کارگران در ادبیات ایران چگونه بازتاب پیدا کرده اند؟
اغلب شاعران و نویسندگان ایرانی از پدرانی زاده شده اند که یا کارگر بوده اند یا کشاورز. تعداد کمی از آنها را میتوان نام برد که از پدرانی نظامی و کارمند متولد شده باشند. البته مسئله فراتر از اینهاست. اغلب شاعران و نویسندگان ایرانی خود برای مدتی کار گل کرده اند و در کارگاهها یا کارخانهها مشغول کارگری بوده اند.
محمود دولت آبادی و علی اشرف درویشیان بارها از دوران کارگری خود صحبت کرده اند. درویشیان در داستان های کوتاه خود روایت های فراوانی از رنج مردمان فقیر نوشته و دولت آبادی نیز در اغلب داستان های خود روایتگر فرودستانی بوده که در روستاها رنج کشیده اند و زندگی شان را سپری کرده اند. بین نویسندگان جنوب می توان نویسندگان فراوانی را نام برد که دست کم در یک داستان خود به دردها و بحران های طبقه کارگر و فرودست پرداخته اند؛ کارگرانی که در شرکت های بزرگی مانند شرکت نفت کار می کنند یا در مغازه های کوچکی در شهرها. ناصر تقوایی، نسیم خاکسار، عدنان غریفی، ناصر مؤذن، قاضی ربیحاوی، قباد آذر آیین و بسیاری دیگر از نویسندگان جنوب در داستان های کوتاه خود روایتگر زندگی کارگران جنوب بوده اند.
«احمد محمود» بدون شک بزرگ ترین نویسنده ایرانی است که کارگران در داستان هایش حضور دارند و به پیشبرد داستان کمک می کنند. محمود را می توان از معدود نویسندگان ایرانی دانست که انگار نمی توانست جامعه را بدون کارگرانش ببیند و صفحه های فراوانی را به روایت دست ها، صورت ها، قلب ها، پاها، رابطه ها و لباس های کارگران اختصاص داده است. وقتی از حضور کارگران در ادبیات صحبت می کنیم نمی توانیم از «صادق چوبک» یاد نکنیم؛ نویسنده ای که بیش از هر نویسنده دیگری روی رنج ها و دردهای فرودستان و زجرکشان جامعه انگشت گذاشت و آنها را بدون روتوش روایت کرد. در اغلب داستان های کوتاه او می توان ردپای کارگران و فروشندگان خرده پا را دید.
اما در رمان «تنگسیر» است که ما با خشم محمد آشنا می شویم؛ کارگری که با کار در کارگاه های انگلیسی ها و خانه های آنها پولی پس انداز کرده، و حالا خود در بوشهر دکانداری می کند.محمد شخصیت ساده ای است که برای احقاق حقش دست به قتل می زند. چوبک در این رمان از شیوه ابتدایی انتقام جویی استفاده کرده و دست به کشتار می زند. اما به رغم این نمونه ها باید بگوییم کارگرها در ادبیات ایران غالبا یا شخصیت هایی فرعی بوده اند یا تنها برای مدت کوتاهی به عنوان کارگر در آن حضور داشته اند. با این حال وضعیت در شعر فارسی رنگ و بوی دیگری دارد. وقتی به شعر دوره مشروطه نگاه می کنیم؛ دوره ای که رمان هنوز در ایران غلبه پیدا نکرده بود و شعر دست برتر را داشت. در شعر فارسی به طبقه کارگر و فرودستان توجه بیشتری شده است تا در رمان ها و داستان ها. منتها باید کمی به عقب تر برگردیم. از مشروطه بود که توجه شاعران به قشر فرودست جامعه و کارگران و زحمتکشان جلب شد. چیزی که در شعر این شاعران برجسته است رو در رو قرار دادن طبقه فرودستان و بالادستان است، یعنی همان تصویری که بعد از انقلاب صنعتی در اروپا شکل گرفت.
از حدود صد و ده سال پیش که جنبش مشروطیت در ایران شکل گرفت و نقش توده مردم در مناسبات اجتماعی - سیاسی پر رنگ شد، ادبیات نیز نسبت به این وضعیت حساسیت نشان داد. اولین اتفاقی که افتاد این بود که شاعر به جای توجه به درباریان و ساکنانش به توده مردم پرداخت. دو موضوع از بقیه موضوعات در شعر شاعران این دوره برجسته تر بود و تقریبا اغلب شاعران بخش زیادی از شعرهای خود را به آنها اختصاص دادند. یکی موضوع آزادی بود و دیگری اعتراض بی پروا نسبت به بهره کشی از زحمتکشان طبقه کارگر. از ایرج میرزا بگیرید تا عارف و میرزاده عشقی و بهار و نسیم شمال همگی با طبقه فرودست و بینوای جامعه همدردی و دردهای این طبقه را در شعرهای خود منعکس می کردند.
اشرف الدین گیلانی یا همان نسیم شمال که عمده شهرتش به خاطر طنزهای ساده و گزنده اش بود یکی از خواسته های مهمش، رفع دردهای توده مردم بود و از نخستین کسانی هم بود که به اختلاف طبقاتی در شعرهایش اشاره کرد و با زبان طنز سعی کرد این اختلاف را از طریق شعر و ادبیات به آگاهی طبقات بالادست جامعه برساند. یک جا گفته بود: «ای فعله تو هم داخل آدم شدی امروز؟/ بیچاره چرا میرزا قشمشم شدی امروز؟/ در مجلس اعیان به خدا راه نداری/ زیرا که زر و سیم به همراه نداری/ در سینه بی کینه به جز آه نداری.»
نسیم شمال مردمی ترین شاعر دوران مشروطه بود و دغدغه اش مطرح کردن رنج ها و دردهای طبقه ندار و فقیر جامعه بود. خودش در یکی از شعرهای معروفش این مفاهیم را آورده و نشان داده که مانیفستش در قبال جامعه ظلم پذیر چیست. «نه طلا خواهم و نه زر و نه سیم...»
این تنها نسیم شمال نبود که از رنج تهی دستان و طبقه کارگر در شعرهایش صحبت می کرد. فرخی یزدی که به خاطر افشاگری های اجتماعی و همین طور اعتراض های بنیان افکنش دستگیر شد و آخر سر جانش را در این راه از دست داد، در شعرهایش نشان داد که تا حدود زیادی از مناسبات پنهانی که پشت پرده در جریان است خبر دارد. او نخستین شاعرانی بود که در شعرهایش دست به مبارزه طبقاتی زد و همچنین از نخستین شاعران ایرانی به شمار می آمد که برای رفع ظلم و فساد در جامعه هیچ راهی جز مبارزه طبقاتی نمی دید. جایی گفته بود «غنا با پافشاری کرد ایجاد تهی دست - خدا ویران نماید خانه سرمایه داری را/ از جور کارفرما کارگر آن سان بخود لرزد - که گردد روبرو کبک دری بازِ شکاری را» فرخی یزدی که برای خود شأن مبارزاتی از راه ادبیات و روزنامه نگاری قائل بود، دو سال قبل از زوال رضا شاه از قدرت در زندان به قتل رسید. وی تا قبل از بازداشت شدن تنها راه نجات جامعه را آگاهی بخشی طبقات کارگر و فرودست جامعه می دانست؛ آگاهی بخشی که در واقع به مبارزه طبقاتی ختم می شود: «توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود/ در صف حزب فقیران اغنیا کردند جای - این دو صف را کاملا از هم جدا باید نمود/ تا مگر عدل و تساوی در جهان مجری شود/ انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود.»
تردیدی نیست که آشنایی شاعران ایرانی در سال های مشروطه و پس از آن با انقلاب بلشویکی و نظام پرولتاریایی تاثیر زیادی روی نگاه آنها نسبت به دغدغه های طبقه کارگر و فرودست جامعه ایرانی داشت. ابوالقاسم لاهوتی یکی از حزبی ترین شاعران ادبیات معاصر ایران است. او شیفته چیزی بود که در روسیه زمان بلشویک ها از آن با عنوان پرولتاریا نام برده می شد و اصلا از پیروزی انقلاب بلشویک ها سر از پا نمی شناخت. «من از عائله رنجبرم/ زاده رنجم و پرورده دست زحمت - نسلم از کارگران/ حرف من این، که چرا کوشش و زحمت از ماست - حاصلش از دگران؟ / این جهان یکسره از فعله و دهقان برپاست - نه که از مفت خوران» او نیز مانند فرخی یزدی چوب اعتراض های خود را خورد. لاهوتی نیز مانند فرخی یزدی و نسیم شمال و میرزاده عشقی تنها شاعر نبودند. آنها به نوعی مبارز نیز بودند. لاهوتی در شعرهای بسیاری سعی می کرد طبقه کارگر و به گفته خودش طبقه «رنجبران» را با یکدیگر متحد کند و به آنها بفهماند که تنها راه نجات شان در این است که تشکیلاتی داشته باشند و از طریق تشکیلات به خواسته های خود برسند. می گفت: «بهر آزاد شدن در همه روی زمین/ از چنین ظلام و شقا/ چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است.»
ملک الشعرای بهار نیز که در مقایسه با شاعرانی مانند لاهوتی و فرخی، شاعری معتدل تر بود، بعد از شهریور 1320 سفری به مسکو کرد و این سفر موجب شد نگاه او نسبت به کشوری کمونیستی که داعیه مبارزه طبقاتی داشت نرم تر شود و در تهران دست به ستایش مسکو بزند. با این حال بهار شاعری چپ گرا نبود. او شاعری سنتی و در عین آزادی خواه بود که مهم ترین دغدغه اش حفظ میهن و آزادی آن بود، اما نگاه او نیز به طبقه کارگر همان نگاهی بود که اغنیا را مقابل ضعفا قرار می دهد و از حق ضعفا، رنجبران و ستم دیدگان دفاع می کند. او می گفت هنگامی که مشکلات پیش می آید این طبقه کارگر و فرودست جامعه است که زیر پا له می شود. در شعر معروف «جغد جنگ» گفته بود «... چه باشد از بلای جنگ صعب تر - که کس امان نیابد از بلای او/ شراب او ز خون مردِ رنجبر - وز استخوانِ کارگر، غذای او».
همین نگاه رو در رو قرار دادن دو طبقه متضاد جامعه که یکی سرمایه دار است و دیگری طبقه کارگر در شعرهای شاعرانی مانند عارف قزوینی و میرزاده عشقی نیز رخنه کرد. حتی شاعری مانند پروین اعتصامی که در دوره مشروطه یکی از غیرسیاسی ترین شاعران است با محرومان و طبقه کارگر همدلی کرد و گاهی هم شعرش فراتر از همدلی و همدردی رفت و به این بسنده نکرد که با گفتن «گشت حق کارگران پایمال» احساسات را بر انگیزد، پروین پا را فراتر از این گذاشت و طبقه کارگر و محروم جامعه را به اعتراض و فریاد دعوت کرد؛ دعوتی بی پرده به اعتراض.
اغلب شاعران ایرانی در خانواده هایی بزرگ شده بودند که پدران شان از طبقه دهقان ها یا کارگران و رنجبران بودند. برای همین در شعر همه آنها می توان نمونه های فراوانی از برخورد عاطفی با کارگران و فرودستان جامعه دید. هر چه جلوتر می آییم خشم شاعران نسبت به تبعیض ها، فاصله های طبقاتی و محرومیت کارگران بیشتر می شود. شاعر زبان به شکایت باز می کند و از کارگران و زحمتکشان بخواهد برای احقاق حق شان ساکت ننشینند و حق شان را از مرفهان و بالادستی ها بگیرند.
نیما یوشیج هم نسبت به وضعیت زندگی کارگران و طبقه زحمتکش جامعه ساکت نیست و در شعرهای متعددش تصاویر تازه ای از زندگی آنها را بازتاب داده است. نیما نیز مانند پروین اعتصامی تنها به توصیف این زندگی پر از سختی و مشقت اکتفا نمی کند بلکه از آنها می خواهد که قیام کنند، اعتراض کنند، خشم شان را نشان دهند و حق شان را بگیرند. نیما صحبت از خون می کند و با آگاهی از این نکته که اعتراض کارگران ممکن است به خونریزی نیز منجر شود، می گوید «یا بمیریم جمله یا گردیم صاحب زندگانی آزاد». در شعری با خشمی عنان گسیخته از کارگران و طبقه رنجبر جامعه می خواهد طغیان کنند: «داد از این شهر و این صناعت، داد!/ چند باید نشست مست و خموش/ بندگی چند با دلِ ناشاد؟/ از زمین بر کنید آبادی/ تا به طرح نویی کنیم آباد/ به زمین رنگ خون بباید زد/ مرگ یا فتح، هر چه بادا باد/ یا بمیریم جمله یا گردیم/ صاحب زندگانی آزاد/ فکر آسایش و رفاه کنیم/ وقت جنگ است، رو به راه کنیم.»
نیما در واقع خودش را از آن دست شاعران می دانست که معتقد بودند «هنر در خدمت اجتماع باید باشد» وی در یکی از یادداشت هایش که در کتاب «یادداشت های روزانه» آمده درباره هنر و خدمت و اجتماع و سیاست می گوید «هنر در خدمت اجتماع باشد، غیر از این است که کورکورانه در خدمت سیاست آلت بشود و خراب بشود» (ص 168) یا در جای دیگری از همین یادداشت ها می گوید «من که می بینم به ضعفا، رنجبران و زحمت کشان چه می گذرد، چه طور می توانم راحت بنشینم؟ در صورتی که خودم را اقلا انسان خطاب می کنم.»
نیما که به واسطه برادرش لادین اسفندیاری تا حدودی از سیاست های دولت شوروی نسبت به کارگران و طبقه پرولتاریا آگاه شده بود هیج وقت فریب بهشتی را نخورد که همسایه شمالی وعده می داد. برادر نیما خود قربانی همسایه شمالی شده بود. نیما در یادداشت های روزانه اش انتقادهای زیادی را علیه استالین مطرح می کند و از پایان ناخوشایند دولت کمونیستی شمالی صحبت می کند. با این حال به شدت نسبت به رنجی که کارگران در جامعه می برند حساس است و با آنها همدردی و همدلی می کند و از آنها می خواهد که برای رفع فاصله طبقاتی حق شان را از مرفهان جامعه بگیرند.
در شعر کمتر شاعری از شاعران چند دهه اخیر می توان بی تفاوتی نسبت به رنج طبقه کارگر را دید. حتی احمد شاملو که از پدری نظامی به دنیا آمده بود در شعرهای خود بارها از ستمی که در حق طبقه کارگر می رود شکایت می کند. در شعرهای شاعرانی مانند فریدون مشیری، مهدی اخوان ثالث، منوچهر نیستانی، عمران صلاحی، سیمین بهبهانی و بسیاری از شاعران دیگر نوعی حس همدردی را می توان دید. اغلب شاعرانی که بعد از نیما آمدند خود دست کم برای مدتی تجزیه زندگی کارگری را هم داشته اند.
ارسال نظر