پوران درخشنده: سکوتم را شکسته ام
اینکه فیلمی یکی از مهمترین معضلات ایران و حتی جامعه جهانی را مطرح میکند و کارگردان آن به جای ساخت فیلمی خنثی و بیدغدغه، در آخرین فیلمش سعی میکند واقعیات موجود و در عین حال پنهان گذاشتهشده را بیان کند، جای ستایش دارد.
اینکه فیلمی یکی از مهمترین معضلات ایران و حتی جامعه جهانی را مطرح میکند و کارگردان آن به جای ساخت فیلمی خنثی و بیدغدغه، در آخرین فیلمش سعی میکند واقعیات موجود و در عین حال پنهان گذاشتهشده را بیان کند، جای ستایش دارد. قطعا اگر این فیلم در چنبره برخی مسایل عرفی، اجتماعی و... قرار نمیگرفت، بهتر میتوانست در به تصویرکشیدن داستانش عمل کند.
اگر بخواهم زندگی هنری شما را به قطعهای موسیقایی تشبیه کنم، انگار نتهای سکوت شما، بیشتر از هر صدایی بوده است؛ چرا؟
سکوت، همیشه علامت رضا نیست، شاید نوعی واکنش، روش و مدارا هم معنا بدهد. من حتی وقتی که حقم را خوردند، باز سکوت کردم! یادم هست سال ۱۳۶۸ دو فیلم ساخته بودم «عبور از غبار» و «زمان ازدسترفته»، هر دو فیلم هم از نقطهنظر کیفی، درجه «الف» داشتند، ولی «زمان ازدسترفته» را در بخشی خارج از مسابقه جشنواره فجر پذیرفتند! داستان فیلم درباره زنی پزشک بود که تخصص زنان و زایمان داشت، اما خودش بچهدار نمیشد و همسرش دوست داشت که او حتما بچهدار شود. آنچه من در فیلم مطرح کرده بودم این بود که این زن با وجود ناباروریاش، چقدر میتواند به زنهای دیگر کمک برساند، در حالی که در جامعه ما، به ناباروری بهعنوان یک نقصان نگاه میکنند! فیلم میگفت باروری اندیشه، مهمتر از باروری جسم است. من این ایده را دوست داشتم و میخواستم حتما دیده شود زیرا زنان جامعه ما حتی اگر به بالاترین درجات اجتماعی برسند، ولی مادر نشوند، از اجتماع و جامعه خود، انرژی دفعی میگیرند و این هیچ خوب نیست. برای دورهای از حال و روزگاری که در آن زندگی میکنیم و به سمت نو شدن و مدرن بودن میرویم، نقد ساختارهای فکری و اصلاح هنجارهای جامعه، یک ضرورت به حساب میآید. من در فیلم، به سمت آسیبشناسی یک نگاه غلط رفته بودم اما از همان زمان برگزاری جشنواره، معلوم شد که مقاومتهایی وجود دارد و این راهی که میخواهیم برویم اصلا هموار نیست!
جالب است از همان دهه ۶۰ و تقریبا از زمان آغاز رسمی فعالیتهای فیلمسازیتان، دغدغه مسایل مربوط به زنان را داشتید!
راستش! همیشه طرح معضلات اجتماعی فارغ از زن یا مرد بودن برایم مهم بوده است. من هیچگاه در آثارم بهدنبال نگاهی سیاسی نبودهام چون حرف زدن از مسایل اجتماعی بهقدر کافی برداشتهای متفاوت در پی دارد! پس نیازی نبوده و نیست که وارد لابیرنتها شویم! آن حوزهها بماند برای اهلش. من در فیلمهایم و در «زمان از دست رفته»، راجع به ماهیت و اهمیت خوب بودن و انسان بودن، کشف تواناییهای دیگر و مقابله با نقصانی که دیگر نقصان نبود و نیست و مواردی از این دست وارد گفتوگو شده بودم، منتها در همان زمان، پاسخها تند و دفعی بود! یکباره کنار گذاشته شدم، ۴۰دقیقه از فیلمم ممیزی شد و حتی دیالوگهایش را عوض کردند. در نهایت هم فیلم را در بدترین شرایط اکران کردند و ایده، فکر و خواست مرا ابتر گذاشتند! اینطوری بود که ۹سال تمام سکوت کردم!
آیا با سکوت چیزی پیش رفت؟
اگر بهعنوان آن مقطع، بخواهم جوابی بدهم خب، نه! اما بهعنوان یک دستاورد زمانی، بله، همه ما خوب میبینیم که آن بغضها و سکوتها سرانجام به جوابی رسیدهاند. البته سکوت من بهخاطر تعرضی بود که به حریم و حقم شده بود! من یک زنم؛ حداقل اینکه به دلیل شرایط ویژه آن زمان، راه دفاعی بهتر از سکوت نمیشناختم! من به سهم خودم کوشیدم از طریق فیلمسازی وارد گفتوگو با جامعه شوم و درباره چیزهایی صحبت کنم که حق طبیعی هر فیلمسازی است، اما خب دوران پذیرش من انگار خیلی زود بهسر آمده بود! من درباره باروری حرف میزدم، آنوقت کسانی بودند که بدون دلیلی موجه، مانع گردش سینمای من و بازخورد حرفها و اندیشهها میشدند و...؛ آنها راهی بهتر از «برخورد» بلد نبودند! و من هم راهی بهتر از «سکوت»!
شما اولین زن کارگردان سینمای ایران بعد از انقلاب هستید و فیلم «رابطه» را در سال ۱۳۶۵ کارگردانی کردید؛ با توجه به جو سالهای دهه ۶۰، زنی پیشرو بودید و اتفاقا فیلمهایتان «پرندهکوچک خوشبختی» و «رابطه» هر دو جزو فیلمهای موردعلاقه مردم بود و...؛ اصلا چطور شد که جسارت به خرج دادید و در حیطه سینمای حرفهای فعال شدید؟
انقلاب ایران، فضایی را بهوجود آورد تا فرصتی هم برای زنان فیلمساز فراهم شود. من البته از قبل، فضای مستندسازی را تجربه کرده بودم اما مشارکت و همجواری زنان در پیروزی انقلاب، میتوانست عاملی محرک برای زنها در ورود به حوزههای سختی مثل سینما نیز باشد و شد. من دستم را روی زانوان خودم گذاشتم و با اعتقاد و سرسختی، وارد سینما شدم، شاید اشکال کار در این بود که به عضویت هیچ باند و گروهی در نیامدم و بهتنهایی این مسیر سخت را پیمودم! اما حالا دیگر از این راهی که رفتهام، پشیمان نیستم.
میتوانید آن فضا را کمی توضیح دهید؟
ببینید! در شرایطی مثل سینمای پیش از انقلاب، افرادی مثل من نمیتوانستند فعالیت جدی سینمایی را تجربه کنند. شاکله و هسته فکری و اعتقادی خانواده من، مذهبی و فرهنگی بود و آن سینما، بهطور کلی نگاهی ابزاری به زن داشت! انقلاب، آن نوع باور را دگرگون کرد، دستکم اینکه زمانی که «رابطه» را ساختم، دیگر آن نگاه ابزاری به زن، تغییر کرده بود، فضا هم فرهنگیتر شده بود. من «رابطه» را با کمک تلویزیون که سرمایهگذاری کرد، ساختم. این فیلم در شرایطی بحرانی و سخت ساخته شد. وقتی فیلمنامه را به خسرو شکیبایی دادم، گفت: «خانم اینکه یک کتاب سینمایی است!» برای اینکه در فیلمنامه، همهچیز را از اول تا آخر نوشته و ثبت کرده بودم! حتی طراحی لباسها و تمامی حرکات دوربین و...!
آن زمان چند سال داشتید؟
حدود ۲۶، ۲۷ سال. مثل دوندهای بودم که بهتنهایی وارد مسیری سخت شده است؛ دویدن و دویدن و دویدن.
یعنی واقعا هیچ حمایتکنندهای نداشتید؟
ابدا.
البته در سینما بهدنبال ایجاد ارتباط هم نبودید؟
نه فرصتش را داشتم و نه علاقهاش را. من هدف داشتم و جدا میخواستم در سینمای خودم، آزاد و مستقل باشم؛ اهل دعوا و خودنمایی هم نبودم و نیستم. زمانی که آن بلاها را سر فیلم «زمان ازدسترفته» آوردند، اتفاقی آقایان انوار و بهشتی را دیدم. از آنها فقط یک سوال پرسیدم، اینکه لااقل به من بگویند دلیل درجه «جیم» فیلم چه بوده است!؟
دلیل آنها چه بود؟
هیچ! استدلالشان این بود که فیلم «عبور از غبار»ات درجه «الف» گرفته است دیگر! آنها این نوع تفکر، یعنی طرح باروری و زایش زن در حوزههای دیگر را دوست نداشتند! و نمیخواستند کسی در مورد این قضایا صحبتی کند. خب این اولین فیلمی بود که در آن، به حقوق ازدسترفته زن توجه میشد. آن سال «دبورا یانگ» منتقد ایتالیایی که هر سال در جشنواره فجر حضور داشت؛ نقدی درباره این فیلم نوشته بود که برای اولینبار در سینمای ایران در فیلمی از یک زن فیلمساز، جامعه متوسط ایرانی را میتوانید ببینید؛ پزشکی مرفه در کنار همسرش، شخصیتهای اصلی داستان هستند و... آقای انوار هم در نشستی در اسفندماه آن سال، فرموده بودند، این فیلم از میدان ونک به پایینتر نرفته، فیلم شیک و رنگ و لعابداری است، پس بهتر است جیم بگیرد! آنها انگار همواره از ارایه، طراحی و تصویر طبقه متوسط واهمه داشتند! در حالی که بحث من در فیلم، طرح یک معضل بزرگ فرهنگی بود نه مسایل و مشتقات طبقاتی و اقتصادی برخاسته از آن!
آن سالها شما در مصاحبه با یکی از مجلات تخصصی به صراحت گفته بودید که «من فمینیست نیستم»؛ این جمله معروف شما، واکنشی سیاسی بود یا واقعا برآمده از عقایدتان بیان شده بود؟ در حالی که موضوعات فیلمهای شما در مورد انواع آسیبها و معلولیتهای جسمی و اجتماعی است.
ببینید! طرح معلولیت در برخی از فیلمهایم، همیشه برای من، یک مستمسک بوده و هست، نباید اشتباه کرد. آن مصاحبه در زمانی خاص انجام شد. وقتی که فمینیستبودن، یک انگ و مارک به حساب میآمد! من در آن مصاحبه، از آن انگ دوری کردم، خوب یادم هست گفته بودم که اما اگر منظورتان از فمینیست بودن، حقوق ازدسترفته زنان است؛ بله من فمینیست هستم و... اما آنها با رندی تیتر را مصادره کرده بودند؛ «من فمینیست نیستم»! درواقع خواسته بودند من را به گوشهای برانند! بعدش هم که دیگر سکوت بود.
قابل درک است که پشتیبانی نداشتید و مجبور بودید اينگونه رفتار کنید، شرایط را به شما تحمیل میکردند...
هرکسی که بخواهد در این عرصهها خودش باشد، اینطوری با او رفتار میکنند! من توهم ندارم، حالا که چند سالی از آن روزها گذشته، بهتر میتوان درباره آن شرایط حرف زد و تحلیل کرد؛ تنهایی و نگهداری خود، زور زیادی میخواست و زور من در سکوتم بود که حالا هم پس از آن همه جفا هستم و نفسی میکشم.
بله. بگذریم. طبیعی است که هر فیلم، موافقان و مخالفانی دارد، اما در مورد شما گویا گاهی اوقات، جو رسانهای یا نوشتههای منتقدان با شما مهربان نبوده است! مثلا مانند برخی مطالبی که اینروزها درباره فیلم «هیس...» نوشته میشود. به نظر شما علت چیست؟
ما میتوانیم حساب منتقدانی مانند خسرو دهقان، بهزاد عشقی، تهماسب صلحجو، جواد طوسی، رضا درستکار یا افرادی از این دست را از این مقوله جدا کنیم یا حساب آنهایی که سعی میکنند منصفانه دریچهای به سینما باز کنند. بله! بعضی نوشتهها هر چیزی هستند بهجز نقد! بهنظرم ما باید قدرت تشخیصمان را بالا ببریم و چرخه معیوب ژورنالیسم را از مدار اصلی و جریان تئوریک سینما جدا کنیم. ترجیح میدهم درباره کار و نوشته آنهایی حرف بزنیم که فقط به سینما کار دارند و نه به مسایل حاشیهای آن. با این وصف، این حق طبیعی هر بینندهای است که از فیلمی خوشش بیاید یا نه. من در این قسمت مخالفتی با هیچ منتقدی ندارم؛ فیلم من و نوشتههای آنها، هر دو پس از مدتی در معرض قضاوتی تاریخی قرار میگیرد و هرکس بهتر عمل کرده باشد، ماندگارتر خواهد بود.
البته گاهی هم ممکن است صبوری و سکوت شما نزد برخی، به معنای انفعال تلقی شود.
نزد خود من که هرگز چنین نبوده...! اکنون اما این سکوتم را هم شکستهام، «هیس؛ دخترها فریاد نمیزنند» میگوید؛ سکوتها را باید شکست، زمانش رسیده که پیامی بدهیم و بگوییم که دست از تبعیضها بردارید و دیگر اجحاف نکنید و به صدا و ندای آن جماعت خاموش هم گوش فرا دهید. «هیس...» اشاراتی تمثیلوار به خشونتها و تبعیضهایی دارد که در جامعه ما، نسبت به افراد اعمال میشود؛ از خشونتهای کلامی و نوشتاری گرفته تا نادیدن افراد و کسانی که بهراحتی به آنها انگی چسبانده میشود. موضوع فقط محدود به آن تعرضات جسمی نبود و نیست.
یک تحلیل وجود دارد که میگوید؛ شما به دلیل صبوری که سالها به خرج دادید، موفق به دریافت پروانه ساخت این فیلم شدید؛ غیر از شما، بعید بود به کس دیگری اجازه ساخت این فیلم داده شود!
نمیدانم! اخیرا در یک جلسه نقدوبررسی فیلم، یکی از منتقدان میگفت؛ هیچ فیلمساز دیگری نمیتوانست این فیلم را بسازد، شکلی از نگهداری موضوع در این فیلم اتفاق افتاده که جنبهای مادرانه به فیلم بخشیده و فیلم را از موانع و مشکلات عبور داده است، از این طرف هم میتوان به آن نگاه کرد.
اما فیلمتان هم دچار ممیزی شد و برای اولینبار با اعتراض شما در رسانهها مواجه شدیم؛ چه شد اعتراض کردید؟
برای اینکه احساس کردم حالا دیگر ممکن است از این سکوت، سوءاستفاده شود و دوباره ترجمهای غلط صورت پذیرد. خیلیها فقط «حرف» میزنند و اعتراضشان، فقط بهکلمات خلاصه میشود! من پای اعتقاد و این فیلمم ایستادهام و تنها میان کلمات زندگی نمیکنم.
شما اعتقاد دارید که سینما فقط برای سرگرمی نیست، بلکه رسالت اجتماعی و فرهنگی دارد؟
نقطه ضعف من این است که اخلاقگرا و بدون حاشیه هستم...؛ بله چنین اعتقادی دارم؛ سرگرمی خوب است اما من میپرسم تا کجا و به چه قیمتی؟ آیا مردم همیشه باید تحمیق شوند؟ پس رسالت سینما و جنبه آگاهیبخشی آن، چه میشود؟ بله من اینطوری به سینما نگاه میکنم، اگر نقطه ضعف است، با خرسندی میپذیرم!
البته که نقطه مثبت نگاه شماست...
اخیرا دکتری روانشناس، در سینما بعد از دیدن فیلم، با چشمانی خیس پیش من آمد و گفت: «شما محرم دل شدهاید و حالا میتوانم با خیالی راحت با شما درددل کنم.» من به این مساله و در کنار مردم بودنم، واقعا افتخار میکنم. برایم مهم است که مردم به من بگویند شما محرم دل شدهاید؛ در زندگیام، فردی جدیام و هرگز هم از ابزارهای زنانه استفاده نمیکنم.
در فیلم «هیس...» به نکته مهمی که البته مسالهای جهانی است پرداختهاید آن تابوی آبروداری در جامعه امروزی است. به خاطر آبروداری، پنهانیترین مسایل جامعه بهراحتی در سطحی وسیع قابل طرح نیست تا ریشهیابی شوند؛ تجاوز به محارم و غیرمحارم، کودکآزاری و مسایلی از این دست...؛ به نظرتان چقدر موفق شدید که واقعیات را نشان دهید؟
ببینید! عمق واقعیت که خیلی از این وحشتناکتر است! ما فقط به یک داستان کوچک که از طریق رخ دادن قتلی، فرصت باز شدن پیدا میکند، نزدیک شدیم و تحمل همین هم خیلی آسان نبود!
به دادگاهها و مراجع قضایی هم مراجعه کردید؟
بله؛ آنها همه فیلمنامه را خواندند.
نظرشان چه بود؟
طبعا در ابتدای امر مخالفت کردند، بعد هم اصلاحاتی به فیلمنامه داشتند و بعد اصرارهای ما بود و...؛ و سرانجام قانع شدند.
برخی کارشناسان قضایی معتقدند جرایمی وجود دارد که حتی بیان آن در سطح جامعه، به ترویج فعلی نادرست کمک میکند. چطور توانستید برای ساخت فیلم «هیس...» آنها را متقاعد کنید؟
ببینید! من با تمام وجودم، عمق این درد را در کودکان، پسران و دخترانی که با ایشان مصاحبه کردم، دیدم و درک کردم. با افرادی برخورد کردم که روبهروی من نشستند و به واضحترین شکل ممکن به این مساله اعتراف کردند. افرادی بودند که در کودکی برایشان چنین اتفاقهایی افتاده بود. مساله اصلی این بود که مسوولان اجتماعی و فرهنگی پذیرفتند که هیچگونه بهرهبرداریای در کار نیست و باور کردند که من سیاسی نیستم و دیدند که از صمیم دلم دوست دارم تا قدمی برای رفع این نقیصه بردارم.
معمولا چه کسانی مرتکب چنین رفتارهایی میشوند؟
متاسفانه در بیشتر مواقع محارم! الان میتوانم صد مطلب در نشریات را به شما نشان دهم که درباره این فیلم به من اعتراض شده که چرا بیشتر پیش نرفته و به این مساله نپرداختهام. پسری ۱۸ساله ایمیلی برایم فرستاده و نوشته که شما در این فیلم حرف من را زدید. او گفته که متاسفانه چنین اتفاقی در کودکی برای برادرم هم رخ داده و حالا که بزرگتر شده گرایش به جنس موافق پیدا کرده است!
یکی از شخصیتهای نمونه اینچنینی در سریال «فرار از زندان» وجود داشت با نام تئودور بَگوِل که رابرت نیپر (Robert Knepper) نقش آن را بازی میکرد و اعتراف کرد در کودکی به او تجاوز شده و اینطوری بوده که در بزرگسالی به قاتلی حرفهای تبدیل شده است.
نمونه دیگرش در کشور خودمان، ماجرای بیجه و قتلهای مشهد است...؛ شاید بهتر بود که زودتر از اینها، این فیلم را میساختم.
راستی! اصلاحات قضایی روی چه نکاتی متمرکز بود؟
بحث و دغدغه قوهقضاییه، اصالت حکم قصاص بود. در حالیکه بحث من در فیلم، اصلا قصاص نیست. جلسات متعددی داشتیم و آنها معتقد بودند که مطرحکردن بحثهای مرتبط با کودکآزاری خوب است اما این قضیه تا جایی پیش برود که شیرین اعدام نشود. طبعا من قصدی برای زیر سوال بردن حکم الهی نداشتم. تاکیدم بیشتر روی بار اجتماعی قصاص بود. نباید جوری رفتار کنیم که افراد زخمخورده حرفشان را نتوانند بزنند؛ جامعهای که اجازه ندهد صدای افراد زخم خورده شنیده شود، پس از مدتی با مردههای متحرک و انفعال گسترده رودررو خواهد بود و از ماهیت تهی خواهد شد.
آیا بهتر نبود در فیلم نشان میدادید که خود «مراد» هم در واقع یکجور قربانی است؟
صحنهای در فیلم داشتیم که به آن اشاره میشد. در یک رویارویی میان مراد و شیرین، شیرین میخواست مراد را بکشد اما مراد در یک لحظه به حرف میآمد و میگفت که به خودش هم تجاوز شده است! اما خب، ارشاد این صحنه را حذف کرد.
چرا؟
دلایل خودشان را آوردند! بعد هم گفتند که در مورد مراد باید یک فیلم دیگر ساخت.
اگر پایان فیلم شما را با «سکوت برهها» مقایسه کنم، در صحنه آخر فیلم، هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز) پشت به دوربین، در نمای لانگ شات که کرین، رو به بالا میرود و او کلاه به سر، وارد جامعه میشود؛ صحنه تکاندهندهای دارد که به نوعی اخطار خودش را میدهد اما در فیلم شما، در پایان، دختر بچهها خندان به سمت دوربین میدوند! چرا؟
نسلی تازه در راه است. باید هشدار میدادم که نگذاریم خندههای معصومانه این بچهها، تبدیل به بغضها و نالههای افرادی چون شیرین شود. این پایان در خودش، یک روشنی و امیدی هم دارد و به اصطلاح باز است؛ فکر کنم مناسبترین شکل پایانبندی بود با توجه به نظراتی که روی حکم قصاص هم داشتیم.
چرا مشخص نیست که شیرین بالاخره اعدام میشود یا نه؟
اینطوری شاید با مشکلی دیگر روبهرو میشدم! گو آنکه مساله شیرین را گفته بودم، همه میدانیم که ته داستانش چه میشود، سماجت و اصرار زیاد روی آن هم ضرورتی نداشت. من میخواستم ما به بعد از شیرین و بیشتر به آینده فکر کنیم.
البته این معضل در سطح جهان هم مطرح است.
بله! شرمآور است، اخیرا پاپ بندیکت شانزدهم از مردم عذرخواهی کرد؛ چرا؟ چون در کلیسا به بچهها تجاوز میشد! مثلا «اپرا وینفری» را ببینید که شخصیتی شناختهشده است و خودش قربانی این معضل! فیلم «تلما و لوییز» یادت هست؟ دو زن بودند که میخواستند آزادانه به سفر بروند؛ اما دیدیم که چه بلاهایی به سرشان آمد!
در آن جوامع هرکه مورد تجاوز قرار گیرد، فوری به حرف میآید؛ اما در جامعه ما اصلا اینطور نیست؛ چرا؟
ساختارهای فرهنگی ما به دلیل اصرار بر اخلاقمداری در ظاهر و رهاکردن باطن، مردم را به سمت مخفیکردن و پنهان نگاهداشتن همه چیز سوق داده؛ و گاهی مثل همین فیلم، روی آن یک لایه تعفن کشیده است! اینجا به ظاهری خوش آبورنگ بیشتر اقبال نشان دادهایم تا هر چیز دیگری! در حالی که آنجا، با چنین مسایلی بهصورت علنی برخورد میکنند و واهمه اصلی از ارتکاب اعمال زشت است نه لاپوشانی آن.
از فروش فیلمتان راضی هستید؟
به نظرم اگر دسترسی بیشتری برای مردم فراهم کنیم بسیار بیشتر مورد استقبال قرار خواهد گرفت؛ مردمی که من دیدم از دیدن فیلم راضی برمیگردند.
چطور؟
چون ما هم سالن درستودرمان کم داریم و هم اینکه، تبلیغات چندانی نداشتیم؛ باور کنید تبلیغات فیلم از طریق خود مردم بیشتر صورت پذیرفته است تا از طریق ما.
شنیدم که تلویزیون تیزرهای فیلم را رایگان پخش میکند.
فقط این فیلم نیست، «دهلیز» و چند فیلم دیگر هم تیزر رایگان داشتند.
سومین دهه فعالیتتان در سینمای ایران است و دوام آوردن در آن، زیاد هم ساده نبوده و نیست!
وقتی به اطرافم نگاه میکنم و اینهمه اجحاف را در جامعه میبینم، بهعنوان خودم، باید بگویم که هنوز اوضاع برای من مساعد است! خیلی از اوقات با دیدن دردهای مردم، درد خودمم یادم میرود. یادم هست وقتی فیلم «بچههای ابدی» را ساختم کلی ضرر کردم، وقتی فیلم «رویای خیس» را ساختم، ازم خواستند تا پایانبندی آن را دوباره فیلمبرداری کنم! چرا!؟ بعد در پخش خانگی، متوجه شدم که چقدر این فیلمها بیننده و طرفدار داشتند و دارند. بله بهعنوان یک فیلمساز، فیلمهای من مورد ظلم واقع شدهاند؛ به دلیل شرایطی که برایم به وجود آمده، راههایی را که برایم سد کردهاند و مسیرهایی را که تغییر دادهاند، همه باعث گلایه و ناراحتی من است بهویژه حالا که سکوتم را هم شکستهام؛ اما چه کنم که دردهای مردم را بسیار بیشتر از دردهای خودم میبینم و امیدوارم بتوانم قدمی هرچند کوچک برای رفع آن بردارم.
«هیس! دخترها فریاد نمیزنند» یکی از گزینههای معرفی به اسکار امسال است، نظرتان چیست؟
چند جایی حرفهایی درباره آن زده شده است، من اطلاع واثقی از چیزی ندارم، طبعا اگر صلاح باشد و مقدر شود، اتفاق میافتد.
و حرف آخر؟
حالا؛ مقداری آرامتر شدهام. باید به فکر چارهجویی و آینده این سرزمین بود؛ و این، هیچچیز کمی نیست.
ارسال نظر