روزنامه شهروند - پولاد امین: همیشه در این سالها گفته شده که بزرگترین مشکل سینمای ایران کمبود سالنهای سینماست. این یک واقعیت انكارناپذیر است كه به سینمای ایران آزار بسیار رسانده است. به نحوی که گاه برای رسیدن به یک سالن سینما، در شهرستانها و حتی در همین تهران بزرگ یک خانواده آنقدر دچار دشواری میشود که اصل جریان را فراموش کرده و قید سینمارفتن را میزند. خیلی از محلات شهرها و شهرستانها سینما ندارند و به این دلیل سینمارفتن به این شكل بدل به یك سرگرمی وقتگیر و پرخرج شده كه باید رنج سفر را به جان خرید و از یك گوشه شهر به گوشهای دیگر رفت تا یك فیلم را دید.
با اینکه در سالهای اخیر ساخت پردیسهای مختلف بهخصوص در تهران توانسته تا حدی از سنگینی باری که بر دوش سینمای ایران است، کاسته شود؛ اما باز هم کمبودها بسیار است و برای رسیدن به استانداردهای حداقلی سینمای ایران راهی طولانی پیشرو دارد.
تمام این اتفاقات درحالی رخ میدهد و این آسیب در شرایطی وجود دارد که از ابتدای ورود سینما به این کشور، سینماداری حرفهای پررونق بوده و توجیه اقتصادی مناسبی برای سینماداران داشته است. اگرچه در سهدهه اخیر به واسطه تغییراتی از این قضیه نیز کاسته شده اما باز هم سینماداری حرفه پرجاذبهای است به درازای تاریخ سینمای ایران. به بهانه آمادهسازی سالنهای سینما برای استقبال از جشنواره فیلم فجر بد ندیدیم سری به سالنهای سینما بزنیم و به عبارت بهتر، سینماهای تهران را از منظر تاریخی نگاه کنیم. نگاهی که شاید در مقایسه با داد و فریادهای همیشگیمان در مورد كمبود سالن و سرانه سالن و... خواندنیتر باشد. به هرحال، این پرونده شاید بتواند کسانی را که نوستالژی گذشته و عشق سینما دارند، راضی كند.
تاریخ سالن سینما در ایران
دستگاهی که روی دیوار میاندازند...
میرزا ابراهیمخان عكاسباشی را میتوان نخستین فیلمبردار تاریخ سینمای ایران نامید. سال ١٩٠٠ است و مظفرالدینشاه در سفری به فرانسه در میان وسایل سرگرمی یك دستگاه سینماتوگراف میبیند. از این وسیله مظفرالدینشاه خوشش میآید، چنانكه در سفرنامهاش مینویسد: یک دستگاهی است كه به روی دیوار میاندازند. در همان مواقع است كه در فرانسه كارناوالی برپا بوده است. میرزا ابراهیمخان عكاسباشی از این كارناوال فیلم میگیرد و بدل به نخستین فیلمبردار تاریخ سینمای ایران میشود، با اینكه بعدها خان باباخان معتضدی بود كه فیلمبرداری حرفهای را دنبال كرد.
به هرحال، سال ١٢٧٩ هجری است كه سینماتوگراف وارد ایران میشود، اما فقط قاجاریان اشرافی و درباریان از این پدیده میتوانند استفاده كنند. محل استفاده هم بیشتر در جشنها و مراسم عروسی و شادیهای مختلف بوده كه در آن فیلمهایی را كه اغلب از روسیه وارد میشدند، به نمایش میگذاشتند. تفاوت سینمای ایران با سایر نقاط دنیا هم از همینجا شروع شد. در واقع در تمام نقاط دنیا، سینما یك سرگرمی عامهپسند بود و فیلمهای ابتدایی بیشتر در مناطق تفریحی و سیركها و... به نمایش درمیآمدند، اما در ایران فیلمها فقط و فقط برای درباریان بود كه نمایش داده میشد، اما از سال ١٢٨٣ سینما برای عموم هم قابل دسترسی شد. در این سال، نخستین سالن سینما در تهران افتتاح شد.
صاحب این سینما میرزا ابراهیمخان بود و در خیابان چراغ گازی قرار داشت. در این سالن، بیشتر فیلمهای كوتاه كمدی نشان میدادند، بعضی وقتها هم برنامه نمایش فیلمها را اخبار تشكیل میداد كه اغلب از روسیه به دست میآوردند. نمایش فیلمها، به نقل از كتاب تاریخ سینمای ایران، فقط شبها بود و لیموناد و سایر آشامیدنیها هم در سالن سینما به فروش میرسید. این سینما، اما عمر زیادی نداشت و میرزا ابراهیمخان صحافباشی كه درسخوانده دارالفنون بود و در لندن برای نخستینبار سینما را دیده بود، خیلی زود به دلیل شرایط مالی مجبور به فروش سینما شد. در مورد میرزا ابراهیمخان صحافباشی نقل است كه بلیتهای سینمایش یك، دو و پنج ریال بودند و وقتی تماشاگران سر محلهای از پیش تعیینشدهشان نمینشستند، صحافباشی با صدای بلند داد میزد: حیا كنید، بروید سر جایتان، آهای یك قرانیها حیا كنید.
به هرحال سینمای میرزا ابراهیمخان صحافباشی فقط یكماه رمضان عمر كرد. در مورد تعطیلی این سینما، جمال امید دو روایت را بازگو میكند. نخستین روایت این است كه گروهی از مردم با بدگویی از سینما و بیدین دانستن آن باعث میشوند شیخفضلالله نوری به تكفیر سینما بپردازد و به همین دلیل صحافباشی سینمایش را تعطیل میكند. روایت دوم هم این است كه چون صحافباشی از مبارزان مشروطهخواه بود و درگیریهایی با درباریان داشت، درباریان سینمای او را تعطیل كردند و پس از آن هم صحافباشی پروژكتور نمایش فیلم خود را به اردشیرخان فروخت.
پس از آن، دوسال سالن سینما در تهران وجود نداشت تا اینكه فردی به نام مهدی روسیخان كه در حرمسرای محمدعلیشاه فیلمهای كوتاه پخش میكرد، توانست سینما را در ایران رواج دهد. او رئیس بخش عكاسی دارالفنون و عكاسباشی دربار بود و سپس در سال ١٢٨٧ در خیابان لالهزار نخستین سالن سینما را پس از صحافباشی افتتاح كرد، اما پیش از آن هم حیاط خانه جنب عكاسی خود در خیابان علاءالدوله را بهعنوان سالن سینما درست كرده بود و با بلیتهای دوریالی و سه ریالی فیلمهای اغلب جنگی نمایش میداد.
اهمیت نمایش فیلم، دیگران را هم به سمت این پدیده میكشاند. یكی از آنها آقایف نام دارد كه در خیابان چراغ گاز در قهوهخانه زرگرآباد دستگاه پروژكتور میگذارد و آغاز به نمایش فیلم میكند. هر دوی این سالنها مورد استقبال فراوان قرار میگیرند و این مسأله رقابت را میان این دونفر به وجود میآورد و باعث میشود كه آقایف در خیابان ناصرخسرو سالنی را برای سینما در اختیار بگیرد كه گنجایش آن ٢٠ صندلی است.
آگهی شروع به كار آن سالن چنین است: پردههای جدید تماشایی سینموفتوگراف كه عوالم خارجی بهطور حركت و تجسم نشان میدهد، به تازگی وارد شده و در خیابان ناصری در یكی از مغازههای جناب تاجرباشی تماشا داده میشود. مقدم آقایان محترم از یكساعت بعدازظهر تا دوساعت از شب گذشته در كمال احترام پذیرفته میشود.
روسیخان هم تصمیم به توسعه سالنش میگیرد. او حیاط تالار دارالفنون را كه درست مقابل سینما آقایف است، بدل به یك سالن نمایش با ٢٠٠ صندلی میكند و البته برای رونقدادن بیشتر كارش یك پیانیست و یك ویولونیست هم استخدام میكند كه موقع نمایش فیلم بنوازند. روسیخان آدمی نزدیك به دربار بود. او به واسطه روابطش، كارش را توسعه بیشتر بخشید و در خیابان لالهزار هم در طبقه بالای رستوران فاروس سینمایی دایر كرد كه پر امكاناتتر بود. بادبزن در رستوران هم داشت. این سالن به دلیل متعلقات سیاسی روسیخان، میعادگاه اشراف شد و اعضای سفارتخانههای انگلیس و روسیه هم پس از سكانسهای عادی در این سالن حضور مییافتند و با یپالكوفسكی (وزیر مختار روسیه) تا پاسی از شب فیلم میدیدند و شامپانی مینوشیدند.
رونق كار روسیخان، حسادت آقایف را به دنبال داشت و او حتی كسانی را مامور میكرد كه همكاران روسیخان را كتك بزنند. این بهای سنگینی برای آقایف داشت؛ چراكه روابط روسیخان باعث شد او را به زندان بیندازند. آقایف هم با كمك یك وكیل، روسیخان را به زندان میاندازند و به این دلیل هر دو سینمادار تهران، در یكجا محبوس میشوند. پس از آزادی این دو از زندان، كسبوكار روسیخان بیشتر میگیرد، اما وقتی مشروطهخواهان به پیروزی میرسند، او احساس خطر میكند و كارش را در سالن فاروس ادامه میدهد، اما دیدن مجاهدان مشروطهخواه كه با اسلحه به سینمای او میآمدند و فیلم میدیدند را تحمل نمیكرد؛ خصوصا اینكه مجاهدین گاه كارشان با هم به جنجال هم میكشید. به این ترتیب در سال ١٢٨٨ روسیخان سینمای خود را تعطیل كرد و پس از آن هم این سینما توسط مردم تاراج شد.
اما بهرغم سختیهایی كه این دونفر كشیدند، نخستین نفری كه بهرهبرداری همگانی از سینما را رواج داد و به عبارتی پس از او همیشه در ایران سینما وجود داشته، آرتاشس پاتماگریان از ارامنه تبریز بود كه به نام اردشیرخان شناخته میشود. او در سال ١٢٩١ سالنی را در خیابان علاءالدوله (فردوسی كنونی) دایر كرد و در اوایل كارش در تابستانها بیسكویت، بستنی و در زمستانها شیرینی با چای به همراه فیلم به تماشاگران میداد. فیلمهای تارزان و كارهای چارلیچاپلین اصلیترین فیلمهای نمایش دادهشده توسط اردشیرخان بود، اما این سالن در سال ١٢٩٢ تعطیل شد و سپس مجددا در سال ١٢٩٤ به نام سینما تجدد یا مدرن سینمای بازگشایی شد.
این سالن، سالنی با ٨٠ صندلی بود و هر روز در آن فقط یك نوبت فیلمهای صامت یكربعه به نمایش درمیآمد. درصورتی كه تعداد تماشاگران از ١٠نفر كمتر میشدند، اردشیرخان با نمایش فیلم مخالفت میكرد و پول مشتریان را پس میداد. میتوان گفت كه با این روال، تقریبا هفتهای دو روز سینما دایر بود و فیلمهای این دو روز هم اغلب قدیمی و كهنه بودند. تبلیغات این سینما هم جالب بود: از ساعت چهار بعدازظهر به بعد، چند نفر بوق به دست در خیابانهای شهر راه میافتادند و مردم را به دیدن فیلم دعوت میكردند.
در سال ١٢٩٦ روسیخان سالن دیگری به نام سینما خورشید هم دایر كرد و در آن فیلمهای مربوط به جنگ جهانی را نمایش میداد. بلیتهای این سینما یك، دو و سه ریال بود و درآمد آن در روز به ٣٠ الی ٤٠تومان میرسید. این سینما هم به دلیل تمامشدن فیلمهای اردشیرخان تعطیل شد و او دیگر نخواست فیلمهای جدید بخرد یا برای نمایش كرایه دهد. علی وكیلی اما صاحب نخستین سینمایی بود كه بهطور مرتب برنامههایش را پخش میكرد. وكیلی كه یك تاجر بسیار موفق بود، در سال ١٣٠٣ در سفری به بغداد با سینما آشنا شد و در آنجا تصمیم گرفت وسایل نمایش فیلم خریده و به تهران آورد. او در آن زمان، سالن گراند هتل را با ماهی ٤٠تومان كرایه كرد و با خرج هزار تومان برای صندلی و پرده و...
یك سالن آبرومند سینمایی را افتتاح كرد. سالن پانصد صندلی داشت ولی در ماههای اول اغلب صندلیهای آن خالی بودند؛ اما علی وكیلی كه افكار خوبی در تجارت داشت، به توسعه كارش در سینما پرداخت و وقتی توجه خانمها را به سینما ملاحظه كرد یك سالن سینمای زنانه هم دایر كرد. نخستین آگهی او در روزنامههای ایران و اطلاعات در مورد سینمای بانوان چنین بود: دو مژده برای خانمهای محترمه؛ در سینما زردشتیان نمایش سریال معروف سینما روت رولاند آرتیست معروف و مشهور دنیا برای خانمهای محترمه شروع میشود. مشاهده عملیات محیرالعقول یك دختر هنرمند سینما روت رولاند برای خانمها لازم است. سینما زردشتیان از امروز ٢٠ اردیبهشت هر خانمی كه به سینما بیاید یك بلیت بخرد یك بلیت هم مجانا تقدیم میكند.
این سالن علیرغم امتیازاتی كه برای بانوان در آن قایل شده بودند، مورد استقبال قرار نگرفت و او آن سالن را تعطیل كرد. او چند ماه بعد، فكر ایجاد سالن برای خانمها و آقایان را توأمان پیش گرفت و بالكن سینما را هم به خانمها اختصاص داد؛ اما این حركت او هم فایدهای نداشت و بالكن سینما اغلب خالی بود ولي او نوآوریهایش را ادامه داد و ضمن آمادهكردن یك سالن جدید به نام سینما سپه، یك اركستر را هم استخدام كرد كه در مواقع آنتراكت آهنگهای ایرانی مینواختند. همچنین یك نشریه به نام سینما و نمایشات هم منتشر كرد و درنهایت فكر ترجمه فارسی فیلمها را هم جامه عمل پوشاند. او برای نخستینبار میاننویسهای فیلمهای صامت را به زبان فارسی نمایش داد، اما از آنجا كه اغلب مردم در آن زمان بیسواد بودند، این ایده هم جواب نداد و سرانجام علی وكیلی به كارهای دولتی پرداخت و سینماداری را رها كرد اما به هر حال آشكار شده بود كه سینماداری اگر چه حرفهای سخت است ولی میتواند سودآور باشد.
پس از تلاشهای ناموفق صحافباشی، روسیخان، آقایف و حتی علی وكیلی، خیلیها به صرافت این حرفه افتادند و سینماهایی مانند سینما مایاك و سپس هما و استخر در خیابان سپه، سینمای تئاتر ملی در باغ ملی و گیتی آغاز به كار كردند و سینما تقریبا بدل به تفریح عمومی برای مردم شد. حادثه اصلی اما افتتاح سینما پالاس بود كه در سال ١٣٠٩ بنا نهاده شد و مسأله و امتیاز اصلی این سینما علاوه بر ظاهر مجلل آن، ناطق بودنش بود؛ گر چه به دلیل اینكه دوبلهای در كار نبود و البته دستگاههای پخش صوت هم خوب نبود این ناطقبودن دردی از بینندگان دوا نمیكرد. پس از این سینما، مایاك و ایران هم ناطق شدند و این راهی تازه در سینماسازی آن سالها بود.
لالهزار به روایت مسعود کیمیایی در جسدهای شیشهای
قصرسینما
به لالهزار پیچیدند... احمد چشم بسته بود و لبخندی در دورها داشت و سرش را به صندلی تكیه داده بود. ما كتابچههای فیلم را از كتابچههای درس خوشتر داشتیم. ته بلیتهای فیلمهای دیده را جمع میكردیم و در یك قوطی بزرگ میان فیلمهای جفتی میریختیم. جای فیلمهای جفتی گرانتر، بیسوزنی و دندانه نشكستهها در كتابچه فیلم بود كه مستطیل درازی بود و از طول باز میشد. هر صفحه جای ١٠جفت را داشت.
كتابچه كاوه با جفتی سرپرده از مامور شماره ٩٩ شروع میشد و كتابچه من از جفتی زن پلنگ و ضربت و غول ارغوانی و صاعقه در كشور آدمخواران. احمد به یاد میآورد... احمد با یادهای كودكی همراه كاوه در پیادهروها بودند؛ از بالكن سینما ملی كسی تف به پایین انداخت. عصر جمعه بود. سری ١ و ٢ و ٣ و ٤ فیلم خنجر مقدس با یك بلیت. دو بار دیگر كه تف ادامه پیدا كرد یكی از تماشاچیان پایین رفت به بالكن و در تاریكی نشست و گشت تا تفانداز را پیدا كرد. دعوا بالا گرفت. بالكنیها به پایینیها اعلان جنگ دادند و هر چه صندلی و نیمكت و پیتهای صندلی شده بود به سر پایینیها ریخته شد.
سر و صورت خیلیها شكست و كار به چاقوكشی و فریادهای جگرخراش رسید. فیلم هم نمایش داده میشد و در میان زد و خورد متوقف نشد. آپاراتچی كه اسمش علی آبادی بود خودش در میان زد و خورد بود.
احمد به یاد میآورد...
بلندگوهای سینما خورشید همیشه صدای عبدالوهاب و فریدالاطرش داشت. ما فیلم عربی دوست نداشتیم. همیشه مردی با صورت چاق كه دهانش را كج كرده بود و اسمش اسماعیل یاسین بود و در كنارش سامیه جمال عربی میرقصید سردر سینما خورشید در نقاشی بود.
جای موزیكالها در سینما ایران بود. یك دایره بزرگ با برق آرام در سردر سینما میچرخید. به هر قسمت از آن منظری از فیلم نقاشی یا عكس زده بودند. فیلمهای موزیكال را هم دوست نداشتیم. درست اول خطر كه دزدها میآمدند و به شهر حمله میكردند، هنرپیشه اول زن و مرد یكباره آواز میخواندند. اوكلاهمای وسترن بود، كارگردانش هم ماجرای نیمروز را ساخته بود، اما همه با هفت تیر و كمند آواز
میخواندند.
زن فیلم میخواند. سردسته دزدها میخواند و با صورت زخمی و جوش خورده میرقصید، همه راهزنان میخواندند و ششلولهایشان را بیرون میآوردند و به هوا در میكردند و قر میدادند. كافهچی میخواند، زن بار میخواند. آهنگر میخواند. وقتی به كشیش میرسید و اسبها هم حرف میزدند و میخواندند طاقتمان تمام میشد. بیرون میآمدیم و اگر پولی مانده بود به سینما ركس میرفتیم و فیلم تكراری میدیدیم و خستگی آن همه شوخیهای نپسندیده را در میكردیم.
احمد سرش به پشت صندلی تكیه داشت و گوشه چشم بستهاش خیس بود...
هر آنچه بود قرارمان بود كه چهارشنبهها ساعت سه جلوی ویترین برنامه آینده و به زودی، یكدیگر را ببینیم و هر كه زودتر آمد بلیت را بخرد. سالن انتظار سینما ركس شكل قصر بود. آیینهكاری بود و مشبكهای فراوان و نورهای رویایی. ما در كودكی میان قصر سینما ركس فیلم میدیدیم.
احمد چشمهایش را باز كرد. كمی باز كرد آنقدر كه همه چیز را نبیند. دلش نمیخواست دیدن خیالهایش با واقعیت در هم شود. جای ساندویچفروشیها و صفحهفروشیها و بیشتر از همه پارچهفروشیهایی كه پارچههای فاستونی را قسطی و با معرفی خیاط میدادند، همه الكتریكی و سیمهای كلفت بود كه دور قرقرههای چوبی بزرگ پیچیده شده و راه پیادهها را بسته بود.
در این سالهای گذشته كه لالهزار از نمایش خاموش شد تو دیگر حتی برای دیدن و قدمزدن به لالهزار نمیآمدی. میگفتی: این خیابون دیگه كابل زاره، نه لالهزار؛ لالهها رفتن كابلها اومدن. من هر وقت كابل سیاه میبینم كف پاهام درد میگیره.
مظفرالدین شاه درباره سینما:
تاریك كردند و تماشا دادند...
شاید اگر هوسبازیهای مظفرالدین شاه نبود یا اینكه اینقدر از گشت و گذار در پاریس و دیگر اماکن اروپا خوشش نمیآمد، شاید ورود سینما به ایران با چند سال تأخیر مواجه میشد. این گفته که چندان هم بیراه نیست نشان میدهد به چه دلیلی در تمام عمر سینما این هنر- صنعت بازیچه امیال حکام بوده است. قسمتهایی از سفرنامه مظفرالدینشاه را در مورد سینما و سالن سینما كه در پاریس دیده با هم میخوانیم كه میتواند فضایی از سینمای آن سالها را ترسیم كند: طرف عصری به عكاسباشی فرمودیم آن شخصی كه به توسط صنیعالسلطنه از پاریس سینموفتوگراف و لانترن ماژیك آورده است، اسباب مزبور را حاضر كنند كه ملاحظه كنیم. رفتند نزدیك غروب او را حاضر كردند.
رفتیم به محلی كه نزدیك مهمانخانهای است كه نوكرهای ما در آنجا شام و ناهار میخورند. نشستیم اتاق را تاریك كردند. هر دو اسباب را تماشا كردیم بسیار چیز بدیع خوبی است، اغلب امكنه را به طوری در عكس مشخص تماشا میدهد و مجسم میكند كه محل كمال تعجب و حیرت است. اكثر دورنماها و عمارت و حالت باریدن باران و رودخانه سن و غیره و غیره را در شهر پاریس دیدیم و به عكاسباشی فرمودیم كه همه آن دستگاهها را ابتیاع كند.
روز شنبه هفتم ربیعالثانی در ساعت ٩ بعدازظهر به اكسپوزیسیون و تالار جشن رفتیم كه در آنجا سینموفتوگراف كه عكس مجسم و متحرك است، نشان میدهند و بعد هم به عمارت ایلوزیسن رفتیم كه تفصیل آن از این قرار است: ابتدا وارد درب مخصوص این عمارت شدیم وقت مغرب و چراغهای اكسپوزیسیون روشن بود اول ورود به تالار جشن كه نمودیم خیلی از نظر ما جلوه كرد و واقعا بنای عالی است جایی است به بزرگی دو تكیه دولت و همانطور مدور و با تبلور منقش مسقف است و اطراف آن دو مرتبه صندلیهای قرمز است مخمل كه برای جلوس اشخاص ساخته و پرداخته شده.
در این اتاق سینموفتوگراف نشان میدهند. پرده بسیار بزرگی در وسط تالار بلند كردند و تمام چراغهای الكتریك را خاموش و تاریك نموده و عكس سینموفتوگراف را به آن پرده بزرگ انداختند. خیلی تماشا دادند من جمله مسافرین آفریقا و عربستان را كه در صحرای آفریقا با شتر راه میپیمایند نمودند كه خیلی دیدنی بود دیگر اكسپوزیسیون و كوچه متحرك و رودخانه سن و رفتن كشتی در رودخانه و شناوری و آببازی مردم و انواع چیزهای دیگر دیده شد كه خیلی تماشا داشت. به عكاسباشی دستورالعمل دادهایم همه قسم آنها را خریده و به تهران بیاورند كه انشاءالله همانجا درست كرده به نوكرهای خودمان نشان بدهیم.
ارسال نظر