نمایش «خودکار بیکار»، روایتی ناتمام از زخم خوردگان هویت
روی زمین میخزد. صدای برخورد مشت را با گوشت تنش میشنوی. خرد میشود، میریزد، بلند میشود، دوباره کتک میخورد. نگاه میکند؛ چشمهای خیره، بغض. آخ از این بغض و آن نگاه. سامان، قصه خودش را بازی میکند.
سامان ارسطو را خیلیها میشناسند، قبلاً فرزانه بود. ۴۰ سال با هیأت زنانه زندگی کرد و آنی نبود که دوست میداشت. روحش با جسمش مطابق نبود. آزار دید و به قول خودش زندگی نکرد تا وقت عبور؛ عبور از روزهای ملالانگیز خود نبودن.
سامان حالا قصه خودش و دیگرانی چون خودش را روی صحنه برده. تئاتر «خودکار بیکار» گوشهای از رنجی است که ترنسها میکشند. هویتشان را میخواهند و این، خواسته زیادی نیست. برای آنها اما رسیدن به این خواسته، آنقدرها هم راحت نیست.
آگاهی، آگاهی و بازهم آگاهی؛ این همان چیزی است که در مورد ترنسکشوال نداریم. «مُد شده که همه برن ترنس بشن.»، «نکنه تو هم ترنس شدی؟»، «ترنس بازی درنیار بابا!» این شوخیها گاهی آنقدر دهان به دهان میچرخد که در محافل علمی و فرهنگی هم رسوخ پیدا میکند. وای از وقتی که انسانها دستمایه شوخی و خنده شوند. ترنسها نه ادا درمیآورند و نه به خاطر مد و این حرفها، تن به عملهای سخت و جانفرسا میسپارند. آنها نه بیمارند، نه دچار اختلال. فقط میخواهند جسمشان را با روح تطبیق دهند، همین.
سینما با ترنسها مهربان نبوده. حالا شاید تئاتر یاریگرشان شود. خواستشان، جلب ترحم نیست. آنها آگاهی ما را میخواهند و برخورد صحیحمان را با مسأله ترنسکشوال. چند نفرشان به خاطر همین باورها و برخوردهای نادرست، بر اثر شوک الکتریکی حافظه خود را از دست دادهاند؟ چند نفر عرصه زندگی را بر خود تنگ دیده و مرگ خودخواسته را انتخاب کردهاند؟ چند نفر زیر فشار عقاید نادرست، تن به ازدواجهای اجباری دادهاند و عذاب کشیدهاند؟ تجاوز فقط جسمی نیست. گاهی تجاوز بر روح و روان آدمی، آثار دردناکتری به همراه دارد.
شاهین 15 ساله است، لاغر و بلند. کنار پدر و مادرش نشسته تا به سؤالات تماشاگران پاسخ دهد. شاهین مدرسهاش را دوست ندارد. مدرسهای که مجبور است بر خلاف میلش آنجا درس بخواند. سه سال دیگر به سن قانونی میرسد و میتواند عملاش را انجام دهد. دو تا عمل را آن موقع میکند و عمل آخر میماند برای وقتی که مدارکش تکمیل شد. شاهین یک ترنس است. روزها لباس دخترانه میپوشد و به مدرسه دخترانه میرود و عصرها در قالب اصلی خودش لباس میپوشد و رفتار میکند. میگوید: «ما ترنس به دنیا میآییم، ترنس زندگی میکنیم و ترنس میمیریم.» همین چند جمله کفایت میکند برای اینکه دست از انگ زدن برداریم و تلاش کنیم واقعیت وجودشان را درک کنیم.
مجال یک ساعته تئاتر آنقدر نیست که بشود تمام حرفهای خانواده را شنید. باقی سؤالها موکول میشود به بعد از نمایش؛ همان وقتی که بازیگرها و بچههای ترنس دور هم جمع شدهاند تا گپی بزنند و بار رنج روزها را کنار هم سبک کنند.
شاهین خوششانس بوده که خانوادهای دارد که حمایتش میکنند. پدرش، مصطفی رازانی میگوید: «من سواد آنچنانی ندارم اما با همین چیزی که میدانم، متوجه میشوم که این بچه ناراحت است، خودش نیست. شاهین از دو سال پیش به من و مادرش گفت ترنس است و میخواهد عمل کند. راستش ما خودمان فهمیده بودیم که با بچههای دیگرمان فرق دارد. از بچگی نه علاقهای به پوشیدن لباسهای دخترانه داشت و نه بازیهای دخترانه. حتی در عروسیها که همه دختربچهها دوست دارند در قسمت زنانه باشند، با من به مردانه میآمد و دوست داشت پیش من باشد. من غیر از شاهین دو تا بچه دیگر هم دارم. یک دختر ۳۰ ساله و یک پسر ۲۸ ساله. آنها اولش با تصمیم شاهین و من و مادرشان مخالف بودند و اصلاً توی کتشان نمیرفت اما کمکم مجاب شدند. فامیل هم اول برایشان عجیب بود، حتی ما را سرزنش میکردند اما من و مادر شاهین همهشان را مجاب کردیم که خیلی هم سخت بود.» پدر بغض میکند. گوشه چشم را با دست پاک میکند و لبهایش آرام میلرزد.
مادر شاهین از کنایهها میگوید: «من خودم از اول میدانستم این بچه فرق دارد. وقتی میخواستیم برویم میهمانی، لباس دخترانه که تنش میکردم، گریه میکرد و میخواست لباسها را دربیاورد. اگر هم مجبور میشد دامن و پیراهن بپوشد، فقط یک گوشه با غصه مینشست و از جایش تکان نمیخورد. در مدرسه وقتی متوجه شدند بچهام ترنس است گفتند باید برود. به مدرسه دیگری بردیم اما از آنجا هم به من زنگ زدند و گفتند بچه شما دوجنسه است؟ از این سؤال جا خوردم. در نهایت برایشان توضیح دادم و مجابشان کردم. حالا اما بچهام با پنهان کاری در مدرسه درس میخواند چون اگر والدین بچههای دیگر بفهمند ترنس است، نمیگذارند در مدرسه بماند و مجبور است غیرحضوری درس بخواند. فامیل، اوایل خیلی انگ به ما زدند. گفتند ببینید فلانی چه روشنفکر شده یا این که لابد چه گناهی کرده که خدا بچه اینجوری نصیبش کرده. اما خدا بچه خوبی نصیبم کرده و خیلی از داشتنش خوشحالم.»
شاهین که هنوز جسم دخترانه دارد، از اینکه دیگران فکر کنند او خطری برای همکلاسیهایش محسوب میشود، دلخور است. میگوید:«من با پوشش دخترانه به مدرسه میروم و ترنس بودنم را از همه پنهان میکنم. بعضی بچهها برخورد عادی دارند و بعضیها فکر میکنند من دوجنسه هستم و ممکن است بهشان آسیب برسانم. به والدینشان میگویند و آنها هم هیچ اطلاعی از قضیه ترنس ندارند. پدر و مادرها به مدرسه میگویند که آنها هم متأسفانه با ترنسکشوال آشنا نیستند. من مجبور شدم پارسال مدرسهام را ترک کنم. خودم در مدرسه خیلی عذاب میکشم اما به عنوان یک انسان مجبورم با کسانی که جسمشان مثل من است سر کلاس بنشینم و این چند سال را بگذرانم. من حتی با حرف و نگاهم هم نمیتوانم به کسی آسیب برسانم چه برسد به اینکه مشکل جنسی برایشان ایجاد کنم.»
نیما اما مثل شاهین خوش شانس نبوده. او هم ترنس اف توام است و میخواهد عمل تغییر جنسیت انجام دهد و بدن مردانهاش را پیدا کند. میگوید: «پدر من خودش پزشک است اما نسبت به این مسأله خیلی واکنش نشان میدهد. مادرم هم مخالف است. میگویند آبرویمان میرود. من الآن 22سالهام و هرچه بگذرد عملم سختتر میشود. از 17 سالگی هم فهمیدم که ترنس هستم. الآن خیلی اذیت میشوم و دوست دارم پدر و مادرم راضی شوند و از من حمایت کنند. حتی راضی نشدند بیایند این تئاتر را ببینند.
امیرعلی، 28 ساله سه سال پیش عمل تغییر جنسیت را انجام داده. او میگوید: «پدر و مادرم اصلاً راضی به عمل نبودند اما با صحبت روانشناسان راضی شدند. بازهم اما ته دلشان راضی نبود. میگفتند اگر میخواهی از کشور برو و آنجا راحت زندگی کن اما مسأله ما پوشش یا راحت زندگی کردن نیست. مشکل ما گرایش نیست، بلکه هویت است. مسأله من این نیست که بروم خارج از کشور زندگی کنم و آنجا هرطور میخواهم گرایش به همجنس داشته باشم. من میخواستم بدنم با روحم مطابق باشد. کسی که همجنسگراست، از بدن خودش بیزار نیست و اصلاً نمیخواهد بدنش را تغییر دهد اما ترنسکشوال قضیهاش متفاوت است و این دو با هم خیلی فرق دارد.»
لیدا، از همان اول دلش نمیخواست مثل پسرها لباس بپوشد. عاشق دامن و جوراب زنانه بود. به مادرش التماس میکرد برایش لاک بزند. قد بلند و درشت اندام است اما صورت ظریفی دارد و چشمهای درشت قهوهای که آنها را با سایه طوسی کمرنگ آرایش کرده. کلاه را تا زیر گوشها پایین کشیده و موهای لخت از زیر آن بیرون زده. چیزی به زمان عملش نمانده: «پدر و مادرم اصلاً نپذیرفتند که پسرشان بعد از ۲۵ سال بخواهد دختر باشد. شاید اگر برعکس بود، پذیرشش راحتتر بود برایشان. من ۴ تا خواهر دارم و بچه کوچک خانه هستم. برای پدر و مادرم سخت بود که همین یک پسری هم که دارند، دختر شود. آخرش گفتند برو هرکاری میخواهی بکن اما دیگر سراغ ما نیا. به همه هم میگوییم رفته خارج.»
شرعی، قانونی اما تابو!
دردشان یکی دو تا نیست. آنطور که در نمایش هم میبینیم؛ از تلاش برای راضی کردن خانواده و اطرافیان تا دردسرهای گرفتن مجوز. همه سعی دارند متقاعدشان کنند که تو مشکلی نداری و باید به زندگی با همین شکل ادامه دهی. حتی پزشکان گاهی برایشان تجویزهایی میکنند که نه تنها کمکی نمیکند بلکه شرایط را از آنچه هست، سختتر هم میکند.
سامان ارسطو، نویسنده و کارگردان تئاتر «خودکار بیکار» که تا 12 دی ماه در تماشاخانه «پایتخت» اجرا دارد، در گفتوگو با «ایران» از برخورد نادرست با بحث ترنسکشوال در رسانهها و سینما و تلویزیون میگوید: «از سال 94 که دارم روی قضیه «ترنس تئاتر» کار میکنم جوری شده که میبینم هرکس میآید و نقش ترنس را بازی میکند در صورتی که آنها واقعاً نمیدانند ترنسها با چه مشکلاتی در جامعه مواجه هستند. سینما هم که خیلی با ترنسها نامهربان بوده. خیلی جاها برای شوخی کردن و خنده تماشاگر را درآوردن، سراغ ترنسها رفتهاند. این فقط پر کردن جیب فیلمسازان و کوتوله کردن فکر و اندیشه مردم است.
من به عنوان یک هنرمند پیشنهاد میکنم انستیتو روانپزشکی طرحی را بگذارد که طرح جامعی باشد و نشستهایی برگزار کند. در روزنامهها و رسانه ملی میزگردهای تخصصی بگذارند و سطح آگاهی مردم را در مورد این قضیه بالا ببرند. کلیپهای خوبی بسازند. اینقدر از ترنسها با عنوان بیمار و دارای اختلال جنسی نام نبرند و حس ترحم برنیانگیزند. متأسفانه ما تا میخواهیم مشکلی را عنوان کنیم، یا با آن شوخی میکنیم و یا آن را به سمت سانتیمانتالیسم پیش میبریم. یا میخواهیم اشک طرف را دربیاوریم و یا خندهاش را. در صورتی که کارهایی که مربوط به پدیدههای اجتماعی است باید فکر طرف را درگیر کند.
متأسفانه الآن جوری شده که خیلی کارهای فرهنگی به سمت بیزینس پیش رفته. به خاطر همین موضوعات اجتماعی مثل بچههای کار و کارتنخوابها یا همین بحث ترنس در آن جایی ندارند چون برایشان پولساز نیست. کسی که میخواهد روی این موضوعات کار کند، معمولاً دلی کار میکند. اما مهم است حتماً روی این موضوعات کار شود تا مردم آگاه باشند. مسأله ترنس نه غیرشرعی است و نه غیرقانونی چون بر اساس فتوای امام(ره) است و مجوز قانونی هم در کشور صادر میشود و هیچ مشکلی ندارد اما نمیدانم چرا تابو دانسته میشود. البته بعضیها چون در موردش آگاهی ندارند، آن را تابو میدانند و تلاش هم نمیکنند آگاهی خود را در مورد این مسأله زیاد کنند. در واقع خیلیها اصرار به ناآگاهی دارند. هرچه آگاهی بیشتر باشد، درد آدم بیشتر میشود و بعضیها حتی قشر روشنفکران ترجیح میدهند آگاهیشان بیشتر نشود.»
پرده آخر، جدال بین جسم و روح، بین دو رنگ، دو جنس، دو گونه متفاوت از حیات انسان، حس و حال آنها را به تماشاگر منتقل میکند. یکهو حس میکنی نفست گرفته، بغض میکنی، تمام فریادهای بیصدایشان در گوشات زنگ میزند. صدای برخورد مشت را با گوشت تنت میشنوی. خرد میشوی، میریزی، بلند میشوی، دوباره بغض میکنی. انگار تو، او شدهای. او؟! راستی چه میگفت؟ 50 سالهام اما فقط 9 سال زندگی کردهام.
ارسال نظر