پرویز جاهد: سینمای ایران نمیتواند سراغ جنها و خونآشامها برود
سینمای پس از انقلاب وامدار چه کسانی است و چگونه به پیشرفت امروزی خود رسیده؟ پرویز جاهد میگوید: خیلی طول کشید تا امثال بیضایی و دیگران توانستند دوباره فیلم بسازند.
در اینکه سینمای بعد از انقلاب در عرصههای بینالمللی بسیار موفقتر از سینمای پیش از انقلاب است، شکی نیست، اما چه کسانی چراغ این راه را روشن کردهاند؟ آیا این موفقیت بازهم کارِ فیلمسازان موجنویی پیش از انقلاب بود؟ از طرفی آیا میتوان سینمای دفاع مقدس که محصول دوران جنگ با عراق است را بهعنوان سینمای مخصوص سالهای پس از انقلاب دانست؟ این سینما تا چه حد به ژانر سینمای جنگ نزدیک است؟ اصولا ژانرهای سینمایی چقدر در ایران وجود دارند؟ چرا در ایران سینمای وحشت نداریم؟
در گفتگو با پرویز جاهد این سوالها را مرور کردیم.
میگویند حرکت موج نوی سینمای ایران پس از انقلاب متوقف شد. پس از آن تا سالها بیشتر فیلمها محتوای ضد رژیم شاه، دستگاه ساواک و تحتتاثیر جو سیاسی زمانه هستند تا اینکه دوباره موجنوییها مثل کیمیایی، مهرجویی و نادری با فیلمهایی مثل دندان مار، اجارهنشینها و دونده وارد سینما میشوند و حرفهای تازهای میزنند. همین گروه میگویند حرکت دوباره موج نو است که بعد از انقلاب سینما را نجات میدهد؟
یکجورهایی بله. اصلا وضعیت سینما بعد از سالهای ابتدای انقلاب یک وضعیت برزخی است. در آن زمان روی موجودیت سینما بحث بود؛ اینکه باید باشد یا نباشد. سینما به عنوان مظهر رژیم فاسد گذشته و پدیدهای مبتذل مطرح بود و انقلاب یکجورهایی با یورش به سینماها، میکدهها و فاحشهخانهها آغاز میشود. یعنی همه اینها در یک ردیف قرار میگیرند و مورد خشم جامعه مذهبی و انقلابیاند. در آن زمان سینما از نگاه برخی انقلابیون و بخشهایی از مردم جامعه، در کنار فحشا و میخوارگی قرار میگیرد. دیدگاه عمومی به سینما منفی است و به آن به عنوان پدیدهای مذموم و شیطانی نگاه میشود.
خیلی طول کشید تا امثال بیضایی و دیگران توانستند دوباره فیلم بسازند. شاید حداقل یکی دو سال. بیضایی بعد از انقلاب با «مرگ یزدگرد» شروع میکند. تقوایی خیلی دیرتر شروع میکند. کیمیایی «خط قرمز» و مهرجویی «مدرسهای که میرفتیم» را میسازد که همه اینها یکجورهایی سیاسی هستند و به انقلاب ربط دارند. مهرجویی بعد به فرانسه مهاجرت میکند اما خیلی آنجا نمیماند و زود به ایران برمیگردد. بیضایی در یک بستر تاریخی، یک وضعیت انتقالی را از یک دوره تاریخی به دوره تاریخی دیگر با نمایشنامه و فیلم درخشانش (مرگ یزدگرد) نشان میدهد که در آن بین وضعیت انقلابی و دگرگونی سیاسی در جامعه ایران امروز و انقلاب، با وضعیت تاریخی پیش از اسلام و تغییر حکومت ساسانی به خلفای اسلامی شباهتهایی وجود دارد. این فیلمها در گفتمان سیاسی انقلابی و تاریخی ساخته میشوند.
در آن دوران فیلمها به سرعت به محاق میرفتند؛ «مرگ یزدگرد» توقیف میشود. چون وضعیت جامعه سریع تغییر کرده. حجاب اجباری میشود و خیلی از این فیلمها به دلیل نداشتن حجاب بازیگرها توقیف میشوند نه به دلیل مسائل سیاسی. «خط قرمز» مسعود کیمیایی (بر مبنای فیلمنامه شب سمور بیضایی) اصلا یک فیلم انقلابی است اما به خاطر اینکه در آن یک بازیگر زن بیحجاب است قابل نمایش نیست. یا «حاجی واشنگتن» علی حاتمی به خاطر داشتن برخی صحنهها و رقص انتظامی توقیف میشود.
وقتی میگوییم ورود دوباره موجنوییها به نوعی سینمای هنری را نجات میدهد، حوزه هنری و آدمهایی مثل محسن مخملباف و مجید مجیدی کجای کار قرار میگیرند؟
محسن مخملباف پدیده واقعا منحصربهفردی در تاریخ سینمای ایران است. آدمی است که ابتدا ضدسینماست ولی عاشق سینما میشود و اصلا سینما عامل دگرگونی او و چرخشهای سریع فکری و ایدئولوژیکاش میشود؛ او از یک آدم فناتیک اسلامی و ضدمدرن، یکدفعه به آدمی سوپرمدرن تبدیل میشود که گذشته خودش را قبول ندارد و نقد میکند و بعد از آن، آنقدر پیش میرود که از فیلمسازی انقلابی و مدافع نظام به فیلمساز تبعیدی و اپوزیسیون تبدیل میشود. مخملباف در این چرخه، خیلی سیاسی و رادیکال شروع میکند و میخواهد درک خودش را از سینما به عنوان سینمای سیاسی و اسلامی جا بیندازد و ایدئولوگ سینمای اسلامی در حوزه هنری است. او میخواهد سینمای دیگری را مقابل سینمای روشنفکریِ موجنوییِ قبل انقلابی که بعد از انقلاب هم کار میکند، راه بیندازد و جبهه جدیدی باز کند.
این گرایش همچنان در سینمای ایران وجود دارد؛ به شکلهای دیگری مثلا در آوینی ادامه پیدا میکند و الان هم میرسد به سینماگرانی مثل نادر طالبزاده و شورجه و حاتمیکیا و شمقدری که ادامهی آن تفکرند که فکر میکنند سینما باید حریمهایی را حفظ کند و با ابتذال مبارزه شود و به نوعی با سینمای روشنفکری در تضادند. آنها درک خیلی خاصی از سینما دارند و البته نظریاتشان هم شبیه هم نیست؛ هرکدام یکچیزی میگویند اما در نهایت همان تفکر است و میخواهند تفکر جدید و سینمای آلترناتیوی را که با ارزشهای اسلامی مدنظرشان همخوان باشد، بیاورند. مخملباف اما از این فضا عبور میکند و یکدفعه وارد سینمای روشنفکری میشود و فیلمهایی با تم رئالیستی انتقادی میسازد. مثلا «دستفروش» را میسازد که از نظر ساختار سینمایی فوقالعاده است و نه تنها بهترین فیلم او بلکه یکی از بهترین فیلمهای سینمای بعد از انقلاب است.
در این بین ژانر دفاع مقدس مربوط به بعد از انقلاب رخ مینماید؟
ژانر سینمای جنگ که در گفتمان رسمی اسمش را گذاشتهاند دفاع مقدس، یک ژانر کاملا جدید در سینمای ایران است که قبل از انقلاب اصلا وجود نداشته است.
قبل از انقلاب برای جنگ ظفار عمان و... هم فیلمهایی ساخته میشد.
تا جایی که میدانم، فیلم داستانی در مورد دخالت ارتش ایران در جنگ ظفار و حمایت شاه از سلطان قابوس، پادشاه عمان، در سرکوبی مخالفان چپگرای این کشور وجود ندارد اما فیلمهای حادثهای در دهه پنجاه ساخته شد که موضوع آن قدرتنمایی ارتش ایران در سرکوب شورشهای محلی و یاغیانی بود که با حکومت شاه درگیر بودند. فیلم هایی مثل فاتحین صحرای محمد زریندست و غلام ژاندارمِ امان منطقی در این زمینهاند. این فیلمها اگرچه مستقیما در مورد جنگ ظفار نیستند اما در همین دوره ساخته شدهاند و نمادی از ماهیت میلیتاریستی حکومت شاه و قدرت ارتش او در سرکوب مخالفان حکومت بود.
یعنی اِلِمانهای مشترک مثل قهرمانپروری و اسطورهسازی فیلمهای جنگی در آنها نیست؟
چرا. آنها هم بههرحال تحتتاثیر هالیوود و سینمای جنگی و حماسی و ماجراجویانه دنیا و به خصوص غرب هستند. فیلمهای اولیه جنگی سینمای ایران هم از همین نوع است؛ یعنی همان الگوهای فیلمفارسی بر آنها غالب است. قهرمان، همان قهرمان فیلمفارسی است که حالا به جنگ رفته است.
یعنی کار فیلمسازان شاخصی مثل حاتمیکیا و ملاقیپور که در همین ژانر کار میکنند با آن چیزی که اوایل جنگ ما از دفاع مقدس داشتیم خیلی متفاوت است؟
قطعاً فیلمهای این فیلمسازان متفاوت است با فیلمهای امثال خاچیکیان و ایرج قادری که فیلمهای جنگی میسازند. اصلا آن ژانر دیگری است و بیشتر سینمای حادثهای و ماجراجویانه است که تقلید ناشیانهای از سینمای حادثهای و جنگی هالیوودی است. اما جنگ در سینمای فیلمسازانی مثل ملاقلیپور و حاتمیکیا، در واقع عرصه نبرد خیر و شر و ایمان و کفر است. اینها مسائل سینمای جدید جنگی است که با این فیلمسازها میآید.
میتوان آن را با کار فیلمسازی مثل الیور استون مقایسه کرد که «جوخه» را میسازد؟
سینمای الیور استون، سینمای رادیکال ضدجنگ است که در تقابل با سینمای میناستریم (جریان اصلی) جنگی هالیوودی مطرح است. بیشتر در تضاد با فیلمهایی مثل «طولانیترین روز» یا «کلاه سبزها» که ژانر مسلط جنگی است، نه سینمای ترنس مالیک و الیور استون یا ساموئل فولر که علیه جنگ و مصائب آن فیلم میسازند و فیلمهایشان بیانی رادیکال دارد و در تقابل با سیاستهای جنگطلبانه دولت آمریکاست. سینمای جنگی ما فرق دارد و ضدجنگ نیست اما از طرفی، جسارت، لحن و قالبهایی دارند که کلیشههای فیلمهای متعارف جنگی را میشکنند و شکستن این کلیشهها، یک نوع جسارت سینمایی و رادیکالیزم است که در سینمای ژانر جنگ اوایل انقلاب وجود ندارد. اینها با توقعات و انتظارات تماشاگر عام سینما نمیخواند، کمتر دنبال قهرمانپروری و ایجاد هیجانهای کاذباند و بیشتر درگیر فضاسازی و موقعیتسازیاند یا مسائل ایمانی و قدسی و معجزه و شهادت برایشان مطرح است.
آیا میتوان گفت سینمای دفاعمقدس یک ژانر است؟
حتما یک ژانر است و ژانر بسیار مهمی است و قابل مطالعه و بررسی از زوایای مختلف. در سینمای ایران، ژانر به مفهوم واقعی کلمه، وجود ندارد. ما چرا در سینمایمان ژانر هارور و وحشت نداریم؟ چند تا فیلم وحشت داریم؟ چرا ژانر تریلر و جنایی خوب نداریم. فیلم نوآر و گانگستری نداریم. فیلمهایی در مورد اعتیاد و باندهای مواد مخدر و پلیس شاید داریم اما این فیلمها با ژانر تریلرهای جنایی از نوع فیلمهای هیچکاک و یا داستانهای جنایی از نوع داستان های «آگاتا کریستی» خیلی فرق دارند.
در این بین؛ نبود این ژانرها در سینمای ایران، تا چه حد به ضعف در متن و ادبیات داستانی ما برمیگردد؟
اصلا مشکل اصلی در همینجاست. چراکه ما اصلا سنتِ قوی و ژانر ادبیات جنایی یا هارور نداریم. داستاننویسان و فیلمنامهنویسانی که در این حوزهها کار کنند، نداریم. این نوع ادبیات ما ضعیف است؛ و نمونههای انگشتشماری در این زمینهها داریم. منظور من بیشتر ادبیات مدرن است وگرنه ما در ادبیات کلاسیک، نمونههای درخشانی مثل داستانهای هزار و یکشب و فرج بعد از شدت را داریم.
این درست که فیلمسازانی جسته گریخته به سراغ عناصر بومی مثل جن و ناشناختههای ترسناک رفتند، اما در بسیاری موارد این کارشان تبدیل به کارهای کمیک و خندهدار شده است.
برای اینکه تجربه ساخت آن وجود ندارد. جن را هنوز سینمای ایران نتوانسته ملموس و سینمایی، بازآفرینی کند. چون بههرحال باید نشانش دهد. بخشی از این مشکل مربوط به ممیزی و سانسور است. در سینمای غرب شما میتوانید روح و کلا عناصر متافیزیکی را نشان دهید اما آیا سینمای ایران اجازه دارد چنین مواردی را تصویر کند؟ ممیزی چقدر اجازه میدهد؟ برای همین فیلمسازی مثل بابک انوری که در انگلیس فیلم ساخته و به عنوان نماینده سینمای انگلیس به اسکار رفته با فیلم «زیر سایه» موفق میشود که این فضاها را بسازد و تا حدی خوب از کار دربیاورد. فیلم، مربوط به دوره جنگ ایران و عراق و موشک باران تهران است اما انوری، عناصر متافیزیکی و سورئال مثل جن را هم وارد قصهاش کرده است. ارجاعاتی به ملکوت و ترس و لرز بهرام صادقی هم دارد. فیلم «اژدها وارد میشود» مانی حقیقی هم گویا در چنین فضایی ساخته شده. البته من هنوز موفق به دیدن آن نشدهام.
فیلم «خواب تلخ» محسن امیریوسفی از این عناصر به خوبی استفاده کرده.
«خواب تلخ»، عناصر سوررئال دارد اما کم است. بیشتر اگزوتیک و گروتسک است تا وحشت. هارور نیست اصلا. اما فیلم بابک انوری، سینمای وحشت است و کاملا از عناصر این ژانر بهره برده است. اگرچه نمادگرایی سیاسی آن و استفادهاش از زنی با برقع و چادر به عنوان عنصرِ هارور، به شدت کلیشهای و غربپسندانه است. با این حال به نظرم در ژانر وحشت، تجربه موفقی بوده است در سینمای غرب. فضای ایران دهه 60 و موشکباران تهران را در خارج از تهران خیلی خوب درآورده. این کار با بازیگران ایرانی خارج از کشور ساده نیست. کمتر فیلمساز مهاجری موفق بوده، تصویر باورپذیری از تهران و ایران را در خارج از کشور بسازد. این برای یک فیلمساز مهاجر و در اولین فیلماش، موفقیت بزرگی است.
پس نمونههای زیای از این ژانر در سینمای ایران نداریم.
متاسفانه نداریم.
فیلمسازان ما این علاقه را نشان ندادهاند یا بستر برای ساختن این نوع فیلم ها فراهم نبوده؟ ما دورههای سیاسی اجتماعی مختلفی داشتیم که میشد عدهای بیایند سراغ تجربههای جدیدتر و بخواهند فیلمی را در ژانر بهخصوصی تجربه کنند.
باید دید اصلا ژانر یعنی چه؟ یعنی کار با عناصر تکرار شونده و آشنا برای مخاطب که موفقیت تجاری داشته و تماشاگر خواهان دیدن دوباره آن است. به این معنی، سینمای هنری ایران را نمیتوان ژانر به حساب آورد.
مثلا «ماهی و گربه» شهرام مکری، به نظرم یک فیلم هنری است و در تقسیمبندی سینمای «آرت» (art house film) قرار میگیرد اما به خاطر نوع روایت و فضای جنایی داستان، در ژانر تریلر جنایی هم قرارش میدهند. وقتی صحبت از سینمای «آرت» میکنیم بحث ژانر کنار میرود چون تقسیمبندی این فیلمها بر اساس ژانر خیلی سخت میشود. مثلا برای «خواب تلخ»، «ماهی و گربه» یا «خانه پدری» نمیتوانید ژانر مشخصی تعریف کنید. گرچه معمولا آنها را در یک ژانر کلی مثل ژانر اجتماعی قرار می دهند که سرش خیلی بحث است که آیا اصلا میشود به سینمای اجتماعی ژانر گفت یا نه؟
به خصوص ژانر وحشت. به نظر میرسد اصولا باید اینطور باشد که این نوع سینما با اقبال عمومی مواجه میشود و این به ذهن کارگردان و تهیهکننده هم میرسد.
سینمای وحشت، از مهمترین ژانرهاست. در سینمای جهان خیلی ژانر مهم و بزرگی است و سابژانرهای مختلف دارد. از اسلشر مووی بگیرید تا خونآشامها و... ما هیچکدام از اینها را نداریم و تجربهای در این زمینه نداریم و برای همین شاید اگر فیلمی در این زمینه ساخته شود به تجربهای کمیک تبدیل شود. باید خیلی کار شود تا بهعنوان یک ژانر جا بیفتد و بعد دروناش جسارتهای فرمی و ساختاری اتفاق بیفتد، یا حتی مضمونی. من فکر میکنم الان اگر فیلمسازان بخواهند بروند سراغ این ژانر با توجه به محدودیتهایی که وجود دارد، هم از نظر ممیزی و هم از نظر فنی، صنعتی و ساخت و پروداکشن، به چیزهای لوس و پیش پا افتادهای تبدیل میشود.
چند سال پیش سریالهایی با موضوع تصویرسازی شیطان و داستانهای متافیزیکی ساخته شد؛ سریالهای مناسبتی ماه رمضان. جدا از قوت و ضعف و پایبندی به فرهنگ عامه، چند سال پشت سر هم ساخته شد و آنقدر مورد استقبال مردم قرار گرفت که تمام سریالهای ماه رمضانی درباره حضور شیطان بود. البته بعد جلویش را گرفتند چون موج انتقادی راه افتاد که ویژگیهای درست شیطان را ندارد.
متاسفانه من این سریالها را ندیدهام اما تا جایی که میدانم این گرایش خاصی بود که از طریق بعضی فیلمنامهنویسان و فیلمسازان وارد تلویزیون شد. آن هم در دورهای که گرایشهای خاصی حاکم بود و حرفهای عجیبی زده میشد و بستر ساختن این نوع سریالها هم وجود داشت. البته اگر ساخت این سریالها ادامه پیدا میکرد، چه بسا به سینما هم میرسید. به هر حال کسی شیطان را ندیده و هر کس تصورش را از شیطان در سینما میسازد. اینکه تصویر شیطان، چقدر هالیوودی و غیردینی است و یا تا چه اندازه به مفهوم دینی و قرآنی آن نزدیک است، کارِ تحلیلگران است. تصویری که برگمن در «مهر هفتم» از مرگ ارائه کرده با هیچ تصویر دیگری از این فرشته و موجود متافیزیکی همخوانی ندارد. تشخیص اینکه این نوع تصویرسازیها در سینما، چقدر واقعی و مطابق روایتهای دینی و متون مذهبی است و چقدر خرافی و انحرافی است، کار سادهای نیست.
شاید در این میان در سینمای کودک و نوجوان موفق بودهایم؛ سینمایی که قبل انقلاب کلید خورد اما بازدهیاش عملا بعد از انقلاب بود؛ کسی مثل داود رشیدی، پیش از انقلاب در تلویزیون مرکز هنرهای نمایشی را راه انداخت که میشود از آن به عنوان سینمای کودک و نوجوان یاد کرد.
نه! سینمای کودک از قبل از انقلاب و در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شکل گرفت. شروعش آنجا بود، با شکلگیری کانون و بخش سینمایی کانون و دعوت از فیلمسازانی مثل تقوایی (رهایی)، بیضایی (عمو سیبیلو- سفر) و کیارستمی که از پیشگامان است در این زمینه از «نان و کوچه» بگیرید تا «مسافر» و «لباس برای عروسی» و «تجربه»، مهرجویی که دیرتر آمد و حتی کیمیایی که دو فیلم کوتاه «اسب» و «پسر شرقی» را در کانون ساخت. امیر نادری هم بود که «ساز دهنی» و «انتظار» را ساخت.
نظر کاربران
ما اگه بخواهیم فیلم وحشتناک بسازیم باید از عناصر بومی استفاده کنیم .خون آشام که فرهنگ ما نیست.اجنه و آل ولی هست! ژاپنی ها هم از عناصر و داستانهای بومی خودشون فیلمهای ترسناک محشری می سازند .البته در بخش جنایی و قاتل زنجیره ای هم می تونیم حرف برای گفتن داشته باشیم با این اخباری که هر روز از سر بریده و بدنهای مثله شده می خونیم! مثلا همین قاتل آتنا که در طول زمان و سر فرصت دو تا زن رو کشته و کودک آزاری و تجاوز کرده و پلیس هم پی اش رو نگرفته! در مغازه ترسناکش نقشه کشیده و خباثت کرده تا نوبت به آتنای بیچاره رسیده!خودش مواد یه فیلم ترسناک جنایی رو داره! کلا جامعه امروز ایران می تونه مواد اولیه یه فیلم ترسناک رو براحتی به فیلمساز ونویسنده مستعد بده!!
محاله به فیلمی که کوتاهی و بیخیالی پلیس نشون میده مجوز بگیره