کند و کاو دنیای زنانه، در «فریب خورده»ی کاپولا
«فريبخورده» تازهترين ساخته سوفيا كاپولا است كه در هفتادمين جشنواره فيلم كن جايزه بهترين كارگرداني را براي اين فيلمساز امريكايي به ارمغان آورد. به گفته كاپولا هدف اصلي او از ساخت اين فيلم، بخشيدن نگاهي زنانه به اين داستان بود.
كريستين لوپز از نشريه «filmschoolrejects» پيش از برگزاري جشنواره كن با سوفيا كاپولا به مصاحبه نشست. كاپولا در اين گفتوگو درباره كلينت ايستوود، تجربههاي قبلياش، روايتهاي زنانه و مردانه و همچنين عنصر حذف شده تازهترين ساختهاش صحبت كرده است.
سال ١٩٧١ كلينت ايستوود با بازي در فيلم «فريبخورده» قصد داشت وسعت كارش را نشان بدهد. انگيزه شما از ساخت اين فيلم چه بود، چون شما گستردگي كارتان را قبل از اين نشان دادهايد؟
وقتي فيلم را ديدم برايم جذاب بود كه اين فيلمسازهاي مرد - دان سيگل و كلينت ايستوود- داستان فيلمي را كه در مدرسهاي دخترانه در جنوب روي ميدهد، ساختهاند. «فريبخورده» (١٩٧١) چنان زاويه ديد مردانهاي به گروهي از زنان داشت كه فكر كردم «خيلي خب، ميخواهم اين داستان را از زاويه ديد يك زن بگويم.»
داستان اصلي، همانقدر كه از آن لذت بردم خندهدار است چرا كه مصمم است، بگويد ايستوود چقدر خارقالعاده است؛ حتي با توسل به روايت زناني كه مشتاق او هستند، ميخواهد اين موضوع را عنوان كند.
فراموشش كردم! ميخواهم دوباره اين فيلم را ببينم. قبل از ساخت «فريبخورده»، فيلم دان سيگل را ديدم و ديگر آن را نديدم اما هميشه پشت ذهنم حضور دارد. احساس ميكردم دوست دارم به اين زنان صدايي بدهم و بعد فكر كردم زاويه ديد آنها را عوض كنم و زنان را طي دوران جنگ نشان بدهم؛ هميشه داستانهاي مردان در جنگ را ميبينيم اما فكر نميكنم چيزي راجع به زناني كه ترك شدهاند، ديده باشيم. هميشه عاشق زنان اهل جنوب بودم و كل جنوب منظورم است؛ آنجا غريب و متفاوت است.
طراحي لباس فيلمهاي شما هميشه فوقالعاده است اما لباسهاي فيلم اصلي خيلي تيره و كسلكننده هستند.
طيف رنگهاي به كار رفته در فيلم بسيار تيره است. حقيقتا ميخواستم آن جهانهاي بهشدت زنانه و لباسهاي چيندار را بسازم. سايههاي محوشده براي مردي كه شخصيتي تيره دارد، به عنوان كنتراست به كار رفته است، مردي كه به اين دنياي بيرنگ و لعاب و ظريف جنوبي ميآيد.
تحت تاثير گوتيك جنوبي بوديد؟ در برخي برداشتها فضايي فاكنري ديده ميشود.
مشتاقانه پذيراي گوتيك جنوبي بودم چون هرگز كاري در اين ژانر نكردهام. رفتن به اين سو جالب است.
در لوييزيانا فيلمبرداري كرديد. اين تجربه شبيه به چه بود؟
خوشبختانه در پاييز فيلمبرداري كرديم چون ابتدا قرار بود ماه آگوست (مرداد) به آنجا برويم. همه [به ديگران] ميگفتند: «خدا را شكر اينجا نيستي.» آنجا پشه داشت و گرم بود اما ماندن در آنجا را دوست داشتم. شهر فوقالعادهاي است و شبيه به جاي ديگري نيست. فضا بسيار خاص است و به نظر ميآيد خانهها شهر زيبايي را تسخير كردهاند. مردم آنجا خيلي مهربان هستند. تاريخي طولاني دارد. در نيويورك زندگي ميكنم و آنها خيلي بيخيال و كُند هستند.
همان جنگل [و خانهاي] كه بيانسه آلبوم «ليموناد» را ساخته، لوكيشن فيلمبرداريتان كردهايد؟
اين جنگل، تاريخي سياه دارد. زيبايي دارد اما تيرگياي در آنها هست. يك خانه براي برداشتهاي داخلي داشتيم و خانهاي ديگر براي برداشتهاي خارجي كه در نهايت آنها را كنار يكديگر گذاشتيم. براي برداشتهاي داخلي فيلمبرداري در شهر انجام شد و براي برداشتهاي خارجي به اين جنگل رفتيم. با اين تعداد خانم بخش خلق هنري خيلي خوبي داشتيم. ديدن اينكه كالين روي بالشهاي توردار دراز كشيده است، جالب بود. عاشق خزههاي اسپانيايي بودم كه مخصوص اين منطقه هستند، زيبا و تسخيركنندهاند. براي من خيلي مهم است كه در لوكيشني حقيقي فيلمبرداري كنم، الهامبخش است.
ميدانم به فيلم «پيكنيك در هنگينگ راك» به عنوان اثري تاثيرگذار بر اين فيلم اشاره كردهايد.
اين فيلم را نديدم اما تصاويري از آن را ديدهام. «خودكشي باكرهها» زيباييشناختي مشابهي دارد. همچنين [در اين دو فيلم] زيباييشناختي تصويري مربوط به دهه ١٩٧٠، دختران با دامنهاي چيندار در زمينهاي زراعي ديده ميشود.
در فيلم «فريبخورده» تشابهات بسياري با فيلم «خودكشي باكرهها» ديدم. وقتي «فريبخورده» را ميساختيد، قصد داشتيد فيلمي شبيه به اين فيلم بسازيد؟
وقتي شخصيتهاي هر دوي فيلمها را در لباسهاي رنگورورفته و گلدار ميديدم كه در آن خانه حبس شدهاند، [متوجه] شباهتهايي شدم. و در هر دوي فيلمها نشان ميدهند چقدر مردها پررمز و راز هستند؛ مثل وقتي مكبرني در «فريبخورده» براي نخستينبار سر ميز شام ميآيد. احساس ميكردم [اين دو فيلم به يكديگر] مرتبط هستند اما به نوعي تيرگي بيشتري در فيلم «فريبخورده» ديده ميشود. شايد پيشرفتي است از آنچه با «خودكشي باكرهها» شروع شد.
گروهي بينظير از بازيگران بااستعداد داريد: دوباره با كريستين دانست و ال فنينگ همكاري كردهايد. با نيكول كيدمن همكاري كرديد، بازيگري كه سالي موفق را پشت سر ميگذارد. وقتي اين پروژه را شروع كرديد، آنها را در ذهنتان متصور شديد؟
خيلي خوششانس بودم كه بازيگران روياييام را به دست آوردم. وقتي براي نخستينبار درباره فيلم فكر كردم، گفتم: «كريستين دانست در نقش معلم و ال در نقش دانشجو» چون آنها، بازيگران محبوب من هستند و ال آنقدر سن دارد كه شخصيت هرزه و خودبين را ايفا كند... ايفاي كريستين در اين نقش بامزه است چون با شخصيت خودش فرق دارد. شيفته او هستم كه نقش زني سركوبشده را ايفا ميكند چون اين شخصيت نقطه مقابل خودش است.
دان سيگل «فريبخورده» را براي بازسازي پرسوناي كلينت ايستوود و جدا كردن او از شهرتي كه داشت، ساخت. كالين فارل هم به نوعي در گذشته چنين شهرتي داشت. انتخاب فارل، انتخابي عامدانه بود؟
به اين موضوع فكر نكرده بودم! فارل جذاب و كاريزماتيك است؛ خانمها از او خوششان ميآيد. از خانمهاي بسياري، دوستانم و مادراني كه در مدرسه فرزندانشان حضور داشتند، پرسيدهام: «چه كسي به نظرتان جذاب است؟» نظري كه آنها ميدهند خيلي جالب است. او پرسوناي پسر بد را داشت. او واقعا دلربا است. نميشود كه او مرد جذابِ احمقي باشد چون بايد آنقدر شخصيت پيچيدهاي داشته باشد كه همه اين زنان را فريب بدهد. ميداند چطور سراغ تك تك آنها برود. او را در اين مواقع باور ميكردم. از او خواستم داستانهايي از گذشتهاش برايم بگويد، او يك جنتلمن است.
فيلمهايتان را با هدف ارايه قرائتي زنانه، با تاكيد بر آزادي، ميسازيد؛ چه از لحاظ معنايي يا چه از لحاظ جنسيتي.
چون فيلم را از زاويه ديد خودم و آنچه ميخواهم ببينم، ميسازم. يا شايد هم اينكه چه احساسي در قبال چگونگي تصوير شدن زنان، دارم. خيلي خوب است كه فارل مرد جذاب نمادين ما باشد. وقتي سكانس باغچه را فيلمبرداري ميكرديم، از خنده ريسه ميرفتيم چون مثل اين بود كه همزمان داريم براي تقويم عكاسي ميكنيم. فارل ورزشكار خوبي هم هست. جالب است كه او را ابژه قرار دهيم.
خودتان را كارگرداني فمينيست ميدانيد؟
اصلا به اين موضوع فكر نكردهام. هيچوقت به فكر برچسب زدن به خودم نبودهام. فقط آنچه را كه به آن علاقهمندم ميسازم و حقيقتا زاويه ديد زنانه را حمايت ميكنم. هميشه احساس ميكنم ميخواهم فيلمهايي بسازم كه با زنها محترمانه رفتار شود چرا كه احساس نميكنم در نوجوانيام فيلمهاي زيادي با اين نگاه ساخته شده باشند. جان هيوز را دوست داشتم اما شخصيتهايش غيرمرتبط بودند. آنها زنان ٣٥ سالهاي بودند كه نقش نوجوانها را بازي ميكردند. همچنين احساس ميكردم فيلمهاي نوجوانان خيلي خوب نيستند. چرا نبايد نوجوانها زيباييشناختي خوب يا تصاويري خوب داشته باشند؟
»فريبخورده» و «خودكشي باكرهها» شبيه به دو جزو از يك كل هستند. چطور ميتوانيد بگوييد به عنوان كارگردان تغيير كردهايد؟
«فريبخورده» بالغتر و تيرهتر به نظر ميرسد. حدس ميزنم حالا كمتر خجالتي هستم و اهميت كمتري به افكار والدينم ميدهم. ديدگاه بيشتري از دورههاي متفاوت و بلوغ زنانه دارم چرا كه سن تك تك آنها را پشت سر گذاشتهام. آن سن را كه كشف ميكني چطور بر مردها تاثيرگذار هستي، گذراندهام و ميدانم چطور ميتوان مادري آيندهنگر بود.
اين فيلم در دوران بزرگي، منظورم دورهاي سياسي است، بيرون آمد.
وقتي زنان از چيزي بيزار بشوند، كار تمام است! آنها افسار مسائل را خودشان به دست ميگيرند! خيلي نادر است كه مردي قرباني زناني ميشود كه افسار را به دست گرفتهاند و وارونه كردن داستان هم جالب است. متاسفانه دان سيگل اين اطراف نيست كه اين حرفها را بشنود. نميدانم كلينت چقدر اين كار را براي خودش ميكرد؟ خيلي از بازسازي فيلم خوشم نميآيد. چرا بايد فيلمي را بازسازي كنيم كه فرد ديگري آن را ساخته است؟ اما در مورد «فريبخورده» احساس ميكردم ميتوانم نسخه كاملا متفاوتي از همان داستان را ارايه كنم.
نقش منفي فيلم را چه كسي ميدانيد؟ يا اصلا وجود دارد؟
نگران بودم شخصيت كالين فارل خيلي همذاتپندارانه به نظر بيايد چون ميخواهم شما طرفدار دخترها باشيد. احساس ميكنم بيشتر به قدرتي مربوط ميشود كه ميان زنان و اين مرد به بازي گرفته ميشود. شيفته اين هستم كه ابتداي داستان شبيه به بهشت يا يك رويا است. در دلش ميگويد: «بالاخره توانستم. در خانهاي با اين زنها هستم. هر كاري دلم بخواهد، ميكنم. » بعد به كابوسي بدل ميشود. چنين بازياي سرگرمكننده است.
شخصيت نيكول را نقش منفي ميدانم. از لحاظ سركوبگرياش ميگويم.
او بر همه اين زنان مسلط است. شخصيتهايي را دوست دارم كه نه سياه هستند، نه سفيد چون چنين شخصيتي همذاتپنداري ميكند و مراقب ديگران است. اگرچه شخصيت كريستين، نقش منفي سركوبشدهاي را نشان ميدهد. خوشم ميآيد شخصيت او هر دوي جنبهها را دارد و خيلي معين و مشخص نيست. كالين آدم بدي است اما ميشود با او همذاتپنداري كرد.
چيزي كه درباره ال دوست داشتم اين بود كه ميتوان با او همدردي كرد برعكس فيلم اصلي كه در آن زن جذابي به تصوير كشيده ميشود.
وقتي كتاب را خواندم ديدم كه او شخصيتي است كه مادرش سعي دارد همسري ثروتمند برايش پيدا كند و طوري دخترش را بزرگ ميكند كه براي مردها جذاب باشد. فكر ميكنم جالب است... چون دخترهايي هستند كه بدين شكل بزرگ ميشوند، خوشبختانه من اين طور نبودم. شما زناني را ميبينيد كه فكر ميكنند جذاب بودن براي مردان، ويژگي اساسي هويتشان است. او فقط «هرزه» نيست، داستاني پشت اين رفتارش هست.
در مقايسه با فيلم دان سيگل، در نسخه شما از اين داستان شخصيتي به نام هيلي وجود ندارد. او تنها فرد رنگينپوست فيلم اصلي است. چرا تصميم گرفتيد شخصيت او در اين فيلم حضور نداشته باشد؟
احساس كردم بردهداري چنان موضوع مهمي است كه نخواهم اينقدر پيشپاافتاده با آن برخورد كنم. احساس كردم بايد روي اين زناني كه از دنيا جدا افتادهاند، تمركز كنم.
ميتوانم بپرسم فيلم بعديتان چيست؟
اما كاپولا، در اقتباس خود از رمان توماس پ. كالينان و عملا بازسازي نسخه سينمايي دان سيگل (١٩٧١) چه رويكردي را پي گرفته و چه چيز خلق ميكند؟ تا آنجا كه به بحثِ رويكرد فيلم، دستكم صرفا با توجه به حضورِ كاپولا پشت دوربين بازميگردد، اقتباس و بازسازي «فريبخورده» واجدِ نگاهي «زنانه»تر به مصالحِ داستاني و فيلميك پيشين است. اين امر بيشك، سادهترين تعبير در مواجهه با فيلمِ كاپولاست اما دشواري بحث از «فريبخورده»ي او به واقع لحظهاي آغاز ميشود كه فارغ از برچسبِ سادهانگارانه فمينيستي - كه تقريبا به هر فيلمي كه توسط فيلمسازان زن ساخته شده، اطلاق ميشود - بكوشيم نه فقط ظرافتها و پيچيدگيهاي نگاه زنانه پشت دوربين را ارزيابي كنيم بلكه همچنين اين پرسش را طرح كنيم كه يك فيلم فارغ از موضوعِ داستاني و نگاهِ مسلط بر آن كدامين ظرفيتهاي خلاقانه سينمايي را به فعل درآورده است؟
براي سخن از فيلمِ كاپولا بگذاريد از انتخابِ بازيگران فيلم آغاز كنيم. بازيگران، نه تنها در مقامِ تواناييهاي هنرپيشگي و جانبخشي به شخصيتها، بلكه از سوي ديگر، به مثابه فيگورها يا شمايلي انضمامي و عيني كه بخشي از مصالحِ تصويري يك فيلم را شامل ميشوند. كالين فارل در نقشِ سرجوخه مكبرني، هماناندازه كه مركزِ ثقلِ «فريبخورده»ي كاپولا است، بدل به پاشنه آشيل تمامعيار فيلم نيز ميشود.
ولي بيرمقي و خنثيبودگي فارل در قالبِ شخصيت مكبرني تنها چيزي نيست كه تماميتِ فيلم كاپولا را به داستاني كشدار، عاري از حس و بيرمق بدل ميكند. از انتخابِ شمايلِ فارل هم كه بگذريم، بايد با تاكيد بيشتر، دستكم چهرههاي سرد، رنگپريده و نيمهمرده يكدست سه بازيگر اصلي زنِ فيلم كاپولا را در نظر آوريم: نيكول كيدمن (دوشيزه مارتا)، كريستين دانست (دوشيزه ادوينا) و آليسيا (ال فنينگ). رنگباختگي و بيحسي سيماي اين زنان، آنهم با توجه به دكورهاي صحنه فيلم، اثاثيه و مبلمانهاي سنگين و بيروح آنتيك عمارت و نورپردازيهاي كرخت فضاها با شمع، هرچه بيشتر اين پرسش را به ذهن ميآورد كه اصلا در اين سردخانه و خانه ارواح كدامين دلدادگي، تمنا يا اغوايي ممكن است؟
اما بخش عمده اين ميزان از بيحسي، عدم اثربخشي و دلمردگي اتفاقا از رويكرد و نگاه كاپولا نشات ميگيرد؛ چرا كه او به بهاي ارايه فضايي «زنانه»تر از رويدادهاي اين عمارت و مواجهاتِ زنان جنوبي مدرسه با مكبرني شمالي، در دام گونهاي واپسنگري محتاطانه نيز گرفتار آمده است - همچون شخصيت مكبرني در اين موزه مومي و ما در مقام مخاطب. ارايه فضايي كه بسياري از حسها و تمناهاي زنانه بيآنكه در آن امكان نمود و بروز يابند، در مسلخِ نگرش تحميلي كارگردان صرفا شخصيتهايي ميآفريند تكبعدي، عاري از هر پيچيدگي دروني و البته آن طور كه كاپولا مدنظر دارد، زناني «يكسره» نيكسرشت و به دور از وسوسه (حال آنكه بايد اشاره كنيم عنوان اوليه رمان كالينان «شيطان منقوش» بوده كه اشارهاي است به درونمايه اغوا و وسوسهاي كه مكبرني برميانگيزد) .
در كنار همه اينها، بايد به حذف يكي از شخصيتهاي ساكن عمارت دوشيزه فانزورث اشاره كنيم. شخصيتِ خدمتكار سياهپوستِ مدرسه، هيلي. كاپولا، با حذف اين شخصيت كه در «فريبخورده»ي دان سيگل قادر بود بخشي از تبعيض زن سياهپوست در برابر زنان سفيدپوست در نسبت با شخصيت سرجوخه مكبرني، را نيز به تصوير درآورد، يكسره جنبهاي بحثبرانگيز در مناسبات و سلسلهمراتب اين خانه را ناديده ميگيرد: زن خدمتكار سياهپوستي كه به واسطه اختلاف طبقاتي و نژادي عملا راهي به منظور دلدادگي به غريبه سفيد نداشت، حال آنكه اين سرباز غريبه كسي است كه براي آزادي و رهايي سياهان به جنگ عليه جنوبيها پيوسته، يا آنطور كه شخصيت مكبرني (ايستوود) در نسخه دهه هفتادي ميگويد «تو و من بايد باهم دوست باشيم... هردوي ما به نوعي اينجا زنداني هستيم».
ارسال نظر