روح سرگردان در نمایش «شرق دور، شرق نزدیک»
«شرق دور، شرق نزدیک» با بازی حامد بهداد، بهناز نازی، کامبیز امینی، کتانه افشارینژاد، محسن گودرزی، بهار نوحیان، مرجان فریقی و با طراحی خوب نور رضا حیدری تا ۲۷مردادماه در تماشاخانه شهرزاد روی صحنه میرود.

نمایش شما با واژه «دروغ» آغاز میشود که از دید کامران، کاراکتر نویسنده، بزرگترین کشف و اختراع انسان است. ایده این نمایشنامه بر پایه دروغ ریخته شده بود یا از داستان به دروغ رسیدید؟
ایده بر اساس یک قصه بود نه یک تم. من هیچگاه بر اساس یک تم نمایشنامه نمینویسم، معمولاً بعد از نگارش، متوجه تم نمایشنامه میشوم. من داستان یک زن و شوهر را در ذهن داشتم که بر سر بچهدار شدن اختلاف دارند. شوهر، نویسندهای است که به خاطر شرایطی که جامعه به او تحمیل کرده است توان چاپ آثارش را ندارد و دیگر انگیزه نوشتن هم ندارد. منزوی است و انتقادات و دیدگاه خاص خودش را نسبت به تاریخ، جامعه و هستی دارد و در یک جایی به این نتیجه میرسد که باید «در ستایش دروغ» رسالهای بنویسد زیرا جهان امروز بر پایه دروغ بنا شده است و حتی اعتمادی هم به تاریخ نیست زیرا به قول همین نویسنده، تاریخ را زندههایی مینویسند که بر سینه مردگان شادی میکنند. این نگاه و اندیشه شخصیت داستان است که لزوماً دیدگاه من نیست.
به همین خاطر بخش تاریخی و روح سرگردان دوره هجوم مغول را در نمایش جای دادید؟
از نظر من جدیترین بخش نمایش همینجاست. در نگارش تاریخ تنها سهمی که هیچگاه منظور نشده، سهم مردم است. همیشه از شاهان، وزیران و سرداران نوشته شده است، در مهمترین منابع تاریخی مثل تاریخ جهانگشای و تاریخ بیهقی از مردم کوچهوبازار چه چیزی ثبت شده است؟! مردم مهرههایی هستند که بدون اختیار جابهجا میشوند و نقش تعیینکنندهای جز حفاظت از شاه و سیاهیلشکر بودن ندارند. در نمایشنامه من، مشخصاً یک فرد عادی از روزگار گذشته آمده است که حرفهایش را از کتابها نگرفته. او در مورد خانوادهاش و جفایی که بر تن و وجود خودش وارد آمده سخن میگوید. این بخش نزدیکترین چیز به حقیقت است.
داستانی که ابتدا در ذهنتان بود بر محوریت مرد نویسنده میچرخید یا مثل نمایش هانا، همسر او کاراکتر محوری قصه بود؟ هانایی که نمادی از هستی است، نماینده قدرت باروری و آفرینش، تنها کسی که در مقابل مسخشدگی و عادت به بینظمی میایستد.
نمایش من قهرمانی به مفهوم کلاسیکی ندارد اما کاراکتر محوری من از ابتدا هانا بوده است. همسر او میخواهد نظم وجود زن را یعنی نظم بارداری را با تهدید به خودکشیاش بر هم بزند. اما زن به دنبال راهی برای نظم بخشیدن است و مرد مدام نظام را به هم میریزد و زن منظم میکند و این روال تا پایان ادامه دارد. این ساختاری بود که میخواستم از ابتدا وجود داشته باشد. این نمایش بیش از تمام آثار من زنانه است.

پلاسکو بر چه مبنایی به قصه اضافه شد؟
من معتقدم خانه و خانواده از پیکره جامعه جدا نیست و هر دو بر هم تأثیر میگذارند. بیرون از ما فاجعهای اتفاق افتاد که از پنجره یا تلویزیون قابل رؤیت بود و اینکه اگر تاکنون خانه ما آتش نگرفته دلیلی بر امنیت ما نیست. این موضوع نمایش مرا تکمیلتر کرد و به سمت نمایشی چندآوایی برد. اگر خیالمان راحت باشد که مانند کارتنخوابها در سرما نمیمیریم بیهوده است، شاید ما هم در یک شب آرام دچار مرگ سفید و گازگرفتگی شویم. مرگ در اطراف ما پرسه میزند. حادثه هر لحظه ممکن است اتفاق بیفتد و اگر این حادثه شکل سیستماتیک به خودش بگیرد و هر لحظه دستخوش حادثه باشیم یعنی یک جای کار شدیداً میلنگد.
پلاسکو در نمایش شما نمادی از کل جامعه است، به نظر شما پلاسکو تا همیشه نمادی از ناامنی و بیثباتی باقی میماند؟
به نظر شما بار دیگر مغولها به همان شکل به کشور ما حمله میکنند؟
قطعاً نه!
من هم همین نظر را دارم، اما فکر میکنم ما به شکلهای دیگری با هجوم مغولها مواجهیم. ترافیک، آلودگی، امواج ماهوارهای و پارازیتها که سردردها و بیماریهای انسانی را در پیش دارد نمونه مدرنی از هجوم مغول است و تنها رنگ عوض کرده است. دیگر لازم نیست تاتارها از سرهای بریده مناره بسازند؛ همین که آمار طلاق و اعتیاد رو به رشد است، شکاف طبقانی گستردهتر میشود و طبقه متوسط در حال متلاشی شدن است یعنی زنگ خطر بزرگی زده شده. چه چیزی موجب فروپاشی جماهیر شوروی شد؟ در کشورهای دیگر، مثل امریکا، زمانی که متوجه فروپاشی طبقه متوسط شدند آن را تقویت و تأمین کردند و اصناف را برای ثبت اعتراضها به رسمیت شناختند.
در مقابل این تهاجم مدرن هنر را در چه وضعیتی میبینید؟
رفتارهای غلط موجب سرخوردگی هنرمند و انزوای او میشود. هنرمندان، دیگر بازار کارشان را در بازارهای خارج از مرز جستوجو میکنند. کوچ هنرمندان تهدیدهایی است که هنر را تحت فشار قرار داده است. وقتی یک هنرمند تجسمی مورد تکریم و حمایت قرار نمیگیرد و گالریای برای به نمایش گذاشتن آثارش ندارد چه توقعی میتوان از او داشت؟ وقتی مجسمهسازی اثر خلقشدهاش را به خاک میسپارد، یک اعتراض بزرگ کرده، این مزار یعنی دهشت برای کسی که کارش آفرینش است. فراموش نکنیم هنرمندان یک ویژگی خداگونه دارند، «قدرت آفرینش» که آدمهای عادی از آن بیبهرهاند و نهایتاً بتوانند به مهارت برسند.

نمایش شما در کل نمایشی نمادین است، نویسنده نماینده قشر روشنفکر، روح سرگردان نماد تاریخ، زن نماد هستی و...آیا این نمادها از ابتدا در ذهنتان اساطیری بودند یا هنگام نگارش «شرق دور، شرق نزدیک» سویه اساطیری یافتند؟ چرا که حتی نام نمایش بهگونهای اساطیری است.
وقتی از نماد حرف میزنیم حتماً پای اسطوره در میان است. وقتی از زن حرف میزنیم نگاه اسطورهای باروری و زمین و زایش داشتهایم. این نشانهها همه ریشه در اسطوره دارند. درک روابط بین آدمها در دنیای امروز، بدون درک کردن اساطیر و کارکرد نشانهای آنها، ممکن نیست. وقتی از زن و شوهر حرف میزنیم باید به گذشته، نه گذشتهای آدم و حوایی، نگاهی داشته باشیم. مفاهیم ازلی مفاهیمی اساطیری هستند، عشق، هستی و مادر که در تمام کتب مقدس و فرهنگها نیز وجود دارند و نگاه من هم به آنها از همین منظر است. دیدگاههای جوزف کمبل، اسطورهشناس امریکایی نیز روی تفکر هنری و علوم اجتماعی من بسیار تأثیر گذاشته است.
دکور شما فضایی خالی است، هیچ وسیلهای در صحنه دیده نمیشود، بازیگران حتی کفش به پا ندارند و مخاطب باید از قوه تصورش یاری گیرد. این خلأ نماد چیست؟ زهدان مادر یا تابوت؟
نخستین چیزی که در گستره و یلگی صحنه دیده میشود همین خلأ است. ما روی این صحنه پایمان روی زمین است اما همین زمین هم مطمئن نیست و نمیتوان به آن تکیه کرد و میشود روی همین زمین فروریخت، همانگونه که یکی از کاراکترهای ما، مرد آتشنشان، از نخستین تا آخرین حضورش مدام در حال فروافتادن است. این فضای خالی فضایی است که هویتش را از اشیا و طبیعت نمیگیرد بلکه آن را از مفهوم خودش در ارتباط با انسان گرفته. خانه ما به شکل مرسوم خانه نیست، مثل کاروانسرایی است که از هرجایی همه وارد و خارج میشوند. عین دالانی که در آن گیر افتادهای و فرصتی داده شده که در آن باشی تا عشق بورزی، حرف بزنی یا برعکس مورد غضب واقع شوی، به هم بریزی و به هم ریخته شوی و زمانت که به پایان رسد باید از این میدان کنار روی.
نمایش شما پر از جزئیاتی است که مثل مهرههای تسبیحاند. شما با نخی که ترکیب فرمهای آیینی و مدرن است آنها را به هم وصل کردهاید. چگونه به این شیوه اجرایی رسیدید؟
نمایشنامه ما یک نمایش روایتمحور است. ما ابتدا باید کشف میکردیم این گفتوگوها به سمت مخاطب باشد یا دیوار چهارم حفظ شود. ما ابتدا روایتها را برای تماشاگر اتود کردیم اما فرم زیبایی به ما نداد و جادوی ما را به هم ریخت. ما میخواستیم به سمت آیین حرکت کنیم و در آیین، روح جادو، اثیری و کیهانی وجود دارد و اگر قرار باشد تماشاگر وارد آن شود عملاً ما فقط جادو و آیین را نمایش میدهیم و این روح جاری و ساطع نخواهد شد. بر این اساس خواستم روایتها شکلی مخصوص به خود بیابند که تماشاگر تنها شاهد و ناظری باشد بر اتفاقی که پشت یک دیوار نامرئی در حال رخ دادن است. این مسأله روایتمحوری ما را به این سمت برد که هرچقدر میتوانیم به این روح اساطیری و آیینی و اندکی هم تئاتر مقدس بپردازیم.
نظر کاربران
جالب بود