جان اسنو یک «مرد» است؛ آخرین امید نومیدان
به تعبیر درخشان نیچه، گاهی در بالاترین نقطه فقط یک نفر ایستاده است، یک مرد، مرد برگزیدهای که آمده است پاسدار آخرین ارزشهای انسانی باشد.
از تمام خلق یک تن صوفی اند، مابقی در سایه او می زیند
«صد هزاران طفل سرببریده گشت/ تا کلیم الله صاحب دیده گشت// صد هزاران خلق در زنار شد/ تا که عیسی محرم اسرار شد// صد هزاران جان و دل تاراج یافت/ تا محمد یک شبی معراج یافت.»
شاید از م نظر تفکر امروزین این نحوه از نگریستن به عالم زیادی بیرحمانه و حتی فاشیستی باشد. نمی دانم؛ اما این را خوب می دانم که در ساحت اسطوره چنین بینشی نه تنها مردود نیست که عین قانون طبیعت است و از یاد نبریم که سریال تاج و تخت روایتگر روزگارانی است که نه تنها باور به اسطوره، باور غالب آدمیان بود که جهان، جهان اسطوره ای بود و جن و پری و مردگان همان قدر حقیقت داشتند که جانور دوپایی به نام انسان.
من نمی دانم نویسندگان تاج و تخت چه مقدار به آنچه می نوشته اند وقوف داشته اند، اما آنچه من می بینم ابرانسان است. به تعبیر درخشان نیچه، گاهی در بالاترین نقطه فقط یک نفر ایستاده است، یک مرد. مرد برگزیده ای که آمده است پاسدار آخرین ارزش های انسانی باشد. جان اسنو تنها جنگاوری است که قدرت او را لحظه ای از ارزش های اخلاقی دور نکره.
اگر در مقابل مادر اژدها زانو نمی زند، نه از سر کبر و غرور است و نه در پس آن حیله ای سیاسی نهفته است زانو نمیزند، چرا که هنوز تصویر درستی از حاکمی که رو به روی او ایستاده است شکل نگرفته. گویی هواهای نفسانی در وجود این بیشتر راه ندارد. هنگامی هم که به این نتیجه رسید باید در مقابل آن بانوی کوچک اندام زانو بزند، احساسش را بی هیچ شرمی بر زبان می آورد تا بدانیم و بدانند آن که برای نجات انسان آمده است، پیش از آن که بر دیگران تیغ کشد، نفس خود را سر بریده است.
جان اسنو در نخستین دیدار حرامزاده معروفی شد. اتهامی که هم مایه رنجش او بود و هم مخاطب عام را می رماند. چرا؟ نجات دهنده همواره یگانه است. جان اسنو قرار بود منجی باشد. منجی باید از تیره و تباری متفاوت باشد. از خاک و خونی که او را از اطرافیانش ممتاز می سازد و به او رنگ و جلو ای دیگرگون بخشد.
«من یقین دارم که در رگ های من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با مه گفت
کاندرین بی فخر بودن ها گناهی نیست»
همین یقین، بزرگ ترین سرمایه جان اسنو بود. یقینی که سبب شد بیش از آنکه با بزرگان و آقازادگان درآمیزد، با فرودستان و بچه های اعماق دمخور باشد و با پوست و گوشتش حوائج و خواسته های آنان را دریابد. شاید اگر هم از آغاز می دانست حرامزادگی توهمی بیش نیست و او نیز از ژن خوب سهمی دارد، بیش از آن که به فکر همه مردم باشد، سودای سلطنت در سر می پروراند و دست بالا در فکر حفظ خود و خاندان خود بود.
البته به حکم: «گوهر پاک بباید که شود قابل فیض/ ورنه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود» بی شک در باطن جان اسنو چیزی وجود داشت که در وجود دیگران نبود. او برانگیخته شده بود تا پاسدار انسان باشد و بتواند او را از آخرین شب هول زمستانی زنده بیرون بیاورد.
جان اسنو برهم زننده عادات است. آمده است تا عالمی دیگر بنا کند، هم از این رو قوانین خاص خودش را دارد. عشق بر مردمی که آمده اند نگهبان دیوار باشند، حرام است اما او عاشق می شود؛ چرا که می داند آن که از عشق محروم است در شمار مردگان است و مردگان نمی توانند حافظ حریم انسان باشند.
جان اسنو به انسان محض معتقد است. انسان، فارغ از پوست و نژاد و رنگ و عقیده انسان است و درخور تکریم و دوستی. آن که آدمیان را به سبب تفاوت های ظاهری یا عقایدشان درخور سرزنش می داند و کمر به نابودی آن ها بسته با سپاه مردگان هیچ تفاوتی ندارد و سزاوار تیغ است.
اگر جان اسنو از کشتن آن فرومایه کوچک سال صرف نظر می کرد از خیر دیدن مابقی سریال می گذشتم و همه آن چیزی را که از جان اسنو در نظر داشتم به حساب خیالات و اوهام اسطوره زده خود می گذاشتم، اما قاطعیت جان اسنو در آن لحظه شگفت و حساس نشان داد من اشتباه نکردم و آن ها که جان اسنو را نقش زده اند، خوب می دانسته اند چه می کنند.
آه جان اسنو! در روزگاری که به بی قهرمانی خویش فخر می فروشد و جهان عرصه جولان میانمایگان و فرمایگان شده است، جان اسنو آخرین بهانه برای زیستن است. آخرین سوسوی امید در دل ناامیدان؛ شاید هنوز هم بتوان به انسان امیدوار بود!
نظر کاربران
عجب
این مزخرفات چیه که نوشته
:)))))))))
خيلي رد دادي
بابا تو دیگه از منم جوگیرتری!!
خدایا این حجم از شیفتگی و از بیخودشدگی در قبال یک سریال فقط؟؟؟؟ ؟؟
آخه مرد میره با عمش...
اسغفرا...
ساقیتون کی بوده
ببخشید
اگه جان اسنو کشته بشه این ادعای پیامبری میکنه
یره کخ داری نصفه شبی ایجور مقاله مینویسی؟
شعر و سریال و هر چی دستت رسیده ریختی تو قابلمه به حساب خودت نقد کردی؟
دیدن جان اسنو با دید جدید و جالب شما تو مقالتون شگفت زده شدم و به نظرم فوق العاده شخصیت اصلی داستان بازی تاج و تخت رو با ادبیات غنی خودمون در هم آمیختید.
بابت ذهن زیباتون و دید تیز و گیراتون، بهتون تبریک میگم.
واقعا برای بنده که سه بار سریال رو دیدم لذتبخش بود مقالتون.
سپاس.