبه هایی که از این سو به آن سوی بازار حمل می کنند، تلوتلو می خورند.
زندگی بخور و نمیر آنها که شاهد آنیم، بسیار تاثیرگذارتر از نظریه ها و شعارهای ساده ای است که در غرب، درباره کودکان کار می دهیم. این بچه ها، کار می کنند که زندنه بمانند و بتوانند غذا بخورند و از گرسنگی تلف نشوند. ایوب و آمنه عاشق برادر افلیجشان هستند؛ موجودی که در سراسر فیلم حرف نمی زند.
او مرتبا نیاز به تزریق داروهای مخصوصی دارد. باید عمل شود و احتمالا حتی اگر عمل هم بشود، بیشتر از یک سال دیگر زنده نمی ماند. آمنه به ناچار می پذیرد که عروس خانواده ای کرد شود که آن سوی کوه های ایران زندگی می کنند و در عوض، هزینه عمل جراحی برادرش را از آنها بگیرد. باقی ماجرا را فاش نمی کنم.
فیلم سرراست و کم گوست و دل را به درد می آورد. در جشنواره کن، برنده جایزه دوربین طلایی برای بهترین فیلم اول یک کارگردان شد. بعضی از تماشاگران معتقدند فیلم کشدار است؛ اما به نظر من، این حرف از فقدان حس همدردی برمی آید. شاید پیام اصلی فیلم رمزی است. باید پذیرفت که سینمای ایران امروز، از خلاق ترین و نوآورترین سینماهای جهان است اما اگر دقت کنیم، می بینیم که کارگردانان ایرانی، در موارد بسیاری، برای بیان حرف هایشان، از نشان دادن زندگی کودکان استفاده می کنند و این را می توان به تلاش آنها برای برداشت های غیرسیاسی از آثارشان و در نتیجه، دریافت مجوز برای ساخت این آثار مربوط دانست.
رویکرد فیلم از نظر بصری، به فیلم سازی مستند گرایش دارد و شکی نیست که بیشتر آنچه می بینیم، واقعا در حال روی دادن در جلوی دوربین است یا بسیار شبیه با واقعیت این منطقه از ایران است. نمای اسب هایی که تقلاکنان، چرخ کامیون را بر پشت خود حمل می کنند، چنان واقعی و باورپذیر است که شایسته ستاش هر مستندساز است.
مصائب کرد بودن / درباره «لاک پشت ها هم پرواز می کنند»
دلم می خواهد هر کس که نظری راجع به حمله به عراق دارد، فیلم «لاک پشت ها هم پرواز می کنند» را ببیند؛ هر کس، از کاخ سفید و اعضای کنگره گرفته تا ژورنالیست ها و کارشناسان تلویزیون و گویندگان رادیو و حتی شما؛ شمایی که این مقاله را می خوانید شاید تصور کنید این فیلم واکنشی است به سیاست های جورج بوش. اصلا اینطور نیست. داستان فیلم قبل از حمله آمریکایی ها اتفاق می افتد و تمامی شخصیت هایش منتظر سقوط صدام اند. فیلم حتی ضد جنگ هم نیست. داستانش درباره زندگی واقعی پناهندگانی است که برای بقا تلاش می کنند، آن هم در دنیایی که جایی برایشان ندارد.
قصه فیلم در اردوگاه پناهندگان کرد می گذرد: جایی بین مرز ترکیه و عراق. شخصیت های فیلم همه کودک و نوجوان و یتیم هستند. بزرگترها هم در اردوگاه زندگی می کنند؛ ولی بچه ها کار و کاسبی خودشان را دارند. کارچاق کنی به نام کاک ستلایت، با بازی سوران ابراهیم، در کمپ است که کار و کاسبی بچه های دیگر را زیر نظر دارد. کار این بچه ها چیست؟ آنها مین خنثی می کنند و به کار دلالی اسلحه در ممالک همجوار مشغولند.
به مین های زمینی می گویند آمریکایی و این لقب نشانه ارزش این مین هاست، نه انتقادی به آمریکا. صدام حسین در یکی از جنگ هایش با کردها و ترک ها، از این مین ها استفاده کرده بود. در سکانس آغازین فیلم، با شخصیتی به نام حین کف، با بازی هیرش فیصل، آشنا می شویم که به پسر بی دست معروف است. حین با لب، مین ها را خنثی می کند. کاک ستلایت، دلبسته آگرین، خواهر حین است.
این خواهر و برادر، برادر کوچکتری به نام ریسا دارند که به پشت حین سوار می شود و گردنش را می گیرد. به نظر می آید که ریسا برادر آنهاست؛ اما در طول فیلم معلوم می شود که او پسر آگرین است؛ فرزندی که نتیجه تجاوز سربازان عراقی به آگرین است. حین، ریسا را دوست دارد؛ ولی آگرین به خاطر خاطرات تلخش، از او متنفر است.
آیا فضای فیلم در ذهنتان شکل گرفت؟ پناهدگان در چادر زندگی می کنند و با خاک روبی و آشغال جمع کردن روزگار می گذرانند. کاک ستلایت با نفذترین شخص کمپ است و دور کمپ می چرخد و فریاد می زند و قلدربازی درمی آورد. اهالی روستا نگران حمله آمریکایی ها هستند. موقعیت کمیک جالبی در فیلم وجود دارد و آن صحنه ای است که روستاییان، هر کدام با آنتن و تلویزیون اسقاطی در دست، روی تپه و با فرمان به چپ چپ و به راست راست، در جست و جوی سیگنال ماهواره، این طرف و آن طرف می روند؛ اما هیچ سیگنالی پیدا نمی شود.
کاک ستلایت به شهر می رود تا دیش ماهواره ای بخرد. وقتی کاک با شخصی از شهر برمی گردد، همه روستاییان هیجان زده می شوند. آنها دور هم جمع می شوند تا این بار سیگنال را پیدا کنند. بزرگترها صبورانه منتظرند تا کانال سی ان ان پیدا شود و اخبار انگلیسی ببینند. مردم از صدام متنفرند و بی صبرانه منتظر ورود آمریکایی ها اما آمریکایی ها قرار است چه کاری برای آنها بکنند؟ بدبختی کردها این است که هیچکس برایشان کاری نمی کند. در فیلم می بینیم که یک کرد به سمتی بالا در عراق منصوب شده است؛ اما او نیز ساشگر و منفعل است.
کردها سالیان سال است که با ترکیه، عراق و کشورهایی که آنها را به رسمیت نمی شناسند، مبارزه می کنند. در دوران مبارزه کردها با صدام حسین، دولت اول بوش از آنها حمایت می کرد؛ ولی وقتی کردها با ترکیه، متحد آمریکا، وارد جنگ شدند، موضع آمریکا تغییر کردو کردها را به چشم دشمن دید. اخیرا مجله «نیویورک تایمز» گزارشی درباره ابراهیم پرلاک، صاحب رستوران هربرت و میچ در آمریکا منتشر کرد. پلیس فدرال در سال ۲۰۰۴، ابراهیم پرلاک را که فردی بسیار آرام و طلح طلب بود، به جرم فعالیت های ملی گرایانه کردی دستگیر کرد و در آستانه اخراج از آمریکا قرار گرفت.
من از او حمایت کردم و مطبوعات دست راستی تیتر زدند: «راجر ایبرت از تروریسم حمایت می کند.» امیدوارم اسکلوسل که این انگ را به من زد، فیلم «لاک پشت ها هم پرواز می کنند) را ببیند؛ فیلمی که با سیاست های هیچ آمریکایی موافق نیست. فیلم به شکل ساده ای برای مردمی که در نظر ما هیچ هویتی ندارند، هویت و شخصیت می سازد. این فیلم ساخته نویسنده و کارگردان ایرانی، بهمن قبادی است؛ کارگردانی که در اثر قبلی اش، «زمانی برای مستی اسب ها، نیز به زندگی کردها پرداخته بود.
کاک ستلایت، پسر بی دست، خواهرش و ریسا هیچ کدام اهل سیاست بازی و تزویر نیستند. آنها در جایی بیرون از تاریخشان به دام افتاده اند. هفته پیش، سخنرانی در دانشگاه کلرادو داشتم. یکی از حاضران از فیلم هایی که هولوکاست را دست می اندازند انتقاد کرد. هیچ فیلم یا داستانی نمی تواند همه جوانب هولوکاست و قربانیانش را و نیز همه انسان های زنده گرفتار در خاور میانه را نشان دهد. ذهن ما از تحلیل بسیاری مسائل عاجز است. تنها چیزی که می فهمیم، امرار معاش حین با خنثی کردن مین است.»
ارسال نظر