کیهان کلهر: آزردهام، اما نه از مردم
کیهان کلهرِ سال ٩٦، هنرمندی است پنجاهوچندساله که نگاهش در مقایسه با سالهای قبل تغییر کرده است. اگر ١٠ سال پیش صحبت از برنامهها و آرزوهایش میکرد، این روزها صحبت از اهداف دورودرازتر دارد.
در این سالها گفتوگوهای کمی از شما منتشر شده و حالا که ما روبهروی هم نشستهایم، بیش از چهار، پنج سال است که به هیچ گفتوگویی تن ندادهاید. چرا زیاد اهل مصاحبه نیستید؟
به دلیل اینکه صحبتکردن و مصاحبه زیبا انجامدادن راحت است و عملکردن به مسائلی که - در مصاحبهها - عنوان میشود دشوار. سعی میکنم بیشتر کار کنم، ولی از کارم صحبت نکنم. درواقع پرونده کاری یک نفر را با کارهای انجامشدهاش میسنجند - یا حداقل باید بسنجند- نه با تعداد مصاحبهها یا حرفهای شیرینش یا با بیان آرزوها و امیالی که یا به آنها رسیده یا در آرزوی رسیدن به آنهاست. دیگر اینکه به نظر میرسد مصاحبهکنندگان یا حتی منتقدان بنده در ایران در حیطه دهه اول فعالیتهای من مانده و با من حرکت نکردهاند و سؤالاتشان همیشه از یک نوع سؤالات خاص فراتر نمیرود و این برای من خستهکننده است که با هرکسی که صحبت میکنم مجبور باشم همان حرفهایی را که به خبرنگار قبلی گفتهام برایش تکرار کنم.
نه.
یعنی حرفزدن مجانی و مفت است، خرجی ندارد، ولی طبیعتا عملکردن سخت است. اجتماع هنری و بهویژه موسیقی ما مدت مدیدی است که بدجوری درگیر حرف و شعار شده و نتیجتا اگر هم عملی باشد به چشم نمیآید، چون فاصله حرفهای ایدهآلیستی و نگرش به خود از بام دنیا، با اعمال و کارهای انجامشده نمیخوانند و فقط توقع مخاطب را نسبت به هنرمندی خاص بیجهت بالا میبرد. بنابراین نوعی شارلاتانیسم و لمپنیسم در موسیقی ما اتفاق افتاده که خیلی مخرب است و متأسفانه هنرمندان تحتتأثیر یا در جو آن قرار گرفتهاند. گفتن و نوشتن و انتقادکردن از کار کسی، مخصوصا در مملکت ما نه سواد خاصی میخواهد و نه احساس مسئولیت بسیار زیادی را طلب میکند. امروزه هنرجو و خبرنگار و «منتقد» کافی است که مدت سه ماه به کلاس موسیقیدان خاصی بروند تا بقیه دنیا و هنر کل جهان را که هیچ، بلکه مسائل سیاسی روز را از منظر دید معلمشان ببینند که البته میبینند، مگر آنکه سواد تحقیقی عمیقی نسبت به مسائل هنری یا اجتماعی داشته باشند که البته مستلزم صرف وقت و مطالعه بسیار است که در بین جامعه جدید موسیقی، منتقدان آن و خبرنگارانش (اگر خوشبینانه به آن بنگریم) کمتر دیده میشود.
یکی از مسائلی که همواره درباره شما مطرح است درباره تدریسنکردن شماست. آیا در آینده قصد تدریس دارید و دیگر اینکه چرا تابهحال در این زمینه فعال نبودهاید؟
برای جوابدادن به این سؤال میتوانم یک کتاب بنویسم، هرچند اگر بخواهم جواب خلاصهای به آن بدهم این است که بنده شیوه تدریس به توده یا جمعیت زیاد را نمیپسندم و در نتیجه سعی کردهام تا با انتخاب تعداد معدودی هنرجو بیشتر سلیقه شخصیام را در این مورد اعمال کنم. البته در گذشته نیز این کار را کردهام. به نظر من فقط تعداد بسیار محدودی از هنرجویان یا نوازندگانی که حتی در ردههای بالاتر کار میکنند و شاید حتی حرفهشان درحالحاضر موسیقی است، دارای استعداد شگرف و خارقالعاده هستند یا حداقل از معدل استعداد عادی بهتر هستند. بیشتر دوست دارم که وقتم را صرف کسانی کنم که از آیندهشان در موسیقی بتوان مطمئن بود. علاقه من به این بوده که تعدادی از این نوازندگان را در رده ٢٠ یا ٣٠سالگی کمک کنم تا موسیقی را بهتر بفهمند و در کارشان پیشرفت کنند تا جایگزین نسل گذشته و درخشان موسیقیدانان ما باشند.
میتوانید بیشتر توضیح بدهید؟
شما بهعنوان معلم وقتی در آموزشگاه یا دانشگاهی تدریس میکنید، ناگزیرید که به هر کسی که ثبتنام کرده یا در امتحان ورودی دانشگاه قبول شده، درس بدهید که البته بنده هم تجربه آن را داشتهام. تعداد افرادی که واقعا بااستعداد هستند و میتوان آینده درخشانی را در موسیقی برایشان متصور شد، شاید در میان این افراد یک درصد هم نباشد. البته آن هم به شرطی که خودشان بخواهند که آیندهشان موسیقی باشد و از هیچ تلاشی در رسیدن به این هدف فروگذار نکنند؛ کار مستمر و دانش جانبی و مطالعات دیگر هم به آن اضافه کنند و البته خیلی از مسائل دیگر. متأسفانه این درصد بالایی نیست و البته قرار هم نیست که بالا باشد. اگر به تاریخ موسیقی دقت کنید، در هر دوره فقط چند نام شاخص وجود دارند که توقع نیز از پرورش در سطح بسیار بالای هنری همین است.
ولی بههرحال مردم از شما توقع تدریس تجربیات و دانشتان و شاید حتی شیوه نوازندگیتان را دارند...
بله، این درست است؛ ولی فکر میکنم که تأثیرگذاری شیوه نوازندگی یا طرز فکر یا بینش یک موسیقیدان لزوما به کلاس تدریس احتیاج ندارد. ما در عصر اطلاعات زندگی میکنیم و شنیدن و یادگیری و تقلید (که مرحله ابتدایي آموزش یک شیوه است) احتیاجی به کلاس یکبهیک و خصوصی ندارد. شیوه همیشه جاری است و اگر تثبیت شود، به مایملک جامعه تبدیل میشود. بسیار هستند موسیقیدانانی که حرفشان و شیوهشان جاری است و ملاک عمل و یادگیری دیگران؛ ولی هیچگاه شاگردی نداشتهاند یا حداقل وقتشان را صرف تدریس به معنای رایج آن نکردهاند. مهم این است که نوازنده به جایی از گفتار خصوصی (که البته مستلزم استعداد شگرف و خلاقیت استثنائی است) برسد که نهتنها شاگردان بلکه استادان زمان خودش هم گریزی از استفاده از شیوه او نداشته باشند. امروزه مگر میتوان نی زد و از زیر سلطه کسایی در نی، از مطالب و فرهنگ جملهبندی یا صوتی که ایشان برای نی آفریده، گذشت؟
شما از معدود هنرمندانی هستید که روی صحنه حسوحال خاص خودتان را دارید. گاهی مخاطب احساس میکند واقعا شما زمان ساززدن، روی زمین نیستید. حسوحالتان را هنگام اجرا چگونه میتوانید توضیح دهید؟
نمیتوانم و علاقهای ندارم که توضیح دهم. یعنی لزومی برای به اشتراکگذاشتن آن با دیگری نمیبینم. آن لحظات متعلق به خودم هستند و برای من و بسیار شخصی. البته و مطمئنا حاصلش هم به خودم میرسد هم به شنونده یا بیننده در آن لحظه ولی نه برایم قابل توضیحدادن است و نه دوست دارم ذهنیتی را به وجود بیاورم که قاب و چارچوبی برای شنوندهام بتراشم. هرچه هست همان است که میبینند و میشنوند.
دوست دارم در اینجا درباره کنسرت روزهای آیندهتان در تهران به همراه رامبرات تریو صحبت کنیم. شما بارها درباره تفاوت فضای موسیقی در ایران برای کنسرت با اروپا صحبت کردهاید، منظورتان چیست؟
منظور من حسی است که از مردم به هنرمند منتقل میشود و علاقهای که مردم نسبت به شنیدن این نوع موسیقی دارند. حسی که مردم به من و نوازندهها میدهند، تفاوت اصلی این فضاست. طبیعتا در ایران، کاری که من میکنم بیشتر از دیگر کشورها فهمیده میشود.
میدانم که بهطور خاص علاقهمند به اجرا در تالار وحدت هستید و الان تصمیم گرفتهاید در سالن وزارت کشور به صحنه بروید. تفاوت سالنها در چیست و چطور شد بعد از ٢٢ شب اجرای کنسرت «پردگیان باغ سکوت» در تالار وحدت به وزارت کشور آمدید؟
تالار وحدت را به دلایل زیادی دوست دارم و برای آن احترام قائل هستم؛ چون به نظر من آنجا مکان مقدسی است چرا که بزرگترین استادان ما و شاید برخی از بزرگان موسیقی جهان هر کدام در مقطعی روی همین صحنه اجرا کردهاند. ولی متأسفانه درحالحاضر آنطور که شایسته آن است، مراقبش نیستند و حرمتش را نگاه نمیدارند. اما در مورد سالن وزارت کشور باید بگویم هم سالن بزرگی است و هم اینکه همکاران و دوستان من در رامبرانت تریو که از هلند میآیند فقط پنج روز در ایران حضور دارند و باید مکانی بزرگتر را تدارک میدیدیم که جمعیت بیشتری بتوانند در سه شب کنسرت شرکت کنند.
درواقع به دلیل عدم امکان تمدید به آن معنا که موقع کنسرتهای «پردگیان باغ سکوت» داشتید و همینطور ظرفیت سالن این تصمیم را گرفتید؟
بله، دوستان من ایران زندگی میکردند، من هم در آن مقطع، زمانی را به ایران و برگزاری کنسرت در ایران اختصاص داده بودم و امکان تمدید چند شب بیشتر را داشتیم. چون ظرفیت تالار وحدت محدود است و نمیشود جمعیت زیادی بیایند ما تصمیم به انتخاب تالار وزارت کشور گرفتیم وگرنه از نظر موسیقی همچنان ترجیح میدهم در تالار وحدت کنسرت بدهم. بهطورکلی سالنهای زیادی در تهران یا شهرستانها نداریم. در شهر ١٧ میلیونی مثل تهران سه یا چهار سالن وجود دارد که به جز تالار وحدت هیچکدام برای اجرای موسیقی ساخته نشدهاند. سالن وزارت کشور درحالحاضر تعمیر شده است و من هم از آن بازدید کردم و تا حدود زیادی قابل استفاده و خوب است. مسائل جانبی اجرای کنسرت در ایران ازجمله گرفتن مجوز کمی سخت است، وگرنه بحث سالن آنقدرها آزاردهنده نیست.
از نظر تجهیزات صوتی مشکلی ندارید؟
شاید ١٠، ١٥ سال قبل مشکل داشتیم اما الان تجهیزات خیلی بهتر شده، صدابردارها و تکنيسینها با مسائل نور و صدا آشناتر شدهاند.
دو، سه تاریخ مشخص را برگزارکنندگان کنسرت به من پیشنهاد کردند که من یکی از آنها را انتخاب کردم و خوشبختانه همکاران من هم در یکی از این تاریخها، در کشور خودشان زمان آزاد داشتند. ضمنا با توجه به اینکه نمیشود در اینجا مثل اغلب کشورهای دنیا برای دو سال بعد برنامهریزی کرد، من تنها میتوانستم دوستان و همکاران خارجیام را به مدت چند روز محدود در ایران داشته باشم. خودتان بهتر میدانید که امکان برنامهریزی از قبل در ایران وجود ندارد. به صورت سنتی عادت شده است که سه روز قبل از کنسرت مجوز بگیرید و این در مقیاس جهانی کار نمیکند.
شما از ابتدای سال ٩٦ که «پردگیان باغ سکوت» را شروع کردید بعد از مدتها با مردم آشتی کردید. در گفتوگوهایی گفته بودید بنایم بر این است که با مردم بیشتر آشتی کنم.
عرض کردم بنایم بر این است که با مردم بیشتر وقت بگذرانم. همیشه با مردم در آشتی بودهام اما در مرحله خاصی در چندین سال قبل از رفتارهای اجتماعی و از بیتوجهیاي که در ایران به فرهنگ میشود، خیلی آزرده شده بودم. من بهعنوان کسی که در زمینه موسیقی تجربه دارد و همه بچگی و جوانیاش را روی آن گذاشته توقعاتی نه از مسئولان و دولت، بلکه از اجتماع دارم. هیچوقت چیزی از هیچکس نخواستهام اما ارتباطم با جامعهام کم شده بود و از کل آن آزردگی داشتم. آزردگیهایم کماکان سر جایش است اما فکر کردم حضورم بیشتر از نبودم میتواند کمک کند.
بعد از اجرای «پردگیان باغ سکوت» احساس میکنید مردم به فهمی که توقع داشتید از موسیقیتان که صرفا سازی است، رسیدهاند و موسیقی خوب و موسیقی بد را تشخیص میدهند؟
این وظیفه من نیست که این قضاوت را داشته باشم. مردم قاضی هستند اما وقتی چنین استقبالی از یک کنسرت سازی میشود نشان از اشتیاق مردم دارد. یک عده از مجریان میگویند مردم دیگر ساز و آواز تنها یا موسیقی سازی دوست ندارند. اینها نظر خودشان را در نوع مواجهه با مردم میگویند. مردم ممکن است ساز آنها را دوست نداشته باشند اما دوست دارند کسی را که در این رشته زحمت کشیده ببینند و به سازش گوش دهند، در نتیجه این نوع موسیقی را دوست دارند. اشکال مجری است نه موسیقی. معمولا عادت کردهایم اگر مثلا ساز جدیدی را میسازیم، ساز قدیمی را خراب کنیم، فکر میکنیم ایراد از ساز قدیمی است.
اما خلاف این اتفاق هم ثابت شده. درباره همان مردم که به صورت کلی صحبت میشود، خیلی از برنامههایی که تصور نمیشود آنقدر زیاد ازشان استقبال شود باز هم در دقایقی تمام بلیتهایشان فروش میرود و وقتی توأمان میشود با برنامههایی که شاید کیفیت بالاتری داشته باشند، میبینید استقبال آنطور نیست.
وقتی در شهری ١٥، ١٦میلیونی زندگی میکنید سلایق مختلف وجود دارد. همیشه همینطور بوده است هنرمندی که با زبان عوام سروکار دارد آثارش فروش بیشتری دارند در مقایسه با کسی که به هنرش اعتقاد دارد، موسیقی هنری اجرا میکند یا در سطح خیلی عمیق با هنر آشناست، مثلا نقاش یا فیلمساز خوبی است اما زبانش هنری است. در مقایسه با دیگر کشورها، درصد کسانی که در ایران از هنر استقبال میکنند و به سمت موسیقی هنری میآیند- بر کلمه هنر تأکید میکنم، کسی که دوست دارد کار عمیق کند، کارش سنگین و سخت است- خیلی بیشتر از سایر کشورهاست. مثلا نمیبینید از موسیقی کلاسیک غرب در هر کشوری اینقدر استقبال شود.
ممکن است دولت سوبسید بدهد یا در کشوری مثل آمریکا خیلی از ثروتمندان، ارکسترها و سالنها را حمایت میکنند. افرادی که از نظر فرهنگی فرهیخته نیستند بلکه این کار را انجام میدهند که از نظر فرهنگی فرهیخته به نظر بیایند. اما کسانی که به تماشای کنسرت موسیقی جدی مینشینند اغلب افرادی هستند که دهه پنج و شش زندگیشان را رد کردهاند. اما در ایران طیف جوان به کنسرتهای سازی میآیند. همیشه در نظر بگیرید که برای هنر جدی مخاطب کمتری وجود دارد. چون فهم و آشنایی با هنر جدی، به آموزش و آشنایی نیاز دارد. این آشنایی هم بیجهت به وجود نمیآید و باید از نظر تربیتی و آموزشی در خانواده یا اجتماعی بوده باشد که آن نوع موسیقی را آموخته باشد.
به جز برنامهریزی به نظر میآید طیفی از موسیقیدانان که همچون شما سالها کار کردهاند و تبحر یافتهاند، متأسفانه یا فعالیتی ندارند یا از دنیا رفته یا علاقهای به کار اجرا ندارند. به همین خاطر الان تشخیص سره از ناسره سخت شده یعنی اگر قرار باشد با دهه ٧٠ و حتی اواخر دهه ٨٠ مقایسه کنید، در آن دوره جریانهای موسیقی کاملا مشخص بود بهویژه اینکه موسیقی پاپ در ایران بعد از انقلاب اتفاق جدیدی بود و خیلیها اشتیاقش را داشتند اما طبقهبندی مشخص خودش را داشت و گروههای موسیقی تلفیقی اینقدر زیاد نبود و گروههای موسیقی سنتی هم کار خودشان را میکردند. اما الان شنوندهها هم به نوعی بلاتکلیف هستند. شاید برخی از کسانی که به کنسرت میروند و بلیتهای خیلی گران هم میخرند به خیال خودشان بهترین کار موجود را گوش میکنند.
این مسئله بزرگ و مهمی است. سالها قبل، وقتی همهچیز را زیر اسم موسیقی ایرانی آوردیم و به همه کارها به نام موسیقی ایرانی مجوز دادیم، فکر امروز را نکرده بودیم. اما بهسرعت طبقهبندی در موسیقی بیشتر شد و کلاسیک و پاپ هم به آن اضافه شد. اما در همان روزها انواع دیگر موسیقی که به موسیقی ایرانی هیچ ربطی نداشتند، تحت عنوان این موسیقی مجوز گرفتند و طبقهبندیها را برداشتند. الان طیف بسیار بزرگی از موسیقی هستند که اگر قرار بود قبل از انقلاب دربارهاش صحبت کنیم خودشان چهار، پنج طبقه موسیقایی بودند؛ اعم از موسیقی سنتی، موسیقی قدیم، موسیقی کلاسیک ایرانی، موسیقی مقامی و موسیقی نیمهپاپ و موسیقی پاپ. عدهای هم بودند که آموزش موسیقی ایرانی را داشتند اما انتخاب کرده بودند که در فیلمها بخوانند و همیشه در رادیو تلویزیون حضور داشتند.
اگر این طبقهبندی را دوباره بخواهیم به وجود آوریم، ٩٠ درصد آنچه روی صحنه اجرا میشود، باید در کابارههای آن دوره و بهعنوان موسیقی پاپ اجرا میشد. مخدوششدن این طبقهبندیها با هم مشکلاتی ایجاد کرد و باعث شد خیلیها سوءاستفاده کنند. کسی که کارش غیرهنری است، میگوید کار من هنری است؛ چون موسیقی ایرانی است، داعیه هنری و فرهنگی دارد و از مجامع فرهنگی حمایت میخواهد اما باید گفت این کار فرهنگی نیست و به هیچ بخش فرهنگ هم مرتبط نیست. من فکر نمیکنم مردم متوجه نیستند. ببینید هر شعبه از هنر مخاطب خودش را دارد و کسی جای دیگری را تنگ نکرده. اما این مسئله به این بستگی دارد که اگر من کار غیرهنری و پاپ میکنم، به مردم نگویم که این کار هنری است. به نظرم دروغی که این وسط گفته میشود و حقیقتی که گم میشود، اشکال دارد.
به نظر میآید شاید نسلی که اینقدر خوب موسیقی را میفهمیدند، الان نیستند و فهم دقیقی در میان نسل جدید از موسیقی ایرانی نیست.
نمیشود اینطور گفت. خیلیها هستند که موسیقی عمیق گوش میدهند و موسیقی ایرانی را خوب میشناسند اما اگر جوانی میخواهد در موسیقی ایرانی استاد شود، علاوه بر استعداد شگرف باید وقت زیادی صرف کند و معلم خوب هم داشته باشد. درست است که سیستم آموزشی ما مشکل دارد اما این وقت زیاد را حاضر نیستند بگذارند. اگر کسی در صد یا ٢٠٠ سال قبل در هر کاری استاد شده بود، سالها ممارست کرد و به جایی رسید که نامش در تاریخ ماندگار شد، هنوز هم فرمول همان است.
شاید درباره ساززدن و آهنگسازی اینطور باشد. حتی میشود گفت اوضاع بهتر شده، چون همهچیز در دسترستر شده ولی در مورد گوشدادن اینطور نیست.
گمان نمیکنم. الان منابع بیشتر شده اما اگر کسی استعداد داشت و میخواست استاد شود و مثلا حداقل باید روزی ١٤، ١٥ ساعت تمرین میکرد، الان هم باید همانقدر تمرین کند و چیزی تغییر نکرده. نوع زندگی ماشینی و فستفودی که میخواهیم در همه چیز سریع به نتیجه برسیم، در ما این اشتباه را به وجود آورده. میخواهیم در هنرهای سنتی هم همین شیوه را پیاده کنیم. بنابراین ما تغییر کردهایم نه هنر و موسیقی و وقتی كه برای یادگیری و بهنتیجهرسیدن در آن لازم است، تغییری نکرده. اگر در هر زمان کسی استعداد داشت و به زبان فارسی هم مسلط بود و تحصیل ادبیات و استاد خوب نیز در این زمینه داشت، حافظ و سعدی و اخوان ثالث و شاملو میشد، الان هم همان معیارها لازم است. اگر یک سعدی و ابتهاج دیگر میخواهیم، ادوات همانهاست و باید به همان اندازه زحمت کشید. شاید خواص زندگی مدرن طوری است که نمیشود روزی ٢٠ ساعت فقط ساز تمرین کرد.
به جز مسئله ساززدن، حوزه شنیداری مدنظر من بود.
همانطور که اشاره کردم، در تمام زمینههای هنری قاعده همین است. اگر در کشوری فقط فیلمهای بالیوود پخش شود، مردم هم همان نوع فیلمها را میشناسند و اگر فیلم برگمان و فلینی را نمایش دهید، متوجه نمیشوند و شاید آن را نپسندند، فیلمی خوب است که من را میخنداند یا به گریه میاندازد. وقتی هنر را معرفی نکنیم و بگوییم این هنر ناتوان است، بنابراین من کاری دیگر میکنم که مردم مرا بشنوند، درواقع شما خودتان را وارد بازار کردهاید که ببینید مردم چه میخواهند و هیچوقت مردم را برای هنر عمیق تربیت و آماده نکردهاید. بهوجودآمدن هر عامل عمیقی در زندگی، نیازمند تلاش بسیار است.
که متأسفانه این تحمل و ثابتقدمی این روزها وجود ندارد.
بله، در موسیقی غرب هم همینطور است. تعداد سولیستها و رهبران ارکستر اوایل قرن بیستم و آهنگسازان شاخص در تمام ادوار را بسنجید، کسانی که آثاری از آنها مانده و جامعه هنری برایشان احترام قائل است و الان میبینیم که احتمالا یکچهارم آن تعداد سولیست فعال، رهبر یا آهنگسازي در آن سطح وجود ندارد.
سالها قبل در همین زمینه که این نوع گروهها اینقدر کارشان زیاد اوج نگرفته بود، گفته بودید نگران نیستید موسیقی سر جای خودش میایستد.
الان هم به اندازه شما نگران نیستم (با خنده).
الان به نظر میآید خیلی سخت میشود همچنان پای این باور ایستاد که اینها جریان موسیقی ایرانی را عوض نخواهند کرد.
جریان موسیقی ایرانی عوض نخواهد شد. موسیقی جدی و عمیق، همیشه وجود داشته و خواهد داشت؛ اما باید در نظر بگیرید، آنچه این روزها اتفاق میافتد، این است که میخواهیم با موسیقی ایرانی بهعنوان موسیقی پاپ برخورد کنیم؛ میخواهیم به سالن صدهزارنفری و ٥٠ هزارنفری ببریمش. این موسیقی برای این کار ساخته نشده است. متأسفانه مجریان هم خودشان را همسان با هنرمندان پاپ میدانند و دوست دارند در سالن ١٠هزارنفره کنسرت بگذارند. دوست دارند کارهایی را که آنها میکنند، انجام دهند و همانقدر جلب توجه کنند، عکسشان روی جلد مجله باشد و چند شب پشت سر هم برنامه داشته باشند.
بله؛ یک نسل استاد و چند موسیقیدان و موزیسین جدی. امیدوارم چون مثلا بعد از ملکالشعرای بهار هم میگفتند دیگر شاعری در سطح ایشان به وجود نخواهد آمد و شعر شاید به مشکل برخورد؛ ولی بعد نهفقط شهریار و ابتهاج در همان سبک به وجود آمدند، بلکه نیما آمد؛ مسیر جدیدی باز شد و پس از آنهم شعرای دهه ٤٠ که همگی در تاریخ شعر به همان اندازه درخور احترام و اتکا خواهند بود. طبیعت و تکامل کار خودش را انجام خواهد داد؛ ولی نباید توقع داشته باشیم بهجای سعدی، حافظ، ملکالشعرا و مولانا، یکباره ٥٠٠ شاعر داشته باشیم که همه از نظر ادبی هموزن ملکالشعرا باشند. چنین چیزی امکان ندارد؛ اما یک ملکالشعرا خواهیم داشت و در نسل آینده به وجود خواهد آمد. نمیتوانیم در هنر جدی توقع داشته باشیم که بین توده، محبوب باشد و تولید وسیع داشته باشد. کار هنر در هیچ جای دنیا این نیست، نبوده و نخواهد بود. درباره موسیقی ایرانی همان تعداد که در هر نسل داشتیم، افرادی به وجود خواهند آمد که موسیقی را روی دوششان بگردانند.
شما بهعنوان موزیسینی که از ایران کارتان را شروع کردهاید، احتمالا روزی تصمیم گرفتهاید فعالیتهای بینالمللی داشته باشید.
این تصمیم من نبود. از آنجا که کار و پیشرفت و سایر مسائل مسیر فرد را مشخص میکند، زمانه راه من را تعیین کرد.
دوست دارم بدانم به این دلیل در سطوح بینالمللی، سطحی که بعد از سالها زحمت آن را به دست آوردهاید، با هنرمندان متعدد همکاری میکنید و سمت تلفیق موسیقی ایران با جاهای دیگر میروید یا واقعا از این کار لذت میبرید؟
اول اینکه دائم کار تلفیقی نمیکنم. درحالحاضر نیمی از کارهای من تلفیقی است. این کار از چند جهت برایم اهمیت دارد؛ اول اینکه بهعنوان کسی که موسیقی سنتی خودش را خوب میداند، میتوانم زمانی که در برابر موسیقیدانی از آفریقا که موسیقی سنتی خودش را خوب میشناسد، مینشینم، نماینده خوبی برای کشور و موسیقیام باشم و محصولی تولید کنم که شاید هم برای ایرانی و هم آفریقایی شنیدنی باشد. ما در دنیایی زندگی نمیکنیم که بگوییم ناسیونالیسم تم اصلی زندگی ماست. همهمان از نظر ژنتیک، رنگ، دانش، فهم، روابط اجتماعی و قوانین بینالمللی در دورهای زندگی میکنیم که همه به هم نزدیک شده و وصل هستیم.
آن زمان صادرات فرهنگی داشتیم.
مسلما و البته صادرات غیرفرهنگی. مثلا در جاده ابریشم صادرات کالا صورت میگرفت. طبق این صادرات مهارتهای انسانی، اخلاقیات، عادات، سنن و... جابهجا میشده. مثلا وقتی از موسیقی در دربار بغداد صحبت میکنیم، نام ابراهیم موصلی و پسرش اسحاق موصلی میآید. همینطور در قرن شانزدهم موزیسینهای ایرانی که در دربار عثمانیها استخدام شده بودهاند و تا اروپا آوازهشان ادامه داشته. در شمال آفریقا و جنوب اروپا هستند نغماتی که ایرانیاند و اگر هم نباشند اروپاییاند که ما اینجا آنها را اجرا میکنیم و هویت نامعلوم و نامشخصی دارند.
اگر بخواهم فهرستی از همکاریهای بلندمدت شما داشته باشم، به اسامیاي مانند اردال ارزنجان، شجاعت حسینخان، کرونوس کوارتت، یویوما، تومانی دیاباته، رامبرانت تریو و... میرسم.
البته اینها پروژههای بلندمدت بوده و پروژههای کوتاهمدت هم بوده است.
به جز موسیقی فیلم که با اوزوالدو گلیف کار کردهاید، در ١٥ سال گذشته که بهطورخاص شما را دنبال میکردم، هیچگاه اینقدر که با موسیقیدانان غیرایرانی کار میکنید، با ایرانیها فعالیت نداشتید.
با آقایان شجریان و علیزاده همکاری داشتم. مگر موزیسینتر از اینها هم در ایران داریم؟
در بین تورهای فرهنگی که میروید، چطور خودتان را به موسیقی ایرانی متصل نگه میدارید؟
نگاهی در آینه میکنم و میبینم قیافهام چطور است (با خنده) شبیه تومانی دیاباته نیستم و یادم میآید ایرانی هستم. موسیقی چارچوب فکری من است. هیچوقت نمیتوانیم در یک فرهنگ به دنیا بیاییم اما مثل یک فرهنگ دیگر فکر کنیم. مخصوصا من که در فرهنگ موسیقی ایرانی شکل گرفتهام و موسیقی ایرانی هیچوقت برایم فراموش نمیشود و برایم دستمایه است. هرچه دارم از موسیقی ایرانی دارم و سعی میکنم چیزی را هم به موسیقی ایرانی برگردانم. ولی همیشه موسیقی ایرانی است که اصل و هسته مطلب است؛ حتی اگر با دیگران ساز میزنم بهعنوان یک فرد ایرانی این کار را میکنم. خوب یا بد من محصول موسیقی ایرانی هستم. اگر موسیقی ایرانی بخواهد من را قبول کند.
چرا بعضی از همکاریهایتان در خارج از ایران با موزیسینهای ایرانی است و در داخل به اجرا نمیرسد؟
مایل هستم پروژههایی که با شخص یا گروه خاصی آغاز میکنم، درازمدت باشند. مثلا پروژه من با شجاعتخان وارد ٢٠سالگی شده. پروژهام با اردال ارزنجان ١٤ سال است که شروع شده. با یویوما ١٦ساله است. تمام این پروژهها مثل زندگی ادامه دارند، مثل بچههایی هستند که من بزرگشان میکنم. توان، زندگی و ژنم را در این راه گذاشتهام که ببینم این طفل چطور پا میگیرد و بارور میشود. همه اینها پروژههایی است که بهعنوان فراوردهای که وجود نداشته، رشد مییابند و امیدوارم بعد از من نیز رشد و ادامه داشته باشند. بعضی از کارها برای من پروژه بلندمدت نیستند.
تصویر شما از آینده خودتان چطور است؟
سؤال سختی است. پیشگو نیستم. میتوان گفت آینده یک موسیقیدان ایرانی تا حد زیادی به شرایط اجتماعی ارتباط دارد وگرنه، من و امثال من فقط یک عشق داریم و یک متاع را عرضه میکنیم و کردهایم که با درنظرگرفتن شرایط اجتماعی، سنی و دستاوردهایمان در سالهای کاریمان، نحوه ارائه آن میتواند تغییر کند. ولی از حیطه انجام کنسرت، تدریس، تحقیق و نظیر این نوع فعالیتها خارج نیست. بنده هم تاکنون بیشتر وقت و زندگیام را صرف اجرا کردهام که برایم به دلیل نزدیکی به مردم و حسوحالی که برای خودم در طول اجرا ایجاد میشود جذابتر بوده. شاید در آینده بخواهم یا بنا به اقتضای سنم مجبور شوم به شعبههای دیگر توجه بیشتری داشته باشم. مثلا کتاب بنویسم یا تدریس کنم...
نظر کاربران
درود برغیرتت شیرکورد ایرانی