سریال «مردی در قلعه بلند»؛ پیچیده و پر از معما
درباره سریال «مردی در قلعه بلند»؛ سریالی که یک جنبه جذابش درام پردازی پرپیمان و توأم با شخصیت پردازی دقیق در قالب اثری پیچیده و پر از تنش و تعلیق و معماست.
چه می شد اگر تاریخ مسیر دیگری در پیش می گرفت؟ چنین پرسشی احتمالا بارها در ذهن هر انسانی مطرح شده است. اینکه اگر اتفاقی کوچک نمی افتاد، یا سیر رویدادها طور دیگری رقم می خورد، تفاوتی اندک می توانست در زندگی و مرگ چندین نسل و میلیون ها نفر تاثیر بگذارد.
نمونه های این فکر را در بسیاری از آثار فانتزی و علمی- تخیلی سینمای و ادبی می توان سراغ گرفت. البته در این میان از سینمایی ها که شناخته شده ترند، آسان تر می توان مثال آورد؛ از سه گانه «بازگشت به آینده» تا پنجگانه «ترمیناتور» و از «دژا وو»ی جیک جیلنهال و «لبه فردا»ی تام کروز هر کدام به لحنی و شیوه ای مسئله وجود نقاط عطف تاریخی در رخدادهای کوچک و امکان ایجاد تحولی بزرگ با تغییری جزئی را مطرح می کنند. بحثی که در چنین آثاری خود به خود پیش کشیده می شود، بحث جهان های موازی است؛ موضوعی که در فلسفه دنیای جدید می توان در آن را تا افکار گوتفرید لایب نیتس و رساله «مونادولوژی» او دنبال کرد.
این فیلسوف- ریاضیدان در اوایل قرن هجده میلادی در نظریه «موناد»هایش از این صحبت کرده است که خداوند دنیاهای بی شمار محتملی را بالقوه در نظر آورده و دنیای ما را به عنوان «بهترینِ همه دنیاهای محتمل» محقق کرده است. نظریه لایب نیتس که اکنون سیصد سال از طرح شدنش می گذرد، شاید خیلی در جهان فلسفه طرفدار پیدا نکرد اما دست کم داستان نویسان و فیلمسازان سه قرن بعد را که با نسخه های به روز شده تفکر او آشنا شده بودند، به وجد آورد.
یکی از تازه ترین و تاثیرگذارترین نمونه های بروز این تفکر را در سریال تلویزیونی «مردی در قلعه بلند» می توان دید. کمترین تاثیر این سریال این بود که تبلیغات مربوط به پخش اولین اپیزود فصل اول آن در سال ۲۰۱۵ بسیاری از ساکنان نیویورک را که صلیب شکسته آلمان نازی و آفتاب تابان امپراتوری ژاپن را به جای پرچم معمول امریکا در فضاهای شهری دیدند، وحشت زده کرد.
داستان این سریال که تاکنون دو فصل آن هر کدام در 10 اپیزود (اولین فصل در سال 2015 و دومی در 2016) منتشر شده است، در امریکای سال 1962 میلادی و البته در دنیای می گذرد که جنگ جهانی دوم آن با پیروزی ژاپن و آلمان و فتح قاره امریکا به دست نیروی متحدین پایان یافته است. کرانه غربی امریکا از شمال تا جنوب، جر جمله سن فرانسیسکو و لس آنجلس در دست نیروهای ژاپنی است و نیمه شرقی قاره شامل نیویورک و همچنین واشنگتن که از قرار معلوم با بمب اتمی آلمانی ها منهدم شده، در کنترل نیروهای نازی است.
نازی های اشغالگر البته تنها نیستند و امریکای تحت اشغال حکومت رایش پر است از امریکایی هایی که با جان و دل مطیع فرمان حکومت برلین و هیتلر، پیشوای آلمان هستند؛ پیشوایی که از مقر خود در کوهستان آلپ حکم می راند و به بیماری پارکینسون پیشرفته مبتلاست. در سمت دیگر قاره هم کم نیستند امریکایی هایی که شیفته فرهنگ والای امپراتوری ژاپن هستند و این سروران اشغالگر را برتر از خود می دانند.
مخالفان اشغال هم البته بیکار ننشسته اند و در هر دو سمت قاره نیروهای مقاومتی وجود دارند که به شیوه های مختلف وارد مبارزه مسلحانه با اشغالگران شده اند و با انفجارها و تیراندازی های روزمره آلمانی ها و ژاپنی ها را به ستوه آورده اند.
میان دو منطقه تحت حاکمیت آلمان و ژاپن نیز نواری از شمال تا جنوب به نام منطقه بی طرف قرار دارد که ماموران مخفی هر سه گروه در آن به فعالیت مشغولند. «جولیانا کرین» دختری است در شهر سن فرانسیسکو مثل همه شهروندان معمولی مطیع قانون ژاپنی ها که در کنار کارهای روزمره اش فنون رمزی را نیز از استادان ژاپنی فرا می گیرد. یک شب او در خیابان گلوله خوردن و قتل خواهرش به دست نیروهای امنیتی ژاپنی موسوم به «کمپیتای» را به چشم می بیند و خواهرش که این اواخر وارد فعالیت های مرموزی شده است، پیش از مرگ حلقه فیلمی را به دست او می دهد.
جولیانا تصمیم می گیرد به جای او برای تحویل دادن فیلم به اشخاصی که نمی شناسد، راهی منطقه بی طرف شود کمپیتای برای پیدا کردن جولیانا، نامزدش فرانک را تحت فشار قرار می دهد و با استناد به سابقه خانوادگی که فرانک سعی در پنهان کردن آن دارد تا به عنوان بازمانده نژاد پست به اردوگاه فرستاده نشود، خواهر و دو خواهرزاده فرانک را گروگان می گیرد.
مرگ کمابیش تصادفی خویشاوندان فرانک در اتاق گاز ژاپنی ها او را مصمم می کند که برای انتقام گرفتن هم که شده به نیروهای مقاومت بپیوندد و با ژاپنی ها بجنگد.
در سوی دیگر قاره، بازرس کارکشته اس اس و نظامی امریکایی سابق به نام فرمانده جان اسمیت، مرد جوانی به نام «جو بلیک» را به عنوان مامور دوجانبه به صفوف نیروهای مقاومت امریکایی ها می فرستد. جو بلیک که فرزند بلندپایه ترین مقام نازی در امریکا و حاصل برنامه پرورش و تربیت فرزندانی از نژاد برتر است، برای به دست آوردن محموله ای گران قیمت به منطقه ای بی طرف می رود.
معلوم می شود محموله گران قیمت مرموزی که همه به دنبالش هستند، همان فیلمی است که جولیانا در دست دارد و درواقع نمایش دهنده تاریخ به آن شکلی است که ما، تماشاگران سریال، در دنیای خود تجربه کرده ایم و دنیایی کاملا متفاوت با واقعیتی که شخصیت های داستان درک کرده اند.
حلقه فیلم های متعددی از این نوع وجود دارند که «دنیایی بهتر» را نشان می دهد؛ دنیایی که جنگ جهانی دوم آن با شکست نژادپرستان نازی و مغلوب شدن توسعه طلبان ژاپنی پایان یافته است. این فیلم ها را شخصیت مرموز و خطرناکی به نام «مردی در قلعه بلند» با کمک همکارانی در نیروهای مقاومت امریکا منتشر می کندو چندین حلقه از این فیلم ها نیز به دست شخص هیتلر افتاده است که مدام در کاخ محل اقامتش آن ها را تماشا می کند.
شخصیت های متعددی داستان را در دو قاره پیش می برند. جولیانا، جو بلیک و فرانک در شبکه ها پیچیده ای از دوستی و دشمنی و تنفر و همکاری و خیانت فیلم ها را دست به دست می کنند، جان اسمیت برای نجات فرزند عضو شاخه جوانان حزب نازی اش تلاش می کند که اگر همفکران نازی او به نقص مادرزادی اش پی ببرند، باید در برنامه «پاسکازی» سر به نیست شود و تاگومی، وزیر تجارت خردمند و دنیادیده ژاپنی، برای اصلاح امور تلاش می کند و از توانایی های معنوی خود برای رفت و آمد میان دو دنیای موازی بهره می برد.
همزمان توطئه هایی بزرگ نیز در سطوح بالای نازی ها و ژاپنی ها در جریان است؛ از جمله توطئه ترور شاهزاده تاجدار ژاپن، توطئه قتل هیتلر به دست مقامات ارشد نازی، نقشه نازی ها برای بمباران اتمی شهرهای تحت اشغال ژاپن و نقشه ژاپنی ها برای دستیابی به بمب اتم و استفاده از آن علیه آلمانی ها.
مجموعه تلویزیونی «مردی در قلعه بلند» را فرانک اسپوتنیتز با برداشت آزاد از رمانی به همین نام، اثر «فیلیپ کی. دیک» نویسنده مشهور آثار علمی تخیلی پدید آورده است. فیلیپ کیندرد دیک (۱۹۸۲- ۱۹۲۸) درواقع با نگارش و انتشار همین رمان «مرد در قلعه بلند» در سال ۱۹۶۲ به شهرت رسید.
نام آشنایی که در تیتراژ سریال «مردی در قلعه بلند» با عنوان تهیه کننده و مدیر تولید به چشم می خورد، ریدلی اسکات کارگردان فیلم «بلید رانر» و همچنین «بیگانه»، «گلادیاتور»، «تلما و لوییز»، «پرومتئوس» و «مریخی» است که همراه با برادرش تونی اسکات شرکت «اسکات فری پروداکشنز» از شرکت های تهیه کننده این مجموعه تلویزیونی را تاسیس کرده است.
در میان بازیگران فیلم شاید اسم و رسم دارترین، روفوس سِوِل بازیگر انگلیسی «افسانه زورو»، «شهر تاریک» و «هملت» (۱۹۹۶، کنت برانا) باشد که در نقش فرمانده جان اسمیت می درخشد.
یک جنبه جذاب «مردی در قلعه بلند» درام پردازی پرپیمان و توأم با شخصیت پردازی دقیق در قالب اثری پیچیده و پر از تنش و تعلیق و معماست. سریال از این جنبه تا اندازه ای به سریال پرکشش «ارتش سری» شبکه بی بی سی که در سال های دور در تلویزیون ما پخش می شد، شباهت دارد.
اوج و فرود دراماتیک به موقع و حساب شده در هر اپیزود و توزیع سنجیده کشمکش ها در کل فصل کار شاخصی بود که گروه نویسندگان مجموعه شامل فرانک اسپوتنیتز، تامس شناوز، اوان رایت، راب ویلیامز و اریک اولسن و کارگردانان هر ایپزود از جمله دیوید سمل، دنیل پرسیوال و برایان اسپایسر از عهده آن برآمده اند و تماشاگران و منتقدان حرفه ای که به ویژه نمره های خوبی به فصل اول مجموعه داده اند، از قابلیت های دراماتیک این اثر تلویزیونی- ویدئویی پرخرج به خوبی استقبال کرده اند.
همدل شدن تماشاگر با تک تک شخصیت های مثبت و منفی داستان و همراه با آن ها فرورفتن در شبکه پیچیده ای از روابط اجتماعی- اقتصادی- سیاسی که این همه اشخاص گوناگون و در ظاهر دور از هم و بی ارتباط را به هم متصل می کند، وجه چشمگیر شخصیت پردازی ماهرانه این مجموعه تلویزیونی است.
«مردی در قلعه بلند» در عین حال از نوستالژی هم غافل نمانده است. ترانه Edelweiss که در تیتراژ ابتدای هر اپیزود به گوش می رسد، بازسازی ترانه ای به همین نام است که راجرز و همرشتاین در سال 1959 برای نمایش موزیکال «آوای موسیقی» نوشتند و در دوبله فارسی نسخه سینمایی «آوای موسیقی» (1965- رابرت وایز، در ایران: «اشک ها و لبخندها») نام «گل یخ» گرفت.
دومینیک لوییس و هنری جکمن سازندگان موسیقی متن مجموعه با انتخاب این ترانه کودکان که اشاره هایی میهن پرستانه نیز در متن آن وجود دارد، به شکل فرامتنی ماجرای اشغال کشور اتریش در ابتدای جنگ جهانی دوم را که در موزیکال «آوای موسیقی» به آن پرداخته شده است، تداعی می کنند.
جنبه فلسفی و متافیزیکی، جذابیت بیشتری به این مجموعه تلویزیونی بخشیده است. نکته ای که نویسندگان داستان به ایده فیلسوفانی از نوع لایب نیتس افزوده اند، ضرورت نوعی شباهت مفهومی و توازی معنایی میان دو جهان موازی است. آنچه واقعا در دنیای ما در سال های دهه شصت میلادی اتفاق افتاده و گاه در سریال نیز به آن اشاره ای شده، در دنیای متفاوت داستان نیز قرینه ای دارد؛ از جمله ترور شاهزاده ژاپنی به سبک و سیاق ترور جان اف. کندی، بحران هسته ای میان آلمان نازی و امپراتوری ژاپن به شکلی مشابه با بحران موشکی کوبا که امریکا و شوروی را در دهه شصت میلادی تا مرز رویارویی هسته ای برد و همچنین اشاره به تحولی اجتماعی در برلین تخیلی ثروتمند و شکوفای آلمان نازی که یادآور روند تغییراتی است که جامعه شناسان اروپا و امریکای دهه شصت میلادی واقعی عنوان انقلاب جنسی به آن داده اند.
یک جنبه جذاب دیگر این مجموعه تلویزیونی اشاره ها و کنایه هایش به شخصیت ها و رویدادهای واقعی و نوعی آشنایی زدایی از افراد و وقایع تاریخی است. در این داستان از جمله هیتلر را می بینیم که سال ها پس از پیروزی، در پنجه بیماری پارکینسون در تاریکی جنون آمیز قلعه ای محکم سرگرم مبارزه با توطئه گران است؛ از گورینگ می شنویم که به اتهام توطئه علیه پیشوا اعدام شده است؛ هایدریش را می بینیم که در چکسلواکی کشته نشده بلکه با همان بی رحمی و جاه طلبی که در اسناد تاریخ جنگ جهانی دوم آمده، مشغول خیانت به پیشواست و همچنین اوا براون همسر هیتلر، گوبلز وزیر تبلیغات و هیملر سالخورده را میبینیم که همچنان در خدمت اهداف آلمان نازی هیتلری هستند.
در بخشی از این سریال حتی به پیرمردی به نام مک کارتی بر می خوریم که عموی یکی از شخصیت هاست و قصد لو دادن اعضای مقاومت را دارد. ظاهرا او همان سناتور مک کارتی مشهور و بدنام کمیته فعالیت های ضدامریکایی و مسئول سرکوب دگراندیشان و هنرمندان دهه پنجاه میلادیِ دنیایی است که ما شناخته ایم؛ شخصیتی که حتی در آن دنیای موازی و متفاوت و در بی بهره بودن از قدرت هم سرسختانه به منش ناخوشایند خود چسبیده است! علاوه بر بیست اپیزود ۴۶ تا ۶۰ دقیقه ای دو فصل اول سریال «مردی در قلعه بلند» که اکنون در دسترس است، فصل سومی نیز در راه است. آمازون در ماه های اخیر تیزری از فصل سوم را منتشر کرده و وعده داده است که سریال تا پایان سال ۲۰۱۷ آماده نمایش خواهدشد.
مختصر و مفید درباره سریال «مردی در قلعه بلند»
• سریال «مردی در قلعه بلند» را استودیوی آمازون با همکاری هدلاین پیکچرز، الکتریک شفرد پروداکشنز، بیگ لایت پروداکشنز و اسکات فری در سال 2015 ساخته است. هر چند در سال 2010 اعلام شده بود این سریال در چهار قسمت و با کارگردانی ریدلی اسکات برای شبکه بی بی سی وان ساخته می شود.
• فیلمنامه این سریال براساس داستانی به همین نام از فیلیپ. کی دیک نوشته شده است. دیک این رمان را در ژانر تاریخ جایگزین نوشت و توانست در سال ۱۹۶۳ برنده جایزه بهترین داستان از جایزه ادبی هوگو شود. این رمان روایتی خیالی از پیروزی آلمانی ها و ژاپنی ها در جنگ جهانی دوم و تسلطشان بر ایالات متحده امریکاست. فرانک اسپوتنیتز، کارگردان این سریال، در یکی از مصاحبه هایش گفته است مردی در قلعه بلند هیچ ربطی به آلمانی ها ندارد، بلکه درباره تسلط ایده نازیسم بر امریکاست.
• پایلوت این سریال پانزده ژانویه سال 2015 پخش شد و توانست رکورد بیشترین بیننده را بشکند و بلافاصله آمازون قراردادی برای ساخت ده اپیزود اول آن امضا کرد. فصل دوم این سریال نیز پس از پایان فصل اول و از 16 دسامبر 2016 روی آنتن رفت. در سوم ژانویه 2017 آمازون اعلام کرد قصد دارد فصل سوم این سریال را نیز بسازد.
• سایت اینترنتی روتن تومیتوز که نقدهای سینمایی و تلویزیونی را بررسی می کند به فصل اول این سریال از 10 امتیاز، 7.54 داد. این امتیازدهی براساس 58 نقدی بود که روی این سریال نوشته شده بود. در وبسایت متاکریتیک نیز امتیاز فصل اول سریال 77 از صد است. با این حال آمار بینندگان این سریال در فصل دوم کاهش پیدا کرد و امتیازات آن نیز در سایت های اینترنتی مختلف پایین آمد.
• پس از پخش فصل اول سریال مردی در قلعه بلند، مجله امریکایی رولینگ استون که به سینما، موسیقی، سیاست و موضوعات عامه پسند می پردازد، این سریال را در فهرست چهل سریال برتر علمی- تخیلی تاریخ قرار داد.
• مردی در قلعه بلند از سال 2015 تا 2017 نامزد دریافت جوایز متعددی بود. این سریال در سال 2016 موفق شد جایزه بهترین فیلمبرداری و تیتراژ اصلی را از مجموع جوایز هنرهای خلاقانه امی به دست آورد. همچنین در سال 2017 چلا هورسدال توانست عنوان بهترین بازیگر نقش مکمل زن را از جایزه امی از آنِ خود کند.
• یکی از مهم ترین چالش های پیش روی سازندگان این سریال پیدا کردن محلی وسیع برای فیلمبرداری صحنه های تیراندازی بود. بخش عمده صحنه های مردی در قلعه بلند در واشنگتن و ونکوور گرفته شده است.
نظر کاربران
با توجه به مقاله سریال جالبی به نظر میاد علاقمند شدم ببینم موضوع خاص و جالبی داره