نویسنده ای تمام وقت اما گوشه نشین و بی هیاهو، که داستان می نوشت و از قضا چنان یگانه و جداافتاده می نوشت که نگاه جویندگان حقیقی کلمه را در زبان فارسی به خود خیره نگاه دارد.
کتاب هفته خبر - رئوف عاشوری:
یکم
کاظم رضا از غرایب روزگار بود.
نویسنده ای تمام وقت اما گوشه نشین و بی هیاهو، که داستان می نوشت و از قضا چنان یگانه و جداافتاده می نوشت که نگاه جویندگان حقیقی کلمه را در زبان فارسی به خود خیره نگاه دارد.
همان هایی که به قول خودش شماره شان از سیصد بیرون نمی رفت. رضا، «لوح» را در دهه چهل درآورد، اولین مجله جمع و جور ادبیات داستان، که حالا، دیدن مجموعه نام های روی جلدش در هر شماره آدم را به حیرت در می آورد. اما لوح را که همه دلخوشی اش بود از دستش درآوردند و فرستادند گوشه خانه، کتاب هایش را ممیزان روی هم تلنبار کردند و اگر هم یکی دو تا درآمد از خمیر کردنش نگذشتند، الا «سفر نجف». و حالا که برای اولین بار داستان بلندی به صورت کامل از او انتشار می یابد خودش نیست تا ببیند...
دوم
رضا، متولد دروازه شمیرانِ ۱۳۲۴ بود. پدرش زاده نجف و مادرش اهل رشت، اجدادش هم همه اهل رشت و از ملاکان بزرگ این شهر. کاظم، خلاف پدربزرگ و عموهایش راه علم را پیش نگرفت، کلمه را خوش تر داشت، پس شروع کرد به خواندن داستان. از ۱۶ سالگی، در جوانی، شیفته نثر داستان های ابراهیم گلستان شد. نثری که در نهایت برای او الهام بخش گونه ای از نوشتار با امضای خودش بود.
«آخرین تعلیمات» و «اسباب جهاد» را که نوشت، از آنجا که خواندن شان برای مخاطب عام داستان بسیار طاقت و حوصله طلب می کرد، اعتراض بسیاری از اهل فن را برانگیخت... او اما تردید نکرد و عقب ننشست، آن قدر زبان اش را ورز داد تا در نهایت فاصله اش را با همه مشخص کرد.
کاظم رضا به گواهی اهل خانه از نوشتن دست نمی کشید. شبانه روز چیزی حدود ۱۶ ساعت غرق خواندن و نوشتن بود. بیماری قلبی امانش را بریده بود اما قلم را زمین نمی گذاشت. در روزهای آخر و دوران اوج بیماری تازه گفته بود که شوق نوشتن اش گل کرده. می گفت اگر دو سال بهش فرصت بدهند ده ها کتاب تحویل ادبیات می دهد. غلو نمی کرد. آن چه که باقی گذاشته و به مرور درخواهندآمد گواه ادعاست.
مردی که ۱۲ شماره آماده برای چاپ از «لوحِ» عزیزش را در کمد به جا گذاشته و رفته است. جان و مالش را وقف ادبیات و داستان کرد. کتاب هایش را یکی پس از دیگری اداره ممیزی از چاپ بازداشت و روی دستش گذاشت. او اما، نویسنده ای نبود که به خودسانسوری تن بدهد. کاظم رضا، فرصت بزرگی بود که ادبیات داستانی معاصر به سادگی از کنارش گذشت.
اگر آثارش به وقتش منتشر می شد، اگر می شد که نسل جوان پای تجربه شگرف و دانش سال ها مرارت و مراقبه او در خلوت کلمه بنشیند، اگر مجله ممتاز و بی نظیرش را می توانست تا به امروز دربیاورد، تردیدی نیست که آن وقت ادبیات ما بسیار جلوتر بود. جای تعارف نیست، قدرناشناسی و ناسپاسی جامعه ادبی کاظم رضا را منزوی کرد. شوق حضور را از او گرفت. تنهایی و دورافتادگی را به او تحمیل کرد و از سرعت حرکتش کاست.
سوم
اما، رضا به داستان منحصر نبود. از آنجا که پای اش را در سنت زبان فارسی سفت کرده بود و داستان هاش نیز در نوعی مکالمه تاریخی با همین سنت به قد علم می کردند، عجیب نبود که بر متون کهن اشراف کامل داشته باشد. تصحیحات او را که روزگاری به صورت ضمیمه در لوح درآمدند کاش کسی بیاید و دوباره به چاپ بسپارد: «گزیده صافی شده تذکره اولیاء»، «گزیده قصص القرآن» و «گزیده اسرارالتوحید».
در کتابخانه ای که از او به جا مانده است، با ۴۰ هزار جدل کتاب، کمتر چیزی از فارسیِ دور و نزدیک پیدا می کنید که از زیر دستش در رفته باشد. می خواست ذره ای هم که شده بر حدود فارسی نویسی در داستان اضافه کند.
به واسطه شدت جستن و نفوذش در زبان فارسی، اگرچه با اکراه اما در نهایت عطای امکان ترجمه شدن نوشته هایش را به لقایش بخشید. مثل هر نویسنده و شاعر خوب دیگری که برداشتن و جدا کردن اش از ریشه های زبانی اش هدر رفتن بخش بزرگی از او را اجتناب ناپذیر می کند، کاظم رضا نیز به میوه و ثمره ای تمام فارسی اندیشید در خاک همین زبان...
اهل جمع و محفل نبود. تک و توکی بودند که به خلوتش راه داشتند. از بیژن الهی و محسن صبا گرفته تا رضا دانشور و م. طاهر نوکنده و قاسم هاشمی نژاد و محمدرضا پورجعفری و خاصه حسن عالیزاده- رفیق قدیمی و هم خانه سال های اقامت او در لندن- که مسئولیت نظم بخشیدن و انتشار آثار به جا مانده را نیز به خود او سپرده است...
رضا بود، اما نارضا. حق هم داشت. آن منزلت و توجه که شایسته و درخورش بود را بازی های ادبیِ بیرون از متن از شخص او دریغ کرده بود. فرصت به آن هایی رسید که جنس شان را بر سر هر بازاری جار زدند.
چهارم
با عنوان «بلوغِ شلوغ» که موافقت نکردند اسم داستان را به «هما» تغییر داد. جایی هم گفته بود که شاید برای اش شگون داشته باشد و همای سعادت و سلامتی اش بشود. به هر روی، هما، آغاز خوبی است برای شناساندن رضا. چندی کار دیگر هم از او در راه است که باید منتظر نشست و دید کی در می آیند: «آه و دم»، «سرنای ناصری»، «شمایل» و چند دفتر دیگر... اگر که خیال خواندن و دنبال کردن نوشته های او را دارید، داستان هایش را می شود در شماره های «لوح»، «این شماره با تاخیر» و «دفتر هنر»، و «نوشتا» یافت.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر