فیلم «در راه شیری»؛ داستان عشقی که فراموش نخواهد شد
فیلمی که سینمادوستان زیادی در انتظار بودند، همان که در آن مونیکا بلوچی با یک مار ساخته شده با جلوه های ویژه مرگ آور در میدان مین، در حالی که در اطرافش گوسفندها منفجر می شوند، کشتی می گیرد.
کاستاریتسا که در سال های 1985 و 1991 به ترتیب برای فیلم های «وقتی بابا رفته بود ماموریت» و «زیرزمین» برنده جایزه نخل طلای کن شد در سال های اخیر صدای حمایت کننده خود ولادیمیر پوتین را به گوش رسانه ها رسانده است و به این دلیل در سال 2015 از نمایش فیلم هایش در اوکراین نیز محروم شد. از او جسته و گریخته به عنوان مظنون همیشگی جشنواره فیلم کن نیز یاد شده است.
کاستاریتسا که در یک خانواده مسلمان بوسنیایی زاده شده، سال گذشته با تکذیب موثق بودن گزارشی که در آن نقل قول شده بود او کن را به دلیل حمایتش از سیاست های روسیه متهم به نپذیرفتن فیلمش کرده است، مدعی شد این اخبار ساختگی بوده و فیلم او تنها به دلیل تحویل دیرموقع موفق به حضور در فستیوال کن نشده است.
آخرین ساخته او، «در راه شیری» حول سه مرحله کلیدی زندگی یک مرد می شود: تجربه او در دوران جنگ، رابطه عاشقانه اش با زنی که سعی در نجات او دارد و زندگی خلوت و ساکتی که در نهایت با تارک دنیا شدن در نگاه به گذشته متلاطمش سهم او از دنیا می شود.
گفت و گوی حاضر با کارگردان و بازیگر فیلم «در راه شیری» پرسش و پاسخی با دو سینماگر اروپایی است که آرام آرام از میانسالی می گذرند و جدیدترین تفاسیرشان را از جهان و سینمای کنونی می گویند.
«در راه شیری» پاسخ مثبتی از سوی جشنواره ونیز، لندن، مسکو و لیسبون در کنار جشنواره کاستندورف صربستان دریافت کرد. انتظار خودتان از حضور فیلم در جشنواره ها چه بود؟
تماشاگران جشنواره «بلگراد» که فیلم اولین بار در آن جا به نمایش درآمد همیشه منبای سنجش ارزش واقعی فیلم بودند. این تماشاگران از مدت ها پیش کارهای من را دنبال می کنند. من همیشه سعی کرده ام فیلم هایم را مثل یک تجربه مهیج بسازم. رسانه ها هم توجه زیادی به این داستان افسانه وار معاصر، آن طور که شما صدایش می زنید، نشان دادند.
ایده اصلی این فیلم نهفته در راز عشق، فداکاری و فرم مطلوبی است که از ابتدا در کارهایم آن را می ستودم. یک مرد شیرفروش در می یابد که یک مار از نوشیدن شیر خوشش می آید و زنی هم که عاشق اوست هر کاری می کند تا دلش را به دست بیاورد. درست مثل زندگی واقعی، مرد عاشق زن دیگری می شود.
این چیزی نیست که انتظارش را داشته باشید، اما سرنوشت همین طور عمل می کند. در یک کلام، این فیلم از پیرنگی انگیزه می گیرد که با تصمیم اشتباه زنی که عاشق کاستاست شروع می شود، همان کسی که تصمیم می گیرد میان برادرش و زن دیگر وصلتی صورت گیرد و هم به پایانی تراژیک منجر می شود؛ چرا که برادرش و آن زن ازدواج نمی کنند؛ آن ها در تعقیبی جنایتکارانه که به قصد دنبال کردن زنی که مونیکا بلوچی نقش آن را بازی می کند، کشته می شوند.
کاستا به این تعقیب می پیوندد و یک عشق درک نشدنی بزرگ میان آن دو اتفاق می افتد. در نهایت، همه چیز تداعی کننده ویلیام فاکنر و ایده او در رمان «نخل های وحشی» است، جایی که یک مرد، ناخواسته، مرگ محبوبش را رقم می زند و در لحظات ناامیدی اش قصد گرفتن جانش را دارد، اما از خودش می پرسد: «اگر خودم را بکشم، چه کسی آن زن و عشق ما را به یاد خواهدآورد!»
آیا فیلمنامه را طی فیلمبرداری تغییر دادید؟ تا چه حد به برنامه اصلی مقید ماندید؟ چقدر به غریزه خود به عنوان یک پیش نیاز برای ساخت فیلمی در حیطه سینمای مولف تکیه کردید؟
کاستاریتسا: هیچ فیلمی که بر روح انسان اثر بگذارد و او را به هیجان بیاورد تاکنون تمام و کمال طبق فیلمنامه ساخته نشده است. چنین فیلم هایی وجود دارند، اما تعدادشان بسیار کم است.
فکر می کنید «در راه شیری» با چه طیفی از مخاطبان به طور موفقیت آمیزتری ارتباط برقرار کند؟
کاستاریتسا: فکر می کنم که فیلم گروه مخاطبان وسیع تری را در بر بگیرد، به این دلیل که با موقعیت های برهم زننده و دراماتیک به اندازه موقعیت های خنده داری که در زندگی واقعی به وجود می آیند سر و کار دارد.
[رو به مونیکا بلوچی] چطور شد فیلمبرداری «در راه شیری» چهار سال به طول انجامید؟
بلوچی: دو دلیل داشت؛ از یک طرف ما فقط در تابستان فیلمبرداری کردیم و از طرف دیگر امیر با ملایمت اجازه داد که طی فیلمبرداری در پروژه های دیگری هم حضور داشته باشم. من همیشه فیلم های کاستاریتسا را دوست داشتم. اولین بار با فیلم «عصر کولی ها» او را کشف کردم. وقتی آن فیلم را دیدم با خودم گفتم این بدون شک یک شاهکار است که تا ابد نشان خود را بر تاریخ سینما حک می کند.
زمانی که از من درخواست همکاری کرد حس پروازی به سوی ماه را داشتم. زمانی که فیلمنامه را خواندم فهمیدم نقش یک زن صرب را بازی خواهم کرد. اول کمی از این بابت نگران بودم اما مستقیما به دل آن رفتم و به نظرم ارزشش را داشت.
من همه چیز را در این فیلم متوجه نشدم، اما خب درباره «ماتریکس: بارگذاری مجدد» هم همین نظر را داشتم. احتمالا آدم ابلهی باشم.
بلوچی: نه، این طور فکر نمی کنم. «در راه شیری» فیلم بسیار خاصی است که به جنگ بالکان می پردازد، دوره ای که برای کاستاریتسا بسیار مهم است، اما همچنین سویه بسیار شاعرانه ای در این عشق وجود دارد که این زوج را متحد می کند، به گونه ای که به ندرت بر پرده سینما دیده شده است.
دو کاراکتر ما دیگر آن قدرها جوان نیستند. آن ها هیچ توقعی از زندگی ندارند، اما با وجود این در لحظات جادویی دیدار دوباره با یکدیگر، عشق را از نو پیدا می کنند.
برای ما بسیار سخت است که درباره این جنگ قضاوت کنیم من با افراد زیادی دیدار کردم، کسانی که چیزهای هولناکی را از سر گذراندند، بنابراین با این که داستان فیلم در زمان جنگ بالکان از سال 1990 تا 1994 می گذرد، اما لزوما یک فیلم خوب سیاسی نیست.
با این که خشونت در آن وجود دارد، جهان آن با یک داستان عاشقانه، شاعرانه و رویایی باقی می ماند. برای من این فیلم اثبات کننده این بود که عشق و رابطه انرژی حیات است و نه سن و سال. گاهی اوقات زنان ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰ ساله ای را می بینم که خارق العاده هستند. بعضی از مردان هم، به یاد دارم زمانی که با هلموت نیوتن، عکاس آلمانی- استرالیایی کار می کردم او ۸۱ سال داشت و ما این تجربه را با یکدیگر سهیم بودیم و فقط می توانم بگویم باورنکردنی بود، او مردی لبریز از انرژی و خارق العاده است.
کمی درباره سینما صحبت کنیم، فیلمسازی و یادگیری آن تا چه اندازه از زمان کارآموزش شما در مدرسه هنرهای نمایشی در پراگ (FAMU) در دهه ۱۹۷۰ دگرگون شده است؟
سینما به عنوان نهادی آرتیستی، چندپاره شده است. در یک طرف، هالیوود و صنعت سینمایی است که همیشه دست به بالاترین تجربه های فناورانه می زند و آماده سرمایه گذاری های بزرگ به قصد سرگرمی سازی است، نه این که بخواهد شما را به تفکر یا باورمندی برساند. در سوی سینمای مولف است که حالا آن طور که در دهه 1960 یا 1970 از آن سراغ داریم نمی درخشد.
آن زمان معلمانی چون آنتونیونی، فلینی، برگمان، تارکوفسکی را داشتیم که الهام بخش مان بودند و معیارهایی را تعریف کردند که از نظر ما کیفیت های فیلمسازی بودند. در حالی که امروز، این معیار به معنای مواجهه با پروژه به عنوان یک رویداد است، نه چیزی که ریشه در فلسفه داشته باشد. به همین دلیل سینمای هنری، امروزه وجود ندارد. در نتیجه ما میان این دو الگو چپانده شده ایم و سعی داریم میان فلسفه فیلمسازی دهه ۱۹۷۰ و هنر و سرگرمی سازی به نوعی مصالحه دست یابیم.
از آن جایی که شما ورک شاپ هایی را هم برای دانشجویان سینما برگزار می کنید، آیا معتقد هستید بخشی از هنر سینما این بوده که فرد خودش به چیزی که از دوربین فیلمبرداری می خواهد و نحوه ساخت یک تصویر برسد؟
بله، اما نه به این معنا که لازم باشد همه چیز را از چرکنویس شروع کنید. هیچ کس کارش را بدون نمونه یا الگوهای اولیه شروع نمی کند. می دانید همیشه برایم عجیب بوده که پرندگان چطور می توانند لانه شان را بسازند بدون این که پیشاپیش کسی به آن ها راهشان را نشان داده باشد.
به همین طریق، تجربیات و عواطف ما عمیقا به نفس مان متصل هستند، متکی به الگوهایی که به گذشته ای دور، در زمان یونان باستان باز می گردند، پارامترهای نیرومندی که تماشاگران با خود به سالن سینما می برند، مثل پرندگان در حین ساخت لانه. بنابراین این چیزی است که یک کارگردان خوب باید بداند چگونه با آن بازی کند، حتی اگر به معنای زیر سوال بردن این الگوها باشد. چیزی که من در ورک شاپ هایم درس می دهم نیز همین است.
آیا در دنیایی که انتخاب های بسیار زیاد و شاید زیاد از حدی را در مسیرتان قرار می دهد دلتنگ محدودیت ها و قید و بندهای گذشته می شوید؟
کاملا. برای مثال، یکی از دوستانم زمانی که رژیمی سختگیرتر بر کشورش حاکم بود فیلمنامه های خیلی بهتری می نوشت. این خوب است که حالا راه های زیادی برای جلب نظر مردم به یک فیلم وجود دارد- گوشی های هوشمند، هر جور اتصال به اینترنت و از این قبیل- اما همچنین به این معناست که باید بر این حقیقت تمرکز کنیم که مردم نیازمند هدایت شدن از سوی شما هستند، نه فقط تحت تاثیر شما قرار گرفتن و این وظیفه بسیار دشواری است.
ارسال نظر