جدیدترین فیلم مستند ساز فیلسوف درباره اینترنت
جدیدترین فیلم مستند ورنر هرتسوگ، درباره اینترنت است؛ «بیا و ببین: خیالات خوش دنیای اینترنت».هرتسوگ به ما هشدار می دهد، از ما می پرسد آیا به پیامدهای کاری که می کنیم واقفیم؟ یا در واقع می کوشد نشان دهد به پیامدهای کاری که می کنیم آگاه نیستیم و خیلی هم دوست نداریم به آن بیندیشیم.
او در فیلمش نمونه هایی از این پیامدها را نشان می دهد: استفاده از شبکه های اجتماعی برای آزار دادن خانواده ای که دخترشان را در تصادفی از دست داده اند، زندگی ترسناک معتادان به بازی های ویدئویی، آدم هایی که به امواج الکترومغناطیس حساسیت دارند و برای خود یک جامعه کوچک عاری از موبایل درست کرده اند... اینها پیامدهای منفی هستند اما وقتی او با مرد جوانی که روی ربات های فوتبالیست کار می کند، مصاحبه می کند، احساسی که به بیننده منتقل می سازد احساسی کاملا منفی نیست، بیشتر احساس حیرت و شگفتی است. مرد جوان با علاقه از این صحبت می کند که در آینده تیم فوتبالی مرکب از این ربات ها می تواند تیم فوتبال برزیل را شکست دهد.
هرتسوگ می پرسد یعنی اینها می توانند جایگزین مسی و رونالدو شوند؟ بعد با اشاره به رباتی که در دست پسرک است از او می پرسد دوستش داری؟ پسرک جواب مثبت می دهد. در این صحنه و بسیاری از صحنه های دیگر، لحن هرتسوگ محکوم کننده نیست. او حقیقتا حیران است که زندگی بشر به سمت مقصد نامعلومی می رود که هیچ کس تصوری از خوب و بد آن ندارد و هیچ کس نمی داند این آینده دقیقا چیست. درست، او با لحن تکبرآمیز برخی اهل علم و پرستندگان تکنولوژی همراه نیست، بارمانتیسیسم ظفرمندانه ای که پیشرفت تکنولوژیک را پیشرفت عام بشر و مطلوب تلقی می کند میانه ای ندارد، اما نگاهش بیشتر، از شگفت زدگی در برابر تحولات همه جانبه ای که در همه شئون زندگی روی می دهد حکایت می کند تا از محکومیت و تقبیح.
به هر رو، وقتی در فیلم دقیق تر می شویم به برخی کاستی های مهم بر می خوریم. نخست این که برخی از موقعیت های مطرح شده در فیلم یا استثنایی هستند (مانند حساسیت به امواج و تصادف ماشین بدون راننده) یا ارتباط چندانی با اینترنت ندارند (مانند آتشفشان های خورشیدی). دیگر این که در مصاحبه های فیلم، مصاحبه شوندگان عموما لحنی بسیار دراماتیک دارند که معلوم است به قصد مهم یا بحرانی جلوه دادن موقعیت اتخاذ شده و خود هرتسوگ با پیدا کردن آدم مناسب یا تشویق چنین لحنی، فضای عمومی فیلم را خلق کرده است و بعد، هرتسوگ به عنوان مصاحبه کننده - زمان درازی است که او به عنوان مصاحبه کننده در حاشیه صوتی فیلم هایش حضوری پر رنگ دارد - گاهی آشکارا پاسخ هایی را در دهان مصاحبه شونده می گذارد و از آنها طلب تایید می کند (مثلا وقتی از خانواده ای که فرزندشان را از دست داده اند و مورد آزار کاربران شبکه های اجتماعی قرار گرفته اند، می پرسد که درد این تجربه را هنوز احساس می کنند، نه؟) گاهی هم نمایشی از یک برخورد اخلاقی از سوی خود راه می اندازد (وقتی می گوید ما به دلیل اخلاقی از آوردن نمونه هایی از این پست های پرخاشجویانه پرهیز می کنیم و فقط گوشه ای از خانه را که مورد علاقه قربانی بوده نشان می دهیم.)
اما نکته مهمتر از همه این که سخنان فیلسوفانه هرتسوگ درباره بی رحمی و بی تفاوتی طبیعت نابخردی بشر (که ورود به دنیای افسارگسیخته پیشرفت تکنولوژیک در عرصه اینترنت نمونه ای از آن است) و در عین حال تحسین تهور آدمیزاد که پا به عرصه ناشناخته ها می گذارد، اندک اندک کمی تکراری و کهنه شده اند.
نزدیک به اواخر فیلم برشی وجود دارد از سخنانی درباره سرنوشت نامعلومی که اینترنت ما را به آن می کشاند. به صحنه رقص و شادمانی در جامعه کوچکی که گروهی از آدم های حساس به امواج الکترومغناطیس برپا کرده اند. در این برش سادگی این زندگی عاری از تکنولوژی در برابر پیچیدگی های زندگی وابسته به اینترنت نگذاشته می شود. فارغ از درستی این مقایسه و نتیجه گیری تلویحی آن به سود زندگی فارغ از تکنولوژی، این حرف تازه ای نیست، اتفاقا آن حیرانی و گم گشتگی هرتسوگ در قبال تکنولوژی که گفتیم جای جای فیلم خود را نشان می دهد جالب تر است تا این پیام ساده و شاید ساده انگارانه.
اخیرا در مقاله ای نکات جالبی درباره حضور هرتسوگ در فضای مجازی خواندم؛ در واقع نه حضور خودش، بلکه حضور آدم های دیگر در قالب هرتسوگ. در توئیتر صفقحه ای هست به نام @WernerTwertzog که در آن ویلیام پاناپاکر نامی پست هایی به سبک هرتسوگ می گذارد، پست هایی درباره همان موضوعات همیشگی این فیلسوف - فیلمساز آلمانی. این ظرفیت تقلیدپذیری گواه این است که حرف ها و لحن فیلمساز ما اندکی قابل پیش بینی شده است. تنها در این صورت است که سخنانی قابل تقلید می شوند.
همین طور هشتگی وجود دارد به نام #twertzog مختص هم یدست کلمات قصار به سبک هرتسوگ به قلم کاربران گوناگون. هرتسوگ خود با خواندن نریشن برای برخی از انیمیشن ها و بازی نقش های کوچک در برخی از فیلم ها بیشتر در نقش های منفی، به ساختن پرسونای خاصی از خود در فضای مجازی دامن زده است (او بازیگر خوبی است و از نوع حضورش در فیلم های خودش نیز این موضوع آشکار است) و همین طور با کارهای عجیب غریبی که همیشه می کرده است. زمانی او مرتب ارول موریس را که اکنون مستندساز مشهوری است، تشویق می کرده است که فیلم بسازد و یک بار هم که از او ناامید شده بوده، گفته اگر ارول فیلم بسازد، حاضر است پوتین هایش را بخورد. بعد از ساخت اولین فیلم ارول موریس، این کار را کرده و از این صحنه فیلم هم گرفته اند.
در یک کلام اظهارات منفی هرتسوگ درباره اینترنت و کامپیوتر در مصاحبه های گوناگون لحنی جنجالی تر از فیلم او دارند. اما آنچه مسلم است او با همه اما و اگرهایی که درباره اینترنت پیش می کشد، خود میلی به سمت این دنیای وحشی دارد که بشر ممکن است در ناشناختگی آن برای همیشه سرگردان شود. فیلم هرتسوگ درباره اینترنت، بازتاب آشکار این رابطه عشق و نفرت توأمان است.
چهار مستند دیگر به کارگردانی ورنر هرتسوگ
درس های تاریکی (1992)
Lessons of Darkness
فیلمی ۵۴ دقیقه ای که عمدتا تشکیل شده است از نماهای هوایی از سوختن چاه های نفت کویت در پی بمباران آنها در طول جنگ عراق و آمریکا در خلیج فارس. این تصویرها به کمک گفتاری که روی آنها خوانده می شود گواه زنده ای هستند از دیوانگی بشر. فیلم در زمان ساختش در جشنواره فیلم فجر به نمایش در آمد. در سالی که جشنواره مروری داشت بر کارنامه سینمایی هرتسوگ و خود او هم در تهران مهمان جشنواره بود.
دیتر کوچولو باید پرواز کند (۱۹۹۷)
Little Dieter Needs to Fly
داستان زندگی یک خلبان آلمانی که بعد از مهاجرت به آمریکا وارد نیروی هوایی می شود و در جنگ ویتنام به اسارت نیروهای ویت کنگ در می آید، شکنجه می شود، تا آستانه مرگ پیش می رود و سرانجام نجات پیدا می کند. دیتر از کودکی عاشق پرواز کردن بوده است. این میل جنون آسا هم استعاره ای است از بلندپروازی بشر و تحسینی که هرتسوگ از این بلندپروازی احساس می کند و هم عواقب وحشتناک آن.
گریزلی من (۲۰۰۵)
Grizzly Man
بیانیه هرتسوگ درباره بی تفاوتی و شقاوت طبیعت و در افتادن او با گفتمان رایج درباره طبیعت مهربان. قهرمان این فیلم مردی است که به قول خودش برای محافظت از حیات خرس های وحشی گریزلی بدون سلاح به میان آنها می رود، اما سرانجام خود طعمه آنها می شود. هرتسوگ تا پایان بین تحسین شجاعت و دیوانگی این مرد و انتقاد از دیدگاه های غلط او درباره طبیعت و خوی خودشیفته او در نوسان است.
سقوط به اعماق (۲۰۱۱)
داستان یک قتل و کندوکاو هرتسوگ در جامعه کوچکی که قتل در آن روی داده است. گفتگو با قاتلان، اطرافیان آنها و خانواده ها و دوستان قربانیان. حاصل این جستجو شناخت عمیقی است از طبیعت پیچیده بشر، میل او به لذت های موهوم، دشواری دست یافتن به حقیقت و راه هایی که بشر برای توجیه و توضیح موقعیت خود می یابد. هرتسوگ گفته است «سقوط به اعماق» می توانست اسم هر یک از فیلم ها او باشد.
هرتسوگ علیه سینماوریته
بیانیه مینه سوتا: حقیقت و فاکت در سینمای مستند
1. به این وسیله اعلام می کنم که «سینماوریته» (سینما حقیقت) از حقیقت خالی است و تنها می تواند به حقیقت سطحی، حقیقت حسابدارها، دست یابد.
2. یکی از نمایندگان شناخته شده سینماوریته زمانی اعلام کرد که با به دست گرفتن یک دوربین و برخورد صادقانه به راحتی می توان حقیقت را به چنگ آورد. او به آن نگهبان دادگاه عالی می ماند که از حجم عظیم قانون ها و روندهای قضایی شاکی بود و می گفت: «به نظر من تنها یک قانون باید وجود داشته باشد. آدم های بد را باید به زندان انداخت.» متاسفانه از دید بیشتر آدم ها، بیشتر وقت ها حق با اوست.
3. سینماوریته فاکت ها را با حقیقت اشتباه می گیرد و به همین سبب زمین سنگلاخ را شخم می زند اما این را هم باید گفت که فاکت ها گاهی قدرت غریب و حیرت انگیزی دارند که باعث می شود حقیقت ذاتی آنها به نظر باورنکردنی بیاید.
4. فاکت ها هنجارها را می سازند، حقیقت موجب روشنگری می شود.
5. در سینما لایه های ژرف تری از حقیقت وجود دارد؛ در سینما چیزی هست به نام حقیقت شاعرانه، با حقیقت سکرآور. این حقیقت رازآمیز و گریزپاست، و تنها از راه ساختن، تخیل و سبک پردازی دست یافتنی است.
6. فیلمسازان سینماوریته ای به توریست هایی می مانند که در میان خرابه های فاکت ها می گردند و عکس می گیرند.
7. توریسم گناه است؛ پیاده سفر کردن فضیلت.
8. هر سال به وقت بهار ده ها تن با برف نوردها به یخی که بر سطح دریاچه های سینه سوتا در حال آب شدن است می زنند و غرق می شوند. فرماندار جدید تحت فشار است که قانونی برای پیشگیری از این حوادث بگذارند. پاسخ خردمندانه فرماندار، این کشتی گیر و محافظ سابق، به این درخواست چنین است: «با قانون گذاری نمی توان جلوی حماقت را گرفت.»
9. او این گونه حریف را به چالش فرا می خواند.
10. ماه دلگیر است. مادر طبیعت تو را نمی خواند، با تو سخن نمی گوید، هر چند توده های یخ سرانجام توان خود را از دست خواهند داد. و تو به آواز زندگی گوش مسپار.
11. باید سپاسگزار باشیم که کهکشان لبخند نمی شناسد.
12. زندگی در اقیانوس ها باید دوزخ به تمام معنا باشد. دوزخی پهناور و بی شفقت انباشته از خطر دائمی و بی میانیج. چنان دوزخی که به هنگام تکامل و تکوینش برخی از انواع موجودات زنده - از جمله انسان - خزیدند، گریختند و در تکه های کوچک زمین سفت پناه گرفتند، در جایی که «درس های تاریکی» همچنان ادامه دارند.
نظر کاربران
مرسی