یک خیابان سهم یک افسانه نیست
آلبوم اندیشه فولادوند با دختر شهید باکری
اندیشه، ترانه سرای قدرتمندی هست، نه سال تلاش کرد تا این آلبوم را با صبر و زحمت دربیاورد و حالا، بعد از این همه، درد دل را با درد جانفرسای آسیه باکری، دختر شهید باکری که با چشمی پر امید و قلبی زخم کشیده پای مصاحبه حاضر شد تقسیم کرد.
مجله چلچراغ: اولین بار که اندیشه فولادوند شعری از جنگ خواند، چنان پرشور کلام را جان می داد و با حرکات دستش ادامه مفاهیم را در هوا هدایت می کرد، که حاضرین چاره ای جز اشک ریختن و همنوایی و همدلی با این دختر بااحساس سینما نداشتند و هر چند خودش را زیاد سینمایی نمی داند و خصوصا درباره این آلبوم دل و دین و عقل و هوشش را کاملا مجزا از پرده نقره ای می بیند و وسواس عجیبی دارد که این اندیشه آن اندیشه نیست، ما هم به این احساس او احترام گذاشتیم و حرفی از همان اسمش را نبر! در این مصاحبه باز نکردیم.
اندیشه، که ترانه سرای دقیق و قدرتمندی نیز هست، نه سال تلاش کرد تا این آلبوم را با ضرب و زور و تلاش و صبر و زحمت دربیاورد و حالا، بعد از این همه، درد دل را با درد جانفرسای آسیه باکری، دختر شهید باکری که با چشمی پر امید و قلبی زخم کشیده پای مصاحبه حاضر شد تقسیم کرد. و وحید ابک عزیز نیز با دقت و نکته سنجی ای درست اثر را با این دو عزیز بررسی کرد و آنچه می خوانید روایتی و قصه ای از غصه های نسلی جنگ کشیده است.
خانم فولادوند! شما متولد چه سالی هستید؟
- اندیشه: من هفتم مهر سال ۱۳۶۱ به دنیا آمدم.
البته در سایت ها سال ۱۳۶۲ نوشته شده. در هر صورت پس سال سال ۱۳۶۷ زمانی که عملیات مرصاد تمام شده، پنج سال تان بوده، خیلی هم دور از ذهن است که شما تجربه موشکباران و بمباران را داشته باشید. چه مسئله ای باعث شد شما وارد مقوله جنگ شوید؟
- اندیشه: من فکر می کنم متعلق به دورانی هستم که تماشاگر بازمانده های مفهومی و انسانی جنگ است و شاهد سایت افکت های جنگ بر دوش جامعه دوران لمس از دست دادن ها، لمس فقر و رکورد اقتصادی، دوران تماشای پیکرهای در حال تشییع که مصادف می شود با دوران کودکی من، البته من صدای بمب و آژیر خطر را تجربه کردم.
فکر نکنم بمباران را تجربه کرده باشید، نه؟
- اندیشه: نه، ولی به خاطر دارم محلی را پشت پادگان جی زدند، نانوایی بود که ما ازش خرید می کردیم، در حقیقت یک انفجاری آنجا رخ داد. یادم است محله استاد معین و شهرک فرهنگیان در دود فرو رفت، آنجا خانه مادربزرگ من بود. البته آن روزها ما به حاشیه شهر پناه برده بودیم و خاطراتی از ردهای سفید در آسمان دارم. در هر صورت فکر نمی کنم جنگ صرفا آنجایی است که تیر رد و بدل می شود.
پس جنگ کجاست؟
- اندیشه: جنگ مجموعه ای است از دوران وقوعش و بعد از آن که در نسل های بعد هم ادامه می یابد، مثل نوجوانانی که دوران غریب پس از جنگ را سپری کردند.
خانم باکری! شما موافق هستید با چنین نگاهی؟ آیا می شود با تکیه بر این که من راوی بعد از جنگ هستم، اثری در مورد جنگ تولید کنیم؟ اساساچنین چیزی به نظر شما به راحتی در ورطه شعار کلیشه و شنیده ها نمی افتد؟
- آسیه: من موافقم. همیشه نباید راوی جنگ ما کسانی باشند که اسلحه دست گرفتند.
نه، اسلحه یک چیز است، اینکه شما از لحاظ سنی جنگ ار درک کرده باشید، مسئله دیگری است.
- آسیه: من خودم جنگ و موشکباران و بمباران ها را به خاطر دارم، حالا جدا از تجربه ای که خانواده ما دارند مثل شهادت پدرم در سال ۱۳۶۲، ما همیشه با جنگ در ارتباط بودیم، مثلا پیش می آمد. دوستان پدرم به ما سر می زدند و هفته بعد جنازه شان می آمدم، تمام این مسائل همراه اینکه در بطن این مسائل بودیم باعث شد جنگ را درک کنیم، خانم فولادوند هم مستثنی نیست، جنگ همان دوره ۸ ساله نبود، عواقبش هنوز ادامه دارد، بچه هایی که متعلق به آن هسل هستندو با آن خاطرات بزرگ شدند.
یعنی شما معتقدید اثری که خانم فولادوند منتشر کرده و به بازار فرستاده روایت یک نسل دومی از اتفاقی است که در کودکی اش افتاده اما تبعات آن به امروز کشیده شده؟ شما آلبوم خانم فولادوند را حتما گوش داده اید، به نظر شما ایشان چقدر در روایت جنگ موفق بوده؟
- آسیه: خب به دلیل مسائلی که گفتم حس من نسبت به جنگ خیلی قوی تر است ولی باز هم برای من خیلی جالب بود. مخصوصا آن شعری که می گوید «لیلا بگو چرا، سارا بگو چرا...»
چرا مشخصا آن شعر؟
- آسیه: شاید شعر چنین هدفی را نداشته اما من را ناخودآگاه یاد مادرم می انداخت، این دعاها و نجواها از زبان ایشان هست، یا از زبان کسانی که آن شرایط را درک کردند، به خاطر همین مسائل برای من خیلی ملموس بود. البته باید در نظر داشت من خیلی به آن اتفاقات نزدیکم.
خانم فولادوند! مگر قرار بوده مخاطب شما دختر شهید باکری باشد؟ شما در ابتدای صحبت تان گفتید که من راوی بعد از جنگ و تبعات آن هستم. خانم باکری معتقدند گروه هدف شما همان نسل الوی ها هستند. بالاخره شعر شما روایت قبل از جنگ است یا بعد از جنگ؟ به نظر من ما با کسی مواجه هستیم که شعر نسل پیشش را گفته، چون بخش عمده ای از اثر راجع به خود واقعه است. حالا به نظر شما آلبوم خانم فولادوند توانسته با نسلی که برای مثال متولد سال ۱۳۶۲ است و هیچ نسبتی با جنگ نداشته ارتباط برقرار کند؟
- آسیه: خب جواب این سوال مقداری سخت است، اگر می شد با کسان دیگری هم که این اثر را شنیدند صحبت می شد، می شد جواب قاطعی داد، به طور مثال همسر بنده هم که این کار را گوش دادند تحت تاثیر قرار گرفتندو ارتباط برقرار کردند، با اینکه خانواده آنها مثل ما خیلی درگیر جنگ نبودند اما در کل با فضایی که ساخته شده مثل صدای آقای آهنگران و ... توانسته تاثیر خودش را بگذارد، البته در مورد نسل ۷۰ به بعد نمی توانم نظری بدهم، ولی برای نسل دهه ۶۰ توانسته این تداعی را داشته باشد.
- اندیشه: البته باید عرض کنم که شعر یک حادثه بی تصمیم است. من هدفی را در ذهن نداشتم که به سمتش برومخ ولی می توانم بگویم وجه قالبش یک نوستالژی است برای نسلی از آدم ها.
خب شما آن آدم ها را از کجا می شناسید؟ یادتان نرود متولد شصت و یک هستید.
- اندیشه: از طریق روایتی که از زندگی آنها هست، لزومی ندارد آدم با قهرمان ها در روزگار بوده باشد. کافی است مقداری روی زندگی آنها دقیق شویم، آنوقت درک می کنیم نسل غریبی ایران داشته که شاید دیگر تکرار نشود.
ببینید، ما بحثی داریم به عنوان نوستالژی و حسرت خواری، نوستالژی جدا از تعریف فلسفی اش تلاش برای احیا نیست، نوستالژی حسرتی است که رویدادی که در گذشته بوده و به دلایلی برای ما و جزئی از ما شده و ما در مواقعی به آن رجوع می کنیم، من معتقدم شعر شما چیزی فراتر از نوستالژی است. مثلا آنجا که می گویید «هر شب جمعه میایی خب قبول/ هم فروعت کامل است و هم اصول/ من ولی حاجی دلم لرزیده است/ غیبتت را در خیابان دیده است» این بیشتر از اینکه نوستالژی باشد بحثی است بر سر اینکه چرا امروز امتداد آن روزنیست. چرا آن روزگار ادامه پیدا نکرد؟ جوری طلبکاری از جهان است، این دیگر اسمش نوستالژی نیست، گونه ای نظریه است و شاید حتی به نوعی ایدئولوژیک است. سوال اصلی من این است که آیا شاعر واقعا دنبال امتداد آن سال ها است؟ مثلا اگر همت ها و باکری ها و ... زنده بودند، امروز شعر شما منتفی می شد.
- اندیشه: واقعیت این است که من دنبال این نبودم که چیزی تجوزی کنم چون مننظریه پرداز نیستم، فقط شاعرم و کسی که دغدغه هایی را با غلظت قالب نوستالژی و مخلوطی از احساسات که بخشی از آن دستور با طرح موضوع است که ارائه می کند. من گرایش خیلی قوی داشتم به زندگی نامه های شهدا و غریبی من با این احساس که چطور می شودانسانی به نقطه ای از ایدئولوژی برسد که بخوابد روی سیم خاردار و عده ای از رویش رد شوند. چطور می شود انسان به چنین درجه ای برسد، البته این موضوع در همه جنگ ها وجود دارد، ایثار لازمه جنگ است، اصلا سرباز در هر فرهنگی این اتفاق را به وجود می آورد، ولی برای من خب چون من اهل این مملکت هستم و بیشتر نزدی بودم، این جنگ یک حاشیه های بسیار زیبایی داشته در هدفمندی آدمها، نه من، نه هیچ مسئولیتی با جایگاهیدر این حوزه ندارم، من فقط احساس کردم دلم می خواهد این سوال را مطرح کنم. این نوستالژی گره خورده با اندیشه های خودم را با بقیه شریک شومو فکر کردم که چه نمادی بهتر از، در واقع، یک نماد رمانتیکمثل موسیقی، مثل یک صدا مثل یک صوت. قطعا اشاره ما به شخص جناب آقای آهنگران نیست ...
بله، صدای ایشان بیشتر جزء موسیقی است در اثر شما.
- اندیشه ما یک نماد را گرفتیم از آن دوران مثلا اگر نوستالژی یک نسل موسیقی های بیتلز و پینک فلوید و آن دهه هیپیسم که در آمریکای شمالی و بعد در اروپا رشد کرده باشد ولی نسل من با صدای آهنگران بزرگ شد. هنگام مشق نوشتن ما صدای آژیر می آمد یا مثلا «لشکر صاحب زمان» پخش می شد که ما حدود سه چهار سالمان بوده، حبیب الله معلمی اگر اشتباه نکنم سال ۶۵ این شعر را گفته اند و این شد یک تربیت شنیداری، پس این نسل، نسلی نیست که بگذرد از این خاطرات پناهگاه، این عادات دیداری، این عادات شنیداری. به هر حال در جایی خودش را نمایان می کند. اگر شما کمی دست به قلم باشید.
خانم باکری! ببینید به هر حال این آلبوم منتشر شده و خیلی ها به آن گوش داده اند، فکر کنم نکته ای که می تواند این آلبوم را نجات بدهد این است که آی امنسوبان مستقیم جنگ که به یک معنا شما یکی از آنهایید می توانند با این اثر ارتباطی برقرار کنند یا نه؟ شما فکر می کنید آیا جایی هست در اثر که این انتقاد را برانگیزد که شاعر اصلا فضا را درک نکرده؟
- آسیه: در مورد اینکه گفتید ممکن است انتقاد کنند؛ بله ممکن است انتقادهای تندی شود...
چرا؟
- آسیه: به دلیل اینکه اصلا آنها فکر می کنند که شهدا فقط برای آنهاست، اگر کسی قرار است راوی شهدا باشد، آنها هستند. اگر کسی قرار است در مورد جنگ صحبت کند، آنها هستند و دیگران اگر می خواهند صحبت کنند باید صلاحیت را از آنها بگیرند که صحبت کنند. مثلا حتی من که فرزند شهید هستم نمی توانم در مورد شهدا صحبت کنم، می گویند حرف نزن! اصلا به تو ربطی ندارد! تو پدرت را ندیده ای! ممکن است که از این اثر انتقاد کنند، ولی من و یکسری از فرزندان شهدا حس مان متفاوت است، به دلیل اینکه ما پدرانمان را ندیده ایم، یعنی فقط از رشادت هایشان شنیده ایم. حتی جایی در شعر بود که انگار حرف ما بود، که گفته بود فقط یک غرور برای من باقی مانده است، سهم من از تو فقط یک غرور بود. می گویم از این جهت من بسیار همذات پنداری کرده ام.
یعنی شما معتقدید در بازماندگان جنگ باز هم تفاوت هایی هست، یعنی یک گروه هستند که می خواهند قضیه را به نفع خودشان تمام کنند و گروهی که به این درک رسیده اند. این یک اتفاق ملی، دینی و ایمانی است و فقط ما متولی آن نیستیم؟
- آسیه: دقیقا.
یعنی چند سال دیگر که شما بزرگتر شدید، اگر یک کارگردان بخواهد در مورد پدر شما فیلم بسازد توقع ندارید که اول بیاورد و به شما نشان بدهد؟
- آسیه: نه، ولی به شرط اینکه یک چیز درست بسازد.
شما که متولی آن نیستید، شما چه کار دارید، یک هنرمند رفته و فیلم را ساخته. مگر درست و غلط را شما تعیین می کنید؟
- آسیه: بسازند، ولی تحریف در آن ایجاد نکنند.
کسی که می تواند تشخیص دهد، تحریف است یا نه، کیست؟
- آسیه: مطمئنا من نیستم.
مثلا از مادرتان باید سوال کنند؟ من می خواهم بدانم ممکن است این فضا در جامعه پیش بیاید که همه قبول کنند این اتفاق یک اتفاق ملی بوده و همه به یک میزان در آن سهم دارند، به نظر شما شدنی است؟
- آسیه: نمی دانم واقعا شدنی است یا نه، ولی من واقعا فکر می کنم درستش این است، همانطور که تعدادی فیلم هم تا حالا ساخته شده و کسی هم از هیچ خانواده ای سوالی نپرسیده، ولی من واقعا احساس می کنم چرا بعضی وقت ها یک چیزهایی هست که اشتباه است، در آن حالت هم نه خانواده، بلکه همرزم های آن شهید باید بگویند که این مطلب اشتباه است، این مسئله یک مسئله کاملا جداست، ولی بعضی کارها صرفا کارهای هنری است، مثلا یک کارگردان ممکن است دیدی نسبت به زندگی پدر من داشته باشد و آن را بسازد، این یک کار هنری است و از نظر من هیچ اشکالی ندارد و من احساس می کنم این حس ملی باید بیشتر شودکه مردم هم احساس راحت تر و بهتری داشته باشند نسبت به شهدا، چون احساس می کنم متاسفانه مردم گاردی نسبت به شهدا دارند چون انگار درست برایشان توضیح داده نشده و از زاویه های درستی تعریف نشده وتنها قسمت حماسی جنگ گفته شده، و من احساس می کنم اگر آن زاویه های پنهان و عاشقانه نشان داده شود بسیار بهتر است. مثلا در این کار هم شاید قطعه ای که من با آن ارتباط برقرار نکردم کار «شلیک کن رفیق» بود.
به نکته خوبی اشاره کردید، چون می خواهم روی این مسئله بحث کنیم.
- آسیه: من اصلا با این قسمت شعر ارتباط برقرار نکردم، به نظرم کاری است که با باقی کارها همخوانی ندارد.
نکته خیلی خیلی مهمی است، خانم فولادوند! اثر شما کاملا دو پارچه است، یعنی اینکه شما یک اثری بیرون داده اید که عنوان دقیقش این است که «یک خیابان سهم یک افسانه نیست»، امخا وقتی ما اثر را دقیق گوش می دهیم می بینیم با دو شعر مواجهیم که یکی از آنها «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» است و یکی «شلیک کن، رفیق» است، شما حتما باید بتوانید به این پرسش پاسخ بدهید که بخش «شلیک کن، رفیق» ارتباطش با «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» چیست؟ می خواهم بدانم چرا باید این دو اثر در قالب یک اثر منتشر شود، مثلا من مخاطب اگر بخواهم بدبین باشم می گویم آقای همایونفر و خانم فولادوند اول یک قطعه موسیقی داشته اند و بعد خواسته اند پرش کنند، یا احتمالا احساس کرده اند از لحاظ بازار «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» معادل دو تِرک است، دو ترک دیگر هم کنارش بگذاریم بشود چهارتا، یک اثر بیرون بدهیم.
- اندیشه: خب من باید عرض کنم این پاراگراف آخر حرف شما به هیچ وجه نبوده چون از سال ۸۲ که برای اولین بار این طرح را نوشتم دقیقا کلام بر همین روال بود، یعنی تمام شعرها از همان روز اول به همین شکل بودند و ما هم برای این آلبوم اول بستر کلامی داشتیم و بعد جناب همایونفر ساخت موسیقی آن را آغاز کردند.
بله! ولی ببینید من مثلا می گویم مخاطبی که شما را نشناسد و فقط با اثر طرف باشد من به شما اطمینان می دهم حس کند با دو بخش کاملا متفاوت طرف است. اینها چطور کنار هم می نشیند؟
- اندیشه: ولی این مدتی که کار بیرون آمده من نظرهای عکس را هم دریافت کرده ام، مثلا اینکه بسیاری کاملا اثر را در توالی هم یا از خاستگاه مشترک می دیدند. ببینید به هر حال من یک آدمی هستم که اگر روح من را خاستگاه هم اتفاق هایی که در این آلبوم می افتد بدانیم، من پر از احساسات متفاوت در رابطه با یک روزگار یا دنباله یک روزگار هستم. نمی خواهم پارت بندی کنم چون نمی خواهم روی مخاطب هیچ تاثیری بگذارم، مثلا بوده اند کسانی که گفتند ما با مثنوی اول رابطه نگرفته ایم...
خب اینکه باز هم اثبات این است که این اثر دو پارچه است.
- اندیشه: موافق نیستم. این اشعار از یک خاستگاه، یک دغدغه را در چند روزگار طرح می کنند و این تناقضات در لحن شعر و نحو شعر و ادبیاتی که برایش در نظر گرفته ام برای این است که من چند روزگار را در نظر گرفته ام، از نظر من این آلبوم در واقع از یک دختر متولد این دهه یک شکوه های است که باز هم عرض می کنم قالبش نوستالژی است. حالا اگر مخلوطی است از چند احساس ولی قالب کلی اش نوستالژی است. و من احساس می کنم درگیری دختر هست با خودش، نوعی از آنارشیسم عمیق درونی که من اسمش را می گذارم پریشان رفتاری با کلمات و پریشان فکری و پریشان گفتاری که در قطعات این آلبوم دیده می شود. البته از لحاظ زمانی هم من دقیقه نود تصمیم گرفتم که اینها را جابجا کنم احساس کردم که اتفاقا از لحاظ زمانی هم بهتر است از گذشته بیایم و کم کم - شاید این کلمه مناسبی نباشد ولی من مجبورم استفاده کنم به دلیل اینکه در اجرا عمدی در نمایش یکسری چیزها وجود داشته باشه، آن گروتسک، آن - نمی دانم معادلش از چه چیزی در فارسی استفاده کنم که حق مطلب ادا شود.
البته در اجرا نمایش هم وجود دارد، چون در نوع دکلمه شما هم نوعی نمایش حاد است.
- اندیشه: بله چون من دوست داشتم این در اثر باشد خیلی تلاش کردم که این شوخی تلخ شاعر با خودش و شوخی بسیار گزنده شاعر با موی رگ های احساسی خودش، از نظر من، من اصلا نمی خواهم شعر خودم را تفسیر کنم، هیچ وقت این قصد را ندارم ولی آن شوخی که شاعر با جهان خودش با مویرگ های حسی خودش می کند به نظر من گویای اندوه قالب بر یک نمونه از این نسل است گویای این است که چه کسانی اشتباه کردند و اشتباه رفته اند و کجاها کم گذاشته ایم کجاها زیاده روی کرده ایم که به هر شکل قطعا کامل پیش نرفته ایم.
برای همین است که می گویم شعر شما ایدئولوژیک است.
- اندیشه: به نظر من تمام کارهای ما در زندگی، کفش پوشیدنمان، چنگال و قاشق گرفتن مان ایدئولوژیک است. چون این کلمه ای که شما لطف کردید و در اختیار من قرار دادید، فارغ از تمام ترجمه هایی که ما در زبان فارسی برایش در نظر می گیریم چقدر بیکرانه است یک بیکرانه گی در این وجود دارد، هر شخصی بادی لنگویجش، زبان بدنش، غذا خوردنش و ... همه ایدئولوژیک است.
کلک نزنید. لفظ ایدئولوژی را کنار بگذارید. اثر شما «نرماتیو» است، تجویز می کند. به این معنی که اصرار دارد ما را به یک «ارزش» توجه می دهد و ناخودآگاه یا خودآگاه این ارزش را دارد فراخوان می کند به عصر ما.
- اندیشه: اتفاقا من خوشحالم اگر شما این واژه را نسبت به اثر من به کار ببرید چون که من جزو آن دسته از طرفداران هنر هستم که معتقدند اتفاقا هنر باید یک چیزهایی توجه دهد و فراخوان داشته باشد.
یک سوال در مورد نحوه دکلمه کردن شما، شما در سه جای این اثر کلمه کنسرو و کنسرت را کانسرو و کانسرت تلفظ می کنید؛ دقیقا با همین غلظت. دلیلش چیست؟
- اندیشه: ببینید سال آخر مدرسه ام بودم که آن یکی سی دی ام را درآورده ام، یادم هست که در آن سی دی هم کلمه کانسرو را داشتم، من اعتقاد به حفظ و رعایت اصالت کلماتی دارم که از هر زبانی وارد زبان ما شده اند.
یعنی ما هر کلمه ای که از هر زبانی وام می گیریم باید با تلفظ اصلی اش آن را استفاده کنیم؟
- اندیشه: بله من به این اعتقاد دارم.
پس خدا را شکر شما قرار نبود از کلمات ارسطو و افلاطون در شعرتان استفاده کنید یا ژان پل سارتر. معجون غریبی می شد.
- اندیشه: آنها که اصلا در وزنم نمی نشستند، البته این را هم عرض کنم شاید من هم در گفتار کلماتی را مانند دیگران استفاده کنم اما وقتی که شعر می نویسم علاقه ام در این است که اگر کلمه ای غریبه است کاملا مشهود باشد و نیاید متعلق به زبان شود،حالا می توانیم اسمش را حفظ بهداشت و ارزش های زبان مقصد بگذاریم، اصلا فکر نکنید من خیلی آدم اصول گرایی در زبان هستم ولی قصد من این است که تشخص و استقلال واژه ها در زبان مبدأ حفظ شود.
خانم شما اولین نفر در زبان فارسی هستید که به «کنسرو» می گوید «کانسرو».
- اندیشه: خوب بالاخره یکی باید بگوید تا درست شود...
به نظر من که این اتفاق نمی افتد و لازم هم نیست بیفتد.
- اندیشه: من در میان این آبشار کلماتی که جاریست در این آلبوم، فکر نمی کنم که این سلیقه فردی مزاحمتی برای مخاطب داشته باشد.
البته در این آبشار کلمات فرضی شما یک جا اتفاقی می افتد که انگار محکم جلوی این آبشار سد می زنید! می گویید: «خونم ز رگ جهید، از استخوان گذشت / کانسرو خون و عشق هم، خون بها نشد» قاعدتا من اگر بخواهم این شعر را عادی بخوانم می گویم: «خونم ز رگ جهید، از استخوان گذشت / کانسرو خون و عشق، هم خون بها نشد» ولی شما در دو جا اصرار دارید این کاما را بعد از «هم» به کار ببرید. چون من شما را در مقام دکلمه کننده از شاعر تفکیک می کنم، چرا این دکلمه کننده به خودش اجازه می دهد شعر را اینطور برای ما بخواند؟
- اندیشه: شاید به خاطر اینکه این توالی کلمات در جاهای دیگر وجود ندارد، اتفاقا شاید چون خودمشاعر این اشعار هستم این اتفاق می افتد، بسیار اصرار دارم که وقتی شعر خودم را می خوانم احساسات موقع سرایش در هنگام خوانش نیز وجود داشته باشد. حتی من این اجازه را به خودم می دهم وقتی شعر حافظ را می خوانم آن را به لفظ گفتاری نزدیک کنم. همچنین استرس این را داشتم که مبادا «همخون بها» شنیده شود و معنی دیگری را به شنونده منتقل کند.
به فرض که «همخون بها» را پذیرفتیم، «هم برملا» را کجای دلمان بگذاریم، خانم؟
- اندیشه: خیلی دلم می خواست کلمه «برملا» لخت و عریان به نظر بیاید، چون بسیار کلمه نامانوسی است.
بگذریم. این اثر چقدر پشت اندیشه فولادوند بازیگر ایستاده؟ یعنی نسبت اندیشه فولادوند فیلم «سربازهای جمعه»، «ستاره ها»، «سن پطرزبورگ» و ... با این اثر چیست؟ ما این اثر را باید مثل اثر یک شاعر گوش کنیم یا اثری که اندیشه فولادوند بازیگر پشتش ایستاده؟
- اندیشه: جواب دادن به این سوال برای من سخت است، چون من نمی توانم درباره افکار عمومی نظر قطعی بدم...
نظر خودتان را خواستم.
- اندیشه: اگر نظر خودم را بخواهید، من به خوانش فلسفه بسیار علاقمند بودم و هستم و سینما اولین چیزی که از من گرفته، تمام کردن درسم بوده در آن حوزه. علاوه بر این من با شعر قدیمی ترم تا سینما، اگر من در سن ۲۰ سالگی فیل بازی کردم، از سن ۹ سالگی شعر را دوست داشتم و شعر می نوشتم، حالا اینکه من کی شاعر بشوم بحث دیگری است و جالب است برعکس عده ای که من را بازیگر سینمایی می دانند که کتاب نوشته، عده دیگری هم هستند که من را شاعری می دانند که فیلم هم بازی می کند به هر حال برای افکار عمویم نمی شود تصمیم گرفت.
پس شما علاقه ای ندارید که به عنوان بازیگری که مولف این اثر است، شناخته شوید؟
- اندیشه: طبیعی است که بنده هم مثل اکثر آدم ها وجوه مختلفی در درون دارم که برخی از این وجوه در جامعه نمود پیدا می کند اما کلا خودم را بیشتر متعلق به حوزه شعر می دانم تا سینما، سینما یک حادثه خوشایند در زندگی من بوده اما با شعر قدیمی ترم.
اول بگویید چقدر در تولید فیزیک اثر نقش داشته اید؟
- اندیشه: من ۹ سال دویدم برای این اثر، یازده ماکت از این اثر تولید کردم و هیچکس حاضر نشد در کنار من بایسته به عنوان سرمایه گذار، کسی که مراحل اداری این اثر را طی کند، در شرایطی که جو عمومی هم خیلی بر وقف مراد ما نبود. من هجده ماه پیش خدمت آقای همایونفر رسیدم، یک تیم شدیمخ و توانستیم این اثر را به تولید برسانیم و به نظر من چیزی که سرنوشت این اثر را خوشایند می کرد، همکاری من با کارن همایونفر بود. چون آن رقص کیهانی که در آثار ایشان وجود دارد، کمک کرد که این اثر تبدیل به یک منظومه ادبی موسیقایی شود که روی ثقل خودش ایستاده و عدم توازنینداشته باشد اما هنوز من باورم نمی شود که اثر ما بالاخره وارد بازار شد.
این اثر حمایت دولتی هم داشته؟
- اندیشه: اصلا و ابدا، کاملا خصوصی بوده است. من از همینجا اعلام می کنم یک قران، نه من و نه جناب همایونفر، از این اثر نفع مالی نداشتیم.
حالا انشاءالله خواهید داشت، این اثر تازه وارد بازار شده...
- اندیشه: تهیه کننده، یک تهیه کننده خصوصی بودو برای تهیه این پکیج هزینه زیادی صرف شده، چون به دلیل طرح موضوعی که دارد باید یک وجاهتی داشته باشد و در یک قالب خاصی توزیع شود برای آنها هم این اثر حکم اعتباری دارد و بازگشت سرمایه برای آنها هم مهم نیست.
تهش می خواستم بگویم نوشته ای که پشت آلبوم آمده با چیزی که می گویید تناقض دارد اینجا نوشته است: «ویژگی این آلبوم استفاده از دو هنرمند سینمایی است که...»
- اندیشه: این را باید با تهیه کننده صحبت کنید...
من وقتی این را می خوانم حسم این است که خانم فولادوند به شدت علاقه داشته اند سوار بازیگریشان شوند و مشتری های آن عرصه را هم پای اثر بیاورند. به هر حال اثر منتشر شده و شما نمی توانید بگویید دست من نیست و دست تهیه کننده است.
- اندیشه: من یک توضیحی بدهم، هیچ کوچه باریک و هیچ خانه تاریکی در این شهر نبود که من و دوست گرامی، جناب همایونفر برای تولید این آلبوم از آن عبور نکنیم. ما هیچکس را نداشتیم که این اثر را تولید کند و دو ماه پیش ناگهان خداوند این تهیه کنندگان را نازل کرد و به ما اضافه شدند، ما از لحظه ای که قرارداد این اثر را امضا کردیم به همه دلایلی که قبلا گفتم، نمی توانستیم دیگر دخالتی در تولید و توزیع، طبق قواعد صنفی، داشته باشیم. در نهایت اگر تمام این سرزمین با این اثر ارتباط برقرار کنند و اگر حتی یک نفر در این سرزمین با این اثر ارتباط برقرار نکند، تردید یا تغییری در حس من ایجاد نمی شود، چون تا به امروز این نزدیکترین اثرم به قلبم بوده.
این که البته شعار انتخاباتی است اما امیدوارم پایان راه همان باشد که می خواهید.
نظر کاربران
خب خدارو شکر که حداقل چادری نشونش ندادن!!
پاسخ ها
جان من همشو خوندین شما؟!!!!!!!!!!!!
پس عکس دختر شهید باکری کو؟
سلام
دختر شهید باکری کو ؟
نگید این سست حجابه بوده!!
پس راسته میگن هرکه از ننش قهر کنه خواننده میشه
واقعا از یه دختری که فرزند یک شهید هست بعیده که خوانندگی کنه .خوانندگی زن ها که جدیدا بهش میگن دکلمه در شان یک خانواده شهید اونم شهید باکری نیست
سلام..عكسى جزعكس انديشه نمى بينم..اسيه كوبس
هرایرانی که بعد از سال 59 بدنیا اومده به خونواده باکری بدهکاره.خونوادش برای مردم قابل احترامه