جوخهی انتحار؛ بررسی قسمت پنجم فصل هفتم «بازی تاج و تخت»
قسمت پنجم از فصل هفتم این سریال که ایستواچ نام دارد، به راحتی میتواند لقب بدترین قسمت این فصل تا اینجا را یدک بکشد؛ آن هم در حالی که چند اتفاق بسیار بسیار هیجانانگیز در آن به وقوع پیوست و شاید از از مهمترین رازهای تاریخ سریال در آن فاش شد.
این سرعت و ریتم سریع اولین و محکمترین ضربهی خود را متوجه روند منطقی اتفاقات موازی داستان میکند. در حالی که جان طی چند دقیقه از دراگوناستون به ایستواچ میرسد، نایت کینگ و ارتش مردگانش حدود شانزده قسمت است از هاردهوم به سمت ایستواچ در حرکت اند! همین مثال را میتوان به کل سریال نیز تعمیم داد. همین موضوعِ شاید از نظر برخی بیاهمیت، باعث شده روابط علت و معلولی رویدادها به شدت خدشهدار شوند و مثلا مخاطب احساس کند هنگامی که دنی و ارتش دوتراکیها سربزنگاه مثل بلای آسمانی بر سر جیمی و ارتش لنیسترها نازل میشود، یک جای کار میلنگد و گویی سازندگان از چیتکد برای پیشبرد داستان استفاده کردهاند!
دومین ضربهی افزایش ریتم، به شخصیت پردازی شخصیتهای سریال برخورد میکند. سریال بازی تاج و تخت از همان ابتدا به شخصیتپردازی بسیار قوی و فوقالعادهی خود معروف و مشهور شد. در طی این چند فصل دیدیم که چطور شخصی مثل سرجیمی توانست از یک چهرهی منفور هوادار، به یکی از محبوبترینهای سریال بدل شود یا تیریون لنیستر چگونه قوس شخصیتی خود را طی کرد و از یک پسر عیاش حال به هم زن، به یکی از بهترین مشاوران وستروس تبدیل شد. حتی دربارهی آریا نیز با اینکه خط داستانی او در براووس گاهی ملالآور و بیاهمیت جلوه میکرد، اما باعث شد به خوبی تغییر او از یک دختربچهی شوخ و سادهدل، به قاتلی مخوف و ترسناک را درک و باور کنیم.
قسمت پنجم در آغاز با نشان دادن ایستواچ در شرقیتین نقطهی دیوار کنار دریا در تیتراژ، هیجانمان را بالا میبرد اما به همان سرعت نیز این هیجان به سردی میگراید. سکانس ابتدایی با نجات جیمی و بران از رودخانه شروع میشود که بدترین شروع ممکن است. سازندگلن حتی به خود زحمت ندادهاند کمی تعلیق به گم شدن جیمی بدهند و در اولین فرصت خیال همه را ارحت میکنند که او صحیح و سالم است. دلیل آن هم کاملا مشخص است؛ سریال دیگر وقت این خرده داستانها را ندارد و جیمی باید به سرعت به کینگزلندینگ برگردد تا از پدر شدنش خبردار شود و با برادر کوتولهاش دیدار کند! از این کجسلیقگی که بگذریم تازه میرسیم به بیمنطقی عمیق روند داستان. چرا هیچ کس از ارتش دنی به دنبال فرماندهی لنیسترها نگشت؟ به همین سادگی ایستادند و گذاشتند جیمی دربرود؟ واقعا بدتر از این نمیشد این قائله را ختم کرد.
دنی حالا دوره افتاده و به هر کس میرسد، علاوه بر بازخوانی القاب خودش، یک Bend the Knee هم نثارش میکند. این مدل غرور و سرسختی دنریس با مهر و عطوفتی که در جاهای دیگر از خود نشان میدهد گاها سازگار نیست. او یک جا لرد تارلی و پسرش را به خاطر وفاداری زنده زنده میسوزاند و در جای دیگر حاضر نمیشود برای فتح وستروس به پایتخت حمله کند. خود ماجرای تارلیها هم جای تامل بسیار دارد. لرد رندیل تارلی در حالی به لنیسترها وفادار میماند و کشته میشود که به تازگی به خاندان متحد باستانی خود یعنی تایرلها خیانت کرده!
در دراگون استون جان با دروگون، بزرگترین فرزند دنی خوش و بشی میکند و در کنار تیریون و خود ملکه، سومین فردی میشود که با اژدهایان ارتباط برقرار کردهاند. این ارتباط با جان از آنجایی که او خون یک تارگرین را در رگها دارد، خیلی دور از انتظار نبود اما دربارهی تیریون هنوز حرف و حدیثهای زیادی هست که آیا او هم در واقع یک تارگرین است یا خیر. این میتواند دلیل خوبی برای تنفر تایوین از این کوتوله باشد. آنطور که در افسانهها آمده، سه اژدها سوار وجود دارند، آیا جان و تیریون در کنار مادر اژدها، این سه سوار خواهند بود؟ دیگر اتفاقات جبههی دراگون استون به شکل دیوانهواری سریع رخ میدهند. آن به سرعت با رسیدن زاغی از سوی برن، متقاعد میشوند که با سرسی صلح موقت کنند و به سمت شمال لشکر بکشند. این تصمیم به قدری ناگهانی و باورنکردنی است که باعث میشود همهی حوادث این فصل تا قبل از آن به ناگاه به پوچی بدل شوند. چیزی که در این سکانسها به خوبی جلب توجه میکند، علاقهی روزافزون دنی به جان است. در نگاههای ملکه توجه و شاید عشق شعله میکشد!
یکی از اتفاقات مهم داستان، ملاقات دوبارهی تیریون و جیمی بود که اینقدر سریع و بی مقدمه رخ داد که کمترین بار احساسی و هیجانی نداشت. این از همان مشکلاتی است که گفتیم ریتم سریع بر سر سریال آورده است. یکی از مهمترین و موردانتظارترین اتفاقات این فصل، به شکلی غیرقابل باور و حتی سرد و بیاهمیت به وقوع پیوست و تمام. در این بین گندری نیز به سریال بازگشت اما آن هم به نظر میرسد به ضرب و زور سوالات مکرر طرفداران از سرنوشتش و محبوبیت این شخصیت بوده است.
در شمال بیلیش دارد آرام آرام نقشههایش را نمایان میکند. به نظر میرسد برنامهی او اختلاف افکنی بین استارکها مخصوصا آریا و سانسا است. بیلیش کاملا عامدانه کنجکاوی آریا را برانگیخت و نامهای که سانسا سالها پیش به دیکتهی سرسی در زمان بازداشت شدن پدرش برای راب نوشته بود در دسترس او قرار داد تا با خواندن آن، آتش اختلاف بین دو خواهر را شعلهور کند. متن نامه این بود: «راب من این نامه را با دلی اندوهگین می نویسم. شاه خوبمون رابرت از جراحاتی که در شکار شغال داشت مرده. پدر به خیانت متهم شده او با برادران رابرت علیه جافری عزیزم توطئه کرده و سعی در دزدیدن تاج و تخت اون داشته.
سمول تارلی هم اولدتاون را ترک کرد. مدتها منتظر رسیدن او به مرکز علم و دانش وستروس بودیم اما این حضور به هیچ عنوان قابل قبول و هیجانانگیز نبود. او به شکل مسخره و سادهای سر جوراه را درمان کرد، راز انبار شیشهی اژدها در دراگون استون را کشف کرد و از کنار یکی از مهمترین رازهای تاریخ سریال به سادگی عبور کرد! در این قسمت در جایی گیلی از روی کتاب خواند که استاد اعظم مینارد در دورن، به شکل پنهانی طلاق شاهزاده ریگار از همسرش را صادر و او را به همسری زنی دیگر درآورده است.
و درنهایت جوخهی انتحاری که جان تشکیل داده به آن طرف دیوار در ایستواچ پا گذاشت تا یک وایتواکر زنده (چه پارادوکسی!) به جنوب دیوار ببرد. البته نکته اینجاست که دیوار با جادویی از عبور مردگان جلوگیری میکند، پس چطور قرار است این موجود از دیوار رد بشود؟! قسمت بعدی تقابل دوبارهی جان با شاه شب را این بار حماسیتر از گذشته خواهیم دید. باید دید از این جوخهی انتحار چند نفر زنده برخواهند گشت. من پیشبینی میکنم این افراد خوش شانس، هاوند، جوراه و بریک دانداریون نخواهند بود. تورموند هم بعید است کشته شود. هنوز از به یاد آوردن جملهای که به جان گفت لبخند به لبم میآید؛ «چند نفر با خودت آوردی؟ کافی نیست. زن گندهه چی؟»
بازی تاج و تخت با تمام ایرادت بزرگی که به آن وارد است به پیش میرود. فعلا باید از سریال لذت ببریم و امیدوار باشیم در ادامه کمی از سرعت نور این بازی مخفوف کاسته شود. منتظر شاه شب در قسمت آینده خواهیم بود.
نظر کاربران
قسمت شیش هم اومد. لیک شد. ببینیدش حتمن. مهمترین اتفاق تاریخ سریال توو این قسمت افتاد. خیلی ناب بود این قسمت.
اینا رو کی ترجمه می کنه؟:))))))) حداقل به یکی بدید سریالو دیده باشه. رابرت رفته بود شکار گراز نه شغال :)))))))) آخه کی میره شغال شکار کنه؟ :)))))))))) بعد نویسنده ی اصلی هم همه پیش بینیاش غلط از آب درومد. با توجه به قسمت شیش. ولی واقعن شخصیت پردازی قربانی سرعت سریال شده.البته به نظر من ریگار پدر جان نیست.
دیگه خیلی بی انصافی دارید میکنید درسته که همه چی سرعت گرفته ولی هنوزم خوب داره پیش میره و اصطلاح فاجعه آمیز به شدت بی انصافی هست من که واقعا هر هفته مشتاق تر از هفته قبل منتظرش هستم و ناراحت از اینکه به زودی این فصل هم تموم میشه و ماباید دوسال دیگه برای فصل آخر صبر کنیم آخه چرا وقتی همه قسمت هاش آمادست دوسال باید وقفه بندازن اصلا منطقی نیست