سریال «شکارچی ذهن»؛ تفکرات زیبای یک فیلم ساز جنایی
صنعت سریال سازی در سال های اخیر چنان پیشرفت کرده است که مخاطبانِ حالاحرفه ای شده آن، هر ماه منتظرِ یک مجموعه جدید، متفاوت و بهتر هستند.
۱- داستان از چه قرار است؟
در سال 1977 که هنوز اف بی آی در آمریکا به قدرت امروزی خود نرسیده بود و مجموعه نوپایی به حساب می آمد، چند کارآگاه نه چندان باتجربه وارد یک سری تحقیقات رفتارشناسی از قاتلان حرفه ای می شوند. در این دوره، اداره آن ها درگیر سیاست های محافظه کارانه شدیدی بود و افراد تربیت شده در آن از چنان محدودیت فکری رنج می بردند که حتی در میان همکاران پلیس خود در دیگر ادارات مورد احترام نبودند.
در این اوضاع، «هولدن فورد» (با بازی جاناتان گراف) و «بیل تنچ» (با بازی هولت مک کالانی) مأموریت یافتند تا به سراسر آمریکا سفر کنند و درباره روان شناسی قاتل های احتمالی آن مناطق به پلیس های محلی آموزش هایی ارائه دهند. در این سفرها، مقامات پلیس محلی پرونده هایی را برای آن ها باز می کنند که شباهت های زیادی به قتل های ایالت های دیگر دارد.
در قسمت های مختلف این فصل، دو کارآگاه «شکارچی ذهن» در بین سفرهای استانی خود، به دیدار مخوف ترین قاتلان سریالی و در بند آمریکا می روند و با مصاحبه با آن ها تلاش می کنند نظریه های خود را اثبات یا احیاناً مردود کنند.
2- چرا «شکارچی ذهن» را باید جدی گرفت؟
در فهرست بهترین کارگردان های زنده دنیا، نام دیوید فینچر در رده های بالایی قرار می گیرد. فینچر پس از «دختر گمشده» در سال ۲۰۱۴ بیشتر وقت خود را روی مجموعه های تلویزیونی و به خصوص «شکارچی ذهن» معطوف کرده است.
3- انتظار یک داستان جنایی را نداشته باشید
«شکارچی ذهن»، شباهت کمی به سریال های کارآگاهی و پلیسی دارد. در کلیشه این ژانر، معمولاً ما با قاتلی روبه رو هستیم که با قدرت و مهارت خاصی مجموعه ای از قتل ها را مرتکب می شود و چند پلیس هم با سرنخ های مختلف در پی او هستند. در بهترین حالت تعقیب وگریزِ قاتل و پلیس، شکل شخصی به خود پیدا می کند و یکی دو ویژگی روان شناسی نیز به آن اضافه می شود تا تماشای فیلم از حالت تک بعدی خارج شود.
«شکارچی ذهن» حداقل در فصل اول از چنین کلیشه ای پرهیز کرده است. کارآگاهان زبده به جای کشف شواهد، تک پرونده های جنایی خود را به سرعت حل می کنند و بیشتر زمان خود را به مصاحبت با قاتلانی می گذرانند که پیشتر بازداشت شده اند. آن ها تلاش می کنند جزئیات قتل ها را بشنوند و وارد ذهن این بیماران روانی شوند. قرار است الگوهایی که از این گفت وگوها استخراج می شود بعدا به دستورالعملی برای ردگیری و بازداشت دیگر قاتلان تبدیل شود.
4- همه ما یک قاتل درون داریم!
بازه زمانی نسبتاً طولانی سریال ها، به سازندگان آن ها اجازه می دهد چندین جنبه را موشکافی کنند. اگر در سینما و مثلاً در همان فیلم «زودیاک» در دو ساعت باید با قاتل، مقتول و کارآگاه آشنا شویم، در «شکارچی ذهن» چندین ساعت برای این کار زمان داریم. «شکارچی ذهن» علاوه بر روایت داستان اصلی خود به سیاق دیگر مجموعه های تلویزیونی، وارد جزئیات زندگی شخصیت هایش می شود. هولدن، بیل و حتی دکتر کار، در خارج از زمان اداری درگیر مسائل زیادی هستند که قاعدتاً روی شغل آن ها تأثیر زیادی می گذارد.
5- همنشینی یک مشت قاتل زنجیره ای واقعی
نکته قابل توجه درباره «شکارچی ذهن» و قاتلانش این است که شخصیت هایی که ترسیم می شوند نمونه های خارجی دارند. به همین دلیل سفر به دنیای ذهن مالیخولیایی این افراد و جست وجوی انگیزه آن ها، آن هم از زبان خودشان و از درون زندان های بعضاً مخوف ایالتی، مهم ترین جذابیت «شکارچی ذهن» است. تمام قاتل هایی که در فیلم نمایش داده می شوند واقعی هستند، با این حال نحوه مواجهه با آن ها به گونه ای است که می توان در آرامش نشست و شاهد ترسیم صحنه های جرم توسط مجرم بود!
اولین قاتلی که در سریال با او مصاحبه می شود؛ «اد کمپر» است. قاتلی که از بچگی اوضاع خانوادگی خوبی نداشته و عقده هایش کاملاً متورم و بیرون زده هستند. کمپر یک قاتل زنجیره ای واقعی است که هم اکنون به جرم قتل پدربزرگ و مادربزرگ خود و همچنین قتل و تجاوز به پنج دانشجو، در زندان کالیفرنیاست. همان طور که در سریال نمایش داده می شود، کمپر شخصیت به شدت آرامی دارد و رفقای زیادی از میان زندانبان های خود پیدا کرده است!
«ریچارد اسپک»، روانی و قاتل خطرناک و البته مشهور رسانه ها در دهه 70 میلادی دیگر سوژه «شکارچی ذهن» است. او در سال 1966 وارد خوابگاه دختران دانشجوی پرستاری شیکاگوی جنوبی می شود و هشت نفر را مورد آزار، اذیت و شکنجه قرار می دهد و در نهایت آن ها را به قتل می رساند، در این حادثه تنها یک نفر زنده می ماند.
ارسال نظر