برترین ها - ترجمه از حسین علی پناهی : عبارتی مشهور وجود دارد مبنی بر این که می توانید برخی از مردم را برای همیشه شاد کنید و تمام مردم را نیز می توانید برای مدتی شاد نگه دارید اما بدون شک هرگز نخواهید توانست همه ی مردم را برای همیشه شاد نگه دارید. این موضوع در مورد پایان فیلم ها نیز صحت خواهد داشت. تاریخ هالیوود پر است از پایان های شوکه کننده ای که تماشاگران را حیرت زده و مبهوت و یا دیوانه ساخته و در مقابل بحث های دنباله دار و شدیدی را در میان منتقدان به وجود آورده است. از فیلم های دهه های اولیه ظهور سینما گرفته تا فیلم های مدرن، موارد متعددی وجود دارند که پایان فیلم ها با چنین شرایطی مواجه شده است. در ادامه می خواهیم شما را با تعدادی از این فیلم ها و پایان های بحث برانگیز و مبهمی که داشته اند آشنا کنیم.
1-هشت نفرت انگیز (2015)
فیلم های کوئنتین تارانتینو اگر بدون جنجال باشند فیلم کوئنتین تارانتینویی نخواهند بود و در میان فیلم های این کارگردان صاحب سبک و نابغه نیز فیلم «هشت نفرت انگیز» (The Hateful Eight) بدون شک از بقیه جنجالی تر است. این فیلم شبه وسترن پر از کشت و کشتار (خونریزی فزاینده، از مولفه های اصلی فیلم های تارانتینو است) داستان هشت جنایت کار خطرناک که در داخل یک کلبه گرفتار شده اند را روایت می کند. خارج از کلبه برف و بوران سختی وجود دارد و در داخل کلبه نیز تعدادی قاتل بیرحم که هر یک قصد کشتن دیگری را در اولین فرصت دارد. یکی از این جانیان خطرناک زنی است به نام دیزی دومرگو (با بازی جنیفر جیسون لِی) که قرار است به شهری برده شود که در آن جا توسط کلانتر به دار آویخته شود، البته اگر از کتک های دستگیرکنندگان او در داخل کلبه جان سالم به در ببرد!
در سراسر فیلم این زن بارها و بارها توسط شخصیت های مردن داستان مانند جان روث دارزن (با بازی کورت راسل)، سرگرد ارتش مارکوس وارن (با بازی ساموئل ال جکسون) و کلانتر کریس مانیکس (با بازی والتون گوگینز) مورد ضرب و شتم قرار می گیرد. در انتهای فیلم حتی وارن سیاهپوست و مانیکس سفید پوست علی رغم تقاوت های شدید در دیدگاه های نژادی و سیاسی با کمک هم این زن نگون بخت را از سقف دار می زنند و در حالی که دومرگو در حال تاب خوردن و جان کندن است این دو می خندند و شغل جدید خود به عنوان مامورین اعدام را جشن می گیرند. لازم به گفتن نیست که صحنه انتهایی فیلم بحث برانگیز ترین و مشمئز کننده ترین صحنه ی فیلم است و بسیاری به خاطر چنین صحنه ای فیلم را دارای پیام های جنسیت گرایانه و ضد زن دانسته اند.
روی هم رفته در تمام فیلم شخصیت زن داستان مورد بدترین بدرفتاری ها قرار می گیرد و شخصیت های مرد از شکنجه دادن این زن خلافکار نهایت لذت و سرگرمی را کسب می کنند. اما جنیفر جیسون لی از تارانتینو در مقابل این اتهامات دفاع کرده و می گوید:" او زن محورترین کارگردانی است که من می شناسم" و برخی دیگر از منتقدان نیز فیلم را ستوده و بر این باورند که خشونت موجود در فیلم نسبت به شخصیت زن در واقع انتقادی نسبت به جنسیت گرایی و تبعیض جنسیتی در جامعه ی ایالات متحده است.
2- شماره 10 کوچه کلاورفیلد (2016)
وقتی که فیلم «شماره ۱۰ کوچه کلاورفیلد» (۱۰ Cloverfield Lane) وارد سینماها شد ارتباط واضحی با فیلم هیولایی «کلاورفیلد» ساخته ی مت ریوس و تهیه کنندگی جی جی آبرامز در سال ۲۰۰۸ داشت. اما آیا داستان فیلم «شماره ۱۰ کوچه کلاورفیلد» قبل از داستان فیلم «کلاورفیلد» رخ می دهد یا بعد از آن؟ آیا هر دوی این فیلم ها در دنیای مشابه و یکسانی رخ می دهند؟ آیا پای موجودات بیگانه در میان است؟ تماشاگران فیلم خیلی زود متوجه می شوند که پای موجودات فضایی در میان است اما هیچ یک از دیدن موجودات فضایی برای اولین بار در این فیلم خوشحال نشدند. این کرم های فضایی اولین بار زمانی که قهرمان زن داستان یعنی میشل (با بازی الیزابت وینستید) از یک پناهگاه زیرزمینی فرار می کند خود را نشان می دهند. برای بخش زیادی از فیلم او توسط یک تئوریسین توهمِ توطئه روانی و قاتل به نام هاوارد (با بازی جان گودمن) گروگان گرفته می شود که فکر می کند موجودات فضایی کنترل زمین را بدست گرفته اند.
وقتی که میشل در نهایت موفق می شود راه خود را به سطح زمین پیدا نماید در می یابد که حق با هاوارد بوده است. چند ثانیه بعد از این که وی زندانبان خود را از پای در می آورد وی مجبور می شود که با مهاجمانی که از یک کهکشان دیگر آمده اند مبارزه کند و بعد از ساقط کردن یک سفینه ی فضایی با کوکتل مولوتوف، تصمیم می گیرد به نیروهای مقاومت بشری پیوسته و با ارتش فضایی ها مبارزه کند. این پایان ترسناک و خونین باعث تعجب و حیرت بسیاری از سینماروها شد. برخی گفتند که فیلم در چند دقیقه ی انتهایی «خود ویران کننده» عمل کرده است و برخی دیگر استدلال می کردند که میشل به مبارزه با موجودات فرازمینی هیچ نیازی نداشت وقتی که از قبل توانسته بود هاوارد را شکست دهد.
از طرف دیگر کارگردان فیلم، دن تراشتنبرگ، نیز گفته که این صحنه های پایانی برای نشان دادن تحول شخصیتی میشل لازم بوده است، یعنی او که از نزدیک دشمن بزرگ این موجودات فضایی را دیده و با او سروکار داشته، تصمیم او برای پیوستن به گروه مقاومت معنای واقعی دارد. وی در اولین تماس خود با فضای روی زمین متوجه شدت خطر می شود و زمانی که وی برای حمله آماده می شود تماشاگر می داند که او بزودی به ترسش غلبه خواهد کرد و این بار دیگر فراری در کار نخواهد بود. البته ما نیز مانند بسیاری از تماشاگران فیلم بر این باوریم که شخصیت هاوارد نسبت به موجودات فضایی شخصیت بسیار خطرناکتری در فیلم است.
۳- تایتانیک (۱۹۹۷)
شکی در این نیست که فیلم «تایتانیک» هنوز هم دومین فیلم پرفروش تاریخ به شمار می آید اما این فروش میلیارد دلاری نیز نمی تواند مانع از آن شود که بحث و جدلی در مورد صحنه های پایانی آن وجود نداشته باشد. بر اساس گفته های بسیاری از تماشاگران این فیلم که یکی از رمانتیک ترین فیلم های تاریخ به شمار می آید، صحنه ی پایانی فیلم هیچ چیزی از یک فاجعه کم ندارد. بعد از غرق شدن کشتی، شخصیت های اصلی داستان یعنی رُز و جک خود را در درون آب های یخ زده ی اقیانوس اطلس می یابند. شرایط بسیار طاقت فرساست اما وضعیت جک بیچاره نسبت به معشوقه اش بسیار بحرانی تر است.
در حالی رُز روی یک در جدا شده از کشتی شناور می ماند نیمی از بدن جک در زیر آب قرار دارد. جک در حالی که سعی می کند خود را برای مدتی کوتاه به اندازه ی وداع از معشوقش روی آب نگه دارد نیم تنه ی پایین بدن او در حال یخ زدن است. در یک صحنه ی تراژیک، جک قبل از این که کمک برسد جان خود را از دست می دهد و صحنه ی مرگ او عصبانیت و دیوانگی تماشاگر را به دنبال دارد. آیا امکان آن وجود نداشت که عاشق و معشوق هر دو روی آن همه تکه ی شناور رفته و هر دو از مرگ نجات پیدا می کردند؟ آیا مرگ جک بی دلیل نبود؟ این بحث چنان بالا گرفت که در سال ۲۰۱۲ برنامه ای با حضور جیمز کامرون برگزار شده و در نهایت وی به همراه مهمانان به این نتیجه رسیدند که اگر این دو یک جلیقه ی نجات را زیر در کنده شده قرار می دادند بدون شک هر دوی آن ها زنده مانده و نیازی به فداکاری غیرضروری جک نمی بود. اما جیمز کامرون در این باره می گوید:" در فیلم نامه آمده بود که جک می میرد، او باید بمیرد. شاید ما دچار ناامیدی بشویم. شاید آن تخته باید کمی کوچکتر ساخته می شد اما رفیق ما در حال مرگ است".
4- مه (2007)
شاید پایان فیلم «مه» (The Mist) یکی از دلخراش کننده ترین و ناراحت کننده ترین پایان های فیلم در سراسر تاریخ سینما باشد که دل شما را به بدترین شکل ممکن به درد می آورد و منتقدان نیز بر این موضوع صحه گذاشته اند. این فیلم که اقتباسی از یکی از رمان های استفن کینگ بوده و فرانک دارابونت کارگردانی آن را بر عهده دارد، داستان گروهی را روایت می کند در اثر ورود یک مه رازآلود در یک فروشگاه مواد غذایی خود را حبس می کنند. این مه پر از حشرات هیولا و قاتل است اما شرایط در داخل فروشگاه نیز بسیار متشنج و خطرناک است. وقتی که افراد یکی پس از دیگری قربانی می شوند، شخصیت اول فیلم، دیوید دریتون (با بازی توماس جین) در نهایت برای رسیدن به آزادی همراه با تعداد کمی از بازماندگان از فروشگاه خارج می شوند اما متاسفانه پایان خوشی در انتظار آن ها نیست.
دیوید و همراهانش در مه گم شده و هیچ جایی را نمی بینند و بدین ترتیب او مجبور می شود خودخواسته همراهانش را بکشد تا زنده زنده خوراک هیولاها نشوند. دقایقی بعد که نیروهای ارتش برای کمک می آیند دیگر بسیار دیر شده و دیوید بیچاره در مه تنها مانده است. این پایان دردناک و متحیر کننده کاملاً متفاوت از پایان داستان استفن کینگ است ولی آن چنان تماشاگر را تحت تاثیر قرار می دهد و تاثر برانگیز است که خود استفن کینگ نیز به این موضوع اعتراف کرده و آن را «شوکه کننده ترین صحنه ی پایانی فیلم در تمام تاریخ» عنوان می کند. اما همه ی تماشاگران به اندازه ی کینگ از این پایان خوشحال نشدند و جنجال بر سر آن تا به امروز ادامه دارد و بسیاری از آن ها هنوز هم می گویند که اگر کسی می خواهد بدترین و دردناک ترین پایان فیلم تاریخ را ببیند بهتر است فیلم دارابونت را تماشا کنند. حتی یکی از این افراد گفته بود که انتهای فیلم از لحاظ عاطفی و روانی به او آسیب وارد کرده است.
۵- شوالیه تاریکی بر می خیزد (۲۰۱۲)
سه گانه ی «شوالیه تاریکی» (Dark Knight) ساخته ی کریستوفر نولان دنیای فیلم های ابرقهرمانی را به طور کلی تغییر داد و قسمت سوم این سه گانه بیش از همه مورد علاقه و توجه دوستداران بتمن قرار گرفت. به عبارت دیگر، فیلم «شوالیه تاریکی برمی خیزد» (The Dark Knight Rises) چیزهای زیادی برای برآورده کردن دارد. این فیلم به جای این که با سر وارد تاریکی شود ترجیح می دهد که پایان متفاوتی داشته باشد به این نحو که شخصیت اصلی داستان با بازی کریستین بیل ابتدا شهر گاتام را از یک خطر هسته ای بزرگ نجات می دهد و در این راه دست از روش های قدیمی ماجراجویانه خود بر می دارد.
بسیاری از تماشاگران فیلم شباهت هایی را با فیلم «تلقین» (Inception) می بینند. به عبارت دیگر بسیاری بر این باورند که انتهای فیلم مانند آن چه که در فیلم «تلقین» دیده می شود یک رویاست هرچند بازیگران فیلم گفته اند پایان فیلم در واقعیت رخ می دهد. برخی دیگر بر این باورند که فیلم نولان باید با یک پایان ناراحت کننده مانند کشته شدن قهرمان اصلی داستان به پایان می رسید. برخی دیگر نیز زنده ماندن بتمن را به فال نیک گرفته و دوست ندارند که او در یک انفجار شدید کشته شود.
6- پیشتازان فضا 2: خشم خان (1982)
فیلم «پیشتازان فضا ۲: خشم خان» (Star Trek II: The Wrath of Khan) به کارگردانی نیکلاس میر یکی از غم انگیز ترین صحنه های مرگ در فیلم های علمی تخیلی را به تصویر می کشد. خدمه ی سفینه ی فضایی «یو اس اس انترپرایز» وقتی که پا به پای «خان نونین سینگ» به جلو می روند ناگهان با یک خطر بسیار جدی مواجه می شوند. یک سلاح فوق خطرناک در شرف آتش گشودن است و کاپیتان کرک نمی تواند به موقع از منطقه ی انفجار فرار کند زیرا سفینه ی او دچار نقص فنی شده است. و در این زمان شخصیت اسپوک (با بازی لئونارد نیموی) وارد عمل می شود و با در اولویت قرار دادن اکثریت همراهانش تصمیم می گیرد که خود را به امید تعمیر کردن سفینه در معرض تشعشعات قرار دهد.
وقتی که نقشه ی او با موفقیت انجام شده و سفینه به موقع از مهلکه می گریزد، قهرمان گوش تیز ما مرگی دردناک و تراژیک را تجربه می کند. این صحنه بسیار دردناک است و تماشاگران فیلم نه تنها از مرگ اسپوک ناراحت بودند بلکه خشم نیز سراسر وجود آن ها را فرا گرفته بود. اخبار مربوط به مرگ شخصیت اسپوک از همان ابتدا و در هنگام فیلم برداری صحنه های فیلم به بیرون درز کرد که از همان آغاز با عکس العمل تماشاگران مواجه شده بود به نحوی که صدها هزار نامه به سازندگان فیلم نوشته شد و از آن ها درخواست گردید که از کشتن اسپوک در فیلم صرف نظر کنند. این موضوع تا حدی بالا گرفت که پای تهدید کردن لئونارد نیموی و خانواده اش نیز به میان کشیده شد.
به همین دلیل سازندگان فیلم تصمیم گرفته اند صحنه ی دیگری را به ابتدای فیلم اضافه کرده و بدین ترتیب حساسیت تماشاگران را به مرگ اسپوک کم کنند. در این صحنه و در ابتدای فیلم، اسپوک در طول یکی از تمرینات آموزشی به دروغ خود را به مردن می زند. اما این موضوع نیز مانع از مرگ این شخصیت در پایان فیلم نشد.
۷- هیولای درون (۲۰۱۲)
بدون شک فیلم «هیولای درون» (The Devil Inside) از آن دسته فیلم هایی است که با اعتراضات شدید تماشاگران و منتقدان روبرو شد و این اعتراضات از همان روزهای ابتدای اکران فیلم مشخص بود. این فیلم، داستان یک قاتل به نام ماریا روسی را روایت می کند که توسط چهار هیولا تسخیر شده است.
دختر ماریا به نام ایزابلا تصمیم می گیرد که از روی داستان وحشتناک مادرش یک فیلم مستند تهیه کند و در نهایت فیلم به یک داستان جن گیری منتهی می شود که هیولاها تصمیم می گیرند از بدن میزبان خود خارج شده و وارد بدن قهرمانان داستان شوند. در نتیجه شرایط برای ایزابلا و دوستانش به سرعت بغرنج می شود و آن ها از یک بزرگراه بسیار شلوغ سر درآورده و ناگهان فیلم تمام می شود بدون این که تماشاگران بدانند سرنوشت روسی چه می شود.
۸- مصاحبه (۲۰۱۴)
فیلم «مصاحبه» (The Interview) به کارگرانی سث روگن و ایوان گولدبرگ داستان یک مجری تلویزیونی (با بازی جیمز فرانکو) و تهیه کننده برنامه (با بازی سث روگن) را روایت می کند که برای مصاحبه با «کیم جونگ اون» به کره شمالی سفر می کنند. اما در این مسیر، این دو توسط سازمان سیا برای کشتن دیکتاتور کره شمالی استخدام می شوند. آن ها در ابتدا تمایلی به انجام این کار ندارند اما وقتی که کیم جوان تصمیم به استفاده از بمب هسته ای می گیرد این دو چاره ای جز عملی کردن ماموریت خود ندارند. در صحنه ی پایانی فیلم در حالی که کیم در یک هلی کوپتر در هوا قرار دارد، این دو با شلیک گلوله از تانک هلی کوپتر او را مورد هدف قرار می دهند به طوری که صورت ترسناک و عصبانی کیم جونگ اون در لحظه ی برخورد گلوله و انفجار به تصویر کشیده می شود.
البته صحنه ی اصلی مرگ دیکتاتور کره شمالی بسیار دلخراش تر بود و در آن سر کیم منفجر شده و تکه های جمجمه ی او به اطراف پراکنده می شود. این صحنه مورد قبول و پسند مدیر عالم شرکت فیلم سازی سونی قرار نگرفت و از روگن خواسته شد که از شدت و خشونت صحنه ی مرگ کیم جونگ اون کاسته شود. اما این کاهش خشونت نیز مانع درگیری های بین المللی نشد زیرا به محض اکران فیلم، دولت کره شمالی آن را «اعلان جنگ» دانست و گروهی از هکرهای کره ای سایت کمپانی سونی را هک کردند و شروع به انتشار ایمیل های محرمانه این شرکت نموده و در مقابل از کمپانی سونی خواستند که اکران فیلم را متوقف نماید.
حتی آن ها ایالات متحده را به حملات تروریستی انتقام جویانه تهدید کرده و اعلام کردند که بار دیگر وقایع ۱۱ سپتامبر را به یاد مردم این کشور خواهند آورد. در نتیجه ۵ سینمای زنجیره ای بزرگ اکران فیلم «مصاحبه» را متوقف کردند و کمپانی سونی نیز در ابتدا اکران آنلاین فیلم را به شدت کاهش داد.
9- مسافران (2016)
روی کاغذ قرار بود که فیلم «مسافران» (Passengers) یکی از پرفروش ترین و پرسر و صداترین فیلم های سال ۲۰۱۶ باشد. این فیلم با بازی کریس پرَت و جنیفر لاورنس و بر اساس فیلم نامه ای از جان اسپیتس که یکی از سناریست های مشهور هالیوود شناخته می شود ساخته شده بود. تریلر فیلم نشان می داد که باید منتظر یک داستان عاشقانه در فضا باشیم اما این فیلم علمی تخیلی در گیشه خوب عمل نکرده و علی رغم بودجه ی ۱۱۰ میلیون دلاری، در داخل ایالات متحده تنها ۱۰۰ میلیون دلار فروش داشت.
اما تماشاگران به سرعت فهمیدند که تریلر فیلم کاملا ً گول زننده بوده و در حالی که آن ها انتظار یک رابطه ی عاشقانه ی دو طرفه را در فیلم داشتند دریافتند که این رابطه نوعی اجبار برای خلاصی از تنهایی است و در مورد آن اشتباه کرده اند. بدین ترتیب داستان فیلم برای تماشاگران دوست داشتنی نبوده و با انتقاد تماشاگران و منتقدین روبرو شد.
۱۰- برف شکن (۲۰۱۴)
داستان فیلم «برف شکن» (Snowpiercer) در وسط یک بیمارستان پس از یک اتفاق آخرالزمانی رخ می دهد که انسان های باقیمانده در یک قطار حضور دارند که دور دنیا در حال چرخش است. از شانس بد مسافران شرایط زندگی برای کسانی که در قسمت عقبی قطار حضور دارند خوب پیش نمی رود. کسانی که در انتهای قطار حضور دارند مانند زندانیان بوده و کسانی که در قسمت جلوی قطار هستند مانند پادشاه زندگی می کنند. گروهی از افراد حاضر در این قطار برای تغییر دادن شرایط به رهبری کورتیس (با بازی کریس ایوانز) شورش کرده و به قسمت جلو قطار حمله می کنند تا پادشاه ظالم قطار یعنی ویلفورد (با بازی اد هریس) را به پایین کشیده و عدالت را در میان آخرین انسان های باقیمانده برقرار نمایند. اما وقتی که کورتیس خود را به قسمت موتور قطار می رساند در می یابد که قطار توسط برده هایی که اکثراً کودک هستند کار می کند.
وی در نهایت می فهمد که تمامی سیستم موجود در قطار فاسد بوده و هیچ راهی برای نجات انسانیت وجود ندارد. پس او و افرادش تصمیم می گیرند که این قطار را به طور کلی نابود کنند که به مرگ همه ی سرنشینان به جز 2 کودک منجر خواهد شد. بنابراین یک پسر و دختر نوجوان از قطار نجات پیدا کرده و نقش آدم و حوای آخرالزمان را ایفا می کنند که باید نسل بشر را از نو بسازند. زمانی که این دو از قطار پیاده شده و پا بر روی زمین برفی می گذارند با یک خرس قطبی مواجه می شوند که نشانه ای از وجود حیات و نکته ای حیات بخش است.
اما بسیاری از تماشاگران و منتقدان متوجه ضعف هایی در فیلم نامه شده اند که داستان فیلم را با مشکلاتی روبرو می کند. برای مثال یکی از منتقدین در این باره چنین می نویسد:" یک دختر و یک پسربچه که تمام دوران زندگی خود را در یک محیط بسته زندگی کرده و هیچ چیزی در مورد شکار کردن و جمع کردن غذا در برف ندارند... در بهترین حالت تنها چند روز می توان به آن ها فرصت داد". فرد دیگری می گوید:" این دو توسط خرس خورده شده و نسل بشر از بین خواهد رفت". کامنت های متعدد دیگری نیز به همین سبک و سیاق در مورد صحنه ی پایانی فیلم وجود دارد.
۱۱- هدیه (۲۰۱۵)
فیلم «هدیه» (The Gift) به کارگردانی جوئل اجرتون یک تریلر ترسناک با پایانی تهوع آور است. این فیلم داستان یک زوج به نام رابین (با بازی ربکا هال) و سایمون (جیسون بیتمن) را روایت می کند که به یک محله ی جدید نقل مکان کرده و با گوردو ( با بازی جوئل اجرتون) که از دوستان سابق سایمون است روبرو می شوند. سایمون و گوردو قبلاً در یک مدرسه درس خوانده اند و مدت زمان زیادی از آخرین ملاقات آن ها می گذرد و البته گوردو نیز رفتارهای عجیب و غریب و ترسناکی دارد. در واقع بعد از دیدار اتفاقی آن ها در شهر جدید، گوردو به تعقیب این زوج می پردازد و سعی می کند زندگی این دو را به هم بریزد. اما در ادامه مشخص می شود که سایمون نیز انسان دوست داشتنی نیست و در دوران دبیرستان عمداً و با دروغ های خود، تنها برای خنده زندگی گوردو را نابود کرده است و اکنون گوردو در صدد انتقام برآمده است.
نقشه های ترسناک او منجر به زایمان زودرس رابین می شود. سایمون به سرعت زنش را به بیمارستان می برد اما هدیه ای از جانب گوردو برای او فرستاده می شود که در واقع ویدیویی است که نشان می دهد شاید بچه ی رابین از آنِ گوردو باشد. البته در ویدیو نشان داده نمی شود که آیا واقعا تجاوزی رخ می دهد یا نه و همین موضوع باعث دیوانگی تماشاگران می شود. منتقدان نیز استفاده کارگردان از عمل تجاوز را برای شوک وارد کردن به تماشاگر به شدت مورد تقبیح قرار داده اند زیرا صحنه ی پایانی در واقع یک شخصیت زن قوی را به یک شیء جنسی در دستان دو مردی که برای بدست آوردن او مبارزه می کنند تبدیل کرده است. به عبارت دیگر، در نبرد بین سایمون و گوردو این رابین است که از هر دو طرف ضربه می خورد و بدتر این که فیلم هیچ شانسی به رابین نمی دهد که با واقعیت ماجرا روبرو شده و عکس العمل نشان دهد و تنها به واکنش سایمون به این موضوع می پردازد.
12- بانی و کلاید (1967)
سال ۱۹۶۷، سال بزرگی برای دنیای سینما بود و فیلم های معروف و تاثیر گذاری در این سال تولید شدند؛ از جمله فیلم های «بانی و کلاید» (Bonnie and Clyde). فیلمی که در زمینه ی نشان دادن صحنه های ممنوعه و حساس (خشونت فراوان) تابوشکنی کرد. فیلم «بانی و کلاید» اگر چه با استانداردهای کنونی فیلم معمولی از لحاظ درجه خشونت به حساب می آید اما خشونت فیلم با نشان دادن تکه های بدن و خون های فراوان پاشیده شده به هوا برای سینماروهای سال ۱۹۶۷ غیرقابل تحمل بود. این شرایط در اوج داستان که بانی و کلاید (با بازی وارن بیتی و فایه دانوَی) توسط پلیس های مجهز به مسلسل کشته می شوند بدتر نیز می شود. آرتور پن کارگردان فیلم می خواست این فیلم را تا حد ممکن واقعی بسازد. وی با ارجاع به جنگ ویتنام می گوید که می خواسته نمایی واضح از جنگ و نبرد را به تماشاگران آمریکایی نشان دهد.
صحنه ی کشته شدن خوفناک بانی و کلاید چنان جنجالی به پا کرد که راجر ایبرت، منتقد نامدار سینما در باره ی آن چنین گفته است:" شاید برای دیدن یک فیلم هالیوودی دیگر که چنین جنجال شدیدی را به وجود آورده باشید باید به سراغ فیلم «روانی» [Psycho](1960) بروید". شخص اصلی که به شدت با فیلم مخالفت می کرد بوزلی کروثر از مجله ی نیویورک تایمز بود که قدرتمندترین منتقد فیلم دوران خود به شمار می آمد. به محض اکران فیلم،وی دو سه ماه کاری آینده ی خود را وقف حمله به فیلم در هر فرصتی که بدست می آورد کرد. او «کشتارهای وحشیانه» فیلم را «بی معنا» و بی هدف خوانده و فیلم را فیلمی «بی مزه» می نامد. اما انتقادات شدید کروثر نتوانست مانع محبوبیت فیلم «بانی و کلاید» شود و بعدها فیلم هایی مانند «گروه خشن» (The Wild Bunch)، « پرتقال کوکی» (A Clockwork Orange) و تمامی فیلم های کوئنتین تارانتینو راه آن را ادامه دادند.
۱۳- این گروه خشن (۱۹۶۹)
سینماروهایی که فیلم «بانی و کلاید» را برای دیدن بسیار خشن می دانستند با دیدن فیلم «این گروه خشن» فیلمی پر از تیراندازی و کشتار ساخته ی «سام پکین پا» شوکه شدند. فیلم را بیشتر به خاطر دو صحنه ی دراماتیک و مشهور تیزاندازی و نبرد مسلحانه اش می شناسند و در سال 1969، صحنه ی نهایی نبرد حماسی بین یاغی های دوست داشتنی و گروهی بزرگ از سربازان مکزیکی بدون شک پرخشونت ترین صحنه ای بود که تا آن زمان در هالیوود دیده شده بود. فیلم برداری صحنه ی نهایی فیلم دو هفته به طول انجامید و 10.000 فشفشه که هر کدام با گوشت واقعی پر شده بود مورد استفاده قرار گرفت.
علاوه بر این برای صحنه ی پایانی از مقدار زیادی خون و تکه های گوشت و استخوان استفاده شد که به هوا پرتاب می شدند. همچنین در فیلم دیده می شد که زنان کشته شده و بچه ها به سربازان تیراندازی می کردند که هیچکدام از این اتفاقات به مذاق تماشاگران آن زمان فیلم خوش نیامد. خشم تماشاگران از خشونت بالای فیلم باعث شد که برخی از آن ها پیشنهاد دهند اسم فیلم به «حمام خون» تغییر داده شود و برخی دیگر نیز گفتند که تنها یک «انسان دیوانه» این فیلم را دارای «خلاقیت» خواهد دانست. حتی بسیاری از منتقدان به «پکین پا» گفتند که شاید نباید هیچگاه این فیلم را می ساخت. به همین دلیل وی مجبور شد برخی از صحنه ها را از فیلم حذف کند ولی این موضوع نیز مانع از شهرت فیلم به یک فیلم پر از خشونت نشد و آن را به یکی از فیلم های جنجالی تاریخ تبدیل کرد. جالب این که جنجال این فیلم با توجه به تاثیری که بر روی فیلم های کوئنتین تارانتینو داشته است نیز امروزه همچنان ادامه دارد.
14- راننده تاکسی (1976)
فیلم «راننده تاکسی» (Taxi Driver) علی رغم اینکه به یکی از بهترین و موثرترین فیلم های کلاسیک سینما تبدیل شد اما پایان بحث برانگیزش جنجال های زیادی به پا کرد. همه چیز زمانی آغاز می شود که تراویس بیکل (با بازی رابرت دنیرو) تصمیم می گیرد برای تبدیل شدن به یک قاتل تمام عیار دست از مسافرکشی بردارد. این راننده تاکسی دارای پتانسیل قتل، خیال دارد که یک سیاستمدار بسیار برجسته را ترور کند اما وقتی که نقشه اش موثر واقع نمی افتد ترجیح می دهد یک دختر نوجوان روسپی را از چنگ افرادی که وی را اغفال نموده اند نجات دهد..
در حالی که وی در یک روسپی خانه ی محلی درگیری مسلحانه ایجاد می کند خود نیز زخمی می شود. زمانی که پلیس در محل حاضر می شود می بینیم که ضد قهرمان داستانمان تغییر شصخیت داده و غرق درخون روی زمین دراز کشیده است. در نهایت تراویس به جای این که به قبرستان برود یا به دلیل خیالات تروریستی اش محاکمه شود به قهرمان بزرگ نیویورک سیتی تبدیل می گردد. وی زنده می ماند و در سکانس پایانی می بینیم که تغییرات شخصیتی زیادی در او دیده شده و ناگهان محو می شود. همین موضوع باعث مبهم بودن پایان داستان شده است.
پل شرایدر، نویسنده ی فیلم نامه ی فیلم در این باره می گوید که او انتهای داستان را از داستان واقعی زنی به نام سارا جین مور الهام گرفته که سعی کرد پرزیدنت جرالد فورد را به قتل برساند اما در نهایت سر از صفحه اول مجلات درآورد. شرایدر از آسان بودن قرار گرفتن شخصیت های خلافکار و قاتل در مرکز توجه رسانه ها، تصمیم گرفت که جامعه ی امروزی را با تبدیل کردن تراویس از یک انسان دیوانه و قاتل به یک ابرقهرمان مورد انتقاد قرار دهد. البته شرایدر خود بر این باور است که دیر یا زود تراویس قصه به نقش واقعی خود به عنوان یک قاتل بازخواهد گشت. وی بر این باور است که " فیلم های خوب خود را برای تفسیر تماشاگران باز می گذارند". مارتین اسکورسیزی نیز که فیلم را کارگردانی کرده با دیدگاه شرایدر موافق است. این که آیا تراویس زنده می ماند یا می میرد به این بستگی دارد که فکر کنید آیا در دنیایی زندگی می کنیم که انسان های روانی به شخصیت هایی مشهور تبدیل می شوند یا نه.
ارسال نظر