فیلم «استرداد» به هیچ وجه فاخر نیست!
«استرداد» فیلمی تاریخیست مملو از دوگانههایی چون عشق و خیانت، وطنفروشی و وطندوستی و در سبکی پرشکوه، رنگارنگ و فاخر.
ایده و پلات اصلی در سیر خود براي ساختن داستان و روایت آن، هم بیبضاعت و هم به طور اعجابآوری دمدستی و باسمهایست. حیرتآور آن است که چگونه میشود هر کدام از مضامین بالا را اینقدر بلاهتآمیز و سرسری، عینی کرد! مگر میشود عشق را بیمنطق و بیپشتوانه بر قهرمان فیلم غالب کرد؛ آن هم در بدترین بازیای که میتوان از یک افسونگر و دلبر تصور کرد (شخصیت ستوان-مترجم) یا در مفهومی انتزاعی با عنوان عشق به وطن كه در اینجا به شدت غیرملموس است؟! عشق به وطن سرهنگ تکین در پی چه میآید؟! او که در واقعه ۲۸ مرداد بیطرف بوده، چگونه در مكالمهاش، سردبیر روزنامه را به ضد مصدقی بودن متهم میکند؟! آیا مفهومي چون خیانت را با پیشفرضهای شخصیتی مانند خباثت و سنگدلی و دقیقا مانند بازیهای رايانهاي، یک شکل و ماشینی بر پرده به تصوير درآورد؟
برای اينكه بتوان مضامین انتزاعی بالا را به شكل فيلم درآورد، فیلم به ماده خام عینیاي چون سناریوی منسجم احتیاج دارد. با وجود اين، در عین اینکه پلات اصلی استرداد وسعت مییابد، خردهپلاتها و داستانها هم فیلم را به رویایی و توقفی زمانی برای مخاطب بدل میکند. همچنين فیلمنامه برای شاخ و برگ دادن داستان و سرگرم کردن مخاطب، زیادی سهلانگارانه است. در فيلم از تنشهایی استفاده شده که یا بد اجرا میشوند، مانند سکانس دزديدن قطار كه سربازهای محافظ مانند نشانههایی مقوایی یکی پس از دیگری به زمین میافتند یا بد بازی میشوند، مانند صحنه مغازله ستوان و سرهنگ بعد از رهایی سرهنگ از اعدام. بازی ستوان در این سکانس آنقدر بد است که آدم دلش میخواهد برای فیگور دست گرفتن تفنگ، دیدن چند سکانس آموزشی را به او پیشنهاد دهد؛ یا لحن آزارنده يكنواخت و بيروح او را تغییر دهد؛ همينطور نگاههای خیره مردانه سرهنگ تکین را در عرشه کشتی که در اینجا هم بیمنطق و هم عاریتی به نظر ميرسد. از همه بدتر، تنشهایي است كه فینفسه عقیم هستند؛ مثلا در رودست زدن کودکانه در آخر فیلم یا در منطق تکتک آدمها و بحرانهایی که آنها مسببشان هستند.
یکی دیگر از ضعفهای حاد استرداد، در شخصیتپردازی آدمهای فیلم است؛ مسئلهای که تمام نماهای بسیار درشت (اکستریم کلوز) و درونی از بازیگرها را خنثی و بیمعنی میکند. چطور میشود شخصیت باهوش سرهنگ با يك نگاه ستوان عاشق او شود؟ حتی تظاهر او به عشق در راه وطن هم فاقد شناسایی و توجیه درونفیلمیست. شخصیت عاشقگونه سرهنگ تکین تحت جبری حقنه شده، تخت است و محتوم به فداکاری در راه وطن. انتخاب حمید فرخنژاد هم برای این نقش انتخاب مناسبی نبود. فرخنژاد، فینفسه هر چیزی میتوانست باشد غیر از یک فداکار باهوش جان بر کف تاریخی. باقی شخصیتها حتی بدترند. بیشتر فرعي و تزئيني (آکسسوار) هستند و تنها مستمسکی در راه شرح دلاوریهای قهرمان فیلماند و نه حتی تیپ؛ در حالیکه این فیلم به شدت به شخصیت احتیاج دارد و نه حتی تیپ. شخصیت ستوان که بازیگر روس نقشش را بازی میکند و مأمور دربار و مأمور دیپلماتیک و سرلشکر زاهدی همگی غیر قابل توجیهاند؛ رفتارهایشان تحمیلیست و منطق علی ندارد. حماقت ترفندهای یک طرف مجادله علیه سرهنگ تکین، همچون بومرنگ به ضرر همان طرف منتهی میشود.
در انتها مانند شخصیتهای رمانس، سرهنگ تکین که محکوم به خوبی است، همه توطئهها را برملا میکند و در نهایت تنها خادم واقعی میهن است. فیلمنامه ضعیف موجب هدر رفتن و سوختن بازیگر هم میشود. میتوان خیلی از ضعفها و فیگورهای نامتجانس بازیگران را به فیلمنامه نسبتداد. فیلم به شدت در فیلمنامه کم دارد و فقدان آن فیلمی مصنوعی و غیر واقعی میسازد که با وجود بیلبوردهای چشمگیر و حتی با برچسبهای پر طمطراقی چون «بهترین فیلم سال» در اندازهای به بزرگی نام فیلم هم نمیتواند سرمایههای کلان هزینه شده را برگرداند. در سینمای بفروش امروز دنیا، فیلمهایی از این دست بارها قبل از فیلم شدن، برگشتپذیری سرمایهشان تضمین میشود. در مقابل تأسفآور است فیلمی با هزینههای هنگفت ساخته شود و سینمای فاخر نام بگیرد و حتی همین بهانهای شود که «استرداد» را بهترین فیلم منتخب داوران جشنواره فجر کند؛ در حالی که به هیچوجه بهترین نبود و نیست و حتی نمیتواند ربع هزینهای که شده است را مسترد کند.
انگیزه داشتن سینمای فاخر چیست؟ مگر غیر از این است که تمام کشورهایی که سینمای فاخر داشتند در رقابت با هالیوود ابتدا سینمای ملی راهاندازی کردند و با حمایت از سینمای ملیشان به افتخار و تفاخر هم رسیدند. چطور میشود تجربهای که اروپا و شرق و آمریکای لاتین، به ويژه در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی طی کردند را طی کرد، بیآنکه کمی حس تعهد به جامعه باشد. حس تعهد از مسئولیتپذیری میآید. تا زمانی که فیلمساز و تهیهکننده پاسخگو نباشند و فیلمشان با مهمترین جایزه کشور هم پردهبرداری شود و در عوض نفروشد و این همه ضعف داشته باشد، معلوم است چیزی به نام سینمای ملی هم شکل نمیگیرد.
دغدغه از باب ارائه است و نه کیفیت. هزینه هم که مهم نیست؛ بیتالمال است. چرا به جای ساختن یکی دو فیلم فاخرنما، زمینه را برای فیلمسازهای مستقل فراهم نمیکنید تا در مجموع تولیدات بیشتر و رقابت و بیشتر قضاوت شدن، هم سینمای ملی داشته باشیم و هم قابل افتخار و فاخر به جای فیلم فاخر.
نظر کاربران
من این فیلم رو دیدم.خیلی از راست و دروغش مطمئن نیستم اما بعد از مدتها یک فیلم خوب در سینما دیدم و از اینکه رفتم سینما پشیمون نشدم.به همه پیشنهاد میکنم این فیلم رو ببینن.