«مرگ وزیرمختار»؛ رمانی که بعد از ۴۰ سال تجدید چاپ شد
متن قرارداد ترکمانچای را نمایشنامه نویس روس، آلکسی گریبایدوف، نوشت که روسها آن را قرارداد صلح میخوانند و ما آن را قرارداد ننگین ترکمانچای خطاب میکنیم؛ این قرارداد درون مایه اصلی رمانی را تشکیل میدهد که یوری نیکلایویچ تینیانوف در ۱۹۲۸ نوشت و در ایران مهدی سحابی آن را ترجمه و انتشارات امیرکبیر اولین بار سال ۱۳۵۶ چاپ اش کرد. حال پس از چهل سال نشر ماهی «مرگ وزیر مختار» را دوباره چاپ کرده است.
روزنامه سازندگی - میلاد حسینی: صد و نود سال می گذرد از بهمن ماهی که امضای ایران و امپراتوری روسیه پای قراردادی آمد که متن اش را نمایشنامه نویس روس، آلکسی گریبایدوف، نوشت و روس ها آن را قرارداد صلح می خوانند و ما آن را قرارداد ننگین ترکمانچای خطاب می کنیم. بخش های وسیعی از خاک ایران به روسیه الحاق شد و علاوه بر آن متعهد شدیم، بیست میلیون روبل و نسخ خطی کتابخانه شیخ صفی الدین را هم تقدیم کنیم.
ما طرفِ شکست خورده ی ماجرا بودیم، اما در طرف پیروز نویسنده و دیپلماتی جوان حضور داشت که پاداش چهل هزار روپلی برای اش در نظر گرفته شده بود و در میان زندگی اشرافی روسیه و مهمانی ها و جامعه ای کُند و آرام، ماموریت تازه ای برای او در نظر گرفته شده بود که مسیر زنده گی اش را تغییر داد. این اتفاقات درون مایه اصلی رمانی را تشکیل می دهد که یوری نیکلایویچ تینیانوف در ۱۹۲۸ نوشت و در ایران مهدی سحابی آن را ترجمه و انتشارات امیرکبیر اولین بار سال ۱۳۵۶ چاپ اش کرد.
آلکسی گریبایدوف
چاپ مجدد
پس از چهل سال نشر ماهی «مرگ وزیر مختار» را دوباره چاپ کرده و این بار با ویراستی تازه. یک سال پیش از درگذشت مهدی سحابی، او این کتاب را به نشر ماهی سپرد و قصد داشت ترجمه قدیمی اش را بازبینی کند. اما حیف از میانِ ما رفت و فرصتی برای تجدیدنظر در ترجمه نبود. چند سال گذشت و پرونده کتاب در نشر ماهی دوباره رو آمد. این بار مهدی نوری و علیرضا اسماعیل پور کار ویرایش را عهده دار شدند و اشعار کتاب هم به نظم درآمد. آبتین گلکار، که یکی از مترجمان برجسته زبان روسی سست، متن را که سحابی از نسخه فرانسوی ترجمه کرده بود را با نسخه روسی مقابله کرد. در حین این تطبیق متوجه شد دو بخش کوتاه در ترجمه فرانسوی حذف شده و آبتین گلکار آنها را ترجمه کرد و نسخه فعلی کاری کامل و تازه شده است.
وزیرمختار مهم است؟
آیا «مرگ وزیر مختار» رمان مهمی ست؟ برای ما ایرانیها احتمالا چنین است. نویسنده بسیار دقیق جامعه ایران در آن سال ها را تقریر کرده و این تقابل خودش را در مقایسه با جامعه روسیه به خوبی نشان می دهد. جامعه ایران جامعه ای عجیب و کم وبیش بدوی است که یک شایعه ناموسی می تواند مردم پایتخت اش را چنان عصبی کند که به وزیر مختار کشور همسایه و سفارت آن کشور حمله کنند و رحم را فراموش کنند. آیا عصبانیت مردم ایران فقط از برانگیخته شدن رگ غیرت شان بود یا عقده های شکست و واگذاری بخش هایی از خاکِ کشور هم در میان بود. روایت یوری نیکلایویچ تینیانوف این طور نشان میدهد که مردم ایران از این هم احساس حقارت می کردند اما نکته جالب میل به مهمان نوازی در برابر مهمانان روس بود.
دو سوم ابتدایی این رمانِ طولانی، در روسیه می گذرد و خواننده روایتی آرام و جزء به جزء را می خواند. در میانِ فضای سرد شهر و روابط بین آدم ها داستان جلو می رود. کندی ریتمِ داستان برگرفته از همین آرامش زندگی در روسیه است و مهمانی ها در اوج کندی و وقار و تشریفات برگزار می شود. همه چیز رسمی است. همین رسمی بودن آلکسی گریبایدوف را خسته کرده و وقتی به گرجستان می رود و نشاط زندگی در آنجا را می بیند، انگاری روحش هم شاداب می شود و زندگی اش را وارد مرحله ی تازه ای می کند. اویی که بیشتر از سیاست در روسیه با نمایشنامه «امان از زیرکی» شناخته می شود.
ایرانی ها در رمان
وقتی صحبت از گرجستان تفلیس می شود یاد و خاطره آغامحمدخان قاجار هم به رمان می آید. تفلیس شهر بی دفاعی است و در جهان هیچ چیز غم انگیزتر از یک شهر بی دفاع نیست و آغامحمدخان در سپتامبر 1795 میلادی برابر با شهریور 1174 شمسی این شهر را در شش روز ویران کرد. براساس روایت رمان، سربازانِ ایرانی هرچه را که سوختنی بود سوزاندند و هر که را کشتنی بود کشتند. ستون های دود به آسمان برخاست.» و پشت بندش ضجه زنان و جیغ کودکان بلند می شد. ایران پول زیادی نداشت و بدهی ها بسیار بود و همسایه روس هم غرامت اش را می خواست، فتحعلی شاهِ پیر شخصا به فراهان می رود تا از والیانِ ولایاتی که هنوز شورش نکرده بودند، یعنی از فرزندانِ بسیارش، پول و سرباز بگیرد.
تینیانوف فضای ایران را هم دقیق ترسیم کرده. او بازار را با آبشاری از نور که از سوراخ های سقف های گنبدی پایین می ریخت تصویر می کند. شتربانان و گداها و آهنگران و قصاب ها وارد داستان می شوند. لات ها در بازار می پلکند و همه آدم ها مدام در قهوه خانه چای می خورند و یکدیگر را تماشا می کنند. وزیران هم در گرما گرم بحث و بررسی مهمترین امور حکومتی قهوه و چای می نوشند و قلیان می کشند. بحث های خصوصی از طریق فراش هایی که جلو پنجره ها گوش تیز کرده بودند به بیرون درز می کند و خبر در بازار و بین مردم شهر پخش می شود. مشتریان قهوخانه ها خبرها را تفسیر می کنند و بحث داغ تر می شود.
این قضیه در رمان این جور تفسیر می شود «در ایران، یک تخته قالی کار مبل را می کند و قهوه خانه حکم روزنامه را دارد. فلان قاضی که دارد واردِ قهوه خانه می شود، یک صفحه رسمی و جدی روزنامه است. آن دو پیرمردی که چای می نوشند و قلیان می کشند صفحه فکاهی اند. این چند تاجر، در این سوی فهودخانه، صفحه اخبار روزند و آن یکی هم صفحه آگهی هاست.» مسئله صیغه و زن های متعدد طوری طرح می شود که برای خواننده روسی هم جا بیفتد. ملک التجار می خواهد بعد محرم یکجا سه تا صیغه بگیرد و در قهوه خانه سوال است که چه طور می خواهد به عقدی های خودش برسد با صیغه های جدید، یکی از پدرش تعریف می کند که فقط چهارتا عقدی داشت و اهل صیغه نبود. برای همین وقت داشت به همه شان برسد و كم نگذارد.
خسرو میرزا یکی از شخصیت های مهمی است که پایان رمان جدی گرفته می شود. او شاهزاده ای است زیبا و قرار است راهی روسیه شود برای رساندن پیغام عذرخواهی پادشاه ایران. خسرو میرزا می خواهد رویدادهای اسفبار تهران را فراموش کند و با لشکری عازم سن پترزبورگ می شود. در تهران و تبریز به این فکر کرده بودند که احتمالا خسرو میرزا در این سفر کشته خواهد شد. اما چندان نگران نبودند، چون شاهزاده زیرک دو رگه بود. صحنه خواندن پیام لوله شده پادشاه در فیلم «کشتی روسیه» هم تصویر شده وشاهزاده جوان متن را در مقابل تزار فرائت می کند. همچنین در خاطراتی که خسرو میرزا از سفرش نوشته، او مبهوت شکوه ساختمان ها و کاخ ها و زیبایی شهر می شود و بارها کاخ آرمیتاژ و کاخ پترهاف را می ستاید.
فرم و تکنیک رمان
رمانِ تینیانوف فرمی ساده دارد. روایتی کلی و خطی است و هر از گاهی چیزی یاد کسی می آید. اما آن قدر طولانی نیست که رمان را وارد فاز جدیدی کند و بیشتر کار کرد اطلاعات دادن و شناساندن شخصیت را دارد. به لحاظ تکنیکی و فنی هم «مرگ وزیر مختار» رمانی بی اشکال نیست. هرچند رمان بسیار دقیقی ست و تمرکز زیادی روی جزئیات مهم و اثرگذار دارد. اما در بعضی تکه ها مشکل نظرگاه به چشم می خورد. نمونه اش جایی ست که راوی دانای کل که همه چیز داستان و حتا احساسانی درونی گریبایدوف را هم می داند می گوید:
«شاید یاد تابلوی مریم موریلو در موزه آرمیتاژ می افتادیا یادِ کس دیگری.» با سوم شخصی که قاطعانه همه چیز را می داند و اظهارنظر می کند، جور درنمی آید چنین نگاهِ مرددی. خاصه زمانی که او در صحنه های قبل و بعد، راجع به همه ی شخصیت ها و چیزهای مربوط به آنها حرف زده. چندین بار ذهن گریبایدوف این کار را می کند با آنکه دلیل داستانی روشنی برای این هم نیست. مگر آنکه قصدِ نویسنده پیچیده گیِ شخصِ گریبایدوف بوده که جا برای چنین کاری به اندازه کافی بوده.
رویای گورجس گورجیا
گریبایدوف رویاهای زیادی در سر داشت و می خواست از نسلرود عبور کند و خودش همه کاره باشد. نسلرود وزیر خارجه آلمانی الاصل و افسانه ای روسیه است که چهار دهه بر سر کار بود. گریبایدوف قصدِ گذر از او را داشت و شاید همین نگاه باعث درنظر گرفتن ماموریت ایران برای او شد. ماموریتی که بیشتر شبیه تبعید بود تا از شر او خلاص شود و دیگر در مهمانی ها و محافل حرف ها و ایده های اش در میان نباشد و به همان نیمی عاشقی و نیمی نویسندگی اش برسد و ایده «امان از زیرکی» را کامل کند. نمایشنامه ای که هنوز هم در روسیه روی صحنه می رود و گریبایدوف بیش از ماموریت اش در ایران، با آن متن شناخته میشود.
گریبایدون بعد از موفقیت در ترکمانچای طرحی دیگر در سر داشت تا پوزه نسلرود را به خاک بمالد و پروژه بعدی اش شخصِ امپراتور بود. او حتا سودایِ رسیدن به شاهی را در سر می پروراند و در نهایت تزار پرونده او را به همان جایی گره زد که پیش تر باعتث اعتبارش شده بود. اما او اگر در ایران نمی مرد هم سرنوشت خوبی در انتظارش نبود. در نامه خصوصی کنت ثلسرود به پاسکویج از خشم امپراتور درباره گریبایدوف حرف زده شد. امپراتور از نامه به عباس میرزا و مذاکره با او ناراحت بود و وزیر مختار شخصا مسئول وقایعی بود که پادشاه نمی پسندید. پس از این نامه پاسکویچ و گریبایدوف توبیخ شدند و اگر وزیر مختار زنده می ماند احتمالا از کار برکنار می شد.
کلمات فارسی
یکی از نکاتِ مهم و جالبِ داستان، استفاده فراوان از واژه های فارسی در متن اصلی ست. کلماتی که صرفا ساده و عامیانه نیستند و اتفاقا فهم شان نیاز به آشنایی با فرهنگ ایرانی دارد. این نشان می دهد تینیانوف ایران و فرهنگ ایران را می شناخته و با آگاهی دست به نوشتن چنین رمانی زده است و تفاوت جزئیات را هم می دانسته. کلماتی مانند تشخص، صیغه، ناظر، مشهدی، قهوه چی، تفنگدار، صندوق دار، شربت دار، شاهزاده، خزینه، شریعت و ... حتا زمانی که به سفارت حمله می شود هم فرمان حمله فارسی ست. خواجه شادمانه فریاد می زند «بزنید!» استفاده از کلماتی از زبان ها دیگر اتفاقی است که در ادبیاتِ روسیه سابقه داشته و گاهی آنقدر تکرار و زیاده روی شده که نویسنده لغتنامه کوچکی در پایانِ کتاب قرار داده است.
نظر کاربران
ممنون
حمله به سفارت خانه ها و کنسولگری های خارجی در ایران با این حمله شروع شد و با حمله به سفارت آمریکا و انگلستان و عربستان ادامه یافت