پیدا کردن قاتل روح با هیس..!
دکتر جلال برزگر روزنامه نگار حوزه بينالملل با بيان اينكه نمونههاي خارجي اين معضل در تمام جوامع وجود دارد گفت: خانم درخشنده يادآور شد كه بيان عفيفانه موضوع برايشان از ارزشمندي بالايي برخوردار بود.
بیان عفیفانه سینماگر
دکتر جلال برزگر روزنامه نگار حوزه بينالملل با بيان اينكه نمونههاي خارجي اين معضل در تمام جوامع وجود دارد گفت: خانم درخشنده يادآور شد كه بيان عفيفانه موضوع برايشان از ارزشمندي بالايي برخوردار بود. به نظر من براي هنرمند ما اين نكته و توجه به اين مهم حائزاهميت است ولي بعضاً شاهد هستيم كه وقتي چنين فيلمهايي در كشور ما ساخته شده و به بيرون از كشور ارسال ميشود، به جاي نگاه مثبت به پرداخت اين مبحث اولين عكسالعملها بسيار غير تخصصي است و به فيلم نگاه تيرهاي شده است.من فكر ميكنم به دليل اينكه حتماً بايد اينگونه مسائل مطرح شود و به هر حال بايد سياه زدايي شود، بايد به تجارب رسانههاي مختلف بينالمللي نگاه كنيم و ببينيم آنها چگونه به اين مبحث پرداختهاند؛ تا سطح فرهنگي را بالا برده و راحتتر به اطلاعرساني مناسب و اصلاحكننده در اين مسير رسيد.
سؤال من اين است كه آیا سعی کردهاید چيدماني از آدمهاي خوب و بد جامعه در كنار هم داشته باشيد كه در جوامع بينالمللي نگاه تيره به ايران نشود؟
پوران درخشنده: اگر توجه كنيد در اين فيلم، بازپرس يك فرد متفاوت است، يك فرد آرمانگرا است. ميخواستم دقيقاً بازپرس فردي باشد كه دختري دارد همسن و سال قرباني در كودكيهايش، بار اجتماعي كه بر دوش دارد ضمن اينكه همسرش را از دست داده است و بنابراين احساس ميكند براي اين بچه بايد هم پدر باشد و هم مادر و چندين برابر براي تربيت فرزند خود بايد زحمت بكشد و ميبينيم كه برخلاف وظيفه خود تا خانه يكي از قربانيها ميرود و تلاش ميكند كه كمکي براي نجات قرباني باشد كه اگر جنايت كرده خود قرباني جنايتي تلختر بوده است.
خيلي آسيبهايی كه در جامعه ايجاد ميشود از آنجاست كه خيلي سياه و تيره يك نفر را نگاه ميكنيم و او را به حاشيه برده و كنار ميگذاريم و او هم در حلقه سكوت فرو ميرود. مهدي ابراهيمي،روزنامه نگار حوزه حوادث نويس درباره «هيس!دخترها فرياد نميزنند» با تأكيد براينكه نوشتن از اين نوع معضلات و آسيبها در روزنامه و صفحات حوادث نيز دشوار و مرز بندي و خط قرمزهاي خاص خود را دارد گفت: در مواجهه با پروندههاي حقيقي اينگونه معضلات شاهد آن بودهايم كه دخترها بيشتر از سوي آشناها در معرض خطر قرار دارند ولي اين خطر در ابعاد گستردهتر پسربچهها را در فضاي ناآشناها نيز تهديد ميكند. از ديدگاه من قبل از آموزش و پرورش و معلمان،پدر و مادر با اعتقادات سنتي كه دارند مقصر هستند، وقتي والدين با فرزندان خود دوستي نزديك نداشته باشند نميتوانند راحت اينگونه آگاهيهاي لازم را به فرزندانشان بياموزند فرزندان نيز از اتفاقات تلخي كه برايشان رخ ميدهد مادر و پدر را آگاه نميكنند. درنهايت اين دوريها به آسيبي بزرگ در جامعه مبدل ميشود.
ايراد ديگري كه در جامعه وجود دارد اين است كه وقتي پدر و مادرها متوجه ميشوند فرزندشان آزار ديده است به جاي اينكه به ياري كودك و درمان روح وي بشتابند، ميترسند! درحالی که شاید فرزندشان روزي به جنايتكاري همچون همان جنايتكاري مبدل شود كه او را آزار داده است. همچنين بهتر است اين فيلم در جلسات اوليا و مربيان مدارس نمايش داده شود تا آنهايي كه نديدهاند، ديده و آگاه شوند. آنها بايد به فرزندانشان بياموزند تا خطررا دور كنند.اين روزها متأسفانه آموزش در مدارس هست ولي پرورش تعطيل است.
محمد رحماني خبرنگار حوزه تاريخ نيز گفت: به نظرم پوران درخشنده آنقدر ظريف به اين مبحث پرداخته كه هيچ كدام از طيفهاي جامعه نقد تيرهاي به اين فيلم نداشتند. اين خود از نكات قوت ساخت اين فيلم با اين مبحث حساس است.از نظر من نقدي كه ميتوان به اين فيلم داشت اين است كه دقايق پاياني فيلم ماجراي حقوقي فيلم پررنگتر بود و جنايت كه موضوعيت اصلي داستان بود به حاشيه كشيده شد،البته ميدانم كه قصد داشت يك درام اجتماعي هم در روند داستان باشد.
آزاده مختاري/ من هيچ دفاعي از خودم ندارم، من از كي دفاع كنم از يك جسد!
من كشته شدم، وقتي هشت سالم بود كشته شدم، اما هيچ كسي دنبال قاتل من نگشت، هيچ كس! چون هيچ كسي منو نديد، هيچ كس صدامو نشنيد، حالا من چي دارم بگم، همه زندگي من پر بود از شك و ترديد و نفرت، نفرت از همه مردهاي دنيا! اينقدر كه تصميم گرفتم ازدواج نكنم. مگه همه دخترها بايد عروسي كنن؟!...
(تو از كجا پيدات شد...)
خانم روتون به دادگاه باشه...
هميشه فكر ميكردم، گذشته يك نقاشيه كه هيچ مداد پاكني همراش نيست، ولي من اشتباه ميكردم، من داشتم كم كم سعي ميكردم همه چي رو ببخشم، همه چي رو فراموش كنم، حتي بديها رو فراموش كنم، اما نشد، نتونستم نبينم، نتونستم نشنوم، نتونستم... او مرد، دخترك رو دنبال خودش ميكشيد، دخترك جيغ ميكشيد، فرياد ميزد، التماس ميكرد، ولي هيچ كسي صداشو نميشنيد... مرد ميگفت: هيس!
صداي دختر تو گوشم فرياد ميكشيد، صداي التماسهاي آشناش...
ميخواستم بيتوجه به صدا بروم پيش مردي كه عاشقش بودم و زندگيمو بكنم، براي يكبار، براي يكبار، طعم خوشبختي را حس كنم ولي نتونستم دخترك التماس ميكرد، نتونستم از التماسهاي دخترك بگذرم، نتونستم، نتونستم...
حالا شما ميگوييد از خودم دفاع كنم؟ از كي دفاع كنم! از يك جسد! من كشته شدم، وقتي هشت سالم بود كه كشته شدم، اما هيچ كس دنبال قاتل من نگشت، هيچ كس... (بخشي از ديالوگهاي شخصيت محوري فيلم)
در ابتداي اين جلسه نقد و بررسي بايد به سارا (بازيگر كودك فيلم) تبريك گفت. براي اين بازي زيبا همچنین به مادرشان، كه درك بالايي از شرايط اجتماعي داشتند به جاي محدود بودن به خود و نزديكان خود، نگاه كردن به جامعه و سلامت جامعه خود انديشيده است و سهم بزرگي در فرهنگسازي و آگاهسازي براي مانع شدن از اتفاقات مشابه كه رخ ميدهد را انتخاب كرديد، همچنان كه اين معضلات رخ ميدهد آنهم در خفا! در سكوت!و روحها زخمي ميشود و انسانهاي قرباني اين جنايات نفس ميكشند ولي به واقع مردهاند. سهم شما دراين آگاهسازي آنچنان درخشان است كه شايد در قالب كلمات نشود از آن گفت و تنها با تمام وجود به شما و دختر هنرمندتان ميگوييم «متشكريم».
و شما خانم پوران درخشنده، باز هم مثل هميشه برشي از واقعيات جامعه را به تصوير كشيديد، اما اين بار گوشهاي از زاويههاي پنهان ذهن عدهاي از مردم جامعه كه زخمي شدهاند ولي ساكت ماندهاند...
«اين نوع تعرضها عارضه پايدار ايجاد ميكنند، به چه مفهوم، به اين معنا كه نمود بيروني دارند، مثل افسردگي، اما بدترين صدمههاي روحي آنهايي هستند كه به لحاظ عارضه نشانه بيروني ندارند، بيماران ما با اينكه خودشان عملاً قرباني يك اتفاق هستند، اما خودشان را گناهكار ميدانند، خودشان را ناپاك و آلوده ميدانند، به نظر من مسأله پيش آمده براي متهم حاضر در دادگاه از دسته اين نوع است.»
اين ديالوگي از فيلم «هيس! دخترها فرياد نميزنند» است ديالوگي كه روانشناس در سکانسی در دادگاه میگوید. اثري كه با شما به تماشاي آن نشستيم، هنري برگرفته از تفكر و همدلي همراهانتان براي رسيدن به هدفي كه به آن رسيديد،هرچند بايد زودتر گفته ميشد. ولي شما گفتيد دراين زمان و اكنون! از اين اثر به واقع باارزش و روند ساخت و توليد بگوييد حتماً روزهاي راحتي را نگذراندهايد...
فيلم تمام حرفهايي را كه بايد ميگفتم به تصوير كشيده است، نميدانم چگونه از «هيس! دخترها فرياد نميزنند» بگويم.
از روز شروع به فعاليت سينما تك روزنامه ايران، چند فيلم دراين سالن اكران شد، ولي به جرأت ميتوانم بگويم تا اين حد تماشاگران را تحت تأثير قرار نداد، فيلم را نگاه كردند و رفتند ولي در پايان اين فيلم، مدتي برصندليها نشستند. معلوم بود به هماني كه شما ميخواستيد انديشه جامعه را به آن معطوف كنيد فكر ميكردند.
واقعيت اين است كه من هم مثل همه كه تحت تأثير روايت اين داستان قرار گرفتند تحت تأثير ۷۰۰ حقيقت سياه از زندگي آدمهايي كه روزگارشان را خاكستري تيره ميگذرانند،سرگذشتهايي كه چه به صورت ايميل، چه نامه برايم ارسال شد، يا آمدند و در دفترم، مقابلم نشستند و از روزگار سياهي گفتند كه برآنها گذشته بود.
سه سال پیش وقتي سرگذشتي به شكل نامه به دستم رسيد و آنقدر تلخ و سياه بود كه ضجهها، نالهها و التماسهاي قرباني را ميتوانستي از ميان سطر نوشتههاي آن لمس كني و وجودت براي دردي كه كشيده بود به درد ميآمد ديگر صبر كردن را جايز ندانستم، نتوانستم ساكت بمانم، بگذرم و نگويم. همين شد كه در نهايت «هيس!دخترها فرياد نميزنند » اكنون بر پرده سينماهاي كشوراست.
گفتيد ۷۰۰ سرنوشت!اين رقم كم نيست، ۷۰۰ نفر كه از ميان به حتم هزاران انساني كه هنوز ساكت هستند، سكوت خود را شكستهاند، از ۷۰۰ قصه تلخ كه خوانديد «هيس!دخترها فرياد نميزنند» خارج شد كه به حتم تلطيف شده سياهيهاي سرگذشت آنهايي است كه برايتان سخن گفتند و نوشتند...
خيلي از اين ۷۰۰ نفر بعد از پايان نوشتار فيلمنامه به سراغم آمدند، آن زمان كه در روزنامه آگهي چاپ كردم و از كساني كه حاضر بودند در فضاي بازيگري حضور پيدا كنند درخواست همكاري كردم، دختراني مقابلم نشستند كه آمده بودند بازيگر شوند ولي وقتي از كارآكتر نقش برايشان گفتم ناگهان چهره هايشان تغيير كرد، بعضي ميلرزيدند، بعضي غرق ميشدند در گذشته، بعضي بغض ميكردند و در نهايت صورت هايشان خيس اشك ميشد... آنها خود را در مقابل نقشي ديده بودند كه تنها يك نقش نبود. حقيقتي بود كه آنها خوب آن را ميدانستند، قصه دختر داستان، قصه گذشتههاي بعضي از آنها بود و نتوانستند بمانند و از بازيگري دراين نقش گذشتند، تا جايي كه ديگر تصميم اوليه براي بازي يك بازيگر چهره ناشناخته را از ذهن دور كردم و همين شد كه طناز طباطبايي بازيگر سينما وتئائر «شيرين» قصه «هيس! دخترها فرياد نميزنند» شد. سارا تهامي (بازيگر كودك) هم از ميان ۲۷ كانديدای بازيگري نقش كودكيهاي «شيرين» شد.
كودك آزاري تنها آزار فيزيكي نيست، و با گذر زمان گويا آزاردهندگان نيز خلاقيت آزار پيدا ميكنند. اين افزايش را در فضاي مجازي شاهد هستيم كه به دقت نظر خانوادهها نيازمند است. وقتي نگاهي به آمار اينگونه آزارها مياندازي، به واقع بهت زده شده و تأثر فكرت را فرا ميگيرد. اما تنها متأثر شدن فايده ندارد. بايد گام براي ريشه كن كردن آن برداشت. اين تنها با آگاهيرساني و تأكيد بر سكوت نكردن و گفتن است تا اينگونه آزاردهندگان شناسايي و مجازات شوند، سكوت اشتباهترين تصميمي است كه قرباني اينگونه جنايتها پيشه ميكنند.
خيلي از اينگونه اتفاقات در نزديك كودكان ما به وقوع ميپيوندد،در بين نزديكان، در سايه افرادي كه آنقدر نزديك هستند كه فرزندانمان به آنها پسوند عمو و دايي ميدهند، والد بودن مسئوليتي سخت است،كودكان بيپناه هستند و ما هستيم كه بايد نگاه دقيق نسبت به روزگار آنها به دور از وسواسهاي بيمار گونه داشته باشيم.
«شيرين:مامان ميشه برام لالايي بخوني؟
مادر:آره عزيزم لالايي برات ميخونم شيرين: مامان يكي از دوستام ميگه كه يكي از نزديكاشون، يك آقاهه، وقتي مامانش اينا نيستن...
مادر: هيس! ديگه اين حرفها رو نزن، با اون دختر هم ديگه صحبت نكن...بخواب دخترم.بخواب...» اين ديالوگي ديگر از فيلم «هيس!دخترها فرياد نميزنند» است كه مستقيم دقت خانواده را نشانه گرفته است و در بخشي ديگر با چنين ديالوگي مواجه ميشويم.
شيرين: خانم معلم
معلم: بله.
شيرين هشت ساله با (صدايي پر از لرزش و اضطراب) ميخواهم يك موضوعي را براتون بگم، يك مسأله كه داره اذيتم ميكنه.
معلم: در مورد درس امروز است.
شيرين: نه! نه! موضوع ديگري است.
معلم: پس گفتنش رابگذار براي يك روز ديگر...
اين ديالوگ نيز به گونهاي مدرسه و مسئولان را مخاطب قرار ميدهد و اينكه چقدر در كنار تعليم علم به تربيت روان آنها اهميت ميدهيم.
قصه سكوت اين انسانهاي ظلم ديده، داستان سادهاي نيست.والدين و آموزش و پرورش بايد خيلي مسئول باشند در بحث آموزش و پرورش فرزندان خود، درمان گران تمام میشود پس بهتر است راه پيشگيري را در پيش بگيريم يكي از راهها ساخت آثار سينمايي در اين خصوص است؛ با اين دغدغه شروع به ساخت اين فيلم كردم، اما دغدغه ذهني من پايان نيافته، اين مبحث با زاويه پسربچهها برايم هنوز باز است.
پس ميشود منتظر «هيس!...» شماره ۲ با زاويه نگاه آسيب شناسي به صدمههايي كه به دنياي پسربچهها وارد ميشود و به فجايعي در بزرگسالي آنان مبدل ميشود، بود؟
بايد به اين مبحث پرداخت و از كنار اين مهم نخواهم گذشت.جالب است بدانيد بعد ازاينكه اين فيلم به اكران عمومي در آمد، تازه گفتن از اين دردها آغاز شد. و اينبار مردان بودند كه سيل نامهها و ايميلهايشان به دستم ميرسيد، قصههايي تلختر كه تأكيد برساخت گفتن از دردهاي آنها دارد و اين روزهايم به چگونه گفتن از بغضهاي پنهان مانده است و مهمترين نكته اينكه، چگونه از اين دردها بگويم كه عفيفانه گفته شود. بحث بيشتر مبحث پيشگيري است.
تحقيقات براي شكلگيري فيلمنامه اين فيلم چگونه طي شد و تا چه ميزان از نظرات كارشناسان مطلع استفاده شد؟
كارشناسان زيادي شامل روانشناسان، روانكاوها، جامعه شناسان و حقوقدانان دركنار اين پروژه همراه ما بودند، البته بحث حقوقي براي من در روند داستان نويسي آنقدر همراه با اهميت نگاه تخصصي نبود كه توجه به امر اجتماعي آن برايم پررنگ بود. جالب است بدانيد بيشترين نقدها براين فيلم از سوي افرادي بود كه از زاويه حقوقي به ماجرا نگاه كرده بودند. دائم تأكيد داشتند مراحل حقوقي كه در فيلم مطرح شده به واقعيت نزديك نيست، غافل ازاينكه اصلاً نگاه به مبحث حقوقي ماجرا مدنظر نبود. تمام حرف، دقت به نكات آسيب شناسي صدمات كودك آزاريهايي از اين جنس به دختران بود كه بايد از آن گفته ميشد و سكوت ميشكست.
بحث ما اين بود كه چگونه بايد قاتل روح آدمها را پيدا كنيم و نترسيم از گفتن و بدانيم كه قانون حمايت ميكند.حفظ آبرو معنا دارد.
«اين برنامه كاري من نيست اين اعتقاد من است،به اعتقاد من اين باور عرفي غلطي است كه بايد در جامعه محكوم بشود.
منظورتان از اين باور عرفي غلط چيست؟
آقاي محترم! اعتقاد عرفي غلط يعني حفظ آبرو به قيمت اين كه جنايت تمام دنيا را بگيرد.»اين ديالوگی ديگر از فيلم «هيس!دخترها فرياد نميزنند» است. ديالوگ وكيل متهم خطاب به خبرنگاري كه مقابل دادگاه او را به گفتوگو گرفته بود.
نگران صدمه ديدگان اينگونه جنايتها بودن، نگاه پيشگيرانه براي وقوع حوادث مشابه در آينده داشتن نياز به همدلي همه رسانهها از فيلمسازان گرفته تا روزنامه نگاران دارد. اينكه تيتر رسانهاي اين باشد كه «طنابداري كه پوران درخشنده بر گردن شيرين انداخت» ميخواهد از چه بگويد؟ نگاه نويسنده به فيلم چگونه بوده است؟سؤال اين است كه اين فيلم جز اين را ميگويد كه قرباني زخم ديده،ساكت نمان و ازدرد خود بگو؛ تا جنايتكار به مجازات برسد. نه «تو» هر ثانيه زندگي را بميري...
«متهم اهل و ساكن تهران، متهم به زنا به عنف با مدارك مبسوط دادگاه و با عنايت به اقاريري صريح و مكرر به ۲۷ مورد زنا به عنف آن هم در كمال سلامت و با قصد و اختيار بيان شده است، بزهكاري وي محرز، لذا با استناد به مواد مشخص در قانون مجازات اسلامي از شعبه... دادگاه حكم اعدام متهم را صادر و به اجرا در خواهد آورد».
و اين صداي قاضي دادگاه در سكانسي ديگر از فيلم بود كه خطاب به جنايتكاري گفته شد كه نه تنها شيرين كه ۲۶ كودك ديگر را آزار داده بود.۲۶ كودك كه همچنان ساكت مانده و بغض فرو ميخورند. يا چون شيرين جايي و زماني انتقامي تلخ از زندگي سياه شده خود ميگيرند كه بار ديگر آنها را قرباني ميكند.
ما بايد از دوران كودكي و از فضاي مهد كودك و مدرسه به بچهها و مربيانمان آموزش دهيم. بايد بگوييم كه چگونه و با چه تكنيكهايي به بچههاي ما كه آينده سازان ما هستند بياموزند از خود و حريم خصوصي خود محافظت كنند. اگر فردي قصد شكستن حريم خصوصي جسم تو را دارد ساكت نمان! داد بزن، فرياد بزن، سكوت نكن و در سكوت خود روحت را نكش...در كشورهاي ديگر آموزش را آغاز كردهاند. خيلي وقت است كه شروع به ياد دادن اين نكات به فرزندان كردهاند. اين نشان ميدهد كه اين معضل تنها محدود به يك مرز و بوم نيست. بلكه زخمي عميق و تلخ در دل بسياري از جوامع است كه بايد تكنيك آموزش به كودكان براي حفاظت از خود را ياد گرفته و به آنها بياموزيم.
براي من مردم خيلي مهم هستند. من مردم را همچون خانواده خود ميدانم،يعني فكر ميكنم همه پسران،دختران، زنان و مردان اين مرز و بوم اقوام من هستند و با من نسبت دارند، نميتوانم در كنار آنها زندگي كنم و نسبت به دغدغههايي كه ذهن آنها را هرروز ويران ميكند و زندگيشان را ميكشد بگويم:«به من چه!»
چرا ميان اين همه ژانر فيلمسازي شما گونه اجتماعي، آن هم در فضاي نگاه به آسيبهاي اجتماعي را انتخاب كرديد؟ و مسيري كه از پرنده كوچك خوشبختي آغاز كرديد و اكنون به هيس! دخترها فرياد نميزنند رسيديد را خودتان چگونه ارزيابي ميكنيد؟
اينكه چرا فضاي آسيبشناسي اجتماعي وجه پررنگي در نوشتار فيلمنامههايم دارد برميگردد به مادرم، به مادري كه معلم بود و چند ماهي است كه چشمانش را براي هميشه بر زندگي بسته و رفته است و من هنوز داغدار رفتن او هستم كه مسير حرفهاي او سرچشمه مسير حرفهاي من شد.
مادرم معلمي را تنها به چشم معلمي نگاه نميكرد كه تنها وظيفهاش آموختن سواد به دانشآموزانش است و بس او با خاطرات و قصه زندگي شاگردانش به خانه ميآمد، قصههايش واقعي بودند و چنان با عشق و تعصب از شرايط زندگي آنها ميگفت كه احساس ميكردم من يه عالمه خواهر و برادر دارم كه بايد حواسم به نگرانيهايشان باشد. هميشه اين حس همراهش بود كه نبايد بگذاريم بچهها در شرايطي قرار گيرند كه احساسي از افسردگي روحشان را فراگيرد. اين حس بيتوجه نبودن به مردم برگرفته از تفكر مادرم به زندگي بود كه در شخصيت و نوع نگرش من به زندگي نيز رسوخ كرد.
اولين كار سينماييام با فيلم «رابطه » در سال ۶۴آغاز شد.«رابطه » قصه كودكي بود كه ميخواست سخن بگويد ولي هيچ كسي نبود كه به حرفهايش گوش كند، در اين ميان كه هيچ شنوندهاي براي حرفهاي دل اين كودك وجود نداشت يك معلم پيدا ميشود كه گوش به سخنانش ميسپارد. در قصههايم معلم هميشه نقش بزرگي داشت و تأثيري اساسي در زندگي كودكان. معلم ميتواند با دقت نظر خود نقاط شخصيت كودكان را بشناسد و حتي از يك كودك پرخاشگر نقاط منفي آن را آناليز كرده و با تكنيكهاي خاص از دنياي پرخاش او رابه فضاي آرامش بكشاند. كاري كه مادرم هميشه انجام ميداد. او كودكان پرخاشگر را تنبیه نميكرد سعي ميكرد او را و علت پرخاشگريهايش را بشناسد و دنياي آرامش را با رفتار و كردار خود به وي هديه دهد.
در فيلم بعدي، «پرنده كوچك خوشبختي» نيز باز نقش معلم بود كه او را از يك كودك ناآرام به آرامش ميرساند.
سپس «عبور از غبار » اين بار نيز معلم در كارآكتري متفاوت و با تكنيكي متفاوت از شرورترين بچه كلاس در يك روستا آن هم حوالي ميگون او را به دنياي زيبايي از انسانيت ميكشاند. در «زمان از دست رفته» به مبحث نازايي پرداختم، سخني كه با مخاطب دارد اين است كه يك زن نازا يك معلول اجتماعي است و توان باروري ندارد و نبايد با رفتارهاي ناشايست با وي برخورد شود و حتي ميشود اين ناباوري در تولد فرزند با باروري در فضايي ديگر از زندگي اين زن رشد كند و به كمال برسد.
بعد از «زمان ازدست رفته» ۹ سال از سينما فاصله گرفتم زيرا احساس كردم من در قصهام از ناباروري جسمي به باروري انديشه يك زن رسيدم ولي عكسالعملها زياد سفيد انديشه نبود. اين فيلم دولايه بود كه تأكيد داشت انسانها را با انديشههاي نادرست تحقير نكنيم و با نگاه ناتواني به آنها ننگریم.
بعد از ۹ سال «عشق بدون مرز » را ساختم، قصهاي از روايت جنگ، فيلمي به نام «بدون دخترم هرگز» ساخته شده بود كه من اين فيلم را در جشنوارهاي در پاريس ديدم و احساس كردم بايد از زاويهاي ديگر به اين مبحث بپردازم و اين فيلم در كشور امريكا ساخته شد، در ادامه اين حركت تفكر فيلمسازيام رسيد به ساخت فيلم با زاويه نگاه به قرصهاي اكس كه در مقطع زماني ساخت فيلم «شمعي در باد» در جامعه بحران گستردهاي را ايجاد كرده بود و همچنان سايه شوم خود را گسترانده است، آنجا نيز به كودكان بحران زده كه گرفتار مخدر ميشوند و زندگي زخمي خود را به ويراني ميكشانند پرداخته شده است.
در هر مقطع زماني به اقتضاي آسيبهاي آن زمان شما به دنبال راه حل براي درمان با روش فيلمسازي بوديد...
تمام سعيام همين بود.البته به اعتياد خيلي سالها قبل نيز با فيلمي به نام «شوكران» پرداخته بودم كه از نگاهی دیگر به مواد مخدر سنتی پرداختم كه كاري براي تلويزيون بود.
بعد از «شمعي در باد» در دهه ۸۰ بحران دور شدن خانوادهها از فرزندانشان معضل شد و اينكه دو نسل حرفهاي همديگر را درك نميكردند و آن زمان بود كه به دوران بلوغ با فيلم «روياي خيس» پرداختم و در قصه بعديام زندگي بچههايي كه سندرم داون داشتند برايم دغدغه شد و خواستم كه نگاه فيلمسازي به اين كودكان داشته باشم و در نهايت به «هيس! دخترها فرياد نميزنند» رسيد كه اين بار به فرياد مانده در گلو و مبدل شده به بغضي خفه شده در بطن دختران جوان كه زنان و مادران فرداي اين كشور هستند پرداختم، سخني كه بايد زودتر گفته ميشد ولي خلاصه گفته شد و اميد كه مورد توجه و دقت مردم و مسئولان قرار گيرد.
پس ميشود به شما لقب مادر نگران سينماي ايران را داد.
اين بيتفاوت نبودن به كودكان و نسل آينده كشور كه نوعي برگرفته از الگوبرداري از تفكر و نوع تربيت مادرم بود آنقدر در من ريشه داشت كه مطمئنم اگر فيلمسازي را دنبال نميكردم همچون مادرم معلم ميشدم ولي نه معلمي كه به دانشآموزانش تنها به عنوان شاگرد و معلم نگاه كند، دلم ميخواست همدم و مونسشان باشم تا از معضل و آسيب به دور بمانند. شايد اين حس گذشته از نوع نگرش مادر كه به من رسيده بود به جنس من به جنس زن و حس مادري برمي گردد، به اينكه نميتواند با حس و ريشه مادري كه خاستگاهش مادر است به دنيا و مردم سرزمينش بيتفاوت باشد.
شيريني كه هيس! را شكست.
سارا تهامي عزيز، بازيگري كه با هنرمندي خود نه تنها هيس! نبودن را فرياد زد بلكه بغض خيليها را از اين سکوت ساليان طولاني شكسته و صداي گفتن از دردهايشان را به آنها دادي از نقش «شيرين» بگو از دختركي همسن و سال خود كه كودكياش در يك لحظه مرد.
مادر سارا تهامي: خانم درخشنده خيلي آگاهانه در برخورد با اين كارآكتر و نقش با سارا برخورد كردند، خيلي بيشتر از حتي من نگران اين بودند كه مبادا به روحيه سارا لطمهاي وارد شود.
همسرتان براي حضور دخترتان در اين نقش چه نظري داشتند؟
شوهرم فرد تحصيلكرده جامعه است، پزشك است و او نيز چون من معتقد بود كه خانم درخشنده دغدغه رسيدن به يك جامعه سالم را دارد و اين نگاه يك كارگردان به حتم بر بازيگر وي نيز حاكم است و نميگذارد سارا دچار زخم روحي شود و به واقع نيز چنين بود،در سكانسهاي فيلم خانم درخشنده دقت در نوع برخورد با شيرين و فضاي ضبط و فيلمبرداري پلان، سكانسهاي فيلم و پس از آن زمانهايي براي بازي و دور كردن ذهن شيرين از قصه تلخ فيلم را داشت.
الان واقعاً خوشحالم كه دخترم در اين نقش بازي كرد تا او از اولين افرادي باشد كه گام اوليه سلامت جامعه را براي همسن و سالهاي خود برداشته است.
پوران درخشنده: سختترين سكانس كار با سارا زماني بود كه در اوج بازي و شيطنت كودكانه ناگهان بايد در چهرهاش بهتي را به تصوير ميكشيدم كه مرگ كودكيهايش بود، مرگ تلخ و سياه كودكي در چهره او كه در سادگي و پاكي كودكي ميخندد تا آن نقطه مرگ اصل زندگي و ديگر فقط نفس كشيدن و زجر و تنفر و زندگي را نفس به نفس مردن...
سارا تهامي: خانم درخشنده فرشته است...
درآغوش گرفتن خانم درخشنده و بوسهاي كودكانه بر گونه خانم درخشنده كه انگار بوسهاي بود از سوي همه همسن و سالها و كساني كه حقيقت اين زخم را در بطن وجود داشتند و او اجازه يافته بود در كنار بانوي سينماي اجتماعي ايران كودكان كشورش را از سكوت رها كند و آزاد...
خانم درخشنده شما با «هيس! دخترها فرياد نميزنند» ركورد فروش فيلمهاي سينمايي چند سال اخير را شكسته و برسكوي بالاترينها نشستيد آن هم با فيلمي كه از لايهاي سرپوشيده و پنهان مانده از جامعه گفت و همه را بهت زده و صد البته آگاه كرد. فيلم بعدي شما چه خواهد بود؟
فيلمي با قصه طلاق ولي به نوعي ديگر، قصد دارم طلاق را از زاويهاي ديگر از آنچه تاكنون به آن پرداخته شده است بنگرم و اميد كه بتوانم در اين مسير نيز ياري همدلان و نگاه مهربان خداوند را همراهم داشته باشم.
نظر کاربران
فیلم فوق العاده ای بود.علیرغم بعضی از بازیهای ضعیف باطرح شجاعانه یک موضوع مهم گامی بلند در آسیب شناسی کودک آزاری برداشت.
اتفاقی که نمونه جدیدش رو همین چند روز پیش در پرونده راننده سرویس قلابی شاهد بودیم.اگر کودکانی که از 6 ماه پیش مورد آزار و اذیت قرار گزفته بودند میتونستند مسئله رو به والدینشون بگن شاید برای چند بچه بعدی این اتفاق نمی افتاد.
فیلمِ واقعا قشنگ وناراحت کننده ای بود...وقتی دیدمش کلی توسینما گریه کردم و تاچندروز هم دپرس بودم...نامردی ای که درحق دختر شده بود و استرس و اشکهای بسیارطبیعیش وجنگ برای زنده ماندن وسکانس های مربوط به اعدام...خیلی غمناک و گریه دار بود...
فیلم فوق العاده ای بود.علیرغم بعضی از بازیهای ضعیف باطرح شجاعانه یک موضوع مهم گامی بلند در آسیب شناسی کودک آزاری برداشت.
اتفاقی که نمونه جدیدش رو همین چند روز پیش در پرونده راننده سرویس قلابی شاهد بودیم.اگر کودکانی که از 6 ماه پیش مورد آزار و اذیت قرار گزفته بودند میتونستند مسئله رو به والدینشون بگن شاید برای چند بچه بعدی این اتفاق نمی افتاد.