صدیقه کیانفر: تا صبح پای «نود» مینشینم
تلویزیون نگاه نمیکنم، عصبیام میکند. از میان تمام برنامههای تلویزیون، تنها برنامهای که خیلی دوستش دارم و تا آخرین لحظه، تا صبح هم که باشد پای آن مینشینم و آنرا میبینم، «نود» عادل فردوسیپور است.
این هنرمند پیشکسوت میگوید: مسؤولان کمی به فکر ما باشند. من از کسی پولی نمیخواهم، فقط از نظر کاری فراموش نشوم. من وقتی کار میکنم، همه چیز دارم ولی وقتی بیکارم، دنیا را برای خودم تمام میبینم و فکر میکنم اصلا وجود ندارم.
صدیقه کیانفر - بازیگر سینما، تئاتر، رادیو و تلویزیون - که آخرین کار تلویزیونی او با عنوان «تهران پلاک یک» از شبکه تهران پخش شد، با اینکه خود بازیگر است اما فیلم و سریالهای تلویزیون را نمیبیند و میگوید: تلویزیون نگاه نمیکنم، عصبیام میکند. از میان تمام برنامههای تلویزیون، تنها برنامهای که خیلی دوستش دارم و تا آخرین لحظه، تا صبح هم که باشد پای آن مینشینم و آنرا میبینم، «نود» عادل فردوسیپور است.
او در گفتوگویی تفصیلی در منزلش با خبرنگار ایسنا، از چگونگی ورودش به عرصهی هنر، سطح کیفی آثار قبل و بعد از انقلاب، شبکههای ماهوارهای، سانسورها، همکاری با کارگردانان و بازیگران و فراموش شدنش در عرصه هنر، رادیو و انتظاراتش از مسؤولان و مدیران گفت.
* خانم کیانفر از اولش بگویید؛ از آن زمانی که به عرصهی هنر وارد شدید.
- سال ۱۳۳۶ وارد هنر شدم. آن زمان در آبادان بودم و برای گرفتن دیپلم، شبانه درس میخواندم. استادی داشتم که هم در شرکت نفت کار میکرد و هم هنر تدریس میکرد، صدای من را که شنید گفت صدای خوبی داری، دوست داری بیایی رادیو؟ گفتم مگر میشود؟ گفت چرا نمیشود و از آنجا بود که به رادیو رفتم و همراه با استادم یک نمایشنامهی زنده، «سه قطره خون» صداق هدایت را کار کردیم. رادیو «نفت ملی» تازه راهاندازی شده بود. بعد از آن گفتند چون صدای خوبی دارم قرار شد برنامه ادبیات را هم دوشنبهها من اجرا کنم و این شد که من شروع به کار هنری کردم. چون استادم استاد تئاتر هم بود، من در کنار ایشان تئاتر را یاد گرفتم و سال ۳۹ بود که به تهران آمدم، آن زمان کارمند شرکت نفت بودم و خودم را به تهران منتقل کردم. استادم اگر هست، یادش بخیر باشد و اگر هم خدای نکرده از دنیا رفته است، روحش شاد باشد.
* چه شد که به تلویزیون واردشدید؟
- شنیدم که باشگاه جوانان کار هنری میکند به همین دلیل به آنجا رفتم و زیر نظر بهروز خاقانی - ملقب به عبدی - تئاتر را شروع کردم. چند سالی آنجا بودم پس از آن بچههای دانشگاه تهران به دنبالم آمدند و گفتند که میخواهند برایشان تئاتر کار کنم، به این ترتیب چند سال هم در دانشکدهی هنرهای زیبا تئاترهای خیلی سنگین را بازی کردم که در این دوران ندیدم کسی مانند آنها را روی صحنه ببرد. اگر هم چنین تئاترهایی روی صحنه برده شده باشد، آنطور از آب درنیامده است. در آن زمان شبکهای بود که به آن «ثابت پاسار» میگفتند و الان شبکه دو شده است، در آن شبکه یک نمایشنامه داشتم که خودم اجرا و کارگردانی کرده بودم، از آنجا شروع کردم به کار کردن در تلویزیون و زمانی هم که تلویزیون ملی راه اندازی شد نمیدانم به چه شکلی شد که رفتم تلویزیون ملی و جذب آنجا شدم و بیشتر کارم با «آقای مربوطه» (به کارگردانی و نویسندگی بهزاد اشتیاقی) بود. نمیدانم چقدر می شناسیدش، یک کار طنز بود که هر شب پخش میشد. تا زمان انقلاب در آن برنامه بودم، اولین کار تلویزیونی قبل از انقلابم «کلبه شوم» بود، سریال «طلاق» و «تلخ و شیرین» را هم آن سالها کار کردم که «طلاق» آخرین کارم قبل از انقلاب بود و «تلخ و شیرین» را نصفه و نیمه رها کردم، چون از برخوردی در آن سریال خوشم نیامد و نرفتم ادامه دهم. ولی تئاتر را تا زمان انقلاب کار کردم.
در زمان انقلاب و پس از آن نیز چند سالی بیکار بودیم تا اینکه دوباره کار شروع شد. اولین کار سینماییام را با سازمان تبلیغات اسلامی شروع کردم. ولی قبل از انقلاب سینما کار نکرده بودم چون در ادارهای که کار میکردم رییس کلش اعتقاد نداشت که کارمندش در سینما کار کند. بعد از انقلاب یکدفعه چند کار سینمایی را در سازمان تبلغات اسلامی انجام دادم. اولین کار تلویزیونیام بعد از انقلاب «ترمینال» بود. خیلی هم دوستش داشتم ولی حیف که دختر جوانی که در آن سریال با من بازی میکرد، روزهای آخر جنگ که بعدش صلح برقرار شد، تصادف کرد و فوت شد، در آن زمان اجازه نمیدادند چهرههای زیبا به تلویزیون بیایند، این دختر زیبا بود و تلویزیون گفته بود او نباید کار کند، به خاطر همین از ناراحتی نزد خانوادهاش در قزوین میرود که در راه تصادف میکند.
* خانم کیانفر سطح کارهای الان بهتر است یا سطح کارهای آن زمان؟
- نمیتوانم سطح کارهای آن زمان را با الان قیاس کنم برای اینکه هر دورهای برای خودش یک حرکتی دارد، در آن زمان بازی آزادیهایی داشت اما مساله این است که الان کارها خیلی زیاد قوی نیستند، الان مردم فیلمهای سابق را مشتاقانه نگاه میکنند، مثلا فیلم «گوزنها»، «سوته دلان» و ... را پیدا میکنند و مشتاقانه نگاه میکنند. این که چرا الان سطح کیفی آثار پایین است را باید از مردم پرسید، من چون خودم در جریان کار هستم نمیتوانم نظر بدهم ولی میدانم مردم وقتی من را در خیابان میبینند میگویند چرا فیلمها اینقدر سطحشان پایین آمده است؟ میگویند با رغبت نگاه نمیکنیم، در حین آشپزی یا رد شدن از مقابل تلویزیون یک نگاهی میاندازیم. چرا؟ این چراها را باید از مسؤولان پرسید. من همیشه فکر میکنم بازیها یک نمایش است و همه آمدهاند برای اینکه خودشان را در تلویزیون نشان دهند. احساس میکنم بعضیها خودشان را در تلویزیون نمایش میدهند و میخواهند مردم آنها را ببینند. به استثنای یک عدهی خاص؛ اینهایی که میگویم یک عده خاص، حتی مردم نیز اسمشان را میبرند و وقتی صحبت میشود، میگویند آقای محمدرضا فروتن، بهرام رادان و جمشید مشایخی طبیعی بازی میکنند.
* در طول این سالها با کدام کارگردانهای بزرگ کار کردهاید؟
- یک کار سینمایی به نام «هامون» با آقای مهرجویی کار کردم، کار با سیروس مقدم هم خیلی خوب بود، ایشان من را فراموش کردند، با آقای فتحی هم کار کردم که واقعا تعجب میکنم چرا من را کنار گذاشتند، همیشه من در کارهایشان بودم، آخرین سریالی که با ایشان کار کردم «میوه ممنوعه» بود. با آقای مزدآبادی هم زیاد کار کردم. اینها کارگردانهایی هستند که من واقعا دوستشان دارم و دلم میخواهد که همچنان دوباره از من برای بازی دعوت کنند و من در کارشان باشم. آخرین کار تلویزیونیام کار آقای مظلومی سریال «تهران پلاک یک» بود، ایشان یکی از کارگردانهای خوبی هستند که من در کار با ایشان آرامش داشتم، آقای مظلومی هم مدیر خوبی بود و هم کارگردان مهربانی، در کل همه کارگردانانی که با آنها کار کردم را دوست دارم، هر چند که من را فراموش کردند اما در قلب من جا دارند.
یک بار شنیدم گفته بودند که خانم کیانفر زیاد پول میگیرد، تعجب کردم. به من هر قدر پیشنهاد میدهند قبول میکنم. من برای دلم و برای کارم کار میکنم، من نمیخواهم که تجارت کنم. اگر میخواستم تجارت کنم، برای پول چانه میزدم. مردم به من که میرسند میگویند خانم کیانفر چرا بازی نمیکنی؟ من با جان و دلم و با همهی وجودم بازی میکنم. ولی رادیو قدر من را میداند، این برایم خیلی ارزش دارد، کارگردانهای رادیو نسبت به من خیلی محبت دارند و اگر نقشی باشد، محال است من را خبر نکنند.
الان چند سالی است که تصویر کار نمیکنم و بیشتر رادیو کار میکنم. این اواخر دو فیلم سینمایی با آقای حسن نجفی «آسمان مال من است» و یکی هم با آقای گودرزی کار کردم ولی هنوز اکران نشدهاند، فکر کنم گذاشتهاند برای جشنواره فیلم فجر. نمایش رادیویی «کوچههای بیصدا» را نیز جدیدا به کارگردانی جواد پیشگر به پایان رساندم. الان هم یک تئاتر کودک دارم که کار آقای جهانگیر طاهری است و قرار است از اصفهان بیایند و اجرا را ببینند و اگر خوب بود به جشنواره کودک اصفهان برود.
* حرف از رادیو شد، بعضی از هنرمندان رادیو میگویند که رادیو دستمزد چندانی ندارد و از این موضوع گله میکنند اما شما به خوبی از آن یاد میکنید ...
- بله، رادیو دستمزدی ندارد ولی قدیمیها میگویند «کاچی به از هیچی» خدا را شکر که همین هم هست.
* زمانی که شنیدید قرار است یک شبکهی رادیویی با عنوان «رادیو نمایش» افتتاح شود، چقدر خوشحال شدید؟
- خیلی خوشحال شدم. الان تمام کارهای ما از رادیو نمایش دارد پخش میشود. مردمی که رادیو گوش میدهند هر وقت من را میبینند و صدایم را میشنوند، میگویند ما همیشه رادیو نمایش را گوش میدهیم و میگویند ما صدای شما را از رادیو نمایش میشنویم.
* فکر میکنید رادیو نمایش چقدر توانسته است به اهدافی که از ابتدای راه اندازی برای خود تعریف کرده است برسد؟
- من از اهداف رادیو نمایش هیچ اطلاعی ندارم جز اینکه نمایش کم شده است. از فروردین امسال یکدفعه تعداد نمایشها کم شد. تا سال ۹۱ من خیلی کار میکردم ولی از سال گذشته تا الان نمایش کم شده است. اگر هدف این شبکه تولید نمایش بوده، پس چرا کم شده است، نمیدانم چرا؟ میگویند بودجه نیست. اصلا صداوسیما بودجه ندارد. شنیدم که چند سریال هم تولیدشان به خاطر نبودن بودجه متوقف شده است. شاید کمبود بودجه نگذاشت رادیو نمایش به اهدافش برسد.
* شما در رادیو فقط در نمایشها بازی میکنید یا در برنامههای دیگر هم حضور دارید؟
- بیشتر نمایش کار میکنم و گهگاهی هم در رادیو تهران برای اجرای زندهی برنامه «خانه ما» که مربوط به خانواده است، دعوت میشوم.
* ازهمکاریتان با دیگر بازیگران تلویزیونی بگویید و اینکه بازی در کنار کدامشان برایتان راحتتر بود؟
- من با همهی بازیگران راحت بودم و هیچ خاطرهای از آنها ندارم جز اینکه بازی در کنار همهی آنها برای من خوب و راحت بوده است. من در کار، با هیچکس کاری ندارم و هر چه که کارگردان بگوید همان را انجام میدهم و هر کسی هم که تا حالا با من کار کرده احساس میکنم ناراضی نبوده است.
* بازیگران بزرگی که در کنار و مقابلشان بازی کردید چه کسانی بودند؟
- ابوالفضل پورعرب، رامین راستاد، محمود پاکنیت، زهرا سعیدی، هانیه توسلی، علی نصیریان، فرهاد قائمیان، رابعه اسکویی، علی اوسیوند، حمیرا ریاضی، جمشید مشایخی، علیرضا خمسه، اشکان خطیبی. آقای پورعرب واقعا در کار شخصیت جالبی برای من بود، حتی به کارگردان پیشنهاد میداد که من باز هم در کارها باشم، الان شنیدم بیمار هستند و از خدا میخواهم که کمکش کند و شفا پیدا کند.
* با کدام هنرمندان ارتباط دارید؟
- خانم رابعه اسکویی، شهره لرستانی، زهرا سعیدی و فلور نظری کسانی هستند که گهگاهی از من سراغ میگیرند. من با همه دوست هستم.
* خانم کیانفر فیلم و سریالهای تلویزیون را نگاه میکنید؟
- نه نگاه نمیکنم. عصبیام میکند.
* درباره ارتباط کارگردانان و بازیگران بگویید.
- کارگردان رضایتش به رضایت بازیگر بسته است و اگر حرف بزند، کارش نصفه میماند الان اینطوری شده است، کارگردانها جرأت ندارند به یک بازیگر نقش اول بگویند بالای چشمت ابرو است. کارگردان گناهی ندارد.
* کارهای خودتان را چه؟ آنها را نگاه میکنید؟
- کارهای خودم را نگاه میکنم برای اینکه به اشتباهاتم پی ببرم، اما میدانید از میان برنامههای تلویزیون کدام برنامه را خیلی دوست دارم و تا آخرین لحظه، تا صبح هم که باشد پای آن مینشینم و آن را میبینم؟ «نود» عادل فردوسیپور. من کار این جوان را خیلی دوست دارم و حتی در نظرسنجیهایش شرکت میکنم، چون همه چیز را رو میکند، کاش در کار هنری ما هم چنین برنامهای بود و میآمدند کارهای خلاف هنر و بازیگری را رو میکردند، فردوسیپور خطای ورزش را با احترام زیر سوال میبرد.
* شاید چون ورزش یک حوزهی آزاد و پر حاشیه است راحت میتوان در آن انتقاد کرد علاوه بر این بعضی از افراد در حوزههای دیگر انتقادپذیر نیستند.
- چرا در حوزههای دیگر نباید انتقاد کنند؟ چرا باید از انتقاد بترسند؟ انتقاد خیلی خوب است و به هنر کمک میکند، برنامهی «هفت» مانند «نود» این کار را میکند اما کمی بستهتر. وقتی آقای عربنیا به برنامه «هفت» آمد، خیلی راحت حرفش را زد، چه ایرادی دارد همه مثل آقای عربنیا نترسند و بیایند حرفشان را بزنند؟ چرا میترسند؟ روزی را خدا میدهد نه آقای کارگردان یا تهیهکننده، اینها واسطههای خداوند هستند، آدم باید انتقاد کند، اگر از من انتقاد نشود نمیفهمم اشتباهم چیست.
* البته به اعتقاد بعضیها انتقادپذیر نبودن مانند دقیقهی نودی بودن، خصلت ما ایرانیها است.
- بله؛ وقتی هم قرار است یک کار تولید شود، یکدفعه سیل خانوادهها و فامیل میریزند و بازیگرانی که خاک صحنه خوردند کنار میروند، کارگردانها اعتقادشان این است که هنرپیشههایی که در صحنه تئاتر بازی میکنند در تلویزیون بهتر بازی میکنند اما به محض این که ماه رمضان میشود، محرم میشود، جشنواره میشود و میخواهند یک سریال بسازند فوری اقوام و فامیلشان را میآورند در آن سریال و همه از پای سفره و آشپزخانه میآیند بازیگر میشوند. آقای فردوسیپور خیلی راحت انتقاد میکند.
* خانم کیانفر همیشه ساخت کارهای مناسبتی با شتابزدگی همراه بوده است، شما در کارهای دقیقه نودی در بازیتان چقدر آسیب دیدید؟ با توجه به اینکه کارهای مناسبتی رمضانی مثل «گمگشته» و «میوه ممنوعه» را در کارنامه خود دارید.
- هیچ وقت در کار از نظر زمانی آسیب ندیدم، چون اولا در حفظ کردن متن قوی هستم و دوما نقش را خیلی زود میتوانم بگیرم و خودم را جای آن نقش بگذارم، راجع به آن فکر میکنم و نمیگذارم دقیقهی نود حسم را بیاورم.
* آیا تا به حال در حین کار دربارهی چگونگی کار و یا به کار بردن دیالوگی در یک صحنه خاص به کارگردان کار پیشنهاد دادهاید؟
- نه، هیچ وقت در کار دخالت نمیکنم چون اگر کارگردان شخصیتی باشد که خوشش نیاید بازیگر نظر دهد و من را کوچک کند، بمیرم بهتر از این است که بخواهد چیزی بگوید. پس در این صورت هر چه که کارگردان بگوید را میپذیرم و با صلاحدید کارگردان کار میکنم.
* شما گفتید یک بار در آن سالهای دور یک نمایش را کارگردانی کردید بعد از آن آیا هیچ وقت خواستید که دوباره اثری را کارگردانی کنید؟
- نه، تا حالا بعد از آن زمان هیچ وقت نخواستم کاری را کارگردانی کنم، چون زمانه خیلی فرق کرده است. الان اوضاع و احوال هنر به شکل دیگری شده است. خودم بتوانم بازی کنم، خیلی است.
* کار در کدام مدیوم سینما، تئاتر، رادیو و تلویزیون را بیشتر دوست دارید؟
- چون حرفهام تئاتر است، تئاتر را خیلی دوست دارم منتهی تئاتر الان به شکلی است که به سن من زیاد کار نمیشود؛ یعنی نقشی که سن من را داشته باشد نیست، آخرین کار تئاترم «دریاچه پنهان» چهار - پنج سال پیش بود کار آقای دکتر مسعود دلخواه، ولی کلا هر چه را که به هنر و بازیگری منتهی شود من عاشقش هستم.
* خانم کیانفر الان خیلی دربارهی شبکههای ماهوارهای بحث میشود. اینکه بسیاری از مخاطبان ما به سمت این شبکهها جذب شدهاند و این به خاطر بیکیفیتی آثار داخلیمان است. خیلیها میگویند برای رقابت با این شبکهها باید کاری کرد. شما نظرتان چیست؟
- جذب مخاطب به شبکههای ماهوارهای به خاطر نوع کار ماست، من خودم مینشینم فیلمهای ترکیهای ماهواره را میبینیم و ازشان یاد میگیرم، خیلی طبیعی بازی میکنند و در بازی خود غرق میشوند، از جسم خودشان بیرون میآیند و در آن نقش میروند.
*یعنی ایراد از بازی بازیگران است؟
- من نمیخواهم به کسی توهین کنم، نمیدانم ضعف بازیگر است، ضعف کارگردان است یا ضعف متن یا اجازه دادن و ندادن و سانسور؟ نمیدانم چیست؟ من آنقدر اختیار ندارم و نمیخواهم به کسی جسارت کنم. همین سریال «حریم سلطان»، این دختری که نقش «خرم» را بازی میکند آنقدر در نقش خودش رفته که روانی شده است و وقتی میمیکهای صورت او را نگاه میکنم، میگویم چرا در بچههای ما نیست؟
* درباره ممیزیهای آثار بگویید. اینکه چقدرشان بهجاست و چقدرشان افراط است؟
- سانسورها باعث میشود مفهوم کارهای ما از بین برود. آخر چقدر سانسور؟ یک فیلمنامه در ۱۰۰ جایش سانسور میشود، تازه وقتی فیلم آماده میشود باز هم میگویند فلان بخش فیلم باید حذف شود. تلویزیون فیلمهای خارجی را نشان میدهد در حالی که مفهوم ندارند، چون همه را زدهاند، اگر قرار است سانسور شود چرا آنجا که مثلا ... سانسور نمیشود؟ این زشت نیست؟ چرا اینها را سانسور نمیکنند؟ من خودم میشود. ما در گذشته اینها را نشان میدادیم ولی الان داریم بیان میکنیم. اینها را چرا نمیبینند؟ فقط به دو تار مو بند میکنند. چند وقت پیش دیدم یک عده از طرف گشت ارشاد دختری را گرفتند که مثل ابر بهار گریه میکند، پرسیدم چرا این دختر را گرفتید؟ گفتند بدحجاب است، گفتم کجایش بد حجاب است؟ گفتند لباسش. گفتم دستت را بگیرم ببرم در تمام ایران بگردانم ببینی همه همینطورهستند؟ چرا مغازهها میفروشند؟ بدحجابی به این دختر نیست. بروید جلوی فروشندهها را بگیرید. فقط کمی مانتویش کوتاهتر بود، این برخوردها جو را بدتر میکند، مردم بدتر میشوند، همینها باعث میشود که همه ناراحت باشند. خوب اگر میگویید بدآموزی دارد، این بدآموزی را اول از همه تاجران میآورند، باید جلوی آنها را بگیرید.
* در تمام این سالها آیا از مسؤولان و مدیران کسی به دیدن شما آمده است؟
- (با یک خنده تلخ)، چقدر این حرف خندهدار است، من همان زمان که «میوه ممنوعه» را کار میکردم بیمار شدم و ۱۲ روز در بیمارستان بستری بودم اما هیچکس به سراغم نیامد جز رضا بنفشهخواه، مجتبی اسدیپور و حمید شهیری. از کل جمعیت هنر، بازیگر، کارگردان و تهیهکننده هیچکس نگفت این بازیگر بیمارستان بستری شده برویم سراغش، ولی از رادیو آمدند. حتی خانوادههایشان آمدند. وقتی بمیریم های و هوی میکنند.
*به عنوان یک هنرمند پیشکسوت انتظارتان از مسوولان و مدیران چیست؟
- انتظار؟! من سالها در یک ساختمان بودم که ۴۷ پله داشت، فریادم به آسمان بود که من نمیتوانم این پلهها را بالا بروم اما هیچکس کمکم نکرد، همه میدانستند که من این پلهها را با بدبختی چهار دست و پا بالا میروم . یکبار آقای رامبد جوان زمانی که در «گمگشته» بازی میکردم آخر شب من را که آوردند به خانهام برسانند گفتند "کول کنم ببرمتان بالا؟" گفتم نه خودم میروم، همین آقا کمک کرد بروم بالا ولی آقای رامبد جوان دیگر من را کجا دید؟ مدیران از کجا میدانند من کجا هستم؟
اما روی لوحهای من امضای همه مدیران هست، برای بازیهای مختلف به من کلی لوح دادند اما پس چرا الان من بیکارم و کسی به یاد من نیست؟؛ حمایت، حمایت است، من وقتی میگویم چرا من را به کار نمیگیرند، این یک نوع حمایت است. وقتی من را به کار بگیرند یعنی از من حمایت کردهاند. هم از خانه بیرون آمدهام و افسرده نمیشوم و هم تا حدودی کمک مالی میکنند. من آدمی نیستم که بخواهم تجارت کنم. مردم مرا دوست دارند و همیشه میگویند چرا بازی نمیکنی؟ به من میگویند توروخدا خانم کیانفر بازی کنید، میگویم چرا به من میگویید؟ به مسوولان بگویید. پول تنها حمایت نیست، من الان دلم میخواهد یک ماشین داشته باشم این سر بالایی خیابان را که نمیتوانم بروم یک شیر بخرم، راحت بروم، آیا به من میگویند بیا فلان مقدار را بگیر برو ماشین بخر؟ نه من این را نمیخواهم ولی شاید اگر کار کنم میتوانم یک ماشین بخرم، از دستمزدم میخواهم نه اینکه بیاورند به من پول بدهند، از بازو و توان خودم میخواهم.
*یک خاطره از این همه سال کار کردنتان برایمان تعریف کنید.
- همهی کارهای ما در حقیقت خاطره است، اما خاطرهای از یک کار تئاتر از علی پویان دارم که فکر میکنم برای سال ۶۸ بود، خدا رحمت کند آقای اعلامی را، یک روز سر کار«عشق و مرگ» به ایشان گفتم من اجرای تئاتر دارم باید زود بروم، گفت من میرسانمت، بعد از کار باید زود به اجرای تئاترم میرسیدم دیر شده بود، آنها من را بردند خیابان فلسطین، سر انقلاب که رسیدیم به راننده گفتم من را پیاده کن دیرم شده است. کفشهایم را درآوردم و با پای برهنه از چهار راه فلسطین تا تئاتر شهر پیاده دویدم، به تئاتر شهر که رسیدم همهی آنهایی که در محوطه بودند و من را با آن حالت دیدند تعجب کردند، وقتی رسیدم چهارسو و در را باز کردم که بروم لباس بپوشم، دیدم آقای علیپویان دستش را زیر چانهزده و نگران است، چون اجرا شروع شده بود و آقای شهرستانی در نقش پدر داشت از خودش دیالوگ میگفت تا من برسم. آقای پویان که دید من کفشم زیر بغلم است و با پای برهنه هستم، هیچ چیز به من نگفت. شاید اگر غیر از آن حالت من را میدید، اعتراض میکرد. وقتی من را آن شکلی دید، سرش را پایین انداخت و بدون هیچ کلامی رفت و من گریم نکرده لباس پوشیدم و بدو به صحنه رفتم.
*دیگر زیاد وقتتان را نمیگیریم اگر دوست دارید کمی هم دربارهی زندگیتان بگویید.
- من متولد ۲۰ بهمن ۱۳۱۱ هستم. یک پسر دارم که مهندس مخابرات است، یک نوهی ۱۶ ساله به اسم شهرزاد هم دارم، نوه و عروسم را کم میبینیم ولی پسرم همیشه حالم را تلفنی میپرسد ولی دوستان هنری من بیشتر سراغم را میگیرند. ازعروسم گله نمیکنم شاید گرفتار است، عروسم اگر بداند نیاز دارم حتما سراغم را میگیرد، شاید همینطوری نمیرسد. البته این پسر من پسر خواندهی من است و در واقع پسرخالهی من است. پدرش که فوت کرد، یک و نیم سالش بود، چون خالهی من از یک پا علیل بود، مادرم گفت همهمان یک جا زندگی کنیم، چون خالهام نمیتواند بچهاش را به تنهایی نگه دارد. من سرپرستی آنها را داشتم و بزرگش کردم.
*و حرف آخر؟
حرف آخر یک بازیگر که عمرش را در این راه گذاشته این است که اگر سر کار خودم میماندم شاید روزگارم بهتر از حالا بود این است که مسوولان حتی غیر هنری کمی به فکر ما باشند. من از کسی پولی نمیخواهم فقط از نظر کاری فراموش نشوم. من وقتی کار میکنم، همه چیز دارم ولی وقتی بیکارم، افسردهام و (با گریه) دنیا را برای خودم تمام میبینم و فکر میکنم اصلا وجود ندارم. من به خاطر هنر و حرفه بازیگری خودم را قبل از سن قانونی بازنشسته کردم ولی اگر مانده بودم هم خانه و هم ماشین داشتم و همیشه مسافرت میرفتم، من الان جرأت ندارم با یک تور مسافرت بروم چون پشتوانه ندارم.
به جوانها هم میخواهم سفارش کنم، به جوانهایی که خودشان را میکشند تا بیایند در این راه (وارد هنر شوند)، نیایید بروید درسی بخوانید که آینده داشته باشد، امروز من را ببینید و نتیجه و درس عبرت بگیرید. این نصحیت ما یک نصحیت وجدانی است نه نصیحت به این دلیل که میخواهید جای ما را بگیرید، اگر درسخوان هستید بروید یک رشتهی خوب انتخاب کنید.
امیدوارم حرفهای من بتواند تا حدی در مورد مسوولان موثر باشد. من از دوست و آشنا انتظار ندارم . آنها به اندازه کافی محبت میکنند. من از بزرگان انتظار دارم، الان خیلی از پیشکسوتان بازنشستگی می گیرند ولی کسی به فکر من نیست اگر قرار است بیکار باشم، حداقل یک بازنشستگی و آب باریکهای داشته باشم.
ارسال نظر