هفته نامه همشهری شش و هفت: نطفه شعر نو در كافهها بسته شد. روی همین صندلیها كه اخوان لنگرودی شعرهای زیبایش را سروده است. زمان، زمانه دهه ۴۰ و به تعقیب آن، دهه ۵۰ بود و تك و توك كافههای موجود پایتخت كه نه آنقدر شیك بودند و نه آن قدر بیمایه فطیر، پناهگاه جوانهای افسارگسیخته و عاشقی شدند كه میخواستند از رقص كلمات بر كاغذ، شور و هیجانِ انقلابی بیافرینند.
كافهها آنها را از خیابانها جمع كردند و پناه دادند تا نطفههای خلاقیت و نوآوری را بارور كنند. كافه فیروز یكی از همین كافهها بود كه امروز مرده است؛ با خاك یكسان شده و دیگر اثری از آن در خیابان جمهوری به جا نیست اما اثر پررنگ او، چون جوهری كه از قلم پاشیده باشد، صفحه به صفحه تاریخ شعر معاصر را رنگی میكند و نشت میكند به صفحه بعدی.
لطفا سفارش دهید
برای خوردن یك عصرانه در كافهای كه دیگر وجود ندارد، آماده باشید. پیشنهادتان چیست؟ تلخ یا شیرین؟ سرد یا گرم؟ قهوه گارسنهای خارجی كافه فیروز را ترجیح میدهید یا چایهای ارزانش را؟ «راهی فیروز میشدیم؛ چرا كه قهوه و چای كافه نادری گران بود. چای فیروز لذت بخشتر در دهان مینشست و هم جماعت اش كه برخوردشان برای ما مطبوعتر و دلنشینتر بود.
بعد از كنكاش فهمیدیم كه در ظهرهای دوشنبه، بچههای روزنامه فردوسی در فیروز جمع میشوند...، از عبدالعلی دستغیب كه نقدهایش بیشتر صفحات فردوسی را پر میكرد تا آل احمد، معروف ترین و پرشورترین نویسنده آن روزگار و حسن قائمیان، یار غار هدایت.... شاید امروز وجه نوستالژیك دهه 40 و 50 و البته روشن شدن اهمیت كافههای آن دوره، چندان در ذهن و خاطرِ ما غالب شده باشد كه چنین چای مخصوصی كه قندِ پهلویش، بزرگان ادبیات و فرهنگ این مملكت هستند را با گرانترین كافههای تهران امروز عوض نكنیم اما كیست كه امروز بداند درست چند صدمتر آن طرفتر از كافه نادری، كافهای در خیابان جمهوری بوده كه امروز دیگر حتی تلِ خاك ویرانیاش پیدا نیست.
به همینخاطر آنچه از یادگاریهای مهدی اخوان لنگرودی در كتاب «از كافه فیروز تا كافه نادری» به جا مانده، آخرین تلاشِ دستان فیروز است بر تاریخ معاصر و بعد از آن... هیچ! ساختمان كافه فیروز را خراب كردند، جایش یك عروسك فروشی ساختند و حالا هم شده است یك بانك. كسی از همسایگان و عابران خیابان جمهوری هم نمیداند كه شاملو و براهنی در همین كافه رو در روی هم ایستادند و برای هم شاخ و شانه كشیدند، حتی نمیدانند كه این همان كافهای بوده كه خشم نصرت رحمانی از ظلم روزگار را آرام میكرده است. با این حساب، رفتن به چنین كافهای -حتی اگر مرده باشد- باز هم عملی شدن یكی از آرزوهای بشر است؛ رفتن به گذشته.
صندلیتان را انتخاب كنید
پیشنهادتان برای انتخاب صندلی چیست؟ مثلا اگر در كافه نادری بودید، انتخاب صندلی كنارِ صادق هدایت میتوانست دلنشین باشد، در كافه هتل مرمر، میتوانستید با مشیری، شیرینی و چای بخورید اما در كافه فیروز چطور؟ كدامیك از صندلیها را انتخاب میكردید؟
صندلی نزدیك به اهالی شعر یا ترجیح میدادید به حرفهای سیاسیون گوش بدهید؟ «در فیروز، فقط شعرخوانی و قصه خوانی نبود. مسائل سیاسی روز، مسائل روشنفكری و حوادث گوناگونی كه در جهان رخ میداد به بحث كشیده میشد. همه ما خبرگزاریهای سیاسی بودیم كه دهان به دهان و سینه به سینه خبرها را به هم میگفتیم. ترس و هولی از هیچكس نداشتیم، نه از ساواك، نه از آدمهای مشكوكی كه با آشنایی و حركتهای مشكوكشان، سوفلهخور ساواك بودند.» جخ! اما زمان را از مادری مهربان نزاد. عمرِ جهان را بر او گذراند تا امروز كه خیلی از كافهها، اَدای سرو فلان قهوه پیدا كردهاند اما درونشان خالی است.
خیلِ كافههایی كه بهخاطر باز شدن شرایط اجتماعی و سیاسی كشور، باز شدهاند تا نفسِ تهران را تازه كنند اما مولد و زاینده نیستند. از اهمیت كافهها در دهه ۴۰ بسیار گفتهاند، گروهی آن را كپی بلوغ كافهها و روشنفكری فرانسه میدانند و گروهی دیگر مدافع این واقعیت هستند كه شعر نو پس از نیما نیاز به سنگری داشت كه بتواند رو در روی شعر كلاسیك بایستد و چه جایی بهتر از كافهها كه پای انجمنِ حافظیها و دیگر غزلسرایان و قصیده سرایان از آن كوتاه بود.
این چنین است كه كافه نادری، كافه فیروز، كافه فردوسی یا همان كافه سبیل، كافه مرمر، رستوران گل رضائیه، كافه سلمان، كافه لقانطه، قنادی یاس و... را میتوان یك پایگاه بهحساب آورد، درست شبیه به آنچه سارتر و دوبوار از كافه نشینی مطرح میكردند؛ مكانی برای بودنِ كمی اجتماعیتر و متعهدترِ اهالی ادبیات. از میان این كافهها، فیروز یك خاطره صرف از دهه ۴۰ و ۵۰ نیست؛ نمونه و الگویی است از آنچه یك كافه باید باشد و جای خالیاش چون صندلی كه دیگر بر آن نمیتوان نشست، هر روز و هر روز زخمیتر میشود.
محل گفتوگوی روشنفكرانه درباره شعر
مهدی اخوانلنگرودی
سالهای سال، خاطرات دهه ۴۰و ۵۰در ذهن من مانده بود؛ دوستان شاعر و ادیبی كه در این دوره با آنها در كافهها و محافل ادبی تهران زندگی میكردم، تمام آن اتفاقات ریز و درشت، نشستها، گفتوگوها، مجالس پر از شعر و خاطره، همه و همه با من بودند و در ذهنم شكل نوستالژی بهخود گرفته بودند. بهنظرم آن دوره یك دوره منحصر به فرد بود، بچههایی كه در كافهها به شعرخوانی و بحث میپرداختند همگی از چهرههای مهم ادبی دوره خود و حتی حال حاضر بودهاند. كافه فیروز و كافه نادری، از كافههای مهم آن روزگار بودند و از قدیمیترین چهرههای معاصر ادبیات، همچون صادق هدایت تا چهرههای جدیدتری چون شاملو، م.آزاد و نصرت رحمانی در این كافهها حضور داشتهاند، نفس كشیدهاند و زندگی كردهاند.
بنابراین پرداختن به خاطرات شخصیام از این كافهها، حتما یك بعد دیگر هم داشته و صرفا روایت شخصی و حدیث نفس نبوده است. نمیشود از نقش كافههای آن دوره در روشنفكری چشم پوشید. شروع بهكار روشنفكری در هر جایی، از معبر شاعران و نویسندگان آغاز میشود، روشنفكرها با مطالعه آثار شعری و داستانی، عرصههای تازهای را به روی خود باز میكنند و روشنفكری بال و پر میگیرد. بنابراین نقش این كافهها خودبهخود مشخص است؛ آنها محلهایی برای آشنایی و گفتوگوی روشنفكران با نویسندگان و شاعران بودند و اگر در كل دنیا نگاه كنیم، میبینیم كه كافههایی از این دست، همیشه جزو تأثیرگذارترین جریانهای فكری بودهاند. حتی در اتریش كه هماكنون محل سكونت من است، كافههایی وجود دارند كه پاتوق نویسندگان و هنرمندان اتریشی هستند و عمری ۱۰۰ ساله دارند.
كافه خونه
هر چقدر هم تعداد كافههای شهر بیشتر و بیشتر شود و منوها از قهوههای گوناگون تنوع بگیرد، باز هم هیچوقت، هیچچیز جای آماده كردن سنتی قهوه و پیچیدن عطر و بوی خاص آن در محیط منزل را نمیگیرد.
چگونه یك قهوه ترك درجه یك درست كنیم؟
بعد از رعایت نكات پیشگفته، بهتر است به سراغ نحوه آماده كردن یك قهوه ترك دلچسب برویم. آنچه نیاز داریم عبارت است از قهوه، آب و درصورت تمایل كمی شكر. بهترین وسیله برای دمكردن قهوه جذوه یا همان قهوهجوش است؛ ظرفی كه از بالا به پایین پهنتر میشود، دهانهاش كوتاه است و دسته بلندی دارد. قهوهجوش را در بسیاری از فروشگاهها میتوان یافت اما اگر در منزل نداشتید، از تهیه قهوه منصرف نشوید. یك دیگ كوچك یا حتی شیرجوش هم برای دمكردن قهوه كارمان را راه میاندازند.
برای درست كردن قهوه ترك، دانههای قهوه باید خوب آسیاب شده باشند و به حالت كاملا نرم و پودری دربیایند. برای هر فنجان، كوچك قهوهخوری، یك قاشق مرباخوری قهوه و هم اندازه همان فنجان، آب سرد را در قهوهجوش میریزیم و هم میزنیم تا كاملا مخلوط شوند، اگر طبعمان با قهوه شیرین شده سازگار باشد، شكر را هم به این تركیب اضافه میكنیم كه معمولا مقدار آن معادل نصف قهوه است.
حالا قهوهجوش را روی حرارت ملایم قرار میدهیم. در این مرحله بههیچ وجه قهوه را هم نمیزنیم اما از آن دور هم نمیشویم چون چند دقیقه بعد با گرم شدن ظرف، حبابهای ریزی در اطراف آن هویدا میشود و قهوه شروع به بالا آمدن میكند؛ و ما پیش از اینكه قهوه به مرحله جوشیدن جدی برسد آن را از روی حرارت برمیداریم. اگر بخواهیم قهوه طعم قویتری داشته باشد این مرحله یعنی بالا آمدن قهوه و برداشتن آن از روی حرارت را تا دو بار دیگر نیز میتوانیم تكرار كنیم اما باید مراقب بود كه قهوه روی حرارت نجوشد، چون طعم بدی پیدا میكند.
شاید در كافهها دیده باشید كه معمولا همراه با سرو قهوه ترك، یك لیوان كوچك آب هم میآورند كه باید پیش از خوردن قهوه نوشید تا طعم دهان تازه شود و قهوه مزه قویتری پیدا كند. اگر دوست داشته باشیم یك لایه كف قهوه روی فنجانمان شكل بگیرد، میتوانیم بعد از دمكردن قهوه كف روی آن را با یك قاشق برداریم و در فنجانها بریزیم؛ یا هنگام ریختن قهوه در فنجان بهجای ریختناش از وسط از كنارهها فنجان را پُر كنیم.
طریقت كافه نشینی
در میان انبوه خاکستری شهر شلوغ و دغدغههای ریز و درشت روزگاری که به بیرحمی و داستانهای عجیب و غریبش شهره است، یک نوشیدنی دلچسب در محیطی آرام با معاشرانی همراه، غنیمتی با ارزش خواهد بود. درست به همین دلیل هم هست که این روزها کافهها پوسته قدیمیشان به عنوان سرگرمی لوکس شهرنشینی در ساعات فراغت را کنار زده و به ضرورتی آرامبخش برای معاشرتهای روزمره، قرارهای کاری، دورهمیهای دوستانه و حتی جمعهای خانوادگی تبدیل شدهاند. کافهنشینی حالا دیگر تنها به فرآیندی برای استراحت و رفع خستگی و کافهها به مکانی برای خوردن و نوشیدنی محدود نیستند.
کافهنشینی حالا بخش مهمی از سبک زندگی مدرن است، نوعی کنش اجتماعی که ریشه در تاریخ دارد؛ زمانی در حوالی قرنهای ۱۸ و ۱۹ میلادی که کافهها اغلب همان حیاط خانههای طبقه نسبتا مرفه اما نیکوکار و فرهنگی بودند و میزبان هنرمندان، روشنفکران، فعالان اجتماعی و سیاسی معمولا متعلق به طبقه متوسط میشدند.
به این ترتیب طریقت جمع شدن در محیطی صمیمی و راحت برای معاشرت و حتی شکلگیری جنبشهای اجتماعی و سیاسی که از سالها پیش ایجاد شده، حالا یک بار دیگر در شهر ما به صورت جدیدی خودش را پیدا کرده است. امروز هر چند کافهها ظاهر و ترکیبهای متنوع و جدیدتری به خودشان گرفتهاند اما همچنان میزبانی لایق هستند برای گذراندن اوقاتی از شبانهروز به صرف آسایش، معاشرت، خلوت، مشورت، بحث و گفتوگو، فکر و اندیشه، غم و شادی، حضور در فعالیتهای اجتماعی و البته خوردن و آشامیدن.
كافه كامبیز
هر روز صبح به آنجا میآید. نگاهی به روزنامهها و مجلات كیوسك مجاور میاندازد، از كتابفروشی طبقه همكف عبور میكند، از پلهها بالا میآید، با كافهچی سلام و علیك میكند، قلم و دفترچهاش را روی یكی از میزهای كافه میگذارد، كیف كوچكش را پشت محل استقرار كافیمَنها پارك میكند و بعد از ورانداز كافه و آدمها، شاید روزنامهای دست بگیرد و سر جایش بنشیند؛ جایی كه چندوقت یكبار در كافه تغییر میكند. او طراح است. او كاریكاتوریست است و مرتب در حال یافتن زوایای تازه از جایی كه تقریبا هر روزش را در آن میگذراند. كامبیز درمبخش كاریكاتوریست پیشكسوت امسال ۷۵ ساله شد.
در ۷۵ سال عمرش كارهای زیادی كرده و با روزنامهها و مجلات فراوانی همكار بوده كه اغلب تعطیل شدهاند. در زندگیاش تغییرات زیادی دیده و با آدمهای زیادی روبهرو شده اما آنچه در این سالها تغییر نكرده سنت كافهنشینی در زندگی اوست.
سنتی كه نهفقط در سبكزندگی او بلكه ردپایش در زندگی اغلب روشنفكران نسل او و پیش از او قابل جستوجواست. از آغاز دهه ۲۰ به اینسو، آرامآرام كافهتریا و كافهقنادیهایی در تهران سر برآورد و رونق گرفت كه خیلی زود به پاتوقهای روشنفكری تبدیل شدند؛ پاتوقهایی برای دیدار، گفتن و شنیدن، حتی نوشتن و خواندن. بهعبارت بهتر بعد از شهریور ۱۳۲۰، كافهنشینی در میان روشنفكران بیش از گذشته باب شد.
كافهنشینی هم مثل خودِ روشنفكری، شاید در آغاز كالایی وارداتی بهحساب میآمد اما از آن سالها بهتدریج بومی شد، سنت خودش را ساخت و اهالی و پاتوقهای خودش را یافت تا بسیاری از نویسندگان، شاعران و هنرمندان آن روزگار، كافههای مخصوص بهخودشان را در گوشه و كنار شهر به نام بزنند. كافه نادری پاتوق اصحاب ربعه بود.
گروهی با محوریت صادق هدایت و عضویت مجتبی مینوی، مسعود فرزاد و بزرگ علوی كه به قول بزرگ علوی «جوجهنویسندگان تازه از تخم درآمده میخواستیم سری توی سرها دربیاوریم.» بعدها در دهه ۴۰ این جلال آلاحمد نویسنده و روشنفكر عاصی بود كه كافهنشینی را در میان گروهی از جوانان نویسنده و شاعر و تئاتری رونق بخشید تا از بام تا شام به هوای دیدار و گفتوگو با او راهشان را به سمت كافههای خیابان نادری كج كنند.
همزمان، سیروس طاهباز سردبیر مجله «آرش» صاحبان كافه ریویرا را به دروازهبانان مقالات ماهنامهاش تبدیل كرد تا فروغ و آزاد و دیگران مقالات شان را در آنجا به امانت بگذارند، و زیر گوش او، شمیم بهار، آیدین آغداشلو و علی گلستانه، ریویرا را برای خوشنشینیهای غروب روزهای «اندیشه و هنر» بهترین مأمن یافتند. آنسوتر بیژن الهی، فیروز ناجی و بهرام اردبیلی به همراه دوستان شاعر و هنرمندشان كافه هتل تهرانپالاس را پاتوق كرده بودند و كمی آنسوتر پرویز تناولی و دو تن از دوستانش مهیای راهاندازی كافهگالری خودشان میشدند كه محل اجتماع نقاشان نوگرا بود.
در آن روزگار، كامبیز درمبخش هم كافهنشینیهای مخصوص بهخودش را داشت؛ یكبار برایم تعریف كرده بود كه بیش از هر كسی با پرویز شاپور كافهنشینی را تجربه كرد. آن زمان در روزنامهها و مجلات فراوانی مشغول بهكار بود اما شاپور، از بهترین دوستانش بود و بعدازظهرهای زیادی را بعد از كار، ساعتها در كافهای مینشستند و از عالم و آدم حرف میزدند. كافههای فراوانی را در زندگیاش تجربه كرده است از فردوسی و تهرانپالاس تا ریویرا و نادری و البته، كافهای كه میگوید اهالی تئاتر به آن رفتوآمد داشتند و نامش «فیاما» بود.
كامبیز درمبخش هنوز عادت دارد كه ساعتها در كافه بنشیند و ضمن گپزدن با دوستان یا خبرنگارانی كه برای گفتوگو با او به كافهكتاب ثالث - پاتوق این روزهایش - آمدهاند، از تماشای مردم داخل كافه ایده بگیرد و طرح بزند.
این اتود زدنها عادتی است كه از كافهنشینیهای قدیم تا همین امروز برایش باقی مانده است. حالا سالها از آن روزهای كافهنشینی با شاپور و دیگرانی چون عمران صلاحی، اردشیر محصص و... میگذرد. آنها در این دنیا نیستند اما درمبخش هنوز هم سنت كافهنشینی را رها نكرده است. شاید زندگی در اروپا و دوری چندساله از دوران پرفراز و نشیب ایران در سالهای پس از انقلاب باعث شد او همچنان كافهنشینی را ترك نكند. در روزگاری كه بسیاری از كافهنشینان دهه ۴۰ از دنیا رفتند و آنها كه ماندند در باتلاق روزمرگی سالیان بعد حل شدند و كافهنشینی را رها كردند، كامبیز درمبخش از واپسین میراثداران سنت كافهنشینی روشنفكران دهههای پیش است.
هرچند، شاید با گسترش كافهها كه این روزها به ساعت و روز به تعدادشان افزوده میشود، او بتواند پرچم این سنت را بهدست روشنفكران نسل بعد از خویش بسپارد. اما هرچه پیش بیاید حقیقت این است كه درمبخش شاید از معدود بازماندگان، یا بهتر بگوییم؛ تنها بازمانده نسل روشنفكران كافهنشین است.
ارسال نظر