گفتوگو با كاوه صباغزاده درباره حضور آقازادهها، اقتباس و قشر مهجور سينماي ايران
آقازادهها هيچوقت به حرفه كارگرداني ورود نميكنند!
«ايتاليا ايتاليا» فارغ از بحثهاي كمي و كيفي، تجربه متفاوتي در سينماي ايران است. اين تفاوت را از سر و شكل فيلم به راحتي ميتوان فهميد.
با كاوه صباغزاده از هر دري صحبت كرديم، از فيلم او گرفته تا آقازدگي و البته او هم به اين سوالات ما پاسخ داد.
شما در سينماي ايران آقازاده هستيد؟!
ببينيد! در هر صورت همه ما آقازاده هستيم؛ از داخل تخم مرغ شانسي كه بيرون نيامديم؛ بالاخره كسي را داريم كه از ما حمايت كرده است.
اما براي خيليها اين گونه نيست و اين صفت كاربردي ندارد...
به نظر من آقازاده در سينما يا مشاغل ديگر به كسي ميتوان گفت كه يك شبه پيشرفت كرده باشد و از قبل وجود خارجي نداشته باشد.
به عبارت ديگر با رانت به موقعيتهاي شغلي خوب رسيده باشند!
آن هم با رانتهاي دولتي! آقازادهها عموما به حكومت، دولت يا نهاد و انجمني وصل هستند و كارشان در بخش تهيه، توليد يا پخش فيلم است. آنها هيچوقت در حوزه كارگرداني ورود پيدا نميكنند چون پولي در حرفه كارگرداني نيست. آنها به دنبال كار فرهنگي نيستند، بيشتر به دنبال درآمدزايي و حتي پولشويي هستند. خير، من به اين معنا آقازاده نيستم چون از سال ٧٤ به صورت آموزشي (فيلمبرداري پشت صحنه، دستيار تدوين) كار در سينما را آغاز كردم و از سال ٧٧ با حرفه دستياري كارگرداني به صورت رسمي فعاليتم را آغاز كردم و تا به امروز هم در اين حرفه كماكان مشغولم و يك شبه فيلمساز نشدم.
با اين پشتوانه كاري وقتي تعدادي سايتهاي اصولگرا به شما صفت آقازاده ميدهند ناراحت نميشويد؟
اصلا برايم مهم نيست، چون واقعا با پارتي فيلم نساختم. از سال ٩١ تا ٩٢ به دنبال دريافت مجوز كارگرداني بودم (در آن زمان دريافت مجوز كارگرداني بسيار سخت بود) اگر آقازاده سينمايي بودم زودتر بايد مجوز دريافت ميكردم. از سال ٩٢ كه پروانه ساخت دريافت كردم تا ٩٤ درگير ساخت فيلمي بودم كه اصلا ساخته نشد؛ فارابي از ما حمايت نكرد و بودجهاي به ما ندادند. آن زمان مركز گسترش كه مسووليت حمايت از فيلمسازان جوان را داشت از ما حمايت نكرد و در نهايت فيلم بعد از دو ماه پيش توليد، متوقف شد.
فيلم « ديو بايد بميرد»؛ درست است؟
بله! آنجا بود كه متوجه شدم من آقازاده سينمايي نيستم كه اگر بودم، فيلمم همان زمان بايد ساخته ميشد.
پولاد كيميايي هم همچنان درگير ساخت فيلم اول خود است.
يا همين علي ملاقليپور كه فرزند فيلمساز فقيد رسول ملاقلي پور است. فيلمش همزمان با فيلم آقاي مجيد مجيدي اكران و مجبور شد براي تبليغات به خيابانها و استاديوم برود! يادت هست كه خودش شخصا بليتهاي فيلمش را سوزاند تا چند هفته بيشتر بر پرده اكران بماند.
با اين همه مسير حضور در سينما براي فرزندان برخي سينماگران هم هموار بود؛ باران كوثري، پگاه آهنگراني و... به واسطه پدر و مادرانشان، راحتتر به حوزه بازيگري وارد شدند.
به اين خاطر كه بازيگري حرفه متفاوتتري است و بازيگران در پروژه، مسووليت فيلم ساختن را به عهده ندارند. بازيگر در گيرودار مراحل پيش توليد نيست. او وقتي به پروژه ملحق ميشود كه سختي كار به واسطه حضور تهيهكننده و كارگردان سپري شده است. بازيگران به مراتب كارشان راحتتر است چون به پروژه دعوت ميشوند اما كسي سراغ كارگردان را نميگيرد و اين خود كارگردان است كه بايد مسير فيلم ساختن را طي كند. من از سال ٩١ تصميم به فيلمسازي گرفتم و در نهايت توانستم سال ٩٥ نخستين فيلمم را بسازم. البته اين حرفها به اين معني نيست كه بازيگري حرفه سختي نيست اما دشواريهاي مسير آن از جنس كارگرداني نيست.
با تمام اين حرفها و سابقه كاري كه از آن حرف زديد، به نظر ميرسد كمي دير براي كارگرداني اقدام كرديد؛ چرا؟
راستش عجلهاي نداشتم. خيليها توصيه كردند زودتر كارم را شروع كنم اما خودم زيادي سختگير بودم. شايد مهمترين دليلش اين بود كه از برچسب آقازادگي فرار ميكردم و دنبال اين بودم كه كار متفاوتي انجام بدهم تا نتوانند مرا به كسي بچسبانند. ميخواستم فيلم موفقي بسازم، حتي تلاشم اين بود ظاهر فيلمم هم متفاوت از دنياي فيلمسازي پدرم يا كساني كه به آنها نزديكي دارم باشد. ترجيح ميدادم مداوم دستياري كنم، فيلم كوتاه بسازم و كارهاي ديگران را ببينم كه به تجربياتم اضافه شود تا اينكه كاملا مطمئن شدم ميتوانم فيلم بسازم و وارد حوزه كارگرداني شدم. پيش از ورود به حوزه فيلمسازي مدام ميشنيدم بعضي همكاران سر صحنه درگير مشكلات ميشوند و از پس كار بر نميآيند؛ من نميخواستم درگير اين حواشي شوم به همين خاطر تصميم گرفتم با تجربه كافي وارد حوزه كارگرداني شوم.
جايي گفته بوديد روزي ٥٠ صفحه كتاب ميخوانيد...
بله، اگر سر كار نباشم يكي از وظايف روزانهام كتاب خواندن است.
در «ايتاليا ايتاليا» هم اشاراتي به فرهنگ كتابخواني داريد و با توجه به اينكه فيلمتان اقتباسي از رمان «جومپا لاهيري» است بد نيست به اين مساله اشاره كنيم كه در سالهاي اخير فاصله بين ادبيات و سينماي ايران افتاده، اين درحالي است كه برجستهترين فيلمنامههاي هاليوودي اقتباسي است.
نهتنها سينماي هاليوود كه سينماي دنيا هم عمده فيلمهايش را برپايه اقتباس ميرود. نزديك پنجاه درصد توليدات دنيا بر اساس اقتباس شكل ميگيرد. اساسا سينماي اروپا و دنيا ارتباط نزديكي با ادبيات و نويسندگانشان دارند اما در سينماي ايران اين پل ارتباطي اصلا وجود ندارد. قبل از انقلاب فيلمسازها و نويسندگان با هم حشر و نشر بيشتري داشتند و گام به گام با هم پيشرفت ميكردند، اگر رماني از نويسندهاي منتشر ميشد سال بعد فيلمش را ميساختند. مثلا فيلمسازاني چون مسعود كيميايي و داريوش مهرجويي كتابهاي نويسندگان بزرگ الهام ميگرفتند.
در واقع مخاطب رمان در وهله اول با انتشار كتاب محك زده ميشد و وقتي كتاب با استقبال مواجه ميشد، فيلمسازان فيلم آن را ميساختند.
دقيقا اما در سالهاي گذشته اينگونه نبوده چون اكثر فيلمسازان تمايل دارند روي داستانهاي فيلمنامههاي بكر دست بگذارند و مولف كارهايشان باشند.
به چه قيمتي؟!
حتي به قيمت شكست خوردن فيلم در گيشه! به اين نكته هم توجه داشته باشيم كه فيلمنامه غيراقتباسي ساختن سخت است چون نبايد شبيه كارهاي ديگر باشد. در سالهاي اخير ميبينيم برخي از فيلمها ناخواسته يا خودخواسته شبيه هم ميشوند، در واقع از فيلمهاي ديگر گرتهبرداري ميكنند و اصلا بكر نيستند. من فكر ميكنم فيلمسازان ما اهميتي به مطالعه نميدهند و سرانه كتاب خواندن در ميان سينماگران ايران پايين است؛ حتي فيلم هم كم ميبينند!
البته برخي از فيلمسازان معتقدند، نويسندگان توقع دارند نعل به نعل نوشتههايشان ساخته شود.
اين مساله هم به نظرم شايعه است؛ چون نميتوانيم از هيچ نويسندهاي در اين زمينه نام ببريم! قبل از اين برخي نويسندگان از جمله اسماعيل فصيح و محمود دولتآبادي براي اقتباس از آثارشان سختگيريهايي داشتند كه خب اين هم راهحل دارد و در اين گونه موارد بايد نگارش فيلمنامه را بر عهده نويسنده رمان گذاشت.
اقتباس از رمان جومپا لاهيري كار سختي بود؟!
به هيچ عنوان؛ چون برايم اصلا مهم نبود فيلمم ايرانيزه شود.
يكي از نقدهاي وارد شده به «ايتاليا ايتاليا» هم همين است، اينكه فيلم با واقعيت جامعه ايراني همخواني ندارد و البته در اين ميان نميتوان فضاي فانتزي اثر را ناديده گرفت.
من اصلا معناي ايرانيزه شدن را نميفهمم! فيلم قرار نيست مطابق با واقعيت باشد، اگر مخاطب بخواهد اتفاقات روزمره زندگياش را دوباره روي پرده سينما ببيند، پس تفاوت فيلم با زندگي چيست؟ من معتقدم ما فيلمسازان بايد در فيلمهايمان فرهنگسازي كنيم و آنچه در جامعه به اشتباه جا افتاده را در فيلمهايمان نشان ندهيم. اگر مردي به همسرش به چشم كالا نگاه ميكند، فيلمساز نبايد آن نگاه را در فيلم به رخ بكشد. اين دقيقا همان كاري است كه هاليوود ميكند، در واقع آنچه در فيلمهايشان نشان ميدهند مطابق با واقعيت زندگيشان نيست؛ اما بعد از چند سال، آموزههاي فيلمهايشان بخشي از سبك زندگيشان ميشود. من معتقدم بايد سطح فرهنگ مخاطب را ارتقا بدهيم.
به نظرم در «ايتاليا ايتاليا» همين روند را دنبال كرديد، فرهنگسازي و دادن پيام به مخاطب...
من به سينماي فرهنگساز اعتقاد دارم. شايد اين حرفم همكارانم را آزرده كند اما اشكالي ندارد. متاسفانه بالغ بر ٩٠ درصد همكارانم مخاطب را دستكم ميگيرند و معتقدند بيننده سواد و بينش كافي را براي درك فيلم ندارد. وقتي ما خودمان بيننده را كم دانش تصور كنيم، قطعا نميتوانيم خوراك فرهنگياي كه مخاطب به آن نيازمند است، به او بدهيم در نتيجه سطح فيلمها نزول پيدا ميكند تا براي مخاطب قابل درك باشد. همين مساله هم باعث ميشود بيننده به سمت فيلمهاي خارجي گرايش پيدا كند. اتفاقا ما با مخاطبان بسيار فرهيختهاي روبهروييم كه از فيلمسازانمان به مراتب بيشتر ميفهمند و عمدتا طبقه متوسط جامعهمان را تشكيل ميدهند. طبقه متوسط جامعه هزينه بيشتري براي محصولات فرهنگي ميكند و دانش بيشتري هم دارد. آنها به جاي اينكه به تماشاي فيلمهاي بيكيفيت بنشينند، مخاطب تئاتر ميشوند چون تئاتر بالاتر از سطح دانششان حركت ميكند. با همه اينها متاسفم از اينكه در سينماي ايران معدود فيلمسازاني داريم كه فرهنگسازي ميكنند.
شايد يكي از دلايل مراجعه اندك مخاطبان به سينما همين مساله باشد!
وقتي خود من به سينما نميروم، چرا بايد از مردم توقع داشته باشم به تماشاي فيلمهايي بنشينند كه اصلا سينمايي نيستند؟! آخرين فيلمي كه در سينما ديدم «فروشنده» اصغر فرهادي بود و قبل از آن هم «گذشته» را در سينما ديدم. البته اكثر فيلمها را در جشنواره فجر ديدم ولي براي ديدن هر فيلمي پول بليت نميدهم.
در صحبتهايتان تاكيد كرديد ميخواستيد فيلم مستقلي بسازيد كه به لحاظ ساختاريشباهتي به فيلمهاي پدرتان و ديگر فيلمسازان نداشته باشد.
نه تنها پدرم، دوست داشتم فيلمم شبيه هيچ فيلم ديگري نباشد، ميخواستم فيلمم كاملا شبيه خودم باشد.
اما در «ايتاليا ايتاليا» ارجاعات زيادي به «هامون» داريوش مهرجويي ميدهيد.
بله، همينطور است.
به سينماي مهرجويي علاقه زيادي داريد؟!
موضوع به سالها پيش برميگردد؛ زماني كه هيچ علاقهاي به سينما نداشتم و حس كنجكاويام را هم برنميانگيخت! آن روزها ميخواستم زيستشناس شوم؛ اما ديدن «هامون» مسير زندگيام را تغيير داد. همين شد كه تغيير رشته دادم و به فيلم ديدن علاقه پيدا كردم. به همين خاطر «ايتاليا ايتاليا» نوعي اداي دين نسبت به اين فيلم است، چرا كه معتقدم «هامون»بهترين فيلم تاريخ سينماي ايران است. از طرفي زندگيام به اتفاقات فيلم «هامون» شبيه بود. اما تلاش كردم اداي فيلم «هامون» را در نياوريم و همان پلانها و ديالوگها را تكرار نكنيم. تصميمم بر اين بود به هيچ عنوان اداي خسرو شكيبايي و بيتا فرهي را در نياوريم چون اين كارمان توهين آشكار به آنها ميشد و خندهدار از آب در ميآمد. همچنين ممكن بود طرفداران «هامون» نسبت به فيلم جبهه بگيرند. اگر كسي بخواهد اداي فيلم «هامون» را در سينما دربياورد، من خودم مخاطب آن نميشوم!
ميگوييد دنبال ساختن فيلم متفاوتي بوديد اما عنوان فيلمتان هم تداعيكننده نام سريالي است كه قبل از انقلاب پخش ميشد...
من آن سريال را نديدم و در ناخودآگاهم تاثيري نداشت. در طول فيلم هم كاراكترها چند بار به اين تشابه اسمي اشاره ميكنند. شيطنتي بود كه ميخواستيم در بخش تبليغات به كمكمان بيايد و عدهاي را به خاطر علاقه به آن سريال و حس كنجكاوي به سينما بكشانيم.
اما برسيم به موضوع فيلم؛ «ايتاليا ايتاليا» دربرگيرنده مشكلات يك زوج است اما در پلان به پلان اين فيلم موضوع سينما جريان دارد.
خب شغل يكي از كاراكترهاي اصلي فيلم به حوزه سينما مرتبط است، ضمن اينكه زن و شوهر هر دو از علاقهمندان سينما هستند و زياد فيلم ميبينند. طبيعتا همه آدمها در جمع خانواده و دوستانشان از حرفهشان حرف ميزنند و در مورد سينماييها وضعيت به همين گونه است. اگر وارد جمع خصوصي اهالي سينما شويد خواهيد ديد كه در جمعهايشان از سينما زياد حرف ميزنند و شغلشان در زندگيشان جريان دارد.
اما اين بخش در زندگي زوج جوان فيلم كمي پررنگتر از واقعيت بود.
بله، موافقم چون كاملا تعمدي بود. اساسا سينماييها در مورد حرفهشان زياد صحبت ميكنند. شايد يكي از مهمترين دلايل عدم موفقيت اين زوج در زندگيشان اين است كه حرفهشان را وارد زندگي دو نفرهشان ميكنند. يك زوج سينمايي وقتي وارد جمعي غيرسينمايي ميشوند آنقدر در مورد شغلشان صحبت ميكنند كه انگار حرف ديگري ندارند! بارها به من گفتهاند تو ميتواني به غير از سينما راجع به چيزهاي ديگري حرف بزني؟! اگر هم در جمع خانواده راجع به سينما حرف نزنيم در مورد كتاب يا شعر فلان شاعر حرف ميزنيم. اگر همسرمان شغل غيرمرتبط با سينما داشته باشد از زندگي با ما كلافه ميشود! اين درحالي است كه مشاغل ديگر همچون پزشكان يا اساتيد دانشگاه يا معلمان يا صاحبان مشاغل آزاد در زندگي مدام راجع به حرفه خود حرف نميزنند. اما سينماييها و تئاتريها به حرفهشان چسبيدهاند.
داستان و تم اصلي فيلم به مشكلات زناشويي برميگردد، در اين حوزه با متخصصان و روانشناسان هم مشورتي داشتيد؟
در مورد افسردگي بعد از زايمان اطلاعاتي داشتم اما بيشتر از تجربيات دوستانم در زندگي مشتركشان بهره بردم. علاوه بر اين پژوهش و مطالعه هم داشتم و در نهايت بيشتر سعي كردم از قوه تخيل خودم بهره ببرم.
حتما بخشي از مطالعاتتان هم به كشور ايتاليا مربوط ميشد! ظاهرا به اين كشور ارادت ويژهاي داريد...
خير، جالب است بدانيد كه من، سارا بهرامي و حامد كميلي هيچ كدام تجربه سفر به ايتاليا را نداشتيم؛ اما ايتاليا كشور مورد علاقه من است و معتقدم ايران با اين كشور اشتراكات زيادي دارد. آنهايي كه به ايتاليا سفر كردند به من گفتند فرهنگ اين كشور به ما نزديك است. ايتالياييها مثل ايرانيها آدمهاي خونگرم و مهماننوازي هستند و علاوه بر اين به نظرم زبان ايتاليايي شيرينترين زبان دنياست.
شما در قيد و بند استفاده از سوپراستارهاي سينما در نخستين تجربه كارگردانيتان نبوديد؟! استفاده از سارا بهرامي به عنوان يكي از بازيگران اصلي فيلم نشانهاي از اين مدعاست.
به نظر من مهمترين ويژگي سارا بهرامي سادگي اوست. تعمدا ميخواستم بازيگري انتخاب كنم تا مخاطب با او همذاتپنداري كند. يكي از دلايلي كه بهشدت براي سارا بهرامي احترام قائلم اين است كه نميخواهد تركيب صورتش را تغيير بدهد و جراحي كند! اين طبيعي بودن صورت يك بازيگر براي من كارگردان خيلي اهميت دارد چون ميخواهم مخاطب با بازيگرم ارتباط برقرار كند. به نظر من يك بازيگر در درجه اول بايد كارش را بلد باشد نه اينكه روي چهرهاش حساب باز كند.
با اين حساب به فروش فيلم در گيشه فكر نميكرديد؟ البته در سالهاي اخير مخاطبان كمتري به بهانه ديدن تصوير بازيگر مورد علاقهشان به سينما ميروند!
به هيچ عنوان. من اعتقادي به اينكه فقط بازيگران فيلم باعث فروش در گيشه ميشوند، ندارم و از چنين استدلالي اذيت ميشوم. اگر سراغ بازيگران استار برويم مردم فقط به خاطر بازيگر به سينما ميروند در حالي كه معتقدم فيلم خوب در هر شرايطي در حد و اندازه خودش ميفروشد و ما بايد آنقدر فرهنگ مردم را بالا ببريم كه جذب داستان فيلم بشوند نه بازيگران. مگر فيلم «ايستاده در غبار» محمدحسين مهدويان بازيگر چهره داشت و در آن زمان كسي هادي حجازيفر را در سينما ميشناخت؟ فيلم با اينكه دولتي بود تنها به واسطه تبليغات دهان به دهان مخاطب جذب كرد. در همان فيلم هادي حجازيفر، بازيگر نقش احمد متوسليان بدون به زبان آوردن حتي يك كلمه ديالوگ، در تمام مدت فيلم مخاطب را به دنبال خودش كشاند.
اتفاقا سينماگران در سالهاي اخير به استفاده از بازيگران تازهنفسي چون سارا بهرامي و هادي حجازيفر گرايش پيدا كردهاند.
من واقعا موافق حضور اين بازيگران در سينما هستم. هيچوقت نفهميدم چرا بايد يك سوم بودجه يك فيلم را به بازيگري اختصاص دهيم كه با هزار مكافات حضورش را سرصحنه تحمل ميكنيم و در نهايت هم نتيجه كار دلخواهمان نميشود! متاسفانه بايد بگويم بعضي از بازيگران سوپراستار به اين باور رسيدهاند فيلمساز بايد به هر قيمتي به نقشآفريني آنها تن دهد. من معتقدم بهترين بازيگران ما آنهايي هستند كه از تئاتر به سينما آمدند. اصلا راه تزريق درست بازيگر به سينما در سراسر دنيا اين است كه از بازيگران باتجربه و باسواد تئاتر استفاده كنيم. اما در ايران بازيگران را يا از خيابان انتخاب ميكنند يا از آموزشگاهها! بعضي وقتها هم از سلبريتيهايي كه بازيگري نميدانند در فيلمهاي سينمايي استفاده ميكنند. مثلا آقاي پژمان جمشيدي كه به نظرم اصلا بازيگر نيست و بدتر اينكه از او در تئاتر هم استفاده ميكنند!
بگذريم! نخستين تجربه كارگردانيتان چقدر مطابق ميلتان بود؟ پدرتان به عنوان تهيهكننده در فيلمنامه و سر صحنه چقدر اعمال نظر كرد؟
پدر هيچ گونه دخالتي در كارم نكرد اما يكي از مشكلاتم با عوامل، نگراني و استرس آنها بود. دغدغه آنها باعث شد بخشي از وقتم را صرف متقاعد كردن و توجيهشان كنم كه به من اعتماد كنند و اگر قرار است ريسك كنيم، نبايد محافظهكار باشيم.
شما در «ايتاليا ايتاليا» داستان زندگي يك دستيار كارگردان را روايت ميكنيد؛ اشارات كوچكي هم به اين حرفه داريد... با توجه به اينكه دستياران كارگردان برجستهاي در سينما داريم كه در اين مسير مو سپيد كردهاند، به نظر ميرسد اهميت اين شغل را بهتر از برخي فيلمسازان ميدانيد.
دستيار كارگرداني در سينما بهشدت شغل مهمي است. من معتقدم يك فيلم بدون حضور دستياركارگردان اصلا به سرانجام نميرسد! دستياركارگردان آنقدر به ذهن كارگردان نزديك است كه حتي ممكن است برخي پلانهاي فرعي فيلم به دليل مشكلي كه بعضا براي كارگردان به وجود ميآيد، توسط دستيار او ضبط شود. اما اين شغل براي مخاطب عام چندان شناخته شده نيست و مردم تصورشان اين است دستيار كارگردان همچون شاگرد نانوايي است كه تازه ميخواهد كار كارگرداني ياد بگيرد! دستيار كارگردان بايد آنقدر به شغلش مسلط باشد كه اگر كارگردان از او كمك يا مشاوره خواست بتواند به او كمك كند. يك دستيار هم بايد دانش مديريتي داشته باشد و هم دانش هنري و تكنيكي.
پس ميتوانيم نتيجه بگيريم شغل دستياري كارگرداني تنها به بستن خيابان و انتخاب بازيگران فرعي فيلم محدود نميشود؟!
بسياري از فيلمسازان بزرگ كشورمان همچون سيروس الوند، رخشان بنياعتماد، يدالله صمدي و... از طريق دستياري كارگرداني وارد حوزه فيلمسازي شدند. من واقعا از سعيد روستايي تعجب ميكنم چطور به خود اجازه داد اخيرا درباره حرفه دستياري اين طور حرف بزند و اين كار را به بستن خيابان محدود كند! واقعيت اين است كسي در دنياي حرفهاي سينما، پيش از ساخت فيلم «ابد و يك روز» سعيد روستايي را نميشناخت و وقتي اين فيلم ساخته شد ما دنبال اين بوديم كه روستايي را بشناسيم.
جالب است با اينكه شما و تعدادي ديگر از فيلمسازان، تجربه كارگرداني فيلم سينمايي داريد، اما همچنان خودتان را جزو صنف دستيار كارگردانان ميدانيد!
براي اينكه ريشه ما از اين صنف و از اين حرفه شكل گرفته است. بعضي از همكارانم در عين حال عضو انجمن كارگردانان هم هستند؛ جا دارد به اين نكته اشاره كنم كه ما در صنفمان بهشدت متحد هستيم و تلاش ميكنيم هم دانش خودمان را بالا ببريم و هم با دنيا در ارتباط باشيم. من نزديك به ١٨ سال است كه دستيارم و يك سال است كه فيلم سينمايي ساختم. من معتقدم با تجربه دستياري ميشود با دنياي سينما آشنا شد. اين شغل آنقدر مهجور است و اهالي آن زحمتكش هستند كه خواستم با «ايتاليا ايتاليا» بيشتر به صنفم بپردازم. فكر ميكنم بيشتر مخاطبان فيلمم هم دستياراني باشند كه زحماتشان در اين سالها چندان به چشم نيامده است.
نظر کاربران
ورود کردن هم از ترکیبهای عجیب و غریب زمانه ماست. وارد شدن بهتر از ورود کردن است.