ادبیات اقلیمی جنوب؛ درخشان همچو مروارید
گفت و گو با حسن میرعابدینی درباره ادبیات جنوب و نویسندگانی که در این جغرافیا زندگی کردند و جریانی ادبی به نام مکتب جنوب را پایه گذاشتند.
وقتی از جنوب حرف می زنی نمی توانی ادبیاتش را فراموش کنی. موضوعی که به راحتی می توان ساعت ها درباره آن حرف زد و نوشت؛ آن هم با وجود غول های بزرگی که از آن ناحیه سر بلند کرده اند؛ چه در حوزه داستان و شعر و چه در دنیای ترجمه. جدای از این ها اگر حتی قائل به تقسیم بندی های مرسوم در ادبیات داستانی این سرزمین هم نباشیم، نمی توان ممنون و سپاسگزار نویسندگان و مترجمانی نبود که زاده جنوب هستند. گفت و گوی ما با حسن میرعابدینی درباره ادبیات جنوب و این تقسیم بندی ها است.
شما درباره ادبیات داستانی این مملکت پژوهش کرده اید. آیا قائل به این هستید که جغرافیا یا بهتر بگوییم منطقه جنوب ایران باعث به وجود آمدن سبکی در ادبیات داستانی ایران به نام سبک جنوب شده است؟
البته شرایط خاص اقلیمی در رنگ آمیزی چهره ادبیات هر منطقه موثر است اما جغرافیا عامل اصلی و یکه نیست، زیرا در عالم ادبیات، بیش از جغرافیا و اقلیم، انسان و مسائل مربوط به او اهمیت دارد. راستش را بخواهید باوری به دسته بندی نویسندگان براساس مکان تولد یا زندگی آن ها ندارم و برای بررسی جریان ادبی یک دوره یا یک نویسنده بیشتر مایلم به شیوه ای ساختارگرایانه در جست و جوی وجه غالب یا dominant بر آن ادبیات باشم. به طوری که به قول تودوروف «هر اثر عنصری از یک طرح کلی باشد، چیزی مثل نقشی پیچ در پیچ در یک قالی شرقی.»
به طول کلی فکر می کنم غنای سنت ادبی منطقه نقش مهم تری از جغرافیای آن دارد. درواقع ادبیات خلق شده در حوزه های فرهنگی که سنت ادبی غنی تری دارند، می تواند برخوردار از رنگی بومی شود. این آثار مکالمه ای را با ادبیات معیار جامعه آغاز می کنند، در حدی که می توانیم از تاثیر و تاثری دوسویه یاد کنیم. رنگ بومی سبب می شوند آثار همسانی هایی بیابند که همچون نظامی الگوساز بر کارکرد آن ها تاثیر می گذارند. آمیختگی جلوه های رنگ رنگ زندگی و تنوع زیستی- فرهنگی جنوب ایران نیز ویژگی خاصی به ادبیات آن جا بخشیده که نظیر آن را در ادبیات دیگر مناطق کمتر می بینیم. به گمانم تنوع ادبی آن ناحیه عمدتا از رنگارنگی فرهنگی ناشی می شود.
این ادبیات اقلیمی چگونه شکل گرفت؟
احمد محمود در اواخر دهه سی داستان هایی جنوبی منتشر کرده بود، اما جریانی که با عنوان ادبیات جنوب می شناسیم، از دهه چهل، دهه شکل گیری ادبیات مدرن ایرانی، در آثاری که نویسندگان جنوبی در مجلاتی مانند آرش (۱۳۴۱) و جُنگ هنر و ادبیات جنوب (۱۳۴۵- ۱۳۴۶) به چاپ رساندند، نمودی جدی یافت. نویسندگانی که در فضای فرهنگی- اجتماعی جنوب ایران بالیده بودند، اشتراکاتی در شیوه داستان نویسی و نوع رویکرد به موضوع ها یافتند و نوعی از داستان نویسی را به عنوان جریان موثری در مدرنیسم ادبی ایران مطرح کردند.
شما جایی گفته اید که: «خشونت طبیعت و رودررویی مستقیم با استعمار داستان جنوبی را صاحب خشونتی می کند که در داستان های شمال دیده نمی شود، به همین دلیل بهترین داستان های جنوبی از صناعت خشن و موجز نویسندگانی چون همینگوی بهره گرفته اند.» می خواهم بپرسم به غیر از ویژگی خشن بودن، چه ویژگی های دیگری را می توان به طور واضح و آشکار در داستان ها جنوب دید؟
ببینید اقلیم گسترده جنوب ایران شاهد تنوع فرهنگی ناشی از آمیزش صورت های گوناگون زندگی هستیم. وجود بنادری مانند خرمشهر و آبادان و بوشهر و بندرعباس، این منطقه را به محل تردد مسافر و انتقال کالا بین ایران و کشورهای عربی و آفریقایی و هند بدل کرده است. با تبادل کالا و مسافر برخی صورت های فرهنگی کشورهای دیگر نیز وارد جامعه ما شده و با شیوه های فرهنگی محلی درآمیخته است. این صورت های فرهنگی از بدوی ترین نوع، مانند مراسم زار، تا فرهنگ های پیشرفته اروپایی را شامل می شود.
به نظر می رسد ادبیات داستانی اقلیمی جنوب شامل گرایش های دیگری هم می شود، مثل ادبیات کارگری یا ادبیات روستایی جنوب. درست است؟
شیوه های متفاوت زیست در جنوب، ما را از سویی با زندگی پیشرفته ای مواجه می کند که حول قطب صنعتی نفت شکل گرفته است و در شهرهای بزرگ به روابط و مناسبات مدرنی بر می خوریم؛ از سوی دیگر در روستاهای پرت افتاده و مناطق مهجور حاشیه خلیج فارس شاهد باورها و مناسباتی بدوی هستیم که در رمان های رئالیستی- جادویی بازتاب می یابد. به این ترتیب در سطحی خواننده ادبیاتی شهری و کارگری می شویم و در سطح دیگر ادبیاتی داریم روستایی و مبتنی بر فولکلور. مثلا برخی از نویسندگان مسجد سلیمان مثل منوچهر شفیانی داستان هایی حول بافت روستایی و عشیره ای می نویسند و بعضی از نویسندگان آبادان و خرمشهر و اهواز مثل احمد محمود و ناصر تقوایی و نسیم خاکسار فضاهای شهری و مشکلات کارگری را توصیف می کنند.
بی گمان نقش صنعت و حضور غربی ها در کنار ساخت پالایشگاه ها در خوزستان تاثیر بسزایی در آغاز و رشد ادبیات داستانی این منطقه داشته است. این تاثیر را در آغاز به چه شکل ارزیابی می کنید؟
شرکت نفت ایران و انگلیس از دهه بیست گروهی از نویسندگان و مترجمان و فیلمسازان را برای کار در اداره تبلیغات و انتشارات خود استخدام کرد. بعضی از این افراد به واسطه مصطفی فاتح به شرکت راه یافتند. بعدها گسترش منطقه صنعتی جنوب و شکل گیری مراکز فرهنگی و کتابخانه های شرکت نفت باعث رواج زبان انگلیسی در منطقه و ورود فیلم ها و کتاب ها و نشریات انگلیسی زبان شد. مترجمان آثار ادبی انگلیسی- امریکایی به نوعی با شرکت نفت سر و کار داشتند. صادق چوبک و ابراهیم گلستان و نجف دریابندری و محمدعلی صفریان و صفدر تقی زاده لااقل در دوره ای از زندگی خود کارمندان شرکت بودند. آنان با ترجمه آثار نویسندگانی همچون همینگوی و فاکنر به زبان فارسی بر روند آفرینش ادبی ایران اثر گذاشتند.
جدا از همه این ها اصولا چرا ادبیات جنوب مهم تلقی می شود؟ یعنی از نظر شما منطقه جنوب چه تاثیری بر آثار داستان نویسان در مناطق مختلف ایران گذاشته است و شیوه این تاثیرگذاری ها چگونه بوده است؟
شاید یکی از دلایل اهمیت داستان نویسی جنوب به سبب تنوع فضاها و زندگی هایی است که این ادبیات مطرح می کند و به این ترتیب هوای تازه ای بر ادبیات ایران می دمد، به طوری که نویسندگانی مانند غلامحسین ساعدی و گلستان و دولت آبادی و اسماعیل فصیح نیز علاقه مند به نوشتن آثاری در فضاهای جنوبی شدند. داستان جنوبی به سبب نقش آن در شکل گیری مدرنیسم ادبی نیز اهمیت دارد. مثلا نگاه کنید به کار مدرنیست هایی مانند علی مراد فدایی نیا، عدنان غریفی و ناصر تقوایی. همان طور که گفتم، این تاثیر هم از جهت تدارک دیدن فضاها و مضمون های تازه برای ادبیات ایران است و هم از حیث توجهی که به فرم ها و شگردهای ادبی مدرن دارد.
ناصر تقوایی و صفدر تقی زاده از مهم ترین نویسندگان و مترجمان ادبیات جنوب محسوب می شوند، اما هر دو به گونه ای در ادبیات ما منزوی هستند. به نظرتان آیا از ظرفیت های نویسندگانی مثل این افراد استفاده شده است یا شرایط و زیست اجتماعی شکور ما به شکلی پیش رفته که این نویسندگان ترجیح می دهند گوشه ای بایستند و تماشا کنند؟
بله، صفدر تقی زاده مترجم آثار داستانی و یکی از بهترین مترجمان داستان کوتاه در ایران و معرف برخی از بهترین نویسندگان امریکایی مانند باشویس سینگر به فارسی زبانان است. تقی زاده مقالات و داستان های بسیار ترجمه کرده، اما اکثر آن ها را به صورت کتاب مدون نکرده است. برخلاف نویسندگان جوان امروز که برای چاپ کتاب شتاب دارند، اکثر اثرآفرینان دهه چهل به چاپ آثار خود در مطبوعاتی که ارج و قربی داشتند، مثل سخن و آرش و کتاب هفته، راضی بودند. تقی زاده خیلی کار کرده و به نوعی اصلا منزوی نیست. اگر اثرآفرینان جوان آثار او را نخوانده باشند، باید احساس غبن کنند.
ناصر تقوایی نیز کار داستان نویسی را به معرفی تقی زاده در ماهنامه آرش، خیلی خوب شروع کرد، اما جادوی سینما او را با خود برد. او هم منزوی نیست، بلکه شیوه کار خود را از ادبیات به سینما تغییر داده و به عنوان سینماگری مولف مطرح است. مثال دیگری که می توانم برایتان بزنم، اصغر عبداللهی است؛ یکی از خلاق ترین داستان کوتاه نویسان امروز ایران که او هم مانند تقوایی بیشتر به سینما می پردازد.
جدای از عناصر طبیعی مانند دریا، بیابان و کوه، به نظر می رسد نقش استعمار و تحت نفوذ بودن این منطقه از کشور هم تاثیر خاصی در سبک نوشتاری داستان نویسان گذاشته است. آیا می توان این دو را در کفه ترازو گذاشت و درباره میزان اهمیتشان به قضاوت نشست؟
شاید بتوان نقش عناصر طبیعی را به این صورت عنوان کرد که داستان نوسان جنوبی که به مناطق بدوی تری می پردازند، جلوه هایی از ترس و تنهایی وهمناک را مصور می سازند. باورهای غریب و فقر مالی و فرهنگی مردم مناطق پرت افتاده و طبیعتی که مرموز و مهاجم می نماید، رنگی رئالیستی جادویی به کار برخی از نویسندگان جنوب مثل منیرو روانی پور و محمدرضا صفدری می زند. پیش از آن ها می توان به ساعدی و «ترس و لرز» او اشاره کرد. وهم منتشرشونده در داستان جنوبی هم انواع دارد: مثلا وهم قصه های روانی پور و احمد آرام و محسن شریف وهمی است برآمده از باورهای ساحل نشینان. در حالی که وهم داستان های صفدری ریشه در اعتقادات روستانشینان منطقه بوشهر دارد.
به گمان عده ای، خیلی از نویسندگانی که تلاش کردند وجه بومی و منطقه ای اثرشان زیاد باشد، حتی آن ها که رگ و ریشه ای بومی داشتند، به دلیل طرز تلقی توریستی شان از منطقه چندان موفق نبودند، اما این مسئله در بین نویسندگان جنوب کمتر دیده می شود. آیا این به خاطر زیستشان در همان محل بوده است؟
همیشه نویسندگانی هستند که اطلاعات لازم برای نوشتن آثار خود را پس از گذراندن چند روزی در هر منطقه ای گردآوری کرده اند و طبعا نمی توانند به درک عمیقی از زندگی جاری در آن جا برسند. خب کارشان هم ارزش لازم را پیدا نمی کند.
تاثیر ترجمه و در دسترس بودن ادبیات غرب، به خصوص نویسندگان انگلیسی زبان، در پیدایش و نمو ادبیات داستانی جنوب در چه حد است؟ بیشتر کدام نویسندگان غربی مورد توجه قرار می گرفتند؟
برای رسیدن به پاسخی دقیق باید کاری تطبیقی انجام گیرد تا مثلا تاثیر آفتاب داغ صحرایی بر کار ارسکین کالدول و فاکنر و همتاهای ایرانی شان را دریافت. یا اثر ویژگی های زندگی دریایی در آثار همینگوی یا زندگی مبارزاتی در آثار جان اشتین بک و نویسندگان جنوبی را مشخص کرد. این بررسی اگر انجام گیرد، کار جالب توجهی می شود.
امروز ادبیات جنوب به آن مفهومی که از آن یاد می شود، ادامه پیدا کرده است یا در جایی تمام شده و دنباله روی قابل تاملی نداشته است.
ادبیات همه مناطق ایران و از جمله جنوب آن در دهه های چهل و پنجاه برآمده از شرایط اجتماعی- فرهنگی و باورهای روشنفکری بود که طبعا امروزه تغییر کرده است. نویسنده اقلیم گرای امروزی بیش از آن که مانند نویسنده دهه چهل در پی ارائه گزارشی انتقادی از وضع زیست مردم باشد، می خواهد با راهگشایی به درون باورهای غریب مردم، منطقه را رازآمیز کند. به طوری که منطقه ناشناخته جغرافیایی به منطقه ای ذهنی بدل شود. بازنمای کلیتی از زمان و مکان، مثل رمان «من ببر نیستم...» از صفدری یا «اهل غرق» روانی پور. از سوی دیگر، جنگ ایران و عراق هسته نویسندگان جنوب را از هم پاشید. نویسندگانی مثل احمد محمود و عبداللهی و صفدری و قاضی ربیحاوی و کوروش اسدی کوشیده اند از راه پرداختن به مسائل جنوب، تاثیر جنگ و تبعات آن بر جامعه ایرانی را به نمایش بگذارند.
ارسال نظر