رستاك روایتی شهری از موسیقی نواحی
راهي كه رستاك تا امروز رفته، راهي بوده كه از انگيزههاي شاداب هنري و با تكيه بر ظرفيتهاي عاطفي موسيقي شروع ميشود، از ارجاعهاي بيارتباط به موسيقي فاصله ميگيرد و در نهايت صميميت برخاسته از حاصل كار و تلاش، به طرزي لطيف و دلپذير، دلالتهاي خود را در ارتباط با اجتماع و زمانه پيدا ميكند بدون اين كه از ابتدا بخواهد شعار بدهد.
در اينجا، همزمان، هم نيازهاي اجتماعي برآورده ميشود و هم نيازهاي هنري و اين دو در فرهنگ و تاريخ ايران هيچوقت از همديگر جدا نبودهاند. گاه با ادعاي نزديكي به مردم و گاه با فاصلهگيريهايي عبوس و متفرعن كه بتواند براي ظاهربينان، توجيه كننده نقطهضعفهايشان باشد و «موسيقي»هاي سرد و ناگيراي آنها را واجد «ارزش» نشان بدهد؛ بلكه ماندگارياي هم از پيباشد، كه نيست. توجه به گنجينههاي فرهنگ صوتي در زيست بومهاي گوناگون و استفاده از آنها در موسيقيهاي مختلف «شهري» با انواع ويرايشها، سازها، فرمها و اجراها، نه تنها در ايران، بلكه در غرب نيز سابقهاي طولاني دارد. سابقهاي به فراخور تاريخ تحول خويش. طبيعي است كه رويكرد شرقي آن با رويكرد غربي آن متفاوت باشد؛ چرا كه بومنشيني و شهرنشيني در شرق و غرب را دو مفهوم متفاوت است و تبادل موسيقايي آنان نيز تابع همان مقدار متفاوت است. بگذريم از اينكه بومنشيني و زندگي روستايي نيز در مشرق زمين قرن اخير در پنجه تأثير و نفوذ تمدن مغرب زمين و زندگي مكانيزه، دارد آخرين نشانههاي قديم خود را از دست ميدهد و اصطلاح شناخته شده « قرن مرگ فولكلورها» دارد تبديل به عبارتي كلاسيك ميشود. در هر صورت تصور كلي بر اين است كه موسيقيهاي غيرشهري، سرچشمه و مبدأ اوليه موسيقيهاي شهري از حيث عناصر اوليه موسيقي (ملودي و ريتم) هستند و براي آهنگسازان غيربومي منبع الهام براي تنظيمها، ويرايشها، برداشتها و اجراهاي متعدد و متنوع محسوب ميشوند؛ متقابلاً موسيقيدانان مقيم زيست بومهاي مختلف نيز از موسيقي موسيقيدانان مقيم پايتخت يا كلانشهرها، تأثير پذيرفته و نحوه نواخت و برداشت و ساخت خود از موسيقي موروثيشان را تغييراتي (كم و بيش) دادهاند. در ايران به خاطر غنا و قوت سنتهاي زندگي روستايي، ايلي و اقليمي (از اقوام يكجانشين تا اقوام كوچگر)، گنجينه عظيم فرهنگهاي صوتي مناطق گوناگون، مورد توجه جدي موسيقيدانان عصر تجدد تا به امروز بوده است و گرايشهاي هنري متنوعي را در اين زمينه ارائه دادهاند. بهطوري كه در حيطه موسيقي معاصر، غير از علينقي وزيري و احياناً چند نفر ديگر، هيچ موسيقيداني از حوزه نفوذ عاطفي الحان محلي و منطقهاي دور نمانده است.
روحالله خالقي و ابوالحسن صبا، مرتضي حنانه و ثمين باغچهبان، دو تيپ موسيقيدان از نسلهاي گذشته، آهنگسازاني هستند كه توجه به اين ميراث در آنها جدي است، در نسلهاي بعد، حركتهاي متعددي از موسيقي دستگاهي، موسيقي سمفونيك، موسيقي پاپ (با استيل اروپايي و امريكايي)، موسيقي «روز» پسند راديويي و تلويزيوني و حتي نحله مدرن و عامهگريز، به سوي
« ميراث زيست بومها» شروع ميشود؛ موسيقيداناني پديد آمدند كه از بستر موسيقي موروثي منطقه خود به سوي درك، الهام، ساخت و اجرا براي انواع موسيقيهاي شهري حركت كردند. خانواده هنرمند كامكارها، نمونه مجسم اين حركت مهم هستند. در اين صد سال، تنظيمها، سازبنديها و اجراها در موسيقيهاي شهري، عطر و طعم « محلي» يافت و نغمههاي بومي، ويرايش و اجرايي «شهري» شدند و گنجينه موسيقي معاصر را پربار كردند. تمام اين رويكردها درجاي خود با ارزش هستند و هيچ اثري، صرفاً به خاطر اين كه به سليقهاي از اجرا و ساخت تعلق دارد، نميتواند با ارزش، كمارزش يا بيارزش تلقي شود. حال اين سليقه، اركستر سمفونيك را انتخاب كرده باشد يا گروه كوچكي از همنوازان كه آواهاي محلي را به طرزي ساده، مردمپسند و گاه قدري (يا خيلي) شيرينتر از اصل نواختهاند. ارزشهاي هر قطعه يا اجراي موسيقي، تنها در مقايسه با نمونههاي مشابه در نوع (ژانر) خود تعيين ميشود و به عوامل پرشماري بستگي دارد كه هركدام در نوع خود مهم و مؤثرند هم به تنهايي و هم به لحاظ تأثيري كه عوامل پيرامون خود در آن قطعه موسيقي ميگذارند.
تجربه نشان داده است كه در امر ماندگاري و تأثيرگذاري، قريحه و خلاقيت مجري(ها) نقش بيشتري دارد تا سهم لازم از سواد و دانش فني موسيقي، آثار ارزشمند را در هر رستهاي ميتوان يافت. از تنظيمهاي روحالله خالقي و حسن يوسف زماني براي اركستر بزرگ (سازهاي ايراني و فرنگي) و نيز تنظيمهاي ثمين باغچهبان براي اركستر سمفونيك و گروه كر تا تنظيمهاي هنرمندان خوش قريحهاي چون علي زيباكناري و علي اكبرپور براي اركسترهاي كوچك و حتي بعضي آثار نوشته شده در فرمهاي موسيقي مدرن فرنگي كه الزاماً نغمه محور، كلامدار و زود فهم نيستند؛ اما ارزشهاي خاص خودشان را دارد. مانند آثاري از هوشنگ استوار، كه متأسفانه خيلي كم اجرا و شنيده شدهاند.
صداي شاد و پوياي گروه رستاك، تجربهاي به بارنشسته از ماحصل تمام تجربههاي نسلهاي گذشته موسيقيدانان شهرنشين، با مردمگرايي قومي و قوي است بدون اين كه خود را ملزم به مشابهسازي از روي كارهاي آنها دانسته باشد. دستمايههاي لازم از دانش فني (در تنظيم و سازبندي) تكنيك (در نوازندگي و خوانندگي)، پژوهش و تحقيق (نه از نوع معروف به «بنيادي» و نظري محض، بلكه كاربردي و عملي) براي شناخت فرهنگهاي صوتي ايران و انتخاب مناسبترين آنها براي نواختن و خواندن، در تلاشهاي رستاكيان وجود دارد. بدون اينكه براي آنها با مصاحبههاي شبهروشنفكرانه يا لفاظيهاي بيارتباط به ذات موسيقي، تبليغات بزرگ نمايانه شود. برخورد آنها با فرهنگهاي صوتي مناطق گوناگون كشور، نه از نوع «توريستي» بوده و نه از سر شتابزدگي و سطحينگري و نه از آن نوع ژرفنگريهاي انتزاعي كه مسير طبيعي كار را منحرف و مخدوش كند. اين طور كه از نتيجه كار چندين ساله رستاك در توليد برنامههاي صحنهاي و سيديهاي صوتي، تصويري برميآيد ميتوان حداقل در يك برآورد سريع و صريح، ميزان موفقيت آنان را در قوت بخشيدن به قويترين انگيزه شنود موسيقي نزد عام و خاص، تخمين زد. لذت بردن آري، لذت بردني ساده و بيواسطه متون الحاقي عجيب و غريب و بينياز از اداي فلسفهبافي و در عين حال دور از ساحت ابتذال فراگيري كه نشانههاي آن را دوستداران واقعي موسيقي از عام و خاص در هر اثري كه آلوده بدان باشد، حس ميكنند و ميشناسند.
موسيقي رستاك با همه رنگارنگي و خوشحالياي كه نشان ميدهد از سطوح نازل و مبتذل آشكارا فاصله دارد. كدام عامل بيش از عوامل ديگر باعث موفقيت فراگير براي رستاك شده است؟ كار صميمانه گروهي بدون شخصيت محوري همانگونه كه در سريالهاي تلويزيوني از «مهران مديري» شاهديم.
اركسترهاي ايراني از هرنوع در اكثريت قريب به اتفاق موارد، گروهي از نوازندگان (خوانندگان) بودهاند در خدمت يك ليدر كه به عنوان سرپرست گروه و البته تكنواز گروه مطرح ميشود و اغلب آهنگها با تنظيم اوست. بيشتر تكنوازيها (وگاه تمام اوقات در نظر گرفته شده براي تكنوازي) از آن اوست و گاهي گروه هم به نام اوست! و به قول شاعر: « مابقي در سايه او ميزيند»! اين نيز برآمده از خصوصيات فرهنگ سنتي ايراني و كيفيت «قطب محوري» آن است كه بحث و جدل درباره آن به اين يادداشت مربوط نيست. برجستهترين استثناء در اين زمينه، كامكارها هستند كه هر كدام، عليقدر مراتبهم در بافت و ساخت و حاصل كار گروه سهمي منطقي و متعادل دارند و گروه ذيل نام هيچكدام از افراد نيست.
رستاك را ميتوان دومين تجربه موفق در اين زمينه دانست. (بيت ـ بندها و برخي اركسترهاي پاپ در قبل و بعد از انقلاب، نظير «اعجوبهها»ي دهه ۱۳۴۰ و يا «آويژه» دهه ۱۳۷۰ از اين بررسي مستثني نيستند) كارگروههاي موفقي چون كامكارها و رستاك از اين بعد قوي جامعهشناختي نيز قابل تأمل و بررسي است. اين گروهها نشانههايي آشكارند مبني بر اين كه جامعه ايراني بهطور جدي در حال تغيير است و برآيند آن را در موسيقي نيز ميتوان ديد و شنيد.
كار رستاك حتي بيش از كامكارها بر اساس خرد جمعي است، زيرا اگر گروه قوي و پايدار كامكارها با سابقه درخشان و آثار هميشه ماندگارش، عملاً و جبراً محدود به حوزه وسيع فرهنگ و موسيقي كردي ـ تهراني است. رستاك به خاطر بيمرزي و بيتعلق بودنش به فرهنگي معين از منطقهاي در ايران، چنين نيست. رستاك در محدوده درونمرزي به صورتي فرامرزي عمل ميكند. مواد و مصالح موسيقايي در رستاك براساس پژوهشي كاربردي و عملگرايانه است. اتفاق ميافتد كه يكي از افراد گروه، اجراي نغمهاي معين را پيشنهاد كند و اگر به قبول جمع برسد، ضبطهاي موجود از آن نغمه تا سرحد امكان گردآوري ميشوند و در برآيندي مركب از پژوهش گروهي در بين موسيقي نوازان منطقهاي (كه آن نغمه مربوط بدانجاست) و نيز با نواختنهاي مكرر بين خودشان به برداشتي تازه و منطقي و اجرايي شاداب از آن ميرسند. برداشتي كه اثر ويرايش موسيقي شهري را در بردارد و در عين حال از عناصر و ابزارهايي كه اصالتاً متعلق به موسيقي منطقه مورد نظر است براي اجراي آن استفاده ميشود. هم از سازهاي اصيل بومي هم از سازهاي غيربومياي كه سونوريته، لحن و طنين آن با نغمه مورد نظر نزديكي داشته باشد. همين دقت و سليقه در بازيابي نغمههاي كشف شده و در اداي اشعار نيز به كار ميرود. به طرزي كه از زمختي اجراهاي بدوي و بومي (عليرغم جذابيتهاي ذاتي كه دارند) عاري بوده و در عين حال به گوش اهالي آن منطقه نيز غريب نيايد و به اصطلاح «نچسب و ناآشنا» نباشد. به اين ترتيب كار رستاكيان، فاصله بين موسيقيهاي بومي و غيربومي را با روشي سنجيده و با آگاهياي برخاسته از تربيت هنري ميپيمايد. نغمههاي محلي با كنترپوانهايي ظريف آذين ميشوند و با دقت شنوايي افزونتري (نسبت به اجراهاي صرفاً منطقهاي) نواخته ميشوند و گاه با سونوريتهاي بسي غنيتر و الوانتر از اصل بومي خود به اجرا درميآيند. ديده شده كه اهالي منطقه و بوميان قديمي آن با شنيدن اجراي رستاك از نغمههاي مشهور از همان منطقه، وجد و استقبال از خود نشان دادهاند؛ و بدين ترتيب مهر قبولي كمرنگ ناشدني خود را بر ماحصل تلاش اين گروه جوان و نيرومند زدهاند. اميد كه رستاكيان مستدام بمانند در توسعه فراگير موسيقي روستايي ايران.
ارسال نظر