سیدمحمدمساوات، یکی ازبرگهای برنده نسل جوان تئاترنوین ایران است. این نمایشنامهنویس وکارگردان جوان بااجراهای کمنظیر و تاثیرگذارش موفق شده است فرم را درتئاترمابه مسیر جدیدی بکشاند.
روزنامه قانون - شهرام خرازی ها*: سیدمحمدمساوات، یکی ازبرگهای برنده نسل جوان تئاترنوین ایران است. این نمایشنامهنویس وکارگردان جوان بااجراهای کمنظیر و تاثیرگذارش موفق شده است فرم را درتئاترمابه مسیر جدیدی بکشاند. به گونهای که بعد ازتماشای کارهای او،تازه متوجه غیبت خلاقیت دراجراهای دیگرکارگردانهای ایرانی درچند سال اخیرمیشویم.نوگرایی مساوات نه فقط در فرم بلکه درمحتوا نیز مشهوداست.
تحولی که بانمایشهای این کارگردان جوان درحال وقوع است، یادآور شکلگیری تئاتر مدرن ایران با کارهای نمایشی آربی اوانسیان و عباس نعلبندیان در دهههای ۴۰ و ۵۰ است.مساوات پیشرفت بسیار سریعی داشته ودرحال حاضر به جایگاهی دست یافته که هریک ازنمایشهای جدیدش بلافاصله در فهرست آثارمنتخب بسیاری ازمنتقدان وتماشاگران تئاتر قرار میگیردوسوددهی اقتصادی کارهایش از پیش تضمین شده به نظر میرسد.نمایشهای مساوات فرم منحصر به فردی دارند. برخی کارگردانهای جوان تلاش کرده اند ازکارهای اوتقلید کننداماهیچ کدام دراین زمینه موفق نبودهاند.
شباهتهای نمایشنامه با نمونههای جهانی آن
«این یک پیپ نیست»، آشکارا شبیه به نمایش آلمانی«قفسی در جستوجوی پرنده»به کارگردانی آندره آس کریکنبرگ است.«قفسی در جستوجوی پرنده»براساس داستانی ازفرانتس کافکا،نویسنده شهیر چک،نوشته واجرا شده است.کریکنبرگ، تلاش کرده است ضمن ایجاد فضای بسته،وهم آلودوسنگین آثارکافکادرصحنه،قرائت و اجرای نوینی از«قفسی درجستوجوی پرنده»داشته باشد. مساوات از حال وهوای آثار کافکا تا حدودی فاصله گرفته وخلق فضایی نو و تاکنون تجربه نشده در تئاتر ایران را در دستورکارخودقرار داده است.
بازی با کاراکترهای پیدا و پنهان
کاراکترهای نهان و آشکار این نمایش همه عجیب و غریبند.جان وجیم، برادرانی هستند که باهم زیریک سقف زندگی میکنند.نقش هر یک از آنها را دوهنرپیشه بازی می کنند؛ یعنی دو جان درنمایش وروی صحنه داریم ودوجیم. مادرجان وجیم، با آنکه شخصیت بسیار تاثیرگذاری در روند حوادث است و نمایش با او پایان میپذیرداما هرگز روی صحنه دیده نمیشود. دیگر کاراکتر نادیدنی نمایش،فردی است که خود را پلیس معرفی کرده و با ورود تخیلیاش به صحنه، همه رابه دردسر میاندازد.حلقه واسطه همه این شخصیت های مريی و نامريی، دختری به نام ماریاست که معلوم نیست زنده است و نفس میکشد یا آنکه فقط روحش در صحنه حضور دارد؟
حضور ماریا در صحنه همچون حضور جان و جیم،دوگانه است با این تفاوت که نقش ماریا را دوهنرپیشه بازی نمیکنند بلکه بخشی از این نقش توسط یک هنرپیشه ایفا شده و بخش دیگر در نوشتههایی که به صورت زیرنویس در سالن رویت میشوند، ظهور و بروز مییابد. هریک ازکاراکترهای مريی واجد ویژگیهایی در ظاهر و رفتار هستند که سبب ایجاد جذابیت برای نمایش میشوند و از همه مهمتر،دوگانه بودن نقشهای جیم و جان است که برای تماشاگر ایرانی کمتر مسبوق به سابقه و البته بسیار جالب است.
کاراکترهای نادیدنی مادر و پلیس با آنکه از طریق دیالوگ خلق میشوند اما حضور بسیار نفسگیر،باورپذیر و موثری دارند.حصول به این باورپذیری و تاثیرگذاری چه روی کاغذ هنگام خلق اثر چه روی صحنه در زمان اجرا، بسیار دشوار و نیازمند صرف وقت و دقت زیاد و حوصله وافر است که خوشبختانه مساوات از پس آن به خوبی برآمده است.
فرم گرایی ارجح بر محتوا
فرم به وضوح بر محتوا غالب است. نمایش حال و هوای سوررئال دارد اما تا قبل از ورود پلیس،این ویژگی به چشم نمی آید.«این یک پیپ نیست»، از منطق ارسطویی گریزان است. ردپای فرضیه نسبیت آلبرتاينشتین و نظریه «جهان های موازی» را میتوان در بسیاری از موقعیت های نمایشی و بزنگاههای داستانی «این یک پیپ نیست» یافت.کارگردان با تیشه خلاقیت،ضربات شدید اما هدفمندی بر ریشه الگوها و چارچوب های درام و نمایش زده است.او در ستیز با یافتهها و قواعد «فیزیک پزشکی» و «نورولوژی»(پزشکی مغز و اعصاب)،متافیزیک نمایش را بر فیزیک نمایش مسلط کرده است.
آنچه در متافیزیک نمایش رخ داده یا توصیف می شود،تاثیرگذارتر و کلیدیتر از کلیت و جزيیات فیزیک نمایش است.نمایش بدون تداخل ساحت ها و جهان های موازی و گوناگون آغاز می گردد اما رفته رفته آنچنان تداخل و تقاطعی بین این پهنه ها صورت میگیرد که گشتالت روانشناختی «این یک پیپ نیست» به شکل نهایی خود نزدیک میشود بی آنکه کامل شود. صحنه در تطابق با این هندسه گشتالتی ذهنی به صورت باکسهای مختلفی طراحی شده است که با راهرو و دالان های نادیدنی به هم می پیوندند.کل صحنه نمایش شبیه به آکواریومی است که آدم هاوارواح همچون ماهی درآن غوطه ورندوازاین طرف به آن طرف می روند.
تماشاگر درجهان اينشتینی نمایش،با مفهوم جدیدی از زمان و مکان مواجه میشود؛او مجبور است استخری را که فقط باکلام توصیف می شود،درذهن خود بازآفرینی کند در حالی که درباره ماهیت این استخر تردید دارد.زمان نیز به همین ترتیب از حوزه کنترل تماشاگر خارج می شود و کارگردان با اعلام ساعات مختلف،هدایت زمان را خود به عهده می گیرد؛اوج این هدایت در آن بخش از نمایش رقم می خوردکه کارگردان کل ماجرارابه مدت چهار دقیقه و 30ثانیه متوقف می کندوتماشاگران را به طور موقت به کما می برد(کمای چند دقیقه ای فرصتی است برای استراحت دادن به مغزی که زیرهجوم اطلاعات ومنطق اينشتینی نمایش،بیش از حد فعال و به بازی گرفته شده است).
دگرگونی زمان و مکان به ماهیت فیزیکال و هویت غیرفیزیکال پرسوناژها نیز تسری یافته است.آدم های نمایش حیات دوگانه دارند؛ هم مرده اند، هم زنده!هم میتوان لمسشان کرد، هم نمیتوان!همزاتهای جیم و جان مدام تماشاگر را میفریبند و همچنین پلیس و پیرزنی كه هم هستند و هم نیستند.
در علم نورولوژی(پزشکی مغز و اعصاب) از پدیده ای با عنوان Autoscopy (همزاتبینی) یاد شده که در جریان آن،فرد گاه همزات خود را مشاهده نموده و ممکن است از این موضوع،متعجب حتی وحشت زده شود.این پدیده ممکن است هم در افراد سالم به هنگام خواب آلودگی یا خستگی بسیار زیاد دیده شود هم در افراد بیمار، براي مثال مبتلایان به تودههای مغزی،صرع و... . داستایفسکی، بر اساس پدیده «همزاتبینی»،داستانی به نام «همزات» نوشته که جزو نخستین آثارش محسوب ميشود و به فارسی نيز ترجمه شده است.نمودهایی از «همزاتبینی» را می توان در نمایش «این یک پیپ نیست» در لحظاتی که همزات برادران در صحنه رویت می شوند،یافت اما این پدیده به درستی و به طور کامل دراماتیزه نشده و در حاشیه چالش اصلی نمایشنامه باقی می ماند.نسبیت حاکم بر رخدادها نیز نیاز به دراماتورژی دقیق تر دارد.این نسبیت باید در عین پیچیدگی،قابل فهم نيز باشد که نیست.
طراحی صحنه ای دقیق و در خدمت اجرا
با آنکه نمایش اورجینال نیست اما طراحی میزانسن آن شبیه به نسخه آلمانی(قفسی در جستوجوی پرنده) و دقیق و حرفه ای صورت گرفته و بهطور كامل در خدمت اجراست. نمایش بر طراحی صحنهاش متکی است.تمام رخدادها وابسته به مکان هستند حتی اماکن تخیلی نادیدنی نظیر استخر با استفاده از کلمات به خوبی در ذهن مخاطب آفریده یا بازنمایی میشوند. بسیاری از کنشها و واکنش ها و رفتار کاراکترها به درستی با کارکرد اتاقها و فضاهای فیزیکی مطابقت دارد؛ براي مثال تماشای برنامه تلویزیون در اتاق نشیمن یا قتل با تیغ ریش تراشی در حمام.تک تک باکس های مکانی در جای صحیح خود قرار گرفته اند به گونه ای که نمی توان آن ها را جابهجا کرد . به فرض نمیتوان حمام را در طبقه پايین در نظر گرفت یا آشپزخانه را به طبقه بالا انتقال داد زیرا مکان، در این نمایش هویتمند است.
به عنوان مثال حمام مکانی است که در آن قتلی به وقوع میپیوندد؛درواقع در جهان مالیخولیایی نمایش،آب حمام و خون جنازه همچون آبشار باید به طرف فضاهای فیزیکی طبقه پايین جریان یابد تا خشونت نهفته در رخدادها و تطهیر نشأت گرفته از آب و استحمام به کل فضا تسری یابد. اگر حمام در طبقه بالا قرار داشت، این معنا از نمایش مستفاد نميشد. نمونه دیگر، تعبیه اتاق های خواب در طبقه بالاست که میتواند نشانه ای از چشم بستن شخصیتها بر آنچه در طبقه پايین در حال رخ دادن است باشد و اشارهای نيز به جهان کابوس گون نمایش دارد.اگر این اتاق ها در طبقه پايین قرار داشتند، با دشواری می شد به چنین برداشتی رسید.به این ترتیب مکان به یکی از اجزای کلیدی نمایشنامه و نمایش تبدیل شده و نقش آن در بسترسازی مناسب برای حوادث،پررنگ می شود.
بازی زمانی با زمانبندی دقیق
ورود و خروج هنرپیشه ها به اتاق ها و کریدورهای مختلف خانه به اقتضای سوژه، شخصیتپردازی و فرم،به دقت زمانبندی،کنترل و اجرا شده است.کارگردان و بازیگران تلاش زیادی را مصروف رعایت و اجرای این زمانبندی کرده اند.جیم و بدلش و جان و بدلش نباید بهطور همزمان دیده شوند.برای تحقق این امر بازیگران مرد نمایش متمحل زحمات زیادی شدهاند و با ورود و خروجهای دقیق شان،تماشاگران را وارد لابیرنتی میکنند که در پیچ وخم هایش گم می شوند.این درست همان هدفی است که مد نظر کارگردان بوده است؛ یعنی تسلط کامل اجرا بر تماشاگر.
مساوات یک داستان را از منظر تک تک کاراکترهایش با زوایای دید متفاوت،به نمایش در می آورد.شبکه داستانی «این یک پیپ نیست» آنچنان پیچیده و در هم تنیده است که تماشاگر نمی تواند لحظه ای از صحنه چشم بردارد چون خط روایی را گم میکند؛ چه برسد به داستانی که بارها از منظر پرسوناژهای نمایش اجرا میشود. این فقط تماشاگران حرفه ای هستند که میتوانند در همان دفعه اول،کلیت و جزييات نمایش را درک کنند. بيشتر تماشاگران حداقل دو تا سه بار باید کل نمایش را ببینند تا از داستان آن و روابط بین شخصیت ها سر در آورند.در آثار مساوات،تماشاگر نمیتواند پایان داستان و داستانک ها را حدس بزند و همیشه از قصد حداقل یک گام از اجرا،عقب نگه داشته می شود. مساوات در «این یک پیپ نیست» تسلط اجرا(حتی محتوا) را بر تماشاگر تشدید ميكند.
این محتوا نیست که فرم در خدمت آن است بلکه برعکس،این فرم است که محتوا را در چنگ خود گرفته و آن را به هر سو که می خواهد می کشاند؛ همچون خود نمایشنامه نویس و کارگردان که تماشاگر را به مسیر دلخواه خود در کسری از ثانیه، هدایت می کند.تماشاگر خود را مقهور صحنه حس میکند و در برخی از لحظات،از اینکه مدام رودست میخورد،عصبانی می شود. او نمیتواند ارتباط گوش و چشم خود را با صحنه کم یا قطع کند زیرا درک حضور پیچیده و گیج کننده دو جیم و دو جان،کاراکترهای نامريی اما حاضر در صحنه و ماهیت روح وار ماریا نیازمند تمرکز زیاد و خواندن همه زیرنویس هاست.همراه شدن با داستان و شخصیت های نمایش، مستلزم دریافت انبوه اطلاعاتی است که از طرق مختلف(نوشتهها،دیالوگها،حرکات بازیگران و...) ارائه می شود البته دریافت اطلاعات به تنهایی کافی نیست و تماشاگر باید قادر باشد تا این اطلاعات را هماهنگ با سرعت زیاد نمایش و ریتم تند آن،به هم ربط دهد و از مسیر داستان منحرف نشود.
واقعیت آن چیزی نیست که با چشم ها می بینیم
«این یک پیپ نیست» به ما یاد می دهد واقعیت آن چیزی نیست که با چشمان مان می بینیم و با گوشهایمان می شنویم؛ در این راستا کافیاست به این نکته دقت کنیم که اگر دوبله یا ترجمه گفتاری را از نمایش حذف کنیم،مخاطب معنی واژگان،کلمات،اصطلاحات،عبارات و جملات زبانی که کاراکترها با آن صحبت می کنند را نمی فهمد.ریشه این گنگی زبان تعمدی را نه در محتوای نمایش بلکه در فرم نمایش باید جستوجو کرد.بخش عمده ای از هویت ملی هر آدمی در گروی زبان و لباس او است.مساوات با انتخاب دو زبان متفاوت( يك زبان اصلی و دو زبان فارسی) و لباس های غیرایرانی،موفق شده تا علاوه بر دکور و آکسسوار(وسایل صحنه)،از کلام و پوشش نیز برای فضاسازی بهره جوید.
تبدیل تماشاگر به عروسک صحنه
وضعیت روانی تماشاگر در قبال نمایش «این یک پیپ نیست»، همچون عروسک خیمه شب بازی که نخ حرکتش در دستان عروسک گردان است.محمد مساوات، با مهارت خیره کنندهاي ثابت میکند که قادر است تماشاگران را به طور موقت به عروسک تبدیل کند و نخ این عروسک ها را به هر سو که می خواهد بکشد.تماشاگر همچون توپ پینگ پونگ مدام بین دنیای ذهنی و جهان عینی نمایش جابهجا میشود.جدیدترین کار محمدمساوات مصداق تیپیک تئاتری است که «آنتونن آرتو» از آن با عنوان Theatre of cruelty(تئاترشقاوت) یعنی نمایشی که واقعیت نادرست سایه افکنده بر ذهن تماشاگرراکنارمیزند، یادکرده است.
«این یکپیپ نیست» که تمام میشود،تماشاگراززیرتازیانه اجرا رهایی نمی یابد زیرا رورانس غافلگیر کننده آن، بهگونهاي طراحی شده که تا لحظه آخر،احساس خوار و مسخره شدن همچنان جاری و آزارنده باشد؛تماشاگران برای بازیگران ناپیدايي دست میزنند و با احساس له و مچاله شدن، سالن را ترک می کنند.
*عضو انجمن منتقدان و نویسندگان تئاتر
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر