شلیک به خود
چرا سریال شهرزاد فصل به فصل نزول کرد؟
«شهرزاد» سریال بی بو و بی خاصیتی نیست. درام و حواشی دور و اطرافش چنان نیروی قدرتمندی برای جلب مخاطب ایجاد کرده که احتمالا لقب «مشهورترین سریال ده سال اخیر» برای آن اغراق آمیز نیست. این سریالی است که جامعه به آن واکنش نشان داده؛ اول به خاطر قصه گرم و پرقدرت و مثلث عشقی اش که انگار پایش را از خط قرمزها فراتر گذاشته و بعد، حواشی سرمایه گذارش که جامعه مخاطبانش را دوقطبی کرده و مثل همیشه دوگانه فقیر/ غنی را شکل داده است.
روزنامه سازندگی - فاطمه باقری: «شهرزاد» سریال بی بو و بی خاصیتی نیست. درام و حواشی دور و اطرافش چنان نیروی قدرتمندی برای جلب مخاطب ایجاد کرده که احتمالا لقب «مشهورترین سریال ده سال اخیر» برای آن اغراق آمیز نیست. این سریالی است که جامعه به آن واکنش نشان داده؛ اول به خاطر قصه گرم و پرقدرت و مثلث عشقی اش که انگار پایش را از خط قرمزها فراتر گذاشته و بعد، حواشی سرمایه گذارش که جامعه مخاطبانش را دوقطبی کرده و مثل همیشه دوگانه فقیر/ غنی را شکل داده است.
موافقان کمپین «نه به شهرزاد» در شبکه های مجازی قدرت نمایی می کنند اما موافقان خاموش آن، با خریدن سریال، به شکل مخفی از آن دفاع می کنند. چنین سریالی که باعث واکنش مخاطبان می شود، اثر خنثایی نیست، اثری نیست که بشود از کنارش گذشت و به آن بی توجه بود. دست کم مایه هایی دارد که می شود از آنها حرف زد و تحلیلش کرد؛ هم تحلیل مضمون که نشانه هایی از به جاماندن نوعی از روشنفکری کهنه و ایرانی را در خود دارد هم تحلیل ساختار که نشان می دهد چطور سریال از اوج به فرود رسیده است. حالا که سه فصل از سریال گذشته، می شود قصه «شهرزاد» را در سه فصل بررسی کرد.
اول. عاشقانه: قدرتمندترین نیروی درام «شهرزاد» بود که فصل اول را قوام بخشید؛ نیرویی با شخصیت های مثبت و منفی که مدام تغییر جا می دادند و تماشاگر بین آن دو قطب سرگردان میش د. قدرت دارم «شهرزاد» در این بود که شخصیت های جذابی ساخته بود و چنان به آنها خصلت های انسانی بخشیده بود که همدلی تماشاگر را بر می انگیخت. بدترین شخصیت ها گاه دوست داشتنی می شدند و بهترین ها، برای لحظاتی بدترین آدم های روی زمین بودند. این تغییر فازهای متعدد در کنار شخصیت قدرتمند خود شهرزاد و نیروی عشقی که سه قطب قوی داشت، کمک می کرد تا تماشاگر مدام دل نگران واکنش ها و رفتارها شود.
قصه «شهرزاد» قصه عشق ممنوعه نبود، اما به نوعی شبیه تجاوز به خاطره عاشقانه دو فرد بود، قصه ای بود که قصه های دیگر از درونش می جوشید و مخاطب منتظر بود تا هرکدام از آنها به یک ماجراجویی تازه ختم شود. به خصوص که «شهرزاد» از زمینه های داستانی های عاشقانه کهن ایرانی هم بهره گرفته بود و خصلت تراژیک و تلخ آن را در خودش تسری داده بود. تماشاگر می دانست که این ماجرا، پایان خوش ندارد و آنچه در آخر به جا می ماند، تلخی است. بنابراین هرچه در این زمینه داستانی پرورش پیدا می کرد، فاجعه ای را نوید می داد. تمام فصل اول سریال، تحت تاثیر این نیروی قدرتمند شکل گرفته بود.
راستش همه قصه های فرعی، از ماجراهای سیاسی تا ماجراهای گانگستری ارزشی نداشتند و تنها ملاتی برای قوی تر کردن بنای «شهرزاد» بودند. اصلا ماجرا، داستان عشقی بود که قباد آن را نابود کرده و دوباره از نو بنا گذاشته بود. شهرزاد که یک دختر مدرن و امروزی بود قرار بود کم کم از سایه بیرون بیاید و عیان شود و دو قطب دیگر ماجرا که به نوعی قرینه هم بودند (قباد و فرهاد) پس زده شوند و قوه زنانگی بر مردانگی تخیلی آنها چیره شود. همین که شهرزاد «انتخاب» می کرد، به او وجهی قهرمانانه می داد و برای فصل اول، همین هم کافی بود.
دوم. سیاسی: یکی از تم های «شهرزاد» همین وجه سیاسی است، یکی از وجوهی که تا وقتی در خدمت داستان عاشقانه بود، کارکرد مفیدی داشت اما وقتی خودش به مضمون اصلی سریال بدل شد، بنای مستحکم درام ترک برداشت. ماجراهای سیاسی «شهرزاد» از همان فصل اول شروع شد، شخصیت فرهاد که عشاق محمد مصدق و دکتر فاطمی بود از همان اول برای ورود به یک داستان پرماجرا زمینه چینی کرد. ولی راستش توان آن در حدی بود که به قصه عاشقانه شهرزاد- فرهاد- قباد کمک کند.
خودش به خودی خود نه تنها جذاب نبود که کاریکاتوری بود. دوره پرتلاطم بیست و سی شمسی، چنان دوران تند و پرآشوبی بود که حتی خطابه ها هم پر از واژه های مشتعل بود. بنابراین شیوه پاستوریزه مبارزه فرهاد و شعارهای آبکی اش نه تنها اشاره ای به آن دوران نمی کرد که مضحکه ای از آن زمانه می ساخت. این «ویت کنگ کافه نشین» تجلی هیچ مبارزه جدی نبود بنابراین تماشاگر هم که بعد از تجربه انواع دوره های مبارزه سیاسی و کنش های اجتماعی مخاطب آن قرار می گرفت چیزی نصیبش نمی شد و به آن مثل یک قصه آبکی پاورقی می نگریست.
حد و اندازه ماجراجویی سیاسی فرهاد در فصل اول مناسب بود، قرار نبود زمینه اصلی داستان شود و کنشی بود که واکنش مهمی در برداشت و موتور محرکه داستان می شود. اما این بستر، در فصل سوم قدرتمند شد و چنان اهمیت پیدا کرد که بخش زیادی از داستان صرف وقایع نه چندان جذاب سیاسی و تخیل قدرتمندی قرار گرفت که حرکت سیاسی را در عمل گرایی می دید. نقطه ضعف، آنجا بود که داستان «شهرزاد» برای پیشروی نیاز به نیروی خلاق داشت و با تغییر قصه در فصل دوم، دیگر هیچ کنش عاطفی بین شخصیت ها اتفاق نمی افتاد. سه قطب شهرزاد- فرهاد- قباد درجا می زدند و هیچ کس نمی توانست تغییری در این روابط ایجاد کند.
اما قصه باید جلو می رفت و این گذشته آدم ها بود که کمک می کرد. وجه سیاسی از اینجا مهم شد، چون می توانست کنش گر باشد و مثل بمب، تکان هایی به داستان بدهد. چرا این طور نشد؟ چون قصه سیاسی کشش نداشت و شخصیت فرهاد تا وقتی جذاب بود که یکی از اضلاع در ماجرای عاشقانه بود. حضور منفک او در یک ماجراجویی سیاسی، با آن حال و احوال شخصیت و تصور کمیکش از نجات نخست وزیرِ محصور، هیچ رغبتی ایجاد نمی کرد. بنابراین زمان زیادی از سریال صرف ماجرایی شد که عملا قصه را جلو نبرد و دستاوردی نداشت جز تفسیر دیدگاه فیلمساز از روشنفکری که راه حلِ عملیِ اصلاح گری را نه در روشنگری که در مبارزه مسلحانه می دید.
اینجاست که تصور کلی فیلمساز از روشنفکر نمایان می شود و همیشه با خلط روشنفکر با آدم باسواد، مواجهه روشنگرانه و آگاهی ساز او با بی عملی و انفعال اشتباه گرفته می شود «شهرزاد» تصور می کند که فرهاد روشنفکر است چون روزنامه نگار است، شعر می گوید و مقاله می نویسد و با این تصور، مدام رویکرد او را تند و تیز می کند تا مبارزه او دارای محتوا شود. خب، این تصور از روشنفکری، بیش از حد عامیانه و عوامانه است: فرهادی که ما دیدیم نه تنها در تولید فکر نقشی ندارد که تمام اعمالش ضدتفکر است و چنین آدمی نه فقط جذبه ای برای مخاطب ندارد که حتی عمل گرایی اش هم وجهی کمدی پیدا می کند. فرهاد چریک نبود، شبیه آستین پاورز بود که سر از تاریخ ایران درآورده بود.
سه. گانگستری: یکی از مهم ترین ارکان «شهرزاد»، ورود به عوالم گنگسترهاست. اگر علی حاتمی در «هزاردستان» بازنمایی اصیلی از «پدرخوانده» ارائه داده بود حسن فتحی هم تلاش کرده بود با «بزرگ آقا» به کورلئونه «پدرخوانده» نزدیک شود: تمام این شخصیت ها قوی، موثر در روند ماجرا، باهوش و رند بودند و می توانستند مدام بین جبهه خیر و شر حرکت کنند. علی نصیریان «بزرگ آقا» را به شخصیتی محبوب بدل کرده بود که قدرتش در تک تک کلمات و حرکاتش مشهود بود و مثل یک پیر فرزانه جایگاهی فراانسانی و عالِم به او بخشیده بود.
مهم نیست که او یک گنگستر بود، نصیریان بزرگ آقا را یک دانای کل تصویر کرده بود و این شخصیت چنان ابهتی داشت که همه ماجراها و آدم ها را تحت تاثیر قرار می داد. با حذف این شخصیت، «شهرزاد» عملا نقطه اتکایش را از دست داد؛ نه خواهر «بزرگ آقا» قدرت او را داشت نه قباد قادر بود در جلد و کالبد او فرو رود. اما ماجرای گنگستری از فصل دوم بیشتر جلوه کرد و در نبود ماجرای عاشقانه، مثل تم سیاسی آن، ماجراهای بیشتری آفرید. اما کدام یک از اینها معقول بود؟ کدامیک از آنها تاثیری در روند ماجرای عاشقانه «شهرزاد» داشت؟ کدام یک کمک کرد تا شهرزاد از فرهاد فاصله بگیرد و به قباد نزدیک شود یا به عکس، از قباد دور شود و به فرهاد نزدیک تر؟
وقتی این لایه های داستانی درهم تنیده نشوند، ماجراها با همه جذابیت شان نمی توانند تماشاگر را همراه کنند و «شهرزاد» با قضیه گنگستری اش یک سره در وادی معمولی بودن سقوط کرد. اگر از سازندگان بپرسید آنها نمی تواند این سه تکه را از هم جدا کنند. به نظر آنها «شهرزاد» ترکیبی از سه ماجرای عاشقانه، سیاسی و گنگستری است که در بستری تاریخی اتفاق می افتد. اما واقعیت این است که این تلفیق ِژانرها وقتی درست است که همه روی هم اثر بگذارند و چند لحنی را در یک لحن کل به نتیجه برسانند.
«شهرزاد» بعد فصل اول نیروی پیش رونده عاطفی نداشت و سه قطب داستان عاشقانه اش مدام درجا می زدند و نه عقب می رفتند نه جلو می آمدند. انگار هیچ کدام از آنها قادر نبودند معادله را تغییر دهند. بنابراین قصه در سطوح دیگر دنبال شد تا این وضع بغرنج، فراموش شود. اما فراموشی این موقعیت دشوار دراماتیک یعنی از دست دادن تماشاگری که مشتاق است از سرنوشت قطب های داستان مطلع شود نه این که سرانجام شخصیت های فرعی را ببیند یا داستان زن صیغه ای شوهر خواهر شهرزاد را تا ته تماشا کند.
چرا شهرزاد ضعیف شد؟
در تمام سه فصل، این خود شهرزاد بود که کم کم قوام پیدا کرد و بعد تن دادن به بازی، هویت پیدا کرد و روی پای خودش ایستاد. «شهرزاد» تاکید داشت روی نقش زن محکم و خودساخته که در مجامع فرهنگی ظهور و بروز پیدا می کرد. تاکید داشت روی قدرتی که تحت تاثیر جنسیت قرار نمی گرفت و می توانست در زندگی خودش و بقیه تاثیرگذار باشد. اما این رویکرد با بی توجهی سازندگان برباد رفته تا امروز که قسمت ششم فصل سه «شهرزاد» هم پخش شده، او به یک شخصیت فرعی منفعل بدل شده که تمام وجوه جذابش تزیینی است.
عزت نفس و خوداتکایی اش به کارش نمی آید و بیشتر یک نیروی کمکی برای دیگران است. از این همه موهبتی که شخصیت به دست آورده، هیچ بهره ای برده نمی شود و این شخصیت های دیگر هستند که سیر تحول سریال را در دست گرفته اند. بنابراین، مثل قسمت ششم، بود و نبود او اهمیتی ندارد. چرا؟ چون سرنوشتش مبهم است و تماشاگر مدت هاست نمی داند که این قصه چطور باید جلو رود. سریال بزرگ قادر است خطر کند و شخصیت هایش را در معرض سخت ترین انتخاب ها قرار دهد و از دل آن موقعیت های جذاب بیافریند. اما «شهرزاد» محو اشاره های گنگ سیاسی شده و از جوشش شخصیت دور مانده است.
شهرزاد، برگ برنده این سریال است و شاید در قسمت های باقیمانده نقش موثری برعهده بگیرد. اما آنچه تا به حال دیده ایم، خالی شدن اوست از هر آنچه در وجودش شکل گرفت؛ قدرت، نفرت، عشق و اعتماد به نفس. این زن، زنِ قوی، منحصر به فرد، امروزی و مدرن، اگر در نهایت به وسیله مردان منکوب شود، به چه درد می خورد؟ شهرزاد «شهرزاد» حالا چیزی جز همان زن در پستو مانده نیست. مهم نیست که او می تواند به کافه برود یا به حرف های روشنفکرانه شوهرش گوش دهد، او هیچ جایگاهی در جامعه اش ندارد و هرچه هست اسارت است. نیرویی است که قدرتش سرکوب شده و این چنین آدمی، منفعل و بی خاصیت است.
شخصیت های فرعی چه کمکی می کنند؟
سریال حسن فتحی مملو از شخصیت های فرعی است که معلوم نیست چه نقشی در قصه اصلی دارند و چطور به آن جان می دهند. مثلا هیچ کس نمی داند که «اصغری» با این بروز عاشقانه که در یک قسمت هم در کسوت گنگستری ظاهر شده بود، به چه کار قصه آمد؟ «حشمت» چه نقشی در روند ماجراها داشت؟ داستان «ثریا» چه تاثیری روی تنه اصلی گذاشت یا هرزگی های «هوشنگ» چقدر بدنه قصه را جلا می دهد. شخصیت های فرعی متنوع و پرتعدادترند؛ اما کارکردشان معلوم نیست.
اگرچه گاه زیرکی هایی در طراحی برخی از آنها به کار رفته؛ مثلا شخصیت «اکرم» که اول شخصیتی منحط و منفی بود در فصل سوم تغییر ماهیت داد و کم کم به جبهه خیر گرایش پیدا کرد. همان طور که هاشم دماوندی هم در این جبهه جا گرفت و کشته شد. این تیزهوشی نویسندگان بود که به خلاف تصور تماشاگر، شخصیت ها را در مسیر دیگری حرکت دهد و موقعیت های جذاب بیافریند. نکته اینجاست که باید این قاعده برای همه رعایت می شد. بنابراین با تمام شدن یک داستان، طیف وسیعی از آنها بی استفاده باقی می مانند و باید حذف شوند. «شهرزاد» قدر آدم هایی را که آفریده، نمی داند.
داستان شهرزاد
«شهرزاد» عصاره تجربیات حسن فتحی است؛ کارگردان باتجربه ای که کارش را از 23 سالگی و بازی در نمایش «چهار صندوق» بهرام بیضایی و کارگردانی فردوس کاویانی شروع کرد و از شاگردان نمایشنامه نویسی بیژن مفید به حساب می آمد. زمان زیادی طول کشید تا فتحی به شکل حرفه ای وارد کار تئاتر شود. سال 1367 بود که او نمایش هایی مثل «هی ماتادور» را اجرا کرد و کمی بعد هم نوبت «مضحکه پهلوان و پری» رسید. سال 1372 هم که نمایش «خیابان های سرد شب» را اجرا کرد، به نوعی با تئاتر خداحافظی کرد، او که کار در تلویزیون را شروع کرده بود مشغول ساخت تله تئاتر شد.
حسن فتحی
همان زمان بود که شبکه دو، دومین سریال مناسبتی تاریخ تلویزیون را به او پیشنهاد داد: «همسایه ها» که برای ماه رمضان تولید می شد. موفقیت این سریال باعث شد که مدیران به فتحی اعتماد کنند و پس از آن «پهلوانان نمی میرند»، «روشن تر از خاموشی»، «شب دهم»، «مدار صفر درجه»، «میوه ممنوعه» و... را ساخت. آخرین کار او برای تلویزیون سریالی بود به نام «زمانه» که رگ و ریشه اش به «هملت» می رسید. فتحی در تمام کارهایش که دایره موضوعی تلویزیون ار گسترده کرد، توانست ظرفیت قصه گویی را بالا ببرد و خط قرمزها را جا به جا کند.
در «شب دهم» داستان عشق یک جاهل را به علایق دینی پیوندزد و رستگاری اش را در گرایش مذهبی او دید، در «مدار صفر درجه» عشق و عاشقی یک پسر ایرانی و دختر فرنگی را در کشاکش جنگ دوم جهانی طرح کرد و از ماجرای کمک ایرانی ها به یهودی های اروپایی حرف زد، در «میوه ممنوع» قصه شیخ صنعان را امروزی کرد و در «روشن تر از خاموشی» داستان شاه عباس و میرداماد را مطرح کرد و چهره ای متفاوت از شاه صفوی نشان داد. اما آنچه در آثار فتحی مشهود است، تمایل او به داستان های عاشقانه است. حسن فتحی عاشق تراژدی است و تمام داستان های عاشقانه اش هم غم انگیز و تراژیکند.
همیشه مرگ بین عاشق و معشوق فاصله می اندازد و حسرت یک زندگی رویایی عاشقانه بر دل عاشق می ماند. اگرچه روی لبه خطوط قرمز حرکت می کند؛ اما می داند که قصه عاشقانه معمولا برای مخاطب نوعی سوال ایجاد می کند و بیشتر از آن، توجه او را به قضاوت های شخصی جلب می کند: این که چه رویکردی در ماجرای عشق درست است و عرف، تا کجا به آدم های درگیر حق می دهد. جذابیت آثار او در این است که معمولا مرزهای این قضاوت تغییر می کند و معیره زیر سوال می رود. «شهرزاد» آخرین دستاورد او برای مواجهه با این وادی است، داستانی که هنوز تمام نشده و شاید در آخر، باز هم یک تراژدی را رقم بزند.
نظر کاربران
نزول کرد چون هی فصل به فصل ازش تعریف الکی کردید وهمش اون را به رخ سریالهای تلویزیون از جمله کیمیا کردید خدا هم جوابتون راد عوضش الان همه سریال در حال پخش کار گردان کیمیا را دوست دارند
اینم حرفیه