۷۰۹۴۵
۵۰۰۳
۵۰۰۳
پ

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

نمایش، به خلاقیت و اجراهای متفاوت احتیاج دارد و قرار نیست همیشه همه‌ اجراها کلاسیک باشند اما برای داشتن یک اجرای منسجم به چیزی فراتر از انجام کارهای عجیب و جدید روی صحنه احتیاج است.

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

روزنامه هفت صبح: ماه پرخبری بود. از بازگشت پرسروصدای محمد رحمانیان روی صحنه تئاتر ایران‌(هرچند کوتاه بود و او این روزها دوباره در آمریکا کارش را روی صحنه برده) تا دو اجرای عظیم و به‌ظاهر پرخرج جلال تهرانی و سجاد افشاریان که به دیدن کار آن‌ها در سالن‌های کوچک‌تر عادت داشتیم.

ماهی که مخاطبان عام‌تر هنر هم به واسطه همین اتفاقات بیشتر پا به سالن‌های نمایشی مطرح گذاشتند و البته چندان هم دست خالی بیرون نرفتند؛ آنها که دست خالی ماندند مخاطبان پی‌گیرتر و حرفه‌ای تئاتر بودند که با چشمان متحیر به این حجم «به‌دست‌آوردن دل مخاطب به هر قیمت» خیره مانده بودند.

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

پرده اول: زنده‌باد سیرک!

ننه دلاور بیرون پشت در/ اجرا در تالار حافظ

نمایش، به خلاقیت و اجراهای متفاوت احتیاج دارد و قرار نیست همیشه همه‌ اجراها کلاسیک باشند اما برای داشتن یک اجرای منسجم به چیزی فراتر از انجام کارهای عجیب و جدید روی صحنه احتیاج است. ادغام دو نمایشنامه و ساختن یک نمایش‌ با ارجاع به نمایشنامه‌های اولیه، وقتی نتیجه‌ مطلوب می‌دهد که تماشاگر حداقل یک اجرا از نمایشنامه‌ اصلی را دیده باشد و به قصه اشراف کامل داشته باشد.

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

«ننه دلاور و فرزندانش» از نمایشنامه‌های معروف برتولت برشت قصه‌ فروشنده‌ دوره‌گردی است همراه دو پسر و دختر لالش که از کمبود و قحطی در جنگ برای فروش بیشتر و تبادل کالا سود می‌برد تا مخارج زندگی‌اش را تأمین کند.‏‎ «بیرون پشت در» اثر ولفگانگ بورشرت هم شرح‌حال سربازی به نام بکمان است که بعد از سه سال اسارت برای پیداکردن همسر و خانه‌اش به آلمان بازمی‌گردد اما آن‌چه می‌یابد ناامیدی بیشتر است و درهای بسته و عذاب‌وجدانی که از مرگ گروهانش برای او مانده.‏

نکته‌ اولی که در نمایش «ننه‌دلاور بیرون پشت در» قابل تأمل است، این‌که مخاطب چه‌قدر با این دو نمایشنامه آشناست و آیا فکری به حال کسی که نمایشنامه را نخوانده و قصه‌ آن را نمی‌داند، شده؟ جواب منفی است. «ننه دلاور بیرون پشت در» شروع خوبی با پرفورمنس‌ ضدجنگ مشابه با کارهای معروف اواخر دهه‌ ۸۰ و اوایل ۹۰ میلادی دارد و به شما نوید یک اجرای متفاوت می‌دهد؛ تا افتادن بکمان (با بازی هوتن شکیبا) در دریاچه و پس‌زدن او، حتی قاب‌های خوبی می‌سازد ولی بعد، با نوعی شلختگی و ساختن قاب‌هایی پشت سرهم که تصویری غیرقابل‌انسجام، بی‌ربط و آشفته در مقابل چشم‌مان پدید می‌آورد، بیش‌ازحد درگیر فرم می‌شود.

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

بعد از این همه سال دیگر باید بدانیم که هر تصویر صرفا تازه و شاید زیبا، به تنهایی به پیشبرد قصه کمک نمی‌کند. ما کم‌کم با داستانی گُنگ مواجه می‌شویم که ننه‌دلاور (با بازی صابر ابر) جایی میانه‌ آشفته‌بازار نمایشنامه گم شده و بدل به شخصیتی بی‌هویت و ناکارآمد می‌شود.

اوج این آشفتگی در صحنه‌ سیرک و وقت اجرای موسیقی است؛ با شعار کلیدی «زنده‌باد سیرک» که به شدت می‌توان با آن همذات‌پنداری کرد. سیرکی که البته حتی سرگرم هم نمی‌کند و فقط مخاطبش را به سرگیجه می‌اندازد.‏

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

نمی‌توان به صرف داشتن یک گروه موسیقی، دم دست، در تئاتر «شو» (بگذارید تأکید نکنم روی همان «سیرک») راه انداخت. البته که داشتن گروه موسیقی یا نوازندگان زنده، می‌تواند اتفاق خوبی برای نمایش‌ها باشد؛ فقط در صورتی‌که موسیقی در خدمت نمایش باشد، نه نمایش در خدمت موسیقی.

موسیقی زنده در تئاتر ما، این روزها بیشتر جنبه‌ یک شو برای جلب مخاطب پیدا کرده، در حالی‌ که به راحتی می‌توان آن را از اکثر نمایش‌های این روزها حذف کرد. آوایی که باید جزو جدایی‌ناپذیر نمایش باشد اما حالا بیش از حد توی ذوق می‌زند و به تنهایی ساز خودش را می‌نوازد. در «ترانه‌های قدیمی» که نقش پررنگی ایفا می‌کند و هر پرده اجرا می‌شود تا به آواز علی زندوکیلی برسیم، در «سیندرلا» نوازنده‌ و خواننده قسمت جدایی برای خود دارند، در «لاموزیکا» دو قطعه‌ پیانویی که نوازنده می‌نوازد،

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

فرصتی است برای تغییر صندلی و پیداکردن جای مناسب و در «ننه دلاور بیرون پشت در» گروه این روزها محبوب «بُمرانی» به اجرای این سیرک بزرگ با این حجم سیاهی لشکر کمک می‌کند تا شاید مخاطبانی که به صرف دیدن جلوه‌های ویژه‌ صابر ابر به تماشای این بیگ پروداکشن نشسته بودند قدری هم با پرفورمنس این گروه موسیقی سرگرم شوند.


پرده دوم: کاش برنگشته بودید آقای رحمانیان

ترانه‌های قدیمی/ اجرا در تالار شمس

مُهر محمد رحمانیان را از روی آن‌چه دیده‌اید، حذف کنید تا «ترانه‌های قدیمی» را با هم مرور کنیم؛‏ بدون این اسم، بدون تعصب، و بدون فکرکردن به کلاه گشادی که با این اسم سرتان گذاشته‌اند. بگذارید به تئاتر، نمایش با همه‌ اصول و قواعدش، و انتظاراتی که از یک «کار کامل» داریم فکر کنیم. به چیزهایی که اگر یک جوان یا یک آدم ناشناخته به خوردمان می‌داد، اعتراض‌مان گوش فلک را کر می‌کرد.‏

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

هشت داستان مبتنی بر قصه‌ آدم‌هایی که با شوخی و خنده شروع می‌کنند، یک‌باره به غم، اندوه و اشک می‌رسند و در انتها یک ترانه که همه‌چیز را قرار است جمع کند. این روند مدام تکرار می‌شود.‏ بدون ذره‌ای تغییر یا خلاقیت؛ و بعد از دو سه پرده، کاملا قابل پیش‌بینی.‏

نوستالژی و یاد ایام و پل‌زدن به غُصه‌های مشترک، بین جامعه‌ ما عمومیت دارد. کافی است راه واردشدن به آن را بلد باشید تا اشک جماعتی را دربیاورید. بهترین‌ش؟ انتخاب خود ترانه‌های قدیمی، که هر کدام به تنهایی می‌توانستند آه جان‌سوزی از دل بلند کنند و کنسرت موسیقی شورانگیزی برایمان بسازند.

اما وقتی روند تکراری یک قصه، یک ترانه، بارها و بارها تکرار می‌شود، شاید از خودتان بپرسید چرا نرفتیم کنسرت موسیقی؛ وقتی این اجرای زنده‌ آوازی، کمکی به روند نمایش نمی‌کند؟ جز البته در پرده‌ جوان گیتاریست (اشکان خطیبی) و زن مسافر (سحر دولتشاهی) که موسیقی بخشی از قصه می‌شود و نه یک جزء لایتچسبک.‏ آیا غیر از انگشت‌گذاشتن روی احساس تماشاگر، هدف دیگری از انتخاب این ترانه‌ها دنبال شده؟ انگار یک سری ترانه انتخاب شده‌اند و حالا باید متنی برای‌شان نوشته می‌شده.

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

در همین پرده‌، جز نام یک عروسِ به دنبال آرایشگر و گوشی موبایلی که حالا دست خواهر آرایشگر است و عروس به آن زنگ می‌زند، چه نقطه‌ اتصالی بین اجرای «ساری گلین» با باقی قصه وجود دارد؟ چه فرقی می‌کرد اسم‌ این زن سارا، سحر یا هرچیز دیگری باشد؟ اصلا این عروس کجای قصه‌ نویسنده جا می‌گیرد؟

خیلی اتفاقی، یک پرده‌ دیگر را مرور کنیم. بازیگر در نقش سرباز وظیفه وارد می‌شود. با لهجه‌ی ترکی از دوستان‌ش که از قضا هم‌شهری‌اش هم هستند، با چاشنی لطیفه‌ای در مورد ماکارونی، کِرم و لولیدن تعریف می‌کند و بسطش می‌دهد به برخورد دوستان‌ش با دختران امروزی و شهری و در نهایت نتیجه می‌گیرد: «در و دهاتی جماعت این‌جوری‌اند»؛ و در ادامه، برای اثبات بیشتر، ترانه‌ «شراره» را با اجرای هم‌ولایتی‌هایش تعریف می‌کند.

همان کلیپ خام‌دستانه دو جوان ساده‌دلی که در واقعیت برای تبلیغ خود یک ترانه را بازخوانی کرده‌ بودند. حالا افشین هاشمی بازیگر باسابقه‌ تئاتر برای به خنده انداختن تماشاگرش باید از سخیف‌ترین عبارات و جوک‌های قومیتی با میمیک، اطوار و لهجه استفاده کند و برای‌مان «شراره موهاشو عروسکی شونه کرده» بخواند.‏ آیا باید به این حجم ابتذال که نمونه‌های اصلی و بی ادعایش را در تئاتر گلریز (و این اواخر پردیس قلهک) می‌توان پیدا کرد، خندید؟

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

همان لحظه‌ای که افشین هاشمی وسط صحنه تئاتر روشنفکری این مملکت به چنین فضاحتی تن داده بود، باید سالن را به نشانه‌ اعتراض ترک می‌کردیم. حیف که راه خروج توسط تماشاگران مشتاق آقای رحمانیان که از مدت‌ها قبل و ظرف دو سه روز تمام ۱۰ شب اجرای ایشان را سولد اوت کرده بودند (یکی‌اش هم خود ما) بسته شده بود.‏

حالا مُهر رحمانیان را روی «موسیقی- نمایش»ِ «ترانه‌های قدیمی» برگردانید. با چه چیزی مواجه می‌شوید؟ یک اجرای کاسب‌کارانه و عجولانه، بدون چفت و بست مناسب، با قصه‌هایی شبیه هم، برای پر کردن تایم ۲ساعته‌ نمایش، از محمد رحمانیانی که چندسال پیش ترک وطن کرد و نه امیدی به بازگشت‌ش بود و نه رویایی برای دیدن نمایشی از او روی صحنه‌ تئاتر ایران.‏

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

طبیعی‌ست که شنیدن خبر بازگشت و دیدن اجرای تازه‌ای از او در ردیف شوخی متداول «روحانی مچکریم»ِ این روزها قرار بگیرد. حتی تماشاگرانی که به ندرت به تماشای تئاتر می‌رفتند، یا مدت‌ها بود در دوران کم‌کاری کارگردانان صاحب‌نام بی‌خیال تئاتر شده بودند، با باز شدن اولین روزنه، بلیت خریدند. بلیت‌ها خیلی زود فروش رفت و به سرعت سانس‌های فوق‌العاده باز شد: ده روز، بیست اجرا؛ و بعد کاسبی ادامه داشت؛ تمدید یک‌هفته‌ای نمایشی که گفته بودند «فقط» ۱۰شب امکان اجرا دارد و با همین بهانه بی‌نظمی‌های اجراهای دوم ۱۰شب اول توجیه می‌شد.

این‌ها هیچ‌کدام اهمیتی نداشت اگر نمایشی که روی صحنه رفت، مطابق با توقعاتی بود که از محمد رحمانیان و گروه حرفه‌ای‌اش می‌رفت. صندلی بیشتر و اجرای بیشتر، فقط برای فروختن بلیت بیشتر؛ و بهره‌بردن از شوق و احساسات تماشاگر با استفاده از ترفند «موسیقی- نمایش» برای پوشاندن عیب‌های متن و اجرا؛ که انگار می‌شد بعد از شب‌های شلوغ تهران، فقط با دو بازیگر (که تنها یکی بازمانده از اجرای تهران است) و نوازنده و خواننده‌ای دیگر در آمریکا هم روی صحنه برود. اتفاقی که هم‌اکنون درحال رخ‌دادن است.


پرده سوم: سبک جلال تهرانی

سیندرلا/ اجرا در سالن اصلی تئاتر شهر

«سیندرلا» روی یک مرز باریک حرکت می‌کند. بعد از پرده‌ اول یا با سبک اجرای جلال تهرانی ارتباط برقرار می‌کنید و با او همراه می‌شوید یا دورتر و دورتر می‌شوید. نوعی اغراق در همه‌ بازی‌ها مشهود است. این اغراق را می‌توان در مدل دیالوگ‌گویی، راه‌رفتن، نشستن و همه‌ حرکات بازیگران مشاهده کرد. بازیگرانی مسخ‌شده که بازی ایستاده و روتین تئاتری از آنها گرفته شده و همه بازی‌شان در اکت چهره و آکسان‌گذاری روی کلمه‌ها و تغییر بار جمله معنی پیدا می‌کند. اگر نمایش‌های قبلی تهرانی را دیده باشید کم‌وبیش با این نوع بازی آشنا هستید.

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

در ظاهر شاید ساده به نظر بیاید اما با دیدن نمایشی مثل «لاموزیکا» به کارگردانی محمدصادق ملکی که در این سال‌ها با تهرانی همکاری داشته و بازنگری متن دوراس را هم به تهرانی سپرده، می‌توان به سهولت فهمید که این «سبک جلال تهرانی» چقدر سهل و ممتنع است.

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

فقط خود تهرانی است که اشراف کامل به سبک خودش دارد و می‌داند چه می‌خواهد و چطور می‌تواند آن را اجرا کند تا از دل کار بیرون نزند و به نتیجه‌ مطلوب برسد. البته «سیندرلا» متن هوشمندانه‌ای هم دارد که از اجرا جلوتر می‌ایستد. در واقع تهرانی نویسنده بهتر از تهرانی کارگردان عمل کرده و نمایشنامه‌اش به کمک اجرا می‌‌آید و کاستی‌های سبک اجرایی او را که در زمان طولانی‌مدت «سیندرلا» تا حدی خسته‌کننده می‌شود تا حد زیادی می‌پوشاند.

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!


پرده چهارم: زنان به جای مردان، مردان به جای زنان

مُد تازه و همه‌گیر این روزها

زن‌پوش یا مردپوش‌شدن اتفاق نادر و جدیدی نیست. در گذشته بیشتر و امروزه کمتر. این ترفند، بیشتر شامل نمایش‌هایی می‌شد که همه‌ کاراکترها را مردها یا بالعکس فقط زن‌ها بازی می‌کردند. در نمایش‌های یک ماه اخیر در «سیندرلا» شاهد بازی گلاب آدینه بودیم در نقش یک سرهنگ مرد و در «ننه دلاور بیرون پشت در» صابر ابر نقش ننه‌دلاور را ایفا می‌کرد؛ طبعا نقش یک زن.در توانا بودن گلاب آدینه هیچ شکی وجود ندارد اما چه الزامی در مردپوش‌ بودن او وجود داشت؟ در کل نمایش، سیندرلا‌(بهنوش طباطبایی) جایی با اشاره به سرهنگ از واژه‌ «بابام» استفاده می‌کرد و به‌طور واضح روشن می‌کرد سرهنگ مرد است.

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!

با وجود نظامی ‌بودن و خصوصیاتی که از یک سرهنگ انتظار می‌رود، این کاراکتر جز در این دیالوگ، می‌توانست زن هم باشد. روسری جوری زیر کلاه بسته شده بود که می‌توانست دنباله‌ مو باشد و لزوما کلاه داشتن و سرهنگ‌بودن، دلیل محکمی برای مردبودن نمی‌توانست باشد که البته دلایل زن‌بودن کاراکتر خیلی بیشتر از همان یک کلمه‌ «بابام» در نمایش بود.

بدون هیچ کارکردی در قصه و هیچ دلیل واضحی برای این انتخاب.‏ باز انتخاب صابر ابر برای نقش «ننه دلاور» را به دلیل همه‌ مشکلات تماسی و خط قرمزهای مختلف بیشتر می‌توان پذیرفت که البته این یکی هم با این امکان تازه آن‌قدر زیاده‌روی در خود داشت که از یک‌جا به بعد، بیشتر آزارنده بود، تا خلاق و قابل تحسین.‏

لطفا با احتياط «عامه‌پسند» شويد!


پرده آخر: كسب درآمد به هر قیمت

حاشیه اصلی این روزهای همه سالن‌های تئاتر

یک سوال مهم. آیا تماشاخانه‌ها اجازه دارند به هر قیمتی بلیت‌ بیشتر بفروشند با این توجیه که استقبال زیاد است؟ تئاتر برای ادامه‌ حیات به فروش بلیت‌ احتیاج دارد ولی «اخلاق» کجای این معامله است؟ آیا این سوءاستفاده از تماشاگری نیست که هنوز برای تئاتر وقت و اهمیت قائل است و نباید باعث ناامیدی او شد؟

در «ترانه‌های قدیمی» ردیف‌های صندلی اضافه شدند تا تالار شمس(که از اساس سالن اجرای نمایش نیست) جمعیت بیشتری را در خود جا دهد بدون این‌که کسی به ستون‌هایی که مانع دید تماشاگر می‌شد فکر کند و همه‌چیز به شانس و اقبال شما بستگی داشت که در چه زاویه‌ای نسبت به ستون نشسته باشید، درحالی‌که اولین‌بار نبود که در همین تالار شمس نمایشی اجرا می‌شد. چرا دفعات قبل ستون‌ها به چشم نیامده بود و کسی از ضعف سالن و غیراستاندارد بودن آن شکایتی نداشت؟

در «دیوار چهارم» امیررضا کوهستانی از این فضا به درستی استفاده کرد و اصلا تماشاگر را براساس معماری همین سالن با خود همراه می‌کرد، در «باغبان مرگ» طراحی ‌صحنه و میزانسن آروند دشت‌آرای با چینش صندلی‌ها همگونی داشت و به تماشاگر فکر شده بود، اما این‌بار تماشاگر قربانی بلیت‌فروشی بیشتر شد.

با بلیت‌هایی که برای سانس دوم شماره هم نداشت و به شیوه‌‌ صندلی‌بازی، صندلی بهتر از آن کسی بود که زودتر به صندلی رسیده باشد و همین سبب بی‌نظمی و تأخیر اجرا می‌شد. وقتی اسم «رحمانیان» می‌فروشد و می‌شود ته اجرا خود او بیاید روی صحنه و بگوید «ببخشید»، چرا که نه؟ وقتی می‌شود از خود کارگردان یک عذرخواهی ساده شنید و این‌که شما که مردم باشعوری هستید «باید» ما را درک کنید.‏

در «سیندرلا» اتفاق شکل دیگری بود. ردیف صندلی‌های طراحی‌شده روی سن احتمالا تجربه‌ متفاوتی را از آنِ تماشاگر می‌کرد اما این هم شامل خوش‌شانس‌ها می‌شد. دکور برای مخاطبی که روی صندلی‌های اصلی سالن می‌نشست طراحی شده بود و تماشاگر روی سن هرچه به گوشه‌ها متمایل بود، چیزهای بیشتری را از دست می‌داد و شامل نقاط کور بیشتری می‌شد. این همه‌چیز نبود. برای اولین‌بار در سالن اصلی تئاتر شهر تأخیر نیم‌ساعته تجربه کردیم و بعد هم باز همه‌چیز با یک «ببخشید» ساده باید ختم‌به‌خیر می‌شد. ما که این ماه مدام در حال «بخشیدن» بودیم. شما را نمی‌دانیم.‏
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج