اجرای عاشقانه ای با «زبان تمشک های وحشی» در تهران
«زبان تمشکهای وحشی» که این روزها در تماشاخانه پالیز به کارگردانی شیوا مسعودی و با بازی صابر ابر، الهام کردا و علی شادمان روی صحنه میرود نیز با نگاهی به برج بابل، پیوندی دیگر با اساطیر برقرار کرده است.
«اینجا کجاست؟»، هم برای من و هم برای خانم مسعودی تجربه موفق و جالبی بود. فکر میکنم هردوی ما به آن چیزی که میخواستیم در «اینجا کجاست؟» دست پیدا کردیم و خیلی طبیعی است که بعد از یک کار مفرح و جذاب که هر دو طرف از آن راضی هستند همکاری ادامه پیدا کند. ما هم تصمیم به ادامه همکاری گرفتیم و من یک طرح و ایده اولیهای در ذهن داشتم اما لازمهاش این بود که یک ماشین روی صحنه بیاید.
وجه تسمیه «زبان تمشکهای وحشی» چیست؟
فکر میکنم شاید بهتر باشد من توضیح ندهم که وجه تسمیه «زبان تمشکهای وحشی» چیست و مخاطب خودش آن را جستوجو کند، اما به نظر من اگر به کدها نگاه کنیم این عنوان در چند جهت دارد مسیر خودش را طی میکند. طبعا اولین ایدهای که مرا به «تمشکهای وحشی» و بعدتر به «زبان تمشکهای وحشی» رساند فیلم «توتفرنگیهای وحشی» برگمان بود؛ فیلمی که من بسیار دوستش دارم و بارها دیدمش و خصیصهاش این است که یک فیلم جادهای است و تماشایش مرا به این فکر واداشت که اگر یک تئاتر جادهای نوشته شود چطور خواهد بود و البته آن فیلم، یک فیلم جادهای با محوریت سرخوردگی و پیری و عشق و... اینهاست و «زبان تمشکهای وحشی» هم در یک فاصله خیلی دوری کمابیش در همین راستا حرکت میکند.
تخیل نابی که در این نمایشنامه وجود دارد، به نظر میرسد در اجرا کمی الکن مانده. آیا شما بهعنوان نمایشنامهنویس در پروسه اجرائیشدن متن با کارگردان همفکری داشتید؟
معمولا در پروسه اجرائیشدن متن، با کارگردانها وارد گفتوگوی تنگاتنگ نمیشوم به این خاطر که فکر میکنم نویسنده کار خودش را انجام میدهد و کارگردان هم کار خودش را. حتما با کارگردانها همفکری میکنم اما احساس میکنم همان اندازه که من احتیاج به آزادی دارم برای اینکه کارم را به نتیجه برسانم، کارگردان هم احتیاج به آزادی دارد تا کارش به نتیجه برسد.
موافق اجرائی موجزتر و سادهتر از این متن برای تبلور تخیلتان نیستید؟
این اجرا هم ساده و موجز است و من احساس نمیکنم اجرای شلوغی است. اگرچه همیشه یک نویسنده مشتاق است شکلهای مختلف اجراهایی از متنش را ببیند. برای من هم اگر قرار باشد این اجرا بدون پروجکشن و فقط با حضور بازیگران همراه با یک ماشین روی صحنه اتفاق بیفتد جالب است. حتما یکی از خیالها و رؤیاهای من این است ولی به نظرم اجرای فعلی هم به دور از سادگی نیست و در پروسه اجرا هم باخبرم که مدام ساده و سادهتر شده و در جاهایی حتی از این بابت به متن هم کمک میکند.
در این متن به برج بابل و بلای نفهمیدن و نفهمیدهشدن ارجاعاتی دارید. اتفاقی که در اغلب متون نمایشی شما میافتد پایبندی به اساطیر و کهنالگوهاست. چرا برای نوشتن نمایشنامههایتان به اسطوره رجعت میکنید و از آنها کمک میگیرید؟
شما قبلا هم نمایشنامه «اینجا کجاست؟ » را از نغمه ثمینی روی صحنه برده بودید. همکاری مجددتان در «زبان تمشکهای وحشی» چطور رخ داد؟
بعد از اجرای «اینجا کجاست؟» در سال ٩٢ من به خانم ثمینی پیشنهاد دادم کاری با هم شروع کنیم که تم اجتماعی داشته باشد به این دلیل که آن اجرا تم اجتماعی داشت و من احساس کردم ارتباط خیلی خوبی با مخاطب برقرار کرده است. این تجربه برای من لذتبخش بود. با هم حرف زدیم و به تم طلاق رسیدیم و مدتها خانم ثمینی اتودهایی میزدند و با هم دربارهاش حرف میزدیم و نهایتا تم اصلی را نگه داشتیم و به ایده ماشینی در جاده رسیدیم که پرورش پیدا کرد و رسیدیم به چیزی که امروز روی صحنه است.
سابقه تحصیلات شما در رشته نمایش عروسکی در کارگردانی این نمایش چطور به کمکتان آمد؟
واقعا به نظرم امروز خیلی مرزها از بین رفته و مرزی بین تئاتر و تئاتر عروسکی وجود ندارد، حتی بین تئاتر و سایر هنرها هم مرزی نیست. ولی اگر مشخصا بخواهم بگویم چه چیزی با خودم از تئاتر عروسکی آوردم، من با خودم فضای تئاتری آوردم. فکر میکنم جاهایی هست که ما میتوانیم فضای متفاوت و غریبی داشته باشیم، نه الزاما شخصیت غریبی مثل عروسک. درواقع من فضای تئاتر عروسکی را توی این اجرا آوردم. خیلی جاها سر کلاسهای دانشگاه هم به دانشجویان میگویم که تنها دریچه ورود به تئاتر عروسکی، شخصیت نیست، بلکه فضاسازی هم هست.
به نظر میرسد یک جدایی اساسی بین متن و اجرا وجود دارد. متن در تلاش برای ایجاد یک فضای ذهنی است. این فضای ذهنی چه در ساحت حرکت در لایههای حوادث گذشته و چه بخشي که پسربچهای که میخواهد به دنیا نیاید نیازمند انتخاب رویکردی از جانب کارگردان است که هرچه بیشتر با اتکا به تخیل مخاطب این فضا را بسازد؛ امری که شکل طراحی صحنه، استفاده از ویدئو و آن حجم استوانهایشکل اصلا انجامش نمیدهد. شما نهایتا چطور به این فرم اجرائی رسیدید؟ امکان اجرائی موجزتر نبود؟
این سادهترین شکلی بود که میشد از این متن ارائه داد. چون اینها توی یک ماشین هستند و جاهایی فقط از جایشان بلند میشوند و حتی ما در تمرین به این فکر کردیم که در سکون مطلق نمایشمان را پیش ببریم. حتی ماشین نمایش ما فرمان ندارد چون میخواستیم همه چیز در سادهترین شکل ممکن اتفاق بیفتد. یا برای تقطیع زمانی هیچ کاری نکردیم و فقط با تغییر لحن متوجه تغییر زمان میشویم.
وجه اشتراک این کار و «اینجا کجاست؟» برای شما چه بود؟
این نمایشنامه هم مثل «اینجا کجاست؟» از یک خط رئالیستی شروع میشود و بعد ما بهتدریج شاهد ورود به فضایی خیالانگیز میشویم. اینجا هم همان ساختار رخ میدهد. این داستان استفاده از پردهها و البته ماشینی که جلویش ماشین است و پشتش شبیه خانه میشود، شگرد اجرائی ماست برای آشکارکردن تخیلی که در متن وجود دارد. در ابتدا پردهها با تصاویری که روی آن میآید، جاده را به ذهن مخاطب تداعی میکند و بعدتر در راستای نمایش تخیلی فانتزی به کار میآید. ما کاملا در راستای متن پیش رفتیم و براساس ساختار متن شگرد اجرائی شکل گرفته است. همه کارهایی که ما در فضاسازی کردیم همه در راستای اتفاقی بوده که در متن در حال رخدادن بوده و تمام تلاشمان را کردیم که هیچجا از متن جلو نزنیم.
تجربه همکاری با بازیگرانی مثل صابر ابر و الهام کردا و طراحانی مثل غزاله معتمد و (طراح لباس)، Mopstudio (طراح صحنه)، محمدرضا جدیدی (طراح صدا) چطور بود؟
کار با غزاله معتمد تجربه خیلی خوبی بود. غزاله صاحب تجارب زیادی در حوزه سینما و تئاتر است و پیشنهادات او در ایجاد فضا بسیار کمککننده بود. مثلا ایده او در طراحی لباس دانیال به شیوهای که بتوان دوران مختلف او را دید، بسیار عالی بود. اینجا هم مینیمال عمل کردیم و تلاش نکردیم شکل دانیال یا آکسسواری که دست دانیال است و لباسهایش، نشان دهد که هر بار یک شخصیت جدید روی صحنه است. ما درواقع راکورد یک شخصیت را روی صحنه حفظ کردیم و در ایستاترین شکل ممکن این کاراکتر طراحی شد.
باعث افتخار من است که متن به این درخشانی خانم ثمینی را کارگردانی کردم و امیدوارم این اعتماد کماکان ادامه پیدا کند و همکاریمان مستمر باشد. او وقتی اجرا را دید بعد از اجرا به من گفت خیلی راضیام و این نظر او، بخش زیادی از خستگی مرا از روی دوشم برداشت و فکر میکنم این خیلی میتواند برای کارگردان نقطه درخشانی باشد که نویسنده پس از تماشای کارش راضی از سالن بیرون بیاید. از بازیگرانم ممنونم که با من خیلی همراه بودند و بخش زیادی از ایدهها، از ذهن خلاق آنها بیرون آمد. خوشحالم که همراهم بودید. از گروه طراحان صحنه تشکر میکنم. همینطور از محمدرضا جدیدی که بسیار عالی موسیقی و صدا را طراحی کرد. مجموعا از گروهی که مرا همراهی کردند واقعا ممنونم که همراهم شدند تا بتوانیم حرفمان را با مخاطب در میان بگذاریم.
زبان عشق است؛ عشقی که به هم داریم به جهان داریم و به زندگی مشترک اما آنقدر منفعلیم و آنقدر خستهایم در این جهان که بابت این عشق حرفی نمیزنیم و کاری نمیکنیم. انگار ترسی داریم که مبادا با گفتن این عشق بار مسئولیت دیگری روی دوشمان بیفتد، یا مبادا از پس خواستههای معشوق برنیایيم، مبادا هر روز گفتن جمله دوستت دارم را از من بخواهد، مبادا غرورم را این عشق از من بگیرد، مبادا با این عشق از پیشرفتهایم در کار و اجتماع باز بمانم، مبادا این عشق روزی مرا ترک کند و برود پس بهتر است من زودتر از او دست به کار شوم، مبادا تجربهکردن را این عشق از من بگیرد، مبادامبادا و هزار مبادای دیگر در ذهن تو باعث میشود که هیچوقت و هیچجا عاشقی نکنی.
زبان تمشکهای وحشی، برای من تمام اینهایی بود که گفتم.
آرزوهایمان و و خیالاتمان
خواستههایمان و طلبهایمان
عشقها و نفرتهایمان
و در نهایت انفعالمان
اما درنهایت چیزی که من به آن اعتقاد دارم اینکه کنار دیگری پیرشدن و کنار دیگری تجربهکردن انگار روح و روان سالمتری برای تو رقم میزند. انگار آرامترت میکند و امیدوارتر به آینده نگاه میکنی.
قصهای را با دیگری ساختن برای من و همنسلهای من انگار شیرینتر از ساختن قصهای به تنهایی است. و چه خوش که این قصه، قصه یک عمر زندگی باشد.
کنار هم و با هم. در خوشی و ناخوشی. َبیقراریهایمان را داشته باشیم که اصلا با این بیقراریها تعریف میشویم و انگار زندهایم اما بپذیریم بیقراریهای دیگری را. بپذیریم همدیگر را و بدانیم که جوکهای دونفره خندهدارترین و شیرینترین جوکهای زندگی است.
بدانیم که مرور خاطرات گذشته شیرینترین لحظههای زندگی است و بدانیم که چه در یک زندگی موجودی را به این جهان بیاوریم و چه نیاوریم اول شکل زیبای زندگی را بین خودمان داشته باشیم. زندگی با ما دو نفر تعریف میشود در ابتدا. زندگی با ما دو نفر ادامه پیدا میکند و با ما دو نفر پایان میگیرد.
ارسال نظر