فرانسیس بیکن؛ دیده بان آفاق آتلانتیس نو
فرانسیس بیکن تا آخرین لحظات زندگی به مطالعه و تفکر و تالیف و تصنیف پرداخت و هرگز از تحقیق و پژوهش دست بر نداشت؛ تا در سال ۱۶۲۶ هنگام یکه از لندن به هایگیت می رفت، به این فکر افتاد که گوشت تا چه مدت در برف سالم می ماند و تصمیم گرفت همان لحظه به تجربه بپردازد.
روزنامه سازندگی - میثم قهرمان: تدوین بنیان های نظریِ علم مدرن، شاهکار بیکن در تاریخ اندیشه غرب است. فرانسیس بیکن تا آخرین لحظات زندگی به مطالعه و تفکر و تالیف و تصنیف پرداخت و هرگز از تحقیق و پژوهش دست بر نداشت؛ تا در سال ۱۶۲۶ هنگام یکه از لندن به هایگیت می رفت، به این فکر افتاد که گوشت تا چه مدت در برف سالم می ماند و تصمیم گرفت همان لحظه به تجربه بپردازد. در کنار کلبه ای ایستاد، مرغی خرید و کشت و شکمش را پر از برف کرد. در این هنگام لرزه بر اندامش افتاد و ضعفی شدید بر او غالب آمد،
احساس کرد نمی تواند به شهر برگردد، در آن نزدیکی به کاخ لرد آروندل رفت و در همانجا به بستر بیماری افتاد. هنوز چشم از جهان نبسته بود که با خوشحالی نوشت: «تجربه بسیار عالی قرین موفقیت شد.» این آخرین کارش بود که با موفقیت انجام پذیرفت و بدین ترتیب سرانجامی نیکو یافت و بالاخره در نهم آوریل سال ۱۶۲۶ در ۶۵ سالگی درگذشت. فرانسیس بیکن در وصیتنامه اش این گونه نوشت: «من روحم را به خدا، بدنم را به گور و نامم را به اعصار آینده و اقوام جهان هدیه می کنم.» از آثار معروف فرانسیس بیکن می توان از کتاب های «مقالات»، «ارغنون جدید»، «پیشرفت دانش»، «تاریخ هانری هفتم»، «احیای کبیر»، «رد فلسفه ها»، «افکار و نتایج» و در نهایت «آتلانتیس نو» نام برد.
بی اعتنایی به فلسفه های قدیم و اندیشه فلسفه جدید
از همان دوران دانشجویی، که در کمبریج مشغول تحصیل بود، راه و روش پیشینیان و معاصرانش را نادرست تشخیص داد و نپسندید و نظام های علمی و فلسفی موجود را اغلب منازعات و مشاجراتی بیهوده و وراجی و لفاظی و جامد و ایستا و خلاصه بی نتیجه و نازا انگاشت، و به ویژه فلسفه و منطق ارسطو را که متداول عصر و حاکم بر اذهان معاصرانش بود بی حاصل و برای کشف حقایق نارسا و برای زندگی نه تنها غیار مفید، بلکه مضر یافت.
دکتر راولی، ملازم، مشاور مذهبی، منشی و اولین نویسنده شرح حالش می نویسد: «در همان دوران دانشجویی که شانزده ساله بود، از فلسفه ارسطو - نه از خود او - متنفر و از بی ارزشی و بی حاصلی آن آگاه شد و آن را در امر منازعات و مجادلات قوی و موثر، ولی در تولید کار برای آسایش انسان ها عقیم و سترون، شناخت.» این مطلب به نظر بعید نمی رسد، زیرا همچنان که چرچ گفته است: «این گونه امور از ذهن وقّاد و نقّادی همچون ذهن بیکن بعید و غیرمعمول نیست، چه بسیار دیده شده دانش آموزان و دانشجویان باهوشی از کتاب های درسی خود انتقاد کرده اند.»
بنابراین، بیکن، همه پیشینیان و معاصرانش را مورد انتقاد قرار داد. البته بیش از همه از ارسطو انتقاد کرد و تصمیم در برابر ارسطو، روش و منطق جدیدی ارائه دهد و بدین ترتیب فلسفه را در راه جدیدی بیندازد و از حالت خمود و جمود و پرداختن به منازعات و مشاجرات لفظی که شیوه اغلب فیلسوفان بود رها سازد و یک فلسفه فعال و مترقی که در زندگی انسان ها مفید و مثرثمر باشد پدید آورد. به عبارت دیگر بر آن شد طرحی نو بیندازد و فلسفه جدیدی بسازد که مبتنی بر علوم طبیعی و هماهنگی با آن باشد و بشر را در شناخت طبیعت و کسب قدرت برای تصرف در آن یاری دهد. به این دلیل است که بسیاری او را محور اصلی تحول فکری در قرون وسطی می دانند تا جایی که پایان تفکر کلیسا را به اندیشه های او نسبت می دهند.
پدر فلسفه تجربی و علوم جدید
فرانسیس بیکن را می توان پدر فلسفه تجربی و پوزیتویستی انگلستان دانست. او برخلاف رویکرد فلاسفه باستانی و قرون وسطی تعریف جدیدی از معرفت و هدف علم آموزی ارائه داد. بیکن صراحتا این نظر را مطرح می کند که غایت علم آموزی، ارتقای معنوی یا رشد وجودی انسان نیست بلکه هدف، افزایش قدرت آدمی است. شاید بزرگ ترین تاثیر بیکن در فلسفه غربی همانا نقش او در پیدایی و تاسیس «علوم تجربی» یا «علم مدرن» یا همان Science است، «او تمام نظام های فلسفی را اعم از فلسفه های کهن و معاصر بی حاصل و بی فایده انگاشت و به اندیشه احیا و تجدید بنای فلسفه افتاد و طرحی نو در انداخت
و آن را «احیای کبیر» نام نهاد. می خواست به هر نحوی که شده طرحش را به پایان برساند تا آرمان خود را که اصلاح تمام علوم و معارف بشری بود جامه عمل بپوشاند.». در بررسی ماهیت علم جدید یا همان Science پی می بریم که مبادی و غایات نظری آن به طور مبنایی با آنچه که در جهان باستان یا قرون وسطی «علم» نامیده می شد، تفاوت دارد. مبادی نظری علم جدید، فلسفه های اومانیستی و کمّی انگارند، غایات این علم را نیز نه دریافت یا کشف حقیقت یا کمال وجودی بشر که قدرت طلبی و تحقق استیلاگری اومانیستی و دائرمداری بشر تشکیل می دهد.
در واقع فرانسیس بیکن (که نقش محوری و مبنایی در تدوین بنیان های نظری علوم مدرن دارد)، به عنوان پدر فلسفه تجربی - پوزیتویستی غرب، با فهم اقتضائات روح زمانه دریافته بود که زمان تدوین صورت بندی نوینی از علم و ارائه تعریف جدیدی از آن (همان که «فلسفه علم جدید» یا «فلسفه علم مدرن» نامیده شود) فرا رسیده است، این تعریف نوین از «علم» مبتنی بر آموزه های فلسفه اومانیستی و در مسیر غایات استیلاطلبانه آن است.
استیلاطلبی اومانیستی علم مدرن و پیوند ذاتی میان دانش و قدرت بشر
درباره ویژگی «استیلاطلبی اومانیستی» علم جدید که فرانسیس بیکن فرموله کننده آن (به لحاظ تئوریک) بوده است، یک نکته مهم قابل ذکر است و آن این که، آنچه تحت عنوان «استیلاطلبی اومانیستی» علم جدید مطرح می کنیم بیانگر نوعی تفاوت ماهوی و حتی کیفی مابین علم تجربی مدرن با دیگر صور کلاسیک و سنتی علوم است. در واقع علم مدرن بر مبنای یک تفسیر کاملا اومانیستی از نسبت عالم و آدم و با مفروض گرفتن دائرمداری بشر و تعریف طبیعت در چارچوبی کمّی انگارانه و مکانیستی، علم را به صورت ابزاری جهت استیلا و سلطه قدرت نفسانیت مدار بشر مدرن تعریف می کند. این گونه است که پیوندی ذاتی مابین دانش و قدرت پدید می آید.
فلسفه به مثابه علم مدرن پوزیتیو
همان گونه که گفته شد، فرانسیس بیکن فیلسوفی است که در رویکرد فلسفی خود، به تبیین بنیان های نظری متدولوژی علوم جدید پرداخت. در واقع بیکن با درک روح اومانیستی زمانه خود و با ارائه تعریف خودبنیادانه از علم و مبادی و غایات و اصول و ارکان روش شناختی آن لقب «پدر علم مدرن» را از آن خود ساخت. بیکن همچنین با طرح معنائی مهجور از واژه انگلیسی Positive (معمولا در زبان انگلیسی «پوزیتیو» به معنای «مثبت» است، اما یک معنای مهجور آن که مورد توجه بیکن قرار گرفت معادل «امر واقع» یا «امر محقق» است) و تاکید و تکیه بر امور محسوس و تجربی و روش شناسی تجربی به عنوان محور و مبنای فلسفه جدید، گرایش تجزیه گرایانه در فلسفه جدید غربی را پدید آورد
و برخی مورخان تاریخ فلسفه او را حتی بنیانگذار «پوزیتویسم فلسفی و معرفت شناختی» نیز دانسته اند. از این رو بی راه نیست اگر فرانسیس بیکن را در زمره بنیانگذاران فلسفه مدرن اومانیستی بدانیم. به نظر بیکن هر چیزی که سزاوار هستی است، سزاوار داشتن است، زیرا علم صورت هستی است و اشیای پست و عالی از حیث هستی یکسانند. لذا او همه امور را درخور تحقیق انگاشت و هیچ امری را خارج از حوزه رسیدگی علم نشناخت و چنین نگاشت: «نباید چیزی را بالا یا پایین علم قرار داد، جادوگری ها، رویاها، پیشگویی ها، قرائت افکار، پدیدارهای روانی، همه و همه باید موضوع آزمایش های علمی قرار گیرند زیرا معلوم نیست آثار منسوب به خرافات، در چه شرایطی و تا چه اندازه با علل طبیعی پیوستگی دارند؛
شاید از تبعات اینها حقیقت غیر منتظره و دانش جدیدی بیرون آید، همچنان که علم شیمی از تبعات کیمیاگری بیرون آمده است.» کیمیا را می توان با گفتار مردی سنجید که به پسرانش گفت: «در تاکستان خود در جایی برای آنها طلا دفن کرده است و آنها هر چه کندند طلایی نیافتند، اما در اثر زیر و رو کردن خاک پای درختان تاک، محصول انگور خوبی به دست آمد. همین طور پژوهش و کوشش برای کیمیاگری، یعنی ساختن طلا، اختراعاتی بسیار سودمند و تجاربی بسیار آموزنده به بار آورد.» خلاصه بیکن عقیده دارد و اصرار می ورزد که همه امور، اعم از عالی و دانی، باید موضوع تحقیق علمی قرار گیرند.
مبدع «ارغنون جدید»
در برابر تاکید ارسطو بر «قیاس» به عنوان روش اصلی کسب معرفت، فرانسیس بیکن بر «استقراء» تاکید کرد و استقراء را موضوع خاص «ارغنون جدید» یا منطق جدید خود قرار داد. این منطق جدید فرانسیس بیکن همان «منطق علمی» است که در علوم جدید مورد توجه و استفاده قرار گرفته است. امیل بریه، ارغنون جدید فرانسیس بیکن را «برنامه علوم طبیعت همراه با بخشی از منطق که مربوط به آنهاست» می داند. فرانسیس بیکن منطق استقراء تجربی را برتر از روش شناسی علوم ریاضی می داند و از این نظر با «رنه دکارت» (فیلسوف فرانسوی که پدر فلسفه مدرن نامیده شده است و یکی دیگر از بانیان علوم مدرن محسوب می شود)
تفاوت دارد، بنابراین، بیکن در حقیقت فلسفه ای را پی می ریزد که با تعابیر امروزی ما فلسفه علم است. شاید نخستین فلسفه علم دوره جدید. او می کوشد روشی پیشنهاد کند برای دست یافتن به حقیقت از طریق تجربه علمی. به همین جهت از سویی انتقاداتی تند مطرح می کند نسبت به فلسفه های مدرسی که در آنها مباحث غیرتجربی و مفاهیم انتزاعی جا را بر آزمون و خطای تجربی تنگ کرده بود و از طرف دیگر مجموعه ای از مفاهیم و روش ها را پیشنهاد می کند برای پدید آوردن سلسله ای از تجربه ها و آزمون های پیوسته که ما را به کشف حقیقت نزدیک می کند؛ آزمون و بسط تجربه ها و ثبت نتایج.
طبقه بندی و دسته بندی بیکن برای منضبط کردن تجربه ها و بسط آنها (از قبیل تنوع آزمون ها و تغییر شرایط تکرار و توسعه و ترکیب آنها) به جای خود، آنچه مدل او برای دستیابی به علم را جذاب می کند جدول ثبت نتایج تجربه هاست: جدول حضور و غیاب و نسبت ها و درجات (جدول نتایج مثبت و منفی آزمون ها و ثبت متغیرها و در واقع ایجاد طیفی از تایید تا سلب و رد)؛ به عبارت دقیق تر باید بگویم همان ستون های غیاب و نسبت هاست که دستاورد روش بیکن محسوب می شود. او فقط به تجارب موید توجه نمی کند و آنها را بر نمی شمارد بلکه درجات و متغیرها را هم می سنجد و تجارب و نتایج سلبی و منفی را هم می بیند و بر می شمارد و به آنها اهمیت می دهد.
بیکن خود هوشمندانه حکایتی را نقل کرده است حاکی از اهمیت توجه جدی به تجارب سلبی و منفی: «می گویند فردی را برای بازدید معبدی برده بودند و کاهنان در آنجا به او تصویر کسانی را نشان می دادند که برای آن معبد نذر کرده بودند و پس از رهایی از مهلکه نذر خود را ادا کرده بودند. آن فرد در برابر آن تصاویر فقط یک سوال پرسید، سوالی ساده اما ژرف، او گفت تصویر کسانی که برای رهایی از مهلکه نذر کرده بوده اند و رهایی نیافته اند کجاست؟!»
اندیشه سیاسی بیکن: آتلانتیس نو
همان گونه که در بخش «آثار» گفته شد، بیکن کتابی دارد به نام «مقالات». او در این اثر رویکردی ماکیاولیستی به فلسفه اخلاق را مطرح می کند. اساسا روح اومانیستی جهان نگری بیکن، او را در قلمرو اخلاق و اندیشه سیاسی گرفتار دوری از اصول و مبانی معنوی کرده است. بیکن در زندگی خود فردی به لحاظ سیاسی فعال بود و حضور روح اومانیستی در آرا و زندگی او به جهان بینی سیاسی اش نیز تسری یافته است. بیکن طرفدار یک رژیم سلطنتی مقتدر از نوع «دولت های مطلقه مدرن» است و این کاملا با وجه غالب شرایط اجتماعی - سیاسی و روح تاریخی دوران او (که دوره نفع گیری طبقه سرمایه دار به لحاظ سیاسی و شکل گیری سلطنت های مطلقه بورژوایی است) سازگاری دارد.
فرانسیس بیکن کتابی به نام «آتلانتیس نو» دارد که به نحوی در آن به ترسیم مدینه فاضله مورد نظر خود پرداخته است. «آتلانتیس نو» آخرین اثر فرانسیس بیکن است. بیکن در این کتاب به ترسیم جامعه ای پرداخته است که تکنوکرات ها بر آن حکومت می کنند. نگرش پوزیتویستی اندیشه بیکن و درک استیلاجویانه او از نسبت انسان و طبیعت کاملا در این اثر نیز خودنمایی می کند. کتاب «آتلانتیس نو»ی فرانسیس بیکن ساختاری داستانی دارد و بیان ماجرای مسافرانی است که کشتی آنها دستخوش طوفان می شود و آنها از جزیره ای سرسبز، خرم و آباد سر در می آورند که همان آتلانتیس نو است.
ارسال نظر