درباره کتاب «خرستان» لوریس چکناواریان و شوخیهای نمادیناش
لوریس چکناواریان درباره کتاب «خرستان» می گوید؛ شوخی هایی نمادین که او به تازگی آن ها را منتشر کرده است
فابل یا افسانه تمثیلی سبکی از نوشتن است که به قصه منظورم یا منثور کوتاهی گفته می شود که پیام اخلاقی دارد. در این نوع از نوشته ها، شخصیت های اصلی آن حیوانات هستند و مانند انسان ها حرف می زنند. در ادبیات کلاسیک «داستان های بیدپای» یا همان «کلیله و دمنه» را داریم و اگر بخواهیم از اثری متاخر نام ببریم، باید به «خرنامه» اشاره کنیم.
در داستان فابل، حیوانات مانند انسان ها رفتار می کنند و سر آخر درصدد پندآموزی است و نویسنده گفتن حرف را در این گفت و گو از این می گوید که هیچ هدف خاصی را در «خرستان» دنبال نمی کند و فقط درصدد خنداندن دیگران بوده است.
لوریس چکناواریان را همگان با موسیقی می شناسند اما چند ماهی است که مجموعه داستان گروتسکی با عنوان «خرستان» از او منتشر شده است. او هر چند خود را نویسنده نمی داند اما انتشار این کتاب خبر از دستی بر آتش داشتن او در نوشتن می دهد. «خرستان» مشتمل بر 31 داستان طنز درباره خرها است که در سرزمینی به نام خرستان زندگی می کنند. در ادامه چکناواریان از این کتاب و کمک هنرهای دیگر به او برای پرداختن به موسیقی می گوید.
چرا خر و «خرستان»؟ از این گروتسک استفاده کردید تا بتوانید انتقاد اجتماعی را راحت تر بیان کنید؟
وقتی کتاب «خرستان» را می نوشتم هیچ منظور سیاسی و اجتماعی ای در نظر نداشتم. وقتی در باغ وحش بودم و حیوانات مختلف را می دیدم، متوجه شدم خصلت بعضی از حیوانات در انسان ها هم وجود دارد. بعضی از انسان ها هستند که اخلاق روباه ها را دارند و... در هر کدام از ماها یکی از این حیوانات زندگی می کند. خر را خیلی مظلوم دیدم و از آن الهام گرفتم. دیدم که خودم هم در زندگی اشتباهاتی کرده ام. به این نتیجه رسیدم که یک کشور دور افتاده ای در کره زمین، به نام خرستان به وجود بیاورم که در آن خرها با هم زندگی می کنند و در کنار آن هم کشوری به نام الاغستان وجود دارد ولی هیچ نوع هدفی از اجتماع خودمان یا سیاست نداشتم.
پس این انتخاب فضا و کاراکترها بیشتر با توجه به ناخودآگاه و حس شوخ طبعی خودتان بود که صورت گرفت؟
بله. بیشتر به خودم نگاه کردم که هر روز شبیه یک حیوانم. بعضی روزها هم شبیه خرها هستم. خیلی چیز طبیعی ای است که ما هر روز یکسری رفتارهایی می کنیم که واقعا به حیوان ها نزدیک می شویم. خرها مانند ما یک کشوری به نام خرستان و یک سیستمی برای خودشان دارند که با هم زندگی می کنند و خیلی هم موفق هستند. بیشتر یک فانتزی است.
در فابل به علت ناشناخته بودن فضا و مراودات آن ها دست نویسنده برای نوشتن باز است ولی از طرف دیگر، نویسنده برای باورپذیر کردن آن ها کار دشواری دارد. تمهید شما برای مواجهه با این سهل و ممتنع چه بود؟
خیلی طبیعی رفتار کنم. آدم وقتی قلم را بر می دارد، حرفش را می زند حال ممکن است عده ای خوششان بیاید و عده ای خوششان نیاید. مهم این است که آدم حرفش را بزند. این داستانی است که سال های سال در ذهنم بود و آن را نوشتم و هیچ هدف دیگری جز اینکه مردم را بخندانم، نداشتم.
از ابتدا هم ایده به این شکل اپیزودیک بود یا اینکه یک خط کلی داشت که بعدتر به داستان های کوتاه تقطیع شد؟
نه به همین شکل بود. من 70 داستان نوشتم که از این بین 31 داستان برای چاپ انتخاب شد.
دلیل انتخاب شدن این ۳۱ داستان و حذف شدن داستان های دیگر چه بود؟
این 31 داستان انتخاب شده طنز است و بقیه مقداری تراژدی بودند. خوشحالم که از این داستان ها استقبال شده است. من نویسنده نیستم، آهنگساز و رهبر ارکسترم ولی همزمان نقاشی هم می کنم، داستان هم می نویسم.
دیگران از شوخ طبعی لوریس چکناواریان می گویند، در طنز به دنبال هدف خاصی هستید؟
نه. هیچ هدف، منظور و نکته ای که پشت پرده باشد، ندارم. البته هر کاری که هر شخصی در این زندگی انجام می دهد، شخص دیگری آن را به چیز دیگری که از آن برداشت می کند، ترجمه می کند. این کتاب هم همان طور است. هر کسی بخواند شاید از آن برداشتی داشته باشد ولی من هیچ برداشتی نداشتم جز اینکه بنویسم و بخندانم. درواقع اگر نگاه کنید، در مورد خرها ما حقشان را پایمال می کنیم. حیوان هایی فوق العاده زیبا، باهوش و دوست داشتنی هستند. کارهای بدی که ما انسان ها انجام می دهیم هیچ حیوانی انجام نمی دهد.
به این اشاره کردید که به سراغ هنرهای دیگر مثل نقاشی هم رفته اید. میان نوشتن و موسیقی وجه اشتراکی مثل ریتم و ضرباهنگ وجود دارد. کدام یک از این هنرها بیشتر به انتقال حس شما کمک می کند؟
موسیقی زبان روح من است و تمام عمرم برای آن وقت گذاشته ام. موسیقی 99 درصد و تکنیک و علم است و یک درصد هنر است. هنر واقعی به خصوص موسیقی، کاملا علم. وقت های آزادم را نقاشی کرده ام و داستان نوشته ام ولی وقتی داستان نوشتم، نمی گویم نویسنده هستم یا وقتی نقاشی کردم، نمی گویم نقاش هستم. نوشتن در مرحله اول یک نوع موسیقی است. نوشتن، نقاشی یا شاید بازی کردن تئاتر در آینده، عشق های درونی من هستند که به آن ها نپرداخته ام که علم آن ها را یاد بگیرم ولی به خاطر عشقی که دارم آن ها را انجام می دهم ولی کار اصلی من موسیقی و رهبری ارکستر است.
در نوشتن، دستتان برای انتقال حس بازتر نیست؟
نوشتن سخت تر است. هنر حرف روح را می زند و درگیر کلمات و اشتباه فهمیدن دیگران نمی شود. نوشتن در زبان سخت است چون هر کسی یک جمله را که می خواند به هزار نوع تعبیر می کند و می گوید، می خواهد این نکته را بگوید. هنر یک چیز آسمانی است، فرق می کند که دنیا را با راه رفتن ببینی یا دنیا را از آسمان ببینی.
یک نویسنده خیلی طول می کشد تا به شهرت برسد اما در موسیقی شهرت و اعتبار دارید. این شهرت شما در هنری دیگر چقدر به دیده شدن کتاب کمک کرد؟
تحقیق نکردم. خیلی روی آن تاکید ندارم و با کسی صحبت نکردم تا ببینم. مثل هوس خوردن غذایی بود.
بیشتر حرفم این است که افرادی مثل لوریس چکناواریان که در زمینه دیگری تخصص دارند و معروف هستند، وقتی به سراغ هنر دیگری هم می آیند همان دغدغه را دنبال می کنند؟
نمی توانم آن دغدغه را دنبال کنم چون من آن تعلیمی که در موسیقی دیده ام در نقاشی و ادبیات ندیده ام و حرفه من هم نیست، صرفا زبان دوم من است که کمک می کند فکر و روحم بازتر شود و کار خودم را بهتر انجام دهم. هنر اول من موسیقی است. یک موزیسین باید خیلی خوب ادبیات را بشناسد، خیلی خوب تئاتر را بشناسد. من هفته ای دو، سه بار می روم و تئاتر می بینم. همه این ها به کار یک موزیسین کمک می کند. هیچ چیز غیرممکنی وجود ندارد. در این دنیا همه چیز امکان دارد. از یک جهت خیلی بزرگ است و از یک خیلی کوچک است.
از هنرهای دیگر چگونه کمک می گیرید؟
دقیق نمی شود گفت چگونه. مثل این است که شما متولد شوید و هیچی در دنیا نبینید. اگر یک نفری که متولد می شود را به جنگل های آمازون ببری هیچ پیشرفتی نخواهدداشت ولی آدم به آدم یاد می دهد. ما از یکدیگر یاد می گیریم. جمع ما می شود فرهنگ. مجموع نقاش، آهنگساز و نویسنده می شود فرهنگ.
از این که گفتید که هنرهای دیگر برای موسیقی به شما کمک می کند. از موسیقی چه کمکی برای نوشتن و نقاشی گرفتید؟
اسم نقاشی را گذاشته ام موسیقی روی بوم. نقاشی هایم روی موزیک است. در نوشتن هم چه بخواهی چه نخواهی از فرم و حس موسیقی استفاده می شود. حتما فرق می کند میان کتاب نوشتن یک موزیسین با یک نویسنده یا نقاش. بخواهی یا نخواهی شغل اصلی شان در آن جا منعکس می شود.
در این باره کمی بیشتر توضیح دهید. چگونه یک نت تبدیل به کلمه می شود؟
هیچ موقع یک نت تبدیل به کلمه نمی شود، احساس نت تبدیل به کلمه می شود. احساسی که موسیقی به شما می دهد، تبدیل به کلمه می شود و آن احساسی که نقاشی به شما می دهد، تبدیل به نت می شود. هنر، احساس است. هنر یک زبان است. ممکن است شما یک چیزی را به انگلیسی بخوانید و بعد یک چیزی به فارسی بنویسید.
تصمیمی برای ادامه «خرستان» یا چاپ داستان هایی که کنار گذاشتید دارید؟
خیلی داستان های دیگر هم دارم. شاید روزی داستان های عاشقانه ام را چاپ کردم. اما چون صرفا نویسنده نیستم چاپ نمی کنم؛ ولی ممکن است یک روزی هم داستان های تراژدی و عاشقانه ام را جمع آوری و چاپ کنم. هنوز جوان هستم و خیلی وقت دارم. اولین چیزی که در زندگی مهم است این است که آدم در زندگی خودش را جدی نگیرد، بلکه کارش را جدی بگیرد. من خودم را جدی نمی گیرم، کارم را جدی می گیرم. اگر خودت را جدی نگیری همه کاری را می توانی انجام دهی.
نظر کاربران
جالب بود