نقد بهترین منتقد جهان بر ۲ فیلم زنانه ایرانی
او یکی از افراد تاثیرگذار معاصر بر فرهنگ عامه در آمریکا بود. او مرزهای نقد را در فضای مجازی گسترش داددر ادامه ریویوهایی که راجر ایبرت بر فیلم های «روزی که زن شدم» و «دو زن» نوشته است را می خوانید...
کمترین ستاره را به این فیلم می دهد و نیز نقدی تند بر آن می نویسد. او مجذو بسینما و فیلمسازان ایرانی، مانند بسیاری از منتقدان اروپایی، نبود. به آن نشان که از میان تعداد بسیاری از فیلم های ایرانی که در خارج از کشور به نمایش درآمدند، او تنها برای پانزده فیلم ایرانی ریویو نوشت اما نمی توان از نقش بسیاری که در معرفی سینمای ایران به جامعه آمریکایی داشت، گذشت.
او یکی از افراد تاثیرگذار معاصر بر فرهنگ عامه در آمریکا بود. او مرزهای نقد را در فضای مجازی گسترش داد و خلاف منتقدانی همچون جاناتان روزنبام که سعی می کند سینمای محبوب خودش را به عنوان سینمای حقیقی ترویج کند، بدون آنکه بر سلیقه شخصی خودش پافشاری کند، کلیت سینما را ترویج و تکثیر کرد. در ادامه ریویوهایی که راجر ایبرت بر فیلم های «روزی که زن شدم» و «دو زن» نوشته است را می خوانید...
فیلم «روزی که زن شدم» ، سه داستان از ایران را به هم پیوند می زند و سه نسل از زنان را. دختری در آستانه نوجوانی، زنی که مصمم است از قید سلطه شوهرش رها شود.
یک بیوه ثروتمند که می گوید: «هر چه را تا حال نداشته ام، امروز برای خودم می خرم.» هر سه داستان به طور خطی و به سادگی روایت می شوند. داستان ها چنان فاقد پیچیدگی های روانی معمول فیلم های غربی اند که در آغاز، می پنداریم شاید افسانه هایی محلی یا داستان هایی تمثیلی باشند. بعید هم نیست که اینطور باشد؛ اما در عین حال، می شود به راحتی از آنها لذت برد. کمتر اتفاقی هست که بر پرده نشان داده شود و امکان رخ دادن آن در زندگی روزمره وجود نداشته باشد. نکته تنها اینجاست که ما عادت نداریم بخش های زیادی از زندگی روزمره از داستان حذف شود.
داستان اول، داستان حوست؛ دختری در جشن تولد نه سالگی اش. تا پیش از این، حوا که کودک محسوب می شده است، اجازه داشته آزادانه با نزدیکترین دوستش که یک پسر است، بازی کند اما از امروز به بعد، او باید چادر به سر کند؛ حجابی که او را از نگاه مردان محفوظ می دارد. او دیگر اجازه ندارد با پسرها بازی کند. این دگرگونی و پا گذاشتن او به دنیای زنان، قرار است با طلوع آفتاب، رسما اتفاق بیفتد؛ اما مادر و مادربزرگ حوا به او تا ظهر فرصت می دهند. آنها چوبی را عمود بر زمین در خاک فرو می کنند و به حوا می گویند که وقتی سایه چوب از زمین محو شود، دوران کودکی او به پایان می رسد. او سایه را با انگشتانش اندازه می گیرد و همراه دوستش، یک آب نبات چوبی می خورد.
اپیزود دوم با تصویری آغاز می شود که در آغاز، به نظر سوررئال و غیرواقعی می رسد؛ اما به زودی می فهمیم که توضحی منطقی برای آن وجود دارد. یک دسته زن که همه سراپا سیاه پوشیده اند، با حدت و سراسیمه سوار بر دوچرخه، در جاده ای ساحلی رکاب می زنند. یک مرد خشمگین، سوار بر اسب، زنی را که سردسته دوچرخه سواران است و آهو نام دارد، تعقیب می کند. ما شاهد یک مسابقه دوچرخه سواری زنانیم و شوهر آهو با شرکت او در این مسابقه موافق نیست، اول با دلواپسی داد می زند (آهو نباید با آن پایش که آسیب دیده است، پدال بزند) و بعد فریادهایش تهدیدآمیز می شوند (دوچره مرکب شیطان است و او آهو را طلاق خواهد داد). آهو همچنان به پدال زدن ادامه می دهد و شوهرش سرانجام به کمک سایر اعضای خانواده که به او پیوسته اند، به زور او را به ایستادن وادار می کند.
قصه سوم، مانند اپیزودی از یک فیلم کمدی صامت آغاز می شود. پسر جوانی صندلی چرخدار پیرزنی سرزنده و سرحال را هل می دهد. پیرزن پسر را به مغازه هایی هدایت می کند و از هر کدام چیزی می خرد. یک یخچال، یک تلویزیون، میز، چندین صندلی و ... چیزی نمی گذرد که پیرزن سردسته گروهی از پسربچه هایی می شود که با گاری های دستی پر از وسایل، پشت سر او راه می روند.
به زودی می فهمیم پول زیادی به او ارث رسیده است که می خواهد تا فرصت دارد، خرجش کند و همه چیزهایی را که در دوره تأهلش نمی توانسته بخرد، برای خود بخرد. صحنه با تصویری فلینی وار پایان می گیرد که تعریفش نمی کنم تا لحظه دیدنش را برایتان خراب نکنم. این تنها جایی است که فیلم از دنیای موجه و قابل هضم فاصله می گیرد و پا به جهان فانتزی می گذارد اما داستان به درستی و زیبایی به این صحنه ختم می شود. «روزی که زن شدم»، باز هم گواهی بر سلامت و زنده بودن سینمای ایران است؛ جامعه ای که ما آن را جامعه بسته ای می انگاریم.
یکی از قوت های فیلم این است که هیچ جایی مکث نمی کند که توضیح اضافه بدهد. شخصیت ها هم هرگز تلاش و تقلایی برای توضیح وضعیت خود و دفاع از مظلومیت یا توجیه واکنش های خود نمی کنند. مثلا زن داستان دوم، فقط تندتر و تندتر پدال می زند. دختر کوچک با آنکه دارد همبازیش را از دست می دهد، سر به زیر و بدون اعتراض، به مادر و مادربزرگش اعتماد می کند و می پذیرد که باید مانند آنها خود را از نگاه مردانی که عضو خانواده نیستند، محفوظ بدارد.
تنها زن پیر است که پیروزمندانه، هدفش را دنبال می کند و به نظر می رسد که خود را از این چرخه رها کرده است. هر چند او هم هنوز این عادت را حفظ کرده که با دیدن مردان، شال خود را روی صورتش می کشد با اینکه مدت هاست دیگر قابلیتش را برای فریقتن مردی با زیبایی اش از دست داده است. این حرکت، انگار تنها یک یادوری است به خودش که یک زن است و باید در حیطه قوانین معینی حرکت کند.
در جامعه پدرسالار
درباره «دو زن»
کارگردان: تهمینه میلانی
فرشته دانشجویی مستعد است که ظاهرا در دهه شصت شمسی در تهران زندگی می کند، دختری که قربانی دیوانگی و جنون مردان می شود. داستان او در فیلم «دو زن» بازگو می شود، فیلمی دردناک و اندوهبار که یک زن آن را ساخته، فیلمی درباره جامعه ای پدرسالار که زنانش با مشکلات زیادی دست به گریبانند. فرشته اهل شهرستانی کوچک است و تنها با اجازه پدرش می تواند در دانشگاه ادامه تحصیل بدهد، زیرا پدر معتقد است که او باید در خانه بماند، شوهر کند و برای او نوه بیاورد.
در تهران، در رشته تخصصی مردان، گوی سبقت را از دیگران می رباید و عاشق آزادی هیجان انگیز و خودسرانه کتاب ها، کلاس ها، زندگی دانشجویی و دوستانش است. شاید همین روحیه آزادانه است که جوان غریبه موتورسواری را به او جلب می کند و به دنبالش می کشاند. فرشته ترسی به دل راه نمی دهد و همین است که مرد را مجذوب و در عین حال هراسان می کند. مرد شیفته زن است و به چیزی نمی اندیشد جز او. به دختر پیشنهاد دوستی می دهد، پیشنهادی که بیشتر به تهدید می ماند. دختر را با مرد جوانی می بیند که پسرعمویش است ولی گمان بد می برد و فکر می کند دوست پسر اوست.
یک روز بعد از آنکه فرشته پیشنهاد دوستی او را رد می کند، موتورسوار، به صورت پسرعموی فرشته اسید می پاشد. دادگاهی تشکیل می شود، دادگاهی که تقریبا از اصل ماجرا غافل است. دختر آبروی خانواده اش را برده. چرا؟ چون پایش به رسوایی کشانده شده که او را زنی مستقل و آزاد می نماید. همه فکر می کنند لابد تقصیر او بوده که چنین غیرت آن مرد را برانگیخته که دست به اسیدپاشی زده. پدر فرشته به اجبار او را از دانشگاه به شهر کوچکشان بازمی گرداند و به همسری مردی چهل ساله درمی آوردکه هیچ درکی از نیازها و حقوق او ندارد.
«دو زن» به جزییات زندگی روزمره درایران بعد از انقلاب می پردازد و تصویری از زندگی و مشکلات زنان ارائه می دهد. شوهر فرشته موجود رقت انگیزی است که عزت نفس و اعتماد به نفسش خلاصه می شود در کنترل و محدود کردن همسرش. وقتی زن رفتاری مستقل نشان می دهد، مرد احساس سواری را دارد که انگار اسبش او را بر زمین زده و او باید آنقدر حیوان را بزند تا مطیع و سر به راه شود.
فیلم به بیان هنجارهای حاکم بر جامعه ایران می پردازد. کارگردان فیلم، تهمینه میلانی است که فیلم هایش او را در میان فمینیست های ایرانی به نماد امید بدل کرده است، هر چند من واقعا نمی فهمم چه لزومی دارد برای اینکه به تساوی حقوق زن و مرد قائل باشی، فمینیست شوی؟ فیلم با احتیاط پیش می رود و دست به هیچ نقد صریح و آشکاری از اوضاع سیاسی ایران نمی زند؛ فیلم بر زندگی و تیره روزی فرشته متمرکز است و ما را آزاد می گذارد تا نتایج بیشتری بگیریم.من میلانی و شوهرش را ماه نوامبر در جشنواره فیلم کلکته دیدم.
امیدش به تغییرات ایران مرا تحت تاثیر قرار داد. به هر جشنواره ای که می روم، از همگان می شنوم که سینمای جدید ایران از همه جای دیگر هیجان انگیزتر است. فیلمهایی مثل «دو زن» شاهدی بر این مدعا هستند. همین امر در مورد فیلم کودکانه «رنگ خدا»، ساخته مجید مجیدی، صادق است: فیلمی که درباره پسربچه ای نابینا، باهوش و زرنگ است که پدرش او را از مدرسه بیرون می آورد و به شاگردی به دست نجاری می سپارد، زیرا پدر پسربچه نابینا که یک بیوه مرد است، احساس می کند داشتن پسری کور، شانس او را برای ازدواج مجدد کم می کند. هر کدام از این فیلم ها داستان خاص خود را دارند اما پیامی آشکار در همه آنها نهفته است: امید به تغییر قوانین در جامعه ای پدرسالار.
ارسال نظر