۳۰ سال درخششِ خسرو شکیبایی
۲۸ تیر ۱۳۸۷، به همین زودی ۹ سال از رفتن خسرو شکیبایی گذشت. ۶۴ ساله بود که تسلیم مرگ شد. بیمار بود اما امیدوار. ناخوش بود ولی جلوی دوربین، سرزنده می شود.
او فروردین سال 1323 به دنیا آمد؛ در 19 سالگی روی صحنه تئاتر رفت و یک سال بعد نخستین تجربه بازیگری اش جلوی دوربین رقم خورد: فیلم 16 میلیمتری «کتیبه» به کارگردانی فریبرز صالح. «خط قرمز» مسعود کیمیایی اولین فیلم سینمایی اوست و پس از آن هفت فیلم دیگر بازی کرد تا اینکه «هامون» متولد شد.
حالا سینمای ایران با بازیگری مستعد آشنا شده که قرار است سه دهه بدرخشد و نقش های مانا خلق کند... حیف که زود رفت. مطلب حاضر را به این بازیگر بزرگ اختصاص داده ایم؛ با مرور شاه نقش های سینمایی و تلویزیونی و بازخوانی گفته هایش.
خاطرات خواندنی خسرو شکیبایی از روزی که عاشق بازیگری شد تا روزی که روی صحنه و جلوی دوربین آمد و نامش سر زبان ها افتاد.
ترسیدم و عاشق بازیگری شدم
در معدود گفت و گوهایش بخشی از زندگی و گذشته خود را عیان کرده. خسرو شکیبایی می گوید من در تهران، خیابان مولوی به دنیا آمدم و بزرگ شدم. می گوید در محله شان سینما و تئاتر وجود نداشته و به غیر از پدر کسی به هنر علاقه مند نبوده: «پدرم به دیدن نمایشنامه و فیلم علاقه مند بود. من اوایل فکر می کردم به خاطر این است که برای ایشان مجانی است و تقریبا وظیفه ای.» می گوید به خاطر فرار از محله و نزدیک شدن به تئاترها و سینماها سراغ هنر رفته. این بخشی از گفته های شکیبایی است در مصاحبه به مجله «گزارش فیلم» که اواخر دهه هفتاد انجام شد. مابقی گفته های او به نقل از جام جم و برنامه «دو قدم مانده به صبح» نقل شده است.
آشنایی با تئاتر
یک شب با فردی آشنا شدم که تئاتر کار می کرد و زمانی که فهمید من عاشق تئاتر هستم مرا به سالن تئاتر برد و در آنجا با خودم گفتم اگر شش الی هفت ماه آموزش ببینم. شاید یک نقشی را بازی کنم. در همان زمان یک کارگردان آمد و به من گفت، به تئاتر علاقه داری و می خواهی تئاتر کار کنی؟ من هم در پاسخ گفتم بله و آن مرد رفت و مرا نیز با خود برد. کارگردان تئاتر یک نوشته سه خطی به من داد و گفت این نوشته را تمرین کن. بعد از پایان جلسه من در مسیر برگشت و توی راه پله متن را در همان پله ها حفظ کردم و دوباره برگشتم پیش کارگردان تا متن را همان لحظه اجرا کنم.
اولین تجربه تئاتر
اولین بار که رفتم روی سن تئاتر، دلشوره عجیبی داشتم و این دلشوره و تردید هیچگاه از یادم نمی رود، چون همین طور در من تکرار می شود و همیشه این نگرانی در من بوده، ولی دلشوره ای که الان داریم عمیق تر است؛ منتها فرقش در این است که در آن موقع که روی صحنه می رفتم، می دانستم چه می خواهم بگویم و چه می خواهم انجام، ولی الان نمی دانم چه باید بگویم و اصلا نمی دانم که من برای چه دارم مصاحبه می کنم، چون تصور من این است که همیشه آدم هایی که از نظر سنی تجربیاتی دارند و یا خیلی جوان هستند و مطالعات وسیعی در مورد تئوری های هنری دارند، حرف هایی برای گفتن و استفاده دیگران دارند. مثل آدم های بزرگی که الان ما در مملکت خود داریم که مصاحبه اساس کار آنهاست.
اولین تجربه تئاتر
اولین بار که رفتم روی سن تئاتر، دلشوره عجیبی داشتم و این دلشوره و تردید هیچگاه از یادم نمی رود. چون همین طور در من تکرار می شود و همیشه این نگرانی در من بوده، ولی دلشوره ای که الان دارم عمیق تر است؛ منتها فرقش در این است که در آن موقع که روی صحنه می رفتم، می دانستم چه می خواهم بگویم و چه می خواهم انجام دهم، ولی الان نمی دانم چه باید بگویم و اصلا نمی دانم که من برای چه دارم مصاحبه می کنم، چون تصور من این است که همیشه آدم هایی که از نظر سنی تجربیاتی دارند و یا خیلی جوان هستند و مطالعات وسیعی در مورد تئوری های هنری دارند، حرف هایی برای گفتن و استفاده دیگران دارند.
چیزی که مرا برای بازیگری برانگیخت
آن موقع که کار تئاتر را شروع کردم، خوشحال بودم که می توانم با مردم ارتباط برقرار کنم و ویژگی هایی که آن موقع برایم وجود داشت نه نمایش بود و نه کسب شهرت و محبوبیت. همیشه دلم می خواست که بنشینم و نمایشی را تماشا کنم و از آن طریق با سن ارتباط برقرار کنم و بعد هم که خودم روی صحنه رفتم. سعی کردم که از روی سن حس هایی را به تماشاگر منتقل کنم و دقیقا چیزی که مرا برای بازیگری برانگیخت، همین ارتباط بود. بعدها خیلی به آن علاقه مند شدم. علاقه ای که پایگاهش در من بسیار محکم بود و فکر کردم که به هیچ کار دیگری علاقه مند نشوم و عشق را صرف این کار کنم. این بود که این حرفه را شروع کردم و شاید چیزهای درونی تر هم در من بوده که توضیحش برای من کار مشکلی است.
پدرم افسر دژبان ارتش بود و به بهانه پیدا کردم سربازهای فراری به سینماها و تئاتر می رفت ولی به جای انجام وظیفه محو تماشای صحنه ها و پرده ها می شد. لحظاتی تراژیک در درام ها وجود داشت که پدرم را به گریه می انداخت و من دقیقا تمام آن لحظات یادم است. میزان علاقه ام را می دانست و می شود گفت که این کار او حتما از روی وظیفه نبود؛ چون جمعه ها و حتی در ایام مرخصی هم به تئاتر و سینما می رفت.
چرا گوینده شدم؟
در سال ۴۶ بعد از اتمام خدمت سربازی، به دنبال کاری برای امرار معاش بودم که در ضمن به تئاتر هم نزدیک باشد. اول شانس به سراغم آمد و بعد کار ایده آل و خلاصه امتحان صدا در استودیو شهاب و قبول شدن و بعد هم استخدام... در اولین فرصتی که یادش خوش، عباس جوانمرد پس از دیدن نمایشنامه ای که در انجمن ایران و آمریکا به نمایش گذاشتیم، من و هادی اسلامی را جذب اداره تئاتر کرد و من که تئاتر هدف اصلی ام بود، در قلب تئاتر به عنوان هنرمند کارمند استخدام شدم و به علت تمرین های زیاد و غرق شدن در کار تئاتر، دیگر فرصتی برای ادامه گویندگی وجود نداشت؛ بنابراین تمام وقتم را در اختیار اداره تئاتر گذاشتم و از دوبله فیلم صرف نظر کردم و قضیه بخشیدن عطایش به لقایش شد و رفت تا سال ۵۵ که مجددا به دعوت استودیو «راما» به کار گویندگی پرداختم و در آن سال ها در فیلم های زیادی حرف زدم و دلی از عزا درآوردم!
اولین نقش سینمایی
در فیلم «خط قرمز» کیمیایی بود که اکران نشد و ناکام ماند البته من زیاد از آن کار رضایت ندارم، نه به خاطر خود فیلم بلکه به خاطر خودم، چون کیمیایی هر چه سعی می کرد من را از آن احساس غلو شده تئاتری بیرون بکشد، نمی شد و خیلی غیرارادی آن مسائل اغراق شده تئاتر روی من تاثیر می گذاشت.
داستان «هامون»
نقطه عطف در بازیگری که با تواضع یک بازیگری مثل من منافات دارد، بهتر است بگویم تحولی یا رشدی در من. به نظر من در سینما حس بازیگر مانند کپسول است و مثل این می ماند که دوربین به کار می افتد، تو هم شیر کپسول را بازی می کنی و حست را بیرون می ریزی؛ دوربین از حرکت باز می ماند و تو مجددا شیر را می بندی.
برای روشن تر کردن مطلب اجازه بدهید سری به صحنه تئاتر بزنیم. در آنجا پرده که باز می شود، چیزی که حاکم است تمرکز است و درست مثل این است که موتوری روشن می شود و برخلاف سینما که پشت دوربین هزار اتفاق می افتد؛ در تئاتر فقط صحنه است که تپش دارد و بازیگر است که اصلا اسیر قراردادهای تصویری و ژست های بی پشتوانه که در لحظه ساخته می شود، نیست. یک لحظه کوتاه در نقش قرار می گیرید، دوربین قطع می شود و این دور شدن و نزدیک شدن به شخصیت آدمی، مثل بادکنکی است که نخش رها شده باشد و نکته مهم و اساسی اینجاست که باید بتوانی کنترل بیشتری از روی صحنه تئاتر داشته باشی و کنترل این قضیه هیچ راهی ندارد، به غیر از نیروی ویژه ای مثل کارگردان که آن را رهبری کند.
در «هامون» این توانایی در رهبری وجود داشت؛ با سهم بسیار کارگردان و باید بگویم، بهترین ویژگی کار ایشان با بازیگر، آزاد گذاشتن در نحوه ارائه بازی است. بنابراین این نقش باید خوب می شد. به هر حال سینما یک کار دسته جمعی است و کار گروهی نیاز به مدیریت صحیح بر تمام عوامل دارد و از این نظر فیلم «هامون» مدیون مهرجویی است.
عجب سرمایه ای داری خسرو!
موقع «تفنگ سرپر» ناخوش بودم؛ یکبار قرار بود سوار اسب شوم و بتازم. قرار بود بدل به جایم حرکت کند؛ اما برای پلانی که از نزدیک دیده می شود، باید خودم سوار اسب می شدم. حرکت، جزیی از ذات آقاسید بود. گفتم اسب را بیاورند. کارگردان ناباورانه نگاهم کرد و پرسید: می خواهی سوار شوی؟ گفتم: حالا ببینم چه می شود. این نکته را داخل پرانتز بگویم که اسب سواری شیوه دارد. رفاقت سوارکار و اسب و هم نفسی این دو با هم حکایتی است شنیدنی. باید سوارکار باشی و بدانی هر نفس اسب باید با دل و جان سوارکار جفت شود.
شاه نقش های سینمایی
حدود ۴۸ فیلم سینمایی بازی کرده؛ حتی اگر کیفیت فیلم ها قابل دفاع نباشند نمی توان بازی خسرو شکیبایی را دید و لذت نبرد. گاهی اما کارگردان ها استفاده ای بهینه تر از این استعداد کرده اند و موقعیتی مناسب برایش فراهم آورده اند. نخستین بار در نقش حمید هامون فیلم «هامون» علاقه مندان سینما را انگشت به دهان کرد و حیرت شان را برانگیخت.
حمید هامون؛ هامون (۱۳۶۸)
کارگردان: داریوش مهرجویی
راز ماندگاری: پیش از آنکه نقش حمید هامون را در فیلم «هامون» بازی کند، بازیگر چندان مشهوری در سینما نبود و شاه نقش هایش روی صحنه تئاتر رقم خورده بود. داریوش مهرجویی او را انتخاب کرد و این چنین استعداد بازیگری خسرو شکیبایی برای خاص و عام عیان شد. شکیبایی در «هامون» نقش مردی را بازی کرد که آرمان خواه است اما به زندگی و همسرش هم تعلق خاطر دارد.
چه موفقیتی به دست آورد: شکیبایی برای «هامون» از جشنواره هشتم فیلم فجر سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را به دست آورد. این نقش در غالب نظرخواهی های منتقدان در صدر ایستاده.
محمود؛ یکبار برای همیشه (۱۳۷۰)
کارگردان: سیروس الوند
راز ماندگاری: در بحبوحه روزهایی که موج کار کردن در ژاپن بین جوان ها شایع شده بود، الوند «یکبار برای همیشه» را با همین مضمون ساخت. شکیبایی دو سال بعد از درخشش در هامون برای بازی در نقش اول این فیلم انتخاب شد. جوانی که مدتی است ازدواج کرده و کارش هم نقاشی ساختمان است. او حالا به سودای سفر به ژاپن قصد دارد به زندگی مشترکش پایان دهد، اما بارداری همسرش مانع می شود.
چه موفقیتی به دست آورد: شکیبایی برای این نقش از یازدهمین جشنواره فیلم فجر، نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد شد و مجله گزارش فیلم هم در جشن سالانه خود تندیس بهترین بازیگر سال را برای این فیلم به شکیبایی اهدا کرد.
گشتاسب؛ سارا (۱۳۷۱)
کارگردان: داریوش مهرجویی
راز ماندگاری: بعد از «هامون» و «بانو» همکاری سوم خسرو شکیبایی و داریوش مهرجویی رقم می خورد. «سارا» برداشتی آزاد از «خانه عروسک»، نمایشنامه معروف هنریک ایبسن است. گشتاسب (خسرو شکیبایی) به سارا (نیکی کریمی) برای تامین هزینه بیمارستان شوهرش، حسام (امین تارخ) کمک می کند و در مقابل سارا به او سفته می دهد که البته امضای همسرش جعلی است.
چه موفقیتی به دست آورد: نامزد دریافت آهوی بلورین مردم برای بهترین بازیگر نقش دوم مرد از سومین جشن سینمای ایران (ماهنامه گزارش فیلم- ۱۳۷۲).
رضا؛ کیمیا (۱۳۷۳)
کارگردان: احمدرضا درویش
راز ماندگاری: مردی از دیار جنگ زده جنوب؛ پدری که اسیر شده و بعد از آزادی داغ فراق فرزند دارد؛ پدری که در دوراهی انتخاب میان بازگرداندن دختر یا نگه داشتن اش پیش خانواده دکتر شکوه است که او را بزرگ کرده اند... درویش خوب می دانست کمتر بازیگری هست که بتواند احساساتی این چنین را در چهره اش نشان دهد.
چه موفقیتی به دست آورد: نامزد دریافت آهوی بلورین مردم برای بهترین بازیگر نقش دوم مرد از سومین جشن سینمای ایران (ماهنامه گزارش فیلم- ۱۳۷۲).
جهانگیر؛ کاغذ بی خط (۱۳۸۰)
کارگردان: ناصر تقوایی
راز ماندگاری: اجزای ساختمان فیلم «کاغذ بی خط» مستحکم است. از سوژه، فیلمنامه و کارگردان گرفته تا بازیگران. خسرو شکیبایی و هدیه تهرانی انتخاب ناصر تقوایی برای جان دادن به زن و شوهر قصه بودند. محور اصلی «کاغذ بی خط» دل مشغولی رویا است و رفتار مرد متاثر از رویابافی همسر. دوز خیال پردازی رویا، جهانگیر را کلافه کرده. پیشنهاد رفتن به کلاس داستان نویسی می دهد اما به وضوح از شرایط زندگی ناراضی است. شکیبایی در برابر زندگی فانتزی کاراکتر همسر، باید مردی عاقل باشد و عنان زندگی را به دست گیرد. حساسیت کار بازیگر همین جا است که نباید برای نمایش شمایل همسری معمولی کاری اضافه انجام دهد. رفتار و گفتار جهانگیر در عین حال برخوردار از ملاحت شخصیت شکیبایی است؛ «سوسن جون» گفتن او یادتان است؟
چه موفقیتی به دست آورد: بازی در «کاغذ بی خط» برای خسرو شکیبایی نامزدی بهترین بازیگر نقش اول مرد در جشنواره بیستم فجر را به همراه داشت. او برای این نقش منتخب نویسندگان و منتقدان (بهترین های سال) شد.
عادل؛ سالاد فصل (۱۳۷۳)
کارگردان: فریدون جیرانی
راز ماندگاری: حدود 10 سال انتخاب های خسرو شکیبایی نقش های مثبت بود که با پیشنهاد متفاوتی از سوی فریدون جیرانی مواجه شد: یک جوان عاشق پیشه لمپن. ریسک فریدون جیرانی و خسرو شکیبایی جواب داد و وجه دیگری از توانایی این بازیگر به چشم آمد؛ آن هم در روزهایی که برخی گمان می کردند او فقط متخصص نقش های روشنفکران و مردمان میانه جامعه است.
چه موفقیتی به دست آورد: نقش عادل «سالاد فصل» برای خسرو شکیبایی، سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از جشنواره بیست و سوم فجر به ارمغان آورد.
عمو رحیم؛ اتوبوس شب (۱۳۸۵)
کارگردان: کیومرث پوراحمد
راز ماندگاری: جزو آخرین نقش های تحسین شده زنده یاد خسرو شکیبایی است. او در «اتوبوس شب» نقش راننده اتوبوس را بازی کرد که قرار بود اسرای عراقی را به دست نیروهای ایرانی برساند. مسئول اسرا یک نوجوان (مهرداد صدیقیان) است که به اقتضای سن هم ترسیده و هم رفتارش با اسرا توام با خشونت است. عمورحیم او را شماتت می کند که با اسیران مهربان تر باشد.
چه موفقیتی به دست آورد: برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره بیست و پنجم فجر و تندیس نقش اول مرد از جشن یازدهم خانه سینما.
نظر کاربران
فیلم ((عاشقانه ))آقای داود نژاد رو هم میگفتید.استاد شکیبایی توی این فیلم یه نقش منفی بازی کردند که من هنوزم عاشق اون نقش و بازی استاد در نقش (نادر)هستم.