«سربازان یک چشمِ» هالیوود
شغل و حرفه و هنرشان جلب کردن توجه بیننده بوده و در این کار جزء بهترینهای تاریخ جهانند. پنج نفر که کارشان دیدن و هنرشان دعوت به دیدن بود، اما خودشان فقط یک چشم داشتند.
جان فورد: تقصیر خودش بود
فیلمسازی که با آثار وسترنش شناخته میشود. جان فورد، متولد ۱۸۹۴، که یک مسیحی کاتولیک سرسخت بود، در فیلمهایش نیز همواره به مفاهیم و مضامین اخلاقی مسیحی توجه ویژه داشت. او در بسیاری از فیلمهایش به تقدس نهاد خانواده و جایگاه آن در فرهنگ آمریکایی تأکید داشت که برخی از این آثار نظیر «خوشههای خشم» (۱۹۴۰)، «چه سرسبز بود درهی من» (۱۹۴۱) و «مرد آرام» (۱۹۵۲) مورد توجه آکادمی اسکار نیز قرار گرفت و جایزهی بهترین فیلم را از آن خود کرد.
او ساخت فیلم ناطق را با «مادر ماکری» در سال ۱۹۲۸ شروع کرد و از همین فیلم بود که همکاریاش با جان وین -ستارهی سینمای وسترن- آغاز شد. فورد در دوران ناطق نیز بسیار پرکار بود و ۸۵ فیلم ساخت که در ۲۵ فیلم با بازیگر محبوبش یعنی جان وین همکاری کرد که یکی از موفقترین همکاریهای بین کارگردان و بازیگر در تاریخ سینما محسوب میشود.
از فیلمهای برجستهی فورد میتوان به «دلیجان» و «آقای لینکلن جوان» (۱۹۳۹)، «محبوب من کلمنتاین» (۱۹۴۶)، «جویندگان» (۱۹۵۶)، «مردی که به لیبرتی والانس شکلیک کرد» (۱۹۶۲)، و «پاییز قبیلهی شاین» (۱۹۶۴) اشاره کرد.
فورد که در فیلمهایش همواره علاقهی خود به فرهنگ آمریکایی را نشان داده بود، در سالهای پایانی عمرش نگاهی انتقادی به جنگ ویتنام داشت و در مستندی که نویسندگی و تهیهی و آن را به عهده داشت، به سیاستهای آمریکا تاخت. این فیلم به مدت سه سال در محاق بود و در این مدت تغییرات بسیاری به آن تحمیل شد و اثر نهایی تقریباً هیچکس را راضی نکرد.
سال ۱۹۵۶ حین ساخت فیلم جویندگان بود که چشم چپ فورد دچار آب مروارید شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت اما گویا او از وجود پانسمان روی چشمش راضی نبود و این بیقراری سبب شد که او زودتر از موعد آن را باز کند و همین باعث کوری او شد. از آن به بعد بود که چشمبند مشکی با او همراه شد.
سلامتی فورد از سال ۱۹۷۰ بسرعت رو به افول رفت و او را تقریباً زمینگیر کرد. او که بسیار اهل نوشیدن و دودکردن بود، در سالهای پایانی عمرش دچار سرطان معده شد و دستآخر به سال ۱۹۷۳ در هفتادونهسالگی در کالیفرنیا مرد.
فریتز لانگ: پیری و کوری!
کارگردان مشهور آلمانی- اتریشی است که سال ۱۸۹۰ در وین زاده شد. او با مهاجرت به آمریکا سبک اکسپرسیونیسم را با فیلمهای خود به هالیوود برد و تأثیر غیر قابل انکاری بر سینمای پس از آن گذاشت.
لانگ، در دانشگاه مهندسی عمران خواند اما بعد به هنر گرایش پیدا کرد و در دانشگاه پاریس نقاشی خواند. او به عنوان نیروی داوطلب در جنگ جهانی اول نیز حضور یافت و در جبههی روسیه و رومانی جنگید و سه مرتبه زخمی شد. به محض اینکه از شر زخمهایش خلاص شد شروع به نگارش چند طرح و داستان برای فیلم و بازی در نمایشهای تئاتر وین کرد.
لانگ از سال ۱۹۱۸ در «استودیوی فیلم آلمان» مشغول نویسندگی شد و از سال بعدش که کارگردانی را شروع کرد، با بهرهگیری از تکنیکهای اکسپرسیونیستی تلاش کرد پیوندی میان فیلمهای سرگرمکننده و سینمای هنری ایجاد کند. علاوه بر این او به مطرح کردن مضامین اخلاقی و روانکاوانه در آثارش نیز علاقهمند بود و این موضوع در کنار سبک بصری نوآورانهاش آثار او را چند پله بالاتر از سایر کارگردانان کلاسیک قرار میدهد.
فیلمهای او را میتوان به دو دستهی کلیِ صامت و ناطق تقسیم کرد. او در دوران سینمای صامت ۱۵ فیلم ساخت که از آن میان «سرنوشت» (۱۹۲۱)، «دکتر مابوز قمارباز» (۱۹۲۲) و «متروپلیس» (۱۹۲۷) از بقیه برجستهترند.
لانگ با ساخت تریلر روانشناختی «ام» (۱۹۳۱) وارد سینمای ناطق شد. سال ۱۹۳۲ لانگ ساخت «وصیتنامه دکتر مابوز» را کلید زد و با به قدرت رسیدن هیتلر در ۱۹۳۳ نمایش این فیلم ممنوع شد. گوبلز -وزیر تبلیغات آلمان نازی- که با دیدن فیلم «ام» کار لانگ را پسندیده بود از او دعوت به همکاری کرد اما لانگ که جوابش منفی بود، از بیم تبعات چنین پاسخی بار سفر بست و راهی فرانسه شد و با پیشنهاد دیوید او. سلزنیک (تهیهکننده هالیوودی) از آنجا به هالیوود مهاجرت کرد.
لانگ در گفتوگو با پیتر باگدانویچ در کتاب «تبعید خودخواسته»، دربارهی مهاجرتش میگوید : «از آلمان که آمدم -پس از در رفتن از چنگ گوبلز که سرپرستی صنعت فیلم آلمان را به من پیشنهاد کرده بود- خیلی خیلی خوشحال بودم از اینکه شانس آوردم در اینجا زندگی کنم و آمریکایی باشم».
با ورود به هالیوود دوران جدیدی در کار لانگ آغاز شد. بیشتر منتقدان، آثار این فیلمساز مؤلف را به دو دستهی «فیلمهای آلمانی» و «فیلمهای آمریکایی» تقسیم میکنند و برخی معتقدند جنبهی هنری آثار آلمانی او پررنگتر بود. تریلر «خشم» (۱۹۳۶) نخستین فیلم آمریکایی اوست که با بهرهگیری از ویژگیهای بصری اکسپرسیونیستی مانند تصاویر پرکنتراست، سایهروشنهای شدید و زوایای تند به تصویر کشیده شده است.
او در دوران کارش با بهرهگیری از سبک بصری اکسپرسیونیستی، تعدادی از مهمترین فیلمهای نوآر تاریخ سینما را ساخت. فیلمهایی مانند «تنها یکبار زندگی میکنید» (۱۹۳۷)، «وزارت ترس» (۱۹۴۴)، «خیابان اسکارلت» (۱۹۴۵)، «تعقیب بزرگ» (۱۹۵۳)، «وقتی شهر میخوابد» (۱۹۵۶) و وسترن نوآرِ «مزرعهی بدنام» (۱۹۵۲) که با حضور ستارهی آلمانی، مارلنه دیتریش ساخت، که در کنار بخش پایانی سهگانهی دکتر مابوز به نام «هزار چشم دکتر مابوز» (۱۹۶۰) از جمله آثار برجستهی او در دوران ناطقند.
لانگ در سال ۱۹۵۹ به آلمان برگشت و سه فیلم آخرش را آنجا ساخت. سال ۶۰ پایان بیش از چهار دهه کارگردانی او بود و سال ۱۹۷۶ پایان زندگی هشتادوششسالهاش. او در این دوران ۴۴ فیلم ساخت که دوتای اولی گم شدند. در جریان ساخت آخرین فیلمش بود که لانگ بینایی چشم راستش را از دست داد و بینایی چشم دیگرش بشدت ضعیف شد. او سالهای باقیماندهی عمرش را با یک چشمبند مشکی روی صورتش در بورلیهیلز گذراند و دستآخر در اثر سکتهی مغزی از از دنیا رفت.
رائول والش: تصادف
رائول والش از سال ۱۹۱۳ در قامت یک بازیگر وارد سینما شد و پنج سال بعد در فیلم «تولد یک ملت» دستیاری د. و. گریفیث را نیز بر عهده گرفت و همزمان اولین فیلم بلندش را هم ساخت. والش طی جنگ جهانی اول در ارتش آمریکا حضور داشت و بعد از آن در سال ۱۹۲۴ فیلم صامت «دزد بغداد» را ساخت.
والش هم از آن کارگردانان حرفهای هالیوود بود که در طول بیش از نیم قرن فعالیت همهجور فیلمی کارگردانی کرد. در میان حدود ۱۲۰ فیلم بلندی که او ساخت، فیلمهای کمدی، جنگی، تاریخی، ملودرام عاشقانه، جنایی، نوآر، فانتزی و موزیکال دیده میشود.
او به هوشمندی و سرعت عمل در ساخت فیلمهای اکشن و ماجرایی مشهور بود. مضمون برخی از بهترین فیلمهای وسترن و جنایی او نیز نشانگر سلحشوری مردان در جنگیدن و عشق ورزیدن است. در میان آثار نوآر سینما چندتا از بهترینها را نیز والش ساخته است. با این حساب میتوان گفت والش از برجستهترین و پرکارترین کارگردانان حرفهای هالیوود کلاسیک بود که وجه صنعتی سینما را معنا بخشیدند.
گرچه برخی منتقدان آثار والش را بابت فداکردن شخصیتپردازی به پای افزایش جذابیت بصری فیلمهایش مورد انتقاد قرار دادهاند، در مقابل او نیز تأکید کرده بود که «تصمیم گرفتهام فقط برای مردم کار کنم؛ زیرا این چیزی است که ما را زنده نگاه داشته است».
والش تا سال ۱۹۲۸ حدود ۴۳ فیلم صامت بلند و چندین فیلم کوتاه ساخت که برخی از آنها مانند «دزد بغداد» (۱۹۲۴)، «افتخار به چه قیمت؟» (۱۹۲۶)، «عاشقان کارمن» (۱۹۲۷) و «سدی تامپسون» (۱۹۲۸) بسیار مورد ستایش قرار گرفتهاند.
او دوران ناطق را از ۱۹۲۹ با فیلم کمدی-موزیکال «دنیای چشمخروسی» آغاز کرد و تا سال ۱۹۶۴ که کارش با «صدای شیپورهای دور» به پایان برد، بیش از ۷۰ فیلم بلند برای کمپانیهای مختلف ساخت. در سومین فیلم ناطق این کارگردان به نام «تعقیب بزرگ» (۱۹۳۰) بود که بازیگری مثل جان وین بعد از چند سال حضور بینام و نشان در هالیوود، به عالم سینما معرفی شد.
فیلمهای جنایی «دههی پرخروش بیست» (۱۹۳۹) و «التهاب شدید» (۱۹۴۹)، نوآرهای «آنها در شب میرانند» (۱۹۴۰) و «سیرای مرتفع» (۱۹۴۱)، وسترنهای «آنها چکمهبهپا مردند» (۱۹۴۱)، «رودخانهی نقرهای» (۱۹۴۸) و «مردان رشید» (۱۹۵۵)، فیلمهای حادثهای «کاپیتان هوراشیو هورنبلوئر» (۱۹۵۱) و «شیاطین دریا» (۱۹۵۳) و فیلم جنگی «برهنهها و مردهها» (۱۹۵۸) از جمله آثار مهم این کارگردان در دوران ناطق به شمار می روند.
این مرد بلند قامت چهارشانه با آن چهرهی خشن و چکمههای گاوچرانیاش، وقتی چشم راست خود را از دست داد و یک چشمبند مشکی جایگزین آن کرد جذابتر هم شد! سال ۱۹۲۸ بود که والش حین رانندگی با اتومبیل شخصیاش با یک خرگوش کالیفورنیایی بزرگ برخورد کرد و خردههای شیشه جلو باعث کوری چشمش شد.
رائول والش به سال ۱۸۷۷ در نیویورک زاده شد و به سال ۱۹۸۰ وقتی ۹۳ سال داشت در اثر حملهی قلبی در کالیفرنیا مرد.
نیکلاس رِی: آمبولی
«سینما، یعنی نیکلاس ری»؛ این توصیف ژان-لوک گدار از این فیلمساز است. این کارگردان آمریکایی هالیوود کلاسیک، بیشتر با فیلم «شورش بیدلیل» (۱۹۵۵) شناخته میشود که علاوه بر کارگردانی ری، بازی جیمز دین نیز یکی از دلایل شهرت این فیلم است.
نیک ری که دانشگاه را رها کرده بود و به گروههای تئاتری رادیکال پیوسته بود پس از کارگردانی اولین و آخرین نمایشش، از سال ۱۹۴۶ فیلمسازی را با ساخت فیلم نوآر «آنها در شب زندگی میکنند» آغاز کرد اما به دلیل شرایط نامساعد کمپانی «آر. کِی. او» این فیلم تا دو سال اکران نشد اما به محض اکران نقدهای مثبتی گرفت و پس از این موفقیت او چند فیلم دیگر در همین مایهها ساخت.
این کارگردان میان سینمادوستان به دلیل ساخت فیلمهای نوآر و جنایی از قبیل «راز یک زن» (۱۹۴۹)، «در مکانی خلوت» (۱۹۵۰)، «بر زمین خطرناک» (۱۹۵۱) و «دختر مهمانی» (۱۹۵۸)، محبوب است اما فیلمهای خوب دیگری هم دارد که دههی پنجاه را برای او بدل به موفقترین دوران کارش کردند. فیلم وسترن «جانی گیتار» (۱۹۵۴) که از سوی منتقدان فرانسوی نظیر فرانسوا تروفو ستایش شد و شورش بیدلیل که پرفروشترین فیلم این کارگردان بوده در کنار ملودرام «بزرگتر از زندگی» (۱۹۵۶)، در میان ۱۷ فیلمی که در این دهه ساخت، از جمله آثار ماندگار او هستند.
دههی ۶۰ اما دوران افول نیک ری بود که بشدت درگیر مصرف الکل و مواد مخدر شده بود خود را در سراشیبی میدید. هرچند در سه سال ابتدایی این دهه سه فیلم بلند از جمله فیلم تاریخی «شاهِ شاهان» (۱۹۶۱) را ساخت اما دیگر نتوانست مثل سابق به کارش ادامه دهد.
جاناتان رزنبام، منتقد نامدار سینما دربارهی ملاقات اتفاقی خود با نیکلای ری مینویسد: «صبحی بارانی در پاریس، وقتی از مقابل «کافه او دو ماگوت» میگذشتم او را روبهروی خودم مشغول خوردن دیدم؛ کاملاً خیس شده بود و تقریباً رقتانگیز به نظر میرسید. قبلاً حرفهایی دربارهی مقادیر الکل و مخدری که اخیراً استفاده میکرد شنیده بودم و هردوی آنها آشکارا عوارض خود را نشان میدادند. چشمبند سیاهی روی چشم راستش بسته بود -بیناییاش به دلیل مشکل آمبولی که چند سال قبل در شیکاگو، حین ساخت پروژهی ناتمامش، دچارش شده بود از دست رفته بود- در شصتویکسالگی از همیشه آسیبپذیرتر و عملاً بیسرپرست بود».
نیکلاس ری سال ۱۹۱۱ در ایالت ویسکانسین زاده شد و سال ۱۹۷۹ پس از دوسال تحمل بیماری، در شصتوهشتسالگی به دلیل ابتلا به سرطان ریه از دنیا رفت؛ سیگار هم زیاد میکشید.
آندره د تات: از بچگی همینطور بود!
آندره دِ تات برای «خورهی فیلم» ها بیشتر آشناست تا فیلمبینهای عادی. نام آشناترین اثرش فیلم «خانهی مومی» (۱۹۵۳) است؛ فیلمی در ژانر وحشت با بازی وینسنت پرایس. این فیلم که بازسازی فیلم سیاهوسفیدی از مایکل کورتیس است، از معدود آثار سهبعدیِ هالیوود کلاسیک است؛ فیلمی که با حدود ۶۶۰ هزار دلار ساخته شد و بیش از ۲۳ میلیون دلار فقط در آمریکا فروش داشت که از سال ۱۹۴۷ تا آن زمان بزرگترین موفقیت تجاری کمپانی برادران وارنر در گیشه بود. همهی اینها در حالی است که او به علت نابینایی یک چشمش اساساً قادر به تماشای فیلم سهبعدی نبود!
دِ تات در مجارستان به دنیا آمد و کار در سینما را با تصویربرداری، نویسندگی، دستیاری کارگردان، تدوین و بازی در نقشهای کوتاه آغاز کرد. با این حال تا قبل از شروع جنگ جهانی دوم توانست پنج فیلم بسازد. او سال ۱۹۴۲ به لسآنجلس مهاجرت کرد و فیلمسازی را در هالیوود پی گرفت اما هرگز کارگردانی فیلمهای «الف» را نپذیرفت و ساخت فیلمهای کمبودجه یا مستقل را ترجیح داد و در طول ۳۰ سال ۳۳ فیلم و چند قسمت از سریالهای تلویزیونی را کارگردانی کرد.
فیلم اول او به نام «عروسی در توپرین» (۱۹۳۸) عنوان «هنریترین فیلم» را از وزارت فرهنگ مجارستان دریافت کرد و همکاری او با الکساندر کوردا (تهیهکننده هالیوودی) در فیلم «پسر فیلنما» در سال ۱۹۳۸ پای او را به عرصهی بینالمللی سینما باز کرد. او در سال ۱۹۴۲ به همراه کوردا عازم آمریکا شد و در هالیوود شغلی دستوپا کرد. یک سال بعد اولین فیلم آمریکاییاش را با نام «گذرنامهای برای سوئز» ساخت که فیلمی کمبودجه بود.
د تات که سینماگری همهفنحرف بود از جمله کارگردانان «حرفهای» هالیوود کلاسیک محسوب میشد که برای ساخت فیلم در هر ژانری آمادگی داشت. به همین سبب در کارنامهی او از فیلم نوآر «موج جنایت» (۱۹۵۴) گرفته تا وسترن «روز بیقانون» (۱۹۵۹)، ملودرام عاشقانه «عشق دیگر» (۱۹۴۷)، تاریخی «مغولها» (۱۹۶۱)، جنایی «ترس پنهان» (۱۹۵۷) تریلر جاسوسی «جاسوس دو سر» (۱۹۵۸) و جنگی «بازی کثیف» (۱۹۶۹) دیده میشود.
داستان زندگی د تات هم به اندازهی داستان فیلمهایش جالب بود. او در کودکی چشم چپش را از دست داده بود و برای پوشاندنش از چشمبند استفاده میکرد. در سفری که به مصر داشت چند آدمربا، او را با موشه دایان -نخستوزیر اسرائیل- اشتباه گرفتند اما بعد از یک آزمایش فیزیکی ساده معلوم شد او نهتنها اسرائیلی نیست، بلکه حتی یهودی هم نیست!
این فیلمساز سال ۲۰۰۲ و در هشتادونهمین سال زندگیاش به علت بیماری آنوریسم در لسآنجلس درگذشت و در گورستان هالیوود کنار فریتس لانگ به خاک سپرده شد.
* «سربازان یک چشم» نام تنها فیلمی است که مارلون براندو کارگردانی کرد.
ارسال نظر