گفتوگو با «داريوش فرهنگ» كارگردان و بازيگر به بهانه حضور در كلاه پهلوي
«سرگرد كلاني» محبوب، «صمصام خان» مهجور
حضور «داريوش فرهنگ» در نقش صمصامخان كلاه پهلوي، در يك سال اخير بازتابهاي گوناگوني داشته است. از قسمتهاي آغازين سريال كلاه پهلوي تا قسمت پاياني آن كه صمصام با يك خودكشي تراژيك، تاثيري عميق بر روند داستان به جاي ميگذارد.
«داريوش فرهنگ» در سينما و تلويزيون ايران به عنوان بازيگر و كارگردان شناخته ميشود. حالا به نظر شما داريوش فرهنگ بازيگري است كه گاهي در زمينه كارگرداني هم فعاليتي انجام ميدهد يا اينكه كارگرداني است كه گاهي در صورت وجود پيشنهاد خوب مقابل دوربين هم ميرود؟
در سالهاي بسيار دور پيش از انقلاب، در تئاتر فعاليت ميكردم. گروهي تئاتري به نام «پياده» داشتيم كه مهدي هاشمي كارگردان آن بود و من در نمايشهاي آن بازي ميكردم. اما پس از مدتي مهدي هاشمي بازيگر شد و من كارگردان شدم.
«شليك نهايي» نخستين سريال تلويزيوني بود كه در آن ايفاي نقش كردم در نقش شخصيتي به نام سرگرد كلاني كه بسيار هم با استقبال مردم مواجه شد. اما حرفه اصلي من كارگرداني است ولي به بازيگري هم ميپردازم. من بازيگر بودم اما مدتي رها كردم و آمدم سراغ كارگرداني و الان در بازيگري خوششانس هستم و چون خيلي كم بازي ميكنم، گزيدهكار هستم و انتخاب ميكنم. اما در كارگرداني، به تبع شرايط توليدي و هزينههاي سنگين توليد يك اثر، كارها به من تحميل ميشود و خيلي حق انتخاب ندارم.
دنياي بازيگري و كارگرداني با هم خيلي متفاوت است. من هر بار نياز به پرخاشگري روح و روان دارم، بازيگري را انتخاب ميكنم تا هم فرياد درونم را به خودم، نقش و كار به رخ بكشم و هر وقت از يك بالانس معقولي برخوردارم به سراغ كارگرداني ميروم.
به عنوان «داريوش فرهنگ» كارگردان، اگر بخواهيد براي فيلمنامهيي نقش انتخاب كنيد، تحليلتان از بازيگري به نام داريوش فرهنگ چيست و فكر ميكنيد اين بازيگر چه تواناييهايي دارد؟
در تمام فعاليت هايم اتفاق عجيبي رخ داده است. تقريبا همه كارگردانها، بازيگرها و تهيهكنندهها به واسطه چهره و لحن خاص صدايم از من تصويري ثابت دارند و هميشه نقش افراد فرمانده، حاكم و قدرتمند را به من پيشنهاد ميدهند حال آنكه روحيه من كاملا متفاوت است. در تمام سالهايي كه ايفاي نقش كردم، سريال «بيگناهان» تنها اثري بوده كه نقشي را به عهده داشتهام كه خيلي شبيه من بوده و گاهي كارگردان سريال، شخصيت واقعي و نقش مرا با هم اشتباه ميگرفتهاند. من فردي عاطفي، مهربان، اميدوار و بخشنده هستم و معمولا همكارانم در مواجهه با اين چهره واقعي من متعجب ميشوند.
البته چهره شما خيلي جدي است!
اين وجه از شخصيت من در كارگرداني بروز و ظهور مييابد. من هميشه ياد گرفتهام كار را جدي بگيرم اما خودم را چندان جدي نميگيرم. در كارنامه من نقش «عبيدالله بن زياد» در سريال معصوميت از دست رفته وجود دارد كه نقشي بهشدت منفي است. البته در بازيگري اين امتياز وجود دارد كه فرد ميتواند بخشي از روحيه متضاد خود را هم به نمايش بگذارد. من آن نقش را بسيار دوست دارم. در آن زمان اين چالش را داشتم كه بعد از ايفاي اين نقش ميتوانم باز هم در ميان مردم حضور داشته باشم؟ مردم در كوچه و خيابان هميشه به من لطف دارند و ابراز محبت ميكنند و من نگران تصوير مثبت آنها از خودم بودم اما پس از ايفاي نقش ديدم نهتنها لطف و محبت مردم به من كم نشد بلكه به واسطه دوست داشتني شدن اين نقش، تاثير زيادي در مخاطب ايجاد كرد.
اين تاثيرگذاري چگونه ايجاد شد؟
پيش از ايفاي اين نقش با داوود ميرباقري صحبتهايي داشتيم و تصميم گرفتيم با تعصب امروز به گذشته نگاه نكنيم. ابنزياد در زمان خود فرمانده بزرگي بود. او در سن ۲۰ سالگي موفق به فتح خراسان هم ميشود و البته جنايات زيادي را مرتكب ميشود. من دوست داشتم پرخاشگري، طغيانگري، اعتراضها و جاهطلبيهاي او را به نمايش بگذارم اما به واسطه منفي بودن اين شخصيت، قرار نبود زشت و بيريخت شود. يك نكته مهم در بازيگري اين است كه بايد به شخصيتي كه نقش او را ايفا ميكنيم حق دهيم و هرگاه چنين رفتاري نسبت به نقش داشته باشيم، اصطلاحا آن نقش از آب در ميآيد.
در سريال كلاه پهلوي هم نقش نسبتا منفي بود.
بله اما در ارائه اين نقش منفي هم تلاش كردم تصوير رايج از شخصيت خان در ذهن مخاطبان را به هم بريزم و شكل ديگري از اين شخصيت را ارائه دهم.
شما براي نقش عبيدالله بن زياد در سريال مختارنامه كانديدا نبوديد؟
بودم اما به واسطه دوستي با داوود ميرباقري به او گفتم مرا از ايفاي اين نقش معاف كند. هيچوقت دوست ندارم نقشي را تكرار كنم. هميشه تفاوتها و ناشناختهها، كشف و شهود برايم جذاب است و به دليل آنكه در بازيگري فعاليت زيادي ندارم، هميشه سعي ميكنم بهترين كارهايم را ايفا كنم.
شما در اغلب نقشهايتان كمترين ميزان گريم را داريد. علت اين وضعيت چيست؟
گريم زياد و اغراق شده را دوست ندارم. فكر ميكنم شخصيت را نبايد با جلوههاي ظاهري به وجود آورد. همه مخاطبان ميدانند كه اين نقشها توسط يك نفر ايفا شده است. البته گاهي وجه كارگرداني من است كه در كار گريم دخالت ميكند اما به نظرم خيلي جذاب نيست كه بازيگري در نقشهاي مختلف و متعدد حضور داشته باشد و حالا گاهي ريش يا سبيل بگذارد و سرش را كچل كند. به نظرم گريم و لباس تا جايي كه به نقش كمك كند و خارج از روحيات بازيگر نباشد خوب است.
از طرفي معتقدم دوره زيباييهاي ظاهري كلاسيك سينما و تلويزيون براي بازيگران زن و مرد گذشته است. در دورهيي از سينما، بازيگراني مانند كري گرانت به واسطه زيباييهاي چهره بسيار محبوب بودند. در ايران هم اين وضعيت زماني شامل حال مرحوم فردين ميشد اما فردين صرفا زيبايي خود را ارائه نميكرد و شيريني خاصي داشت. با گذشت زمان وقتي سينما به مهارت و شخصيتپردازي نزديك شد، بازيگر دفرمهيي مانند داستين هافمن با قد يك متر و شصت و پنج سانت و كلهيي كه بزرگتر از تنش است، هيچ شباهتي به بازيگران رايج نداشت اما وقتي بازي ميكند جذاب است. به نظرم زيباييهاي نهفته در بازيگران امروز مهمتر از زيباييهاي آشكار است.
آيا با اين نكته موافقيد كه در برخي فيلمها و سريالهاي تاريخي، گريم بازيگران گاه چنان اغراقآميز ميشود كه ديگر آن بازيگر را نميشناسيم و خود بازيگر هم بايد بيايد درباره حضور در آن اثر توضيح دهد؟
اگر چنين حالتي در بحث گريم رخ دهد، قطعا اشتباهي صورت گرفته است. البته گريمورهايي هم هستند كه شيوه ديگري را در پيش ميگيرند. مثلا عبدالله اسكندري طراح چهرهپردازي سريال «معصوميت از دست رفته» در حال صحبت درباره نقش ابن زياد بوديم. قرار بود براي اين نقش سر مرا بتراشند و يك فك اضافه برايم بگذارند كه دندانهايم از دهانم بيرون بزند اما وقتي نظرم را درباره نامناسب بودن اين گريم اعلام كردم، اسكندري پنجره اتاق را باز كرد و تمام آن قطعاتي را كه براي كار گذاشتن روي چهرهام ساخته بود را به بيرون پرت كرد و گفت: نظر من هم اين است كه نبايد چيزي را به بازيگر تحميل كرد.
در سريال كلاه پهلوي هم حدود هشت پُرُوگ- موي مصنوعي ـ داشتم كه برخي از آنها خيلي خوب به سرم نشسته بود و با آنها ارتباط خوبي برقرار كرده بودم. فرم سبيل من هم در بخشهاي مختلف سريال خيلي خوب جواب داده بود. در اين سريال براي خودم چندين لايه شكم درست كرده بودم تا حالت خان بودن را بيشتر در من نمايش دهد. اشكالي كه در توليدات ما رخ ميدهد، اين است كه گاهي لباس و گريم و فيلمبرداري، بدون هماهنگي با يكديگر كار را پيش ميبرند. اما اگر اين هماهنگي وجود داشته باشد، ميتوان در مدار و لحن فيلم قرار گرفت و در چنين مواقعي حاصل كار خوب از آب در ميآيد.
در طول سالهاي گذشته و در آثار تاريخي خارجي كه مخاطب از تلويزيون مشاهده كرده، هميشه نيروهاي متفقين به عنوان افرادي مثبت نمايش داده شدهاند كه با اشغال ايران، دنيا را از خطر آلمان نازي نجات دادهاند حال آنكه واقعيت اين نبوده و اشغال ايران توسط متفقين مشكلات جبرانناپذيري را براي كشورمان داشته است. حالا چرا وقتي در سريالي مانند كلاه پهلوي تصويري واقعي از تاثيرات نامطلوب بيگانگان بر ايران نمايش داده ميشود، اين مساله واكنشهاي تندي را به دنبال ميآورد؟
بخشي از اين مساله به دليل عدم شناخت تاريخ و بخشي ديگر به علت عدم شناخت زبان سريالسازي است. در سريالي مانند ارتش سري اصلا مهم نيست كه تمامي اتفاقها در آن كافه ميگذرد يا نه، بلكه مهم اين است كه درام آنقدر متمركز است كه تمامي قصه و داستان حول و حوش چند شخصيت خاص ميگذرد. داستان و داستان گويي شرط اول سريالسازي است چون قرار است مخاطب به سمت محتوايي خاص جذب شود. به نظرم ناگفتههاي تاريخ بسيار جذابتر از گفتههاي تاريخ است. اگر قرار باشد سريالي نعل به نعل مطابق تاريخ باشد، جاي اما و اگر وجود دارد.
به نظر شما جرقه اصلي انقلاب ما چه بود؟
صدها روايت ميتوان از اين موضوع ارائه كرد. نامه شديدالحن امام خميني (ره) به هويدا، فساد بيش از حد خاندان سلطنت، مقاله احمد رشيدي مطلق در روزنامه اطلاعات و... ميتواند دلايل وقوع انقلاب باشد. يك سريال نميتواند تمامي اين ابعاد را بگيرد و درباره همه آنها صحبت كند بلكه فقط ميتواند يك بعد از اين داستان را گرفته و درباره آن تخيل كند. حساسيت هنرمندانه از تخيل و شخص هنرمند آغاز ميشود. مهم اين است كه از آن دوره تاريخي، تلنگرهايي به مخاطب زده شود كه تا زمان حال و آينده جاري باشد.
اشكال تلويزيون نه تنها درباره بيان تاريخ معاصر بلكه درباره هر سريالي اين است كه تلويزيون ميخواهد تمام سليقهها را راضي كند و اگر چيزي به جايي بربخورد، آن بخش را در ميآورد. اين مساله فراموش شده كه كار هنر نميتواند همه را راضي نگه دارد. هيچ اثر هنري اعم از نقاشي، شعر، موسيقي و... هم نميتواند همه را راضي كند. برخي آثار ساده و راحت الحلقوم را دوست دارند و برخي كارهاي خاص و پيچيده را. مشكل ديگر يكسانسازي افكار و سليقههاي عمومي است.
در سادهترين برنامههاي تلويزيوني وقتي ميكروفن را مقابل مردم ميگيرند، همه يكسان صحبت ميكنند و اين وضعيت مطلوب نيست كه همه مردم هنگام مصاحبه، اظهارنظرهايي همچون: سياسي، آموزشي و... را مطرح ميكنند. آموزش يك جزو كوچك از يك سريال تلويزيوني است و بايد آموزش در همه بخشهاي آن مستتر باشد و اين خطري است كه آثار هنري را تهديد ميكند.
البته خيلي افراد هم در تلويزيون خود را صاحب حق ميدانند و بلافاصله بعد از پخش هر بخشي كه مطلوب نباشد اظهارنظر ميكنند.
من از زاويه ديگري اين موضوع را مطرح ميكنم. به محض پخش اثري از تلويزيون كه داراي جنبههاي انتقادي باشد، سازمانها، گروهها و نهادهاي مخلتف اعلام ميكنند كه مثلا اين بخش از سريال به ما برخورده است. حال سوال من اين است كه اگر اين موارد به افراد بر بخورد چه مشكلي پيش ميآيد؟ آيا اين وضعيت سازندهتر نيست؟ اساسا هنر از اين مرحله شكل ميگيرد. هر انساني ويژگيها و خصلتهاي نيك و بد دارد و اگر هنرمند به رفتارهاي زشت يك انساني تلنگر زد، به معني آن نيست كل جامعه پزشكان يا قضات مشمول آن اخلاقهاي ناپسند هستند.
نتيجه چنين وضعيتي اين است كه همه شخصيتهاي محوري سريالهاي تلويزيوني به تعدادي راننده و بساز بفروش و آدمهاي خنثي محدود ميشوند.
اين وضعيت اشكال دارد و توهيني عمومي به شعور مخاطبان است كه به جاي آنها تصميم گرفته ميشود. ما در هنر حق نداريم وكيل وصي مردم شويم و به جاي آنها فكر و تخيل كنيم. بيننده به خوبي ميتواند اين مسائل را تشخيص دهد.
اصلا اگر در فيلمي يك كارگردان نمايش داده شود كه آدم ناجوري است چه اتفاقي ميافتد؟ به نظرم تغيير، آغاز تحول است و از اين مرحله تحول شكل ميگيرد، مگر اينكه افراد يا گروههايي اصلا قائل به تغيير نباشند.
كلاه پهلوي تاكنون با نقدها و تحليلهاي مختلفي مواجه شده است. نظر شما درباره اين مطالب چيست؟
من تا امروز حتي يك نقد كه اسمش نقد باشد درباره كلاه پهلوي نخواندم. يكسري نك و نالهاي روشنفكري بوده كه مدعي جعل تاريخ بودهاند اما نه سن و سال و نه دانش وي به اين مساله قد نميدهد. البته منتقدان خوبي هم هستند كه درباره اين سريال چيزي ننوشتهاند اما من با آنها كاري ندارم. شناخت زبان سريال تاريخي هم مهم است و بايد بدانيم كه هر نكتهيي در قالب يك سريال تاريخي قابل طرح نيست. سريال «كلاه پهلوي» كمي دير پخش شد. اگر الان هم فيلمي درباره روحيه مقاومت و بسيج عمومي براي جنگ اثري ساخته شود، به دليل ديرهنگام بودن آن با واكنش سردي مواجه ميشود.
اما ميتوان درباره دفاع و مقاومت به صورت عمومي فيلمي ساخت.
بله. اينها مفاهيم ابدي هستند اما چگونگي طرح آن مهم است. البته دوره اين كارها هم گذشته كه بخواهيم براي موجه جلوه دادن خودمان به گذشته بد و بيراه بگوييم. مثلا اگر بخواهيم همين حالا به دولت دهم بد و بيراه بگوييم، چه مشكلي را حل خواهد كرد؟ نكته مهم اين است كه ما چه در قبال اين مساله داريم؟اينكه بگوييم تجدد طلبي رضاخان فرهنگ ما را به تاراج برد كافي است چون بايد ابتدا بگوييم آن فرهنگ و هويتي كه متعلق به ما است چه بوده كه اينها آن را خراب كرده اند؟ به نظرم اگر كلاه پهلوي اين موضوع را بيشتر تبيين ميكرد نتيجه كار بهتر ميشد.
شما از بازيگرهايي هستيد كه در همان ابتدا همهچيز را رو نميكنيد و مخاطب به سادگي نميتواند دست شما را بخواند.
خوشحالم كه اين اتفاق افتاده است. بازيگر هميشه بايد چيزهايي براي كشف شدن داشته باشد. به اندازه سن و سال و تجربه آن نقش من آن نقش اصلي را به عهده دارم. بار فيلم بر دوش بازيگري است كه بايد تماشاگر را به سمت ناشناخته و كشف حركت بدهد. هر تماشاگري در هرجاي جهان از كشف كردن لذت ميبرد اما اگر همهچيز در لايه بيروني بچرخد، بازيگر بازي را باخته است و مخاطب نه ميل به ديدن او دارد و نه با او همدردي ميكند.
درباره صمصام اين مساله وجود دارد كه وجه ظاهري او خان و خانزاده است اما او در عين جاهطلبي بسيار آدم سادهدلي بود. او هميشه دوست دارد نفر اول باشد و اين مساله هميشه خسارتهايي را به دنبال دارد. در نمايش هملت تعبيري وجود دارد كه من براي ساختن نقش صمصام از آن استفاده كردم. جايي در نمايشنامه هملت ميگويد: «در حالي كه با يك چشم ميگريم، با چشم ديگر ميخندم». صمصام نيز اين گونه است. گاهي ميداند كه در حال لغزش يا بيراهه رفتن است اما يك چشمش را ميبندد و يك چشمش را باز نگه ميدارد و زماني چشمش را باز ميكند كه زندگي او تبديل به يك تراژدي شده است. من زيبايي اين نقش را در اين ميدانم كه خيلي خوب نوشته شده است و پُر از زير و بم و فراز و نشيب است و در چنين حالتي يك بازيگر بايد خيلي بياستعداد باشد كه نتواند اين نقش را خلق كند. صمصام دقيقا عكس شخصيت كريم بود. كريم به مرور رشد كرده و بالا ميآيد و اساسا كج هم بالا ميآيد اما صمصام از بالا رفته رفته به پايين ميآيد و در سكانس آخر سقوط ميكند. چنين شخصيتي براي همه بازيگران جذاب است و حالا اگر بازيگر دستش را رو كند، كشفي كه به آن اشاره كردم از بين ميرود. به همين دليل دوست دارم نقشهاي متفاوت بازي كنم.
در كلاه پهلوي نسبت به شخصيت صمصام يك نوع طنز ديده ميشود. گاهي اين شخصيت دچار يك بلاهت ميشود و گاهي نسبت به مه لقا شخصيتي كودكانه دارد. صمصام نسبت به كريم هم رفتاري خشن دارد. اين تفاوتها را چطور ايجاد كرديد؟
اين شخصيت در متن اصلي اينقدر شيرين نبود اما با مشورت و توافق كارگردان اين وجه ايجاد شد. صمصام هميشه ميخواهد نفر اول و مورد تاييد ديگران باشد. او براي اينكه مطرح باشد، خودش را به ساده لوحي هم ميزند.
به نظر شما صمصام تحت تاثير عقايد فرويدي است؟
ميشود اين موارد را در شخصيت او پيدا كرد اما اشاره مستقيم خراب ميكند. منحنياي كه او طي كرده براي من خيلي جذاب است. اين شخصيت براي همه دوست داشتني بود اما متاسفانه به مسيري افتاد كه فكرش را نميكرد استقبال از تجدد و نوطلبي برايش فاجعه بار باشد. من اين وجه شخصيت كه دوست داشت جور ديگري باشد و آباداني اتفاق بيفتد را دوست داشتم اما او نميدانست در پس ماجرا چه بر سر خانواده و همسرش و حس و حالش در آن آبادي ميآيد و چگونه اعتبارش را به عنوان يك خان از دست داده بود.
شما تنها بازيگري هستيد كه در تلويزيون تجربه قرار گرفتن در نقشي را داشته كه در آن به همسر آن شخصيت تعدي ميشود. البته در سينما چنين موقعيتهايي بوده اما در تلويزيون چنين نبوده است.
سكانس فينال كه در آن صمصام خودش و همسرش را ميكشد، در فيلمنامه نبود و من طي صحبت با كارگردان از او خواستم تا چنين سكانسي را در فيلمنامه قرار دهد. به نظرم بهتر بود صمصام انتقام اين حركت جوانشير را بگيرد و او را بكشد اما چون ممكن است تبديل شدن خان به يك شخصيت مثبت حواشي را به دنبال داشته باشد، اين وظيفه به شخصيت امير توكلي سپرده شد.
من بازيگري را انجام وظيفه و شغل نميدانم. به نظرم بازيگري نتيجه عكس العمل انسان به محيط اطرافش است. اگر چنين چيزي در نقش نباشد، آن را به كارگردان تحميل ميكنم. من مدافع عدالت هستم و عليه بيعدالتي در هر شكل آن موضع ميگيرم. به نظرم نقش بايد تمثيلي از تمام افرادي ميبود كه در اوج موفقيت زمين ميخورند. من اگر دست خودم بود اين نقش را با خودكشي پايان نميدادم اما در اين صورت داستان ديگر جذاب نبود.
البته مرگ صمصام نوعي رستگاري را هم در خود دارد.
دقيقا! صمصام در صحنه خود كشي خطاب به همسرش ميگويد كه من آنقدر نامرد نيستم كه تو رو تنها بذارم. او مانند شخصيت جواشير پلشت نبود و همسرش را دوست دارد. پيوند اصلي آنها بعد از مرگ است و شايد در آن جهان زندگي واقعي آنها آغاز شود.
من مابهازاي سير تكاملي يك شخصيت را تا در جامعه نبينم بازي نميكنم. حتي من اگر جمله و ديالوگي را باور نكنم نميگويم و در كلاه پهلوي هم چنين چيزي بوده است. در سريال كلاه پهلوي سكانسي بود كه بازيگري شب تا صبح قربان صدقه همسرش ميرفت و حتي كفش پيش پاي او جفت ميكرد. حتي اگر چنين چيزي هم در تاريخ بوده باز من به عنوان بازيگر اين كار را انجام نميدهم چون اين خلاف اعتقاد و نظر من است.
من خيلي با آدمهايي كه ورشكسته شدند يا مصرانه روي يك عقيده ايستادهاند برخورد داشتهام. مثلا فردي كه ساليان دراز زنداني سياسي كشيده اما وقتي بيرون آمده پشيمان شده است. من با آدمهايي كه شكست ميخورند همدردي ميكنم. فوتبال را به خاطر برنده و بازنده شدن نميبينم بلكه خيلي دوست دارم ببينم وقتي يك تيم ضعيف در مقابل بارسلونا قرار ميگيرد، چه كاري انجام ميدهد. من دوست داشتم در شخصيت صمصام اوج جاهطلبي را نمايش دهم كه به يك فاجعه ميانجامد.
در سريال كلاه پهلوي حاجي خان، داوود خان، ماشاءالله خان و... هستند. تفاوت اين خانها را چطور ميبينيد؟
به نظرم اين بخش خيلي خوب درنيامده است. اگر سريال روي شخصيتهاي اصلي تمركز بيشتري پيدا ميكرد بهتر بود. ماشاءالله خان و داوود خان چه ميگويند كه نميتواند در صمصام متبلور شود؟
ماشاءالله و داوود سطح پايينتري از صمصام هستند.
بله. در اين سريال حاجي خان- با بازي رضا كيانيان- هم يك خان است كه سرآمد خانهاي ديگر است و پس از بازنشستگي، صمصام همهكاره ميشود. وضعيت او فرق ميكند اما در ساير خانها از نظر من نكته خاصي وجود ندارد. گاهي صحبت ميشود كه اين سريال تنه ميزند به يك رمان اما در بزرگترين رمانهاي جهان وقتي قرار است به سناريو تبديل شود، قرار نيست تمام آدمها و حاشيهها و جزييات بيايد چون در آن صورت داستان از اصل دور ميافتد.
به نظرم سريال كلاه پهلوي امتيازهاي فراواني داشت اما اشكال در همين حاشيه رفتنها بود كه گاهي داستان اصلي كمرنگتر از حاشيهها ميشد و اين حاشيهها تماشاگر را پس ميزند. حتي بزرگترين رمانهاي دنيا وقتي قرار است به سريال يا فيلم تبديل شوند تغييرات فراواني ميكنند. به نظرم اشكال سريال اين بود كه از ابتدا همه آنچه بعدها قرار بود گفته شود را ميگوييم. چهار قسمت اول از نظر من اضافه است و داستان ميتوانست از زمان ورود فرماندار به ايران آغاز شود. نبايد در يك سريال همهچيز را از ابتدا برملا كرد. وقتي سريال كلاه پهلوي متني ۳۰ قسمتي بود يكي از جذابترين متنهايي بود كه درباره تاريخ معاصر ديدم كه به شكل دراماتيزه به يك سريال تبديل شده بود اما اين افزايش قسمتها به آن لطمه زد.
به نظر شما مشكل طولاني شدن سريالها در چيست؟
به نظرم مشكل اصلي در نبود يك سيستم است. سريالهاي چند قسمتي جهان زماني كه به مرحله ساخت ميرسند، زمان پخش مشخصي دارند اما در ايران طولاني شدن يك سريال انرژي سازندگان را ميگيرد و عوامل را درگير حاشيهها ميكند. اين وضعيت درباره سريالهاي منا سبتي هم وجود دارد و در مدت زمان اندكي كه به يك مناسبت خاص مانده، ساخت يك سريال آغاز ميشود. من هم سال گذشته درگير اين وضعيت شدم. قرار نبود سريال براي عيد ساخته شود. من فقط يازده روز فرصت تمركز بر متن را داشتم و بعد هم با عجله گفتند سريال «همه خانواده من» بايد براي عيد آماده شود. آن طرف ماجرا هم سريالهايي مانند مختار و در چشم باد است كه در مدتي طولاني ساخته شدند. به نظر شخص من سريال در چشم باد ضعيفتر از سريال كلاه پهلوي است.
الان هم كه صحبت ساخت سريال جديد داوود ميرباقري با نام سلمان فارسي مطرح ميشود، صحبت از يك سريال ۱۰ ساله است.
ترديد نكنيد كه اين كار درست نيست.
سريالهاي تاريخي بهشدت متكي به نيروي يك كارگردان است اما در خارج از ايران گاهي چند كارگردان يك اثر را ميسازند.
علت اين مساله اين است كه در سيستم سريالسازي خارجي، برنامهريزي وجود دارد. برنامهريزي اين نيست كه بگويند فلان صحنه را در فلان روز ميگيرند. من همين جا اعلام ميكنم در يك برنامه سيستماتيك يك سريال الف ويژه ۴۰ قسمتي را حداكثر ظرف سه سال آماده پخش ميكنم. متن اين سريال را آماده كردهام و منتظر پاسخ تلويزيون هستم تا اگر نشد در شبكه نمايش خانگي دنبال كنم.
بخشي هم نظام استوديويي است اما در ايران كارگردانها همچنان تمايل دارند تا مثلا يك خانه قديمي را عينا بسازند و سپس در آن فيلمبرداري كنند.
در اين زمينه كارگردانها به همديگر نگاه ميكنند و مثلا ميگويند فلاني يك شهر ساخته ما هم بايد بسازيم. آن كار ۸ سال فيلمبرداري شده ما هم بايد در اين مدت زمان كار خود را طول بدهيم. سريال سلطان و شبان فقط سه لوكيشن داشت: كاخ، روستا و گذرگاه. اين سريال هيچ چيز ديگر نداشت. به نظرم اين وضعيت سوءتفاهم ناشي از برداشت كلمه فاخر است. واقعا فاخر يعني چه؟ فخر به چي است؟ وقتي عبارت فاخر ميآيد با عناصر جذابي همراه باشد.
به نظر من بيان هنرمندانه يك اثر نه به توليد پرحجم است و نه به خرج اضافي است. البته با بيپولي هم نميشود كاري كرد. بيثباتي هم مساله ديگري در اين آثار است. كارگردان كلاه پهلوي ۵ سال قبل از ساخت سريال درگير آن بوده است. من هم چهار سال بودم و اين ميزان زمان انرژي سازندگان را ميگيرد. متاسفانه برخي فيلمسازان زبان تلويزيون را نميدانند. سريالي مانند ۲۴ با تمركز روي چگونگي يك اثر موفق به جلب مخاطبان شده است و حتي تعداد زيادي لوكيشن هم ندارد. به نظرم كار تاريخي و شهري تفاوتي با هم ندارد و بايد سيستماتيك كار كرد و اگر چنين سيستمي حاكم نباشد، سريالي مانند در چشم باد با وجود اينكه كارگرداني حرفهيي آن را ساخته در بخشهايي بسيار ابتدايي است. همين طور مختارنامه. برخلاف سريالي مانند معصوميت از دست رفته كه با وجود توليد در چهار ماه اثر بسيار موفقي بود. به نظرم الف ويژه تبديل به موضوع بغرنجي شده است. آيا اسب و شمشير و سپر و جنگ يعني الف ويژه؟ بهرام بيضايي با شش، هفت كوچه كه پشت سر هم رديف ميكند، فضاي تهران قديم را ايجاد ميكند. سينما و فيلمسازي اين است و حجم بالاي دكور كمكي به كيفيت يك اثر نميكند.
ارسال نظر