کریشتف کیشلوفسکی؛ نامی ماندگار برای عاشقان سینما
در نقشه جغرافیایی سینمای جهان، در کشور لهستان، کریشتف کیشلوفسکی میدرخشد. قبر او با آن نماد دو دست در حال کادر گرفتن هر ساله میعادگاه دوست داران فیلمهای او در گورستان پوازکی شهر ورشو است. کریشتف کیشلوفسکی عمرطولانی نداشت.
مجموعه کوتاه «ده فرمان» را براساس ده فرمان حضرت موسی برای تلویزیون لهستان ساخت. «زندگی دوگانه ورونیک»، «فیلمی کوتاه درباره کشتن»، «فیلمی کوتاه درباره عشق»، «شانس کور»، سه گانه آبی،سفید،قرمز از فیلمهای مشهورتر اوست.
استنلی کوبریک مقدمهای بر کتاب فیلمنامه «ده فرمان» نوشت و او را ستود. کیشلوفسکی در فیلمهایش تلخ و طعنه زن بود و فیلمنامههایش از تقدیر، تصادف، عشق و آسیبپذیری میگفتند و با کمک تصویر به بیانی عمیق و سختی عاطفی دست مییافتند که فراموش ناشدنی است. آثار او تنگناهای اخلاقی، اجتماعی و سیاسی شخصیتها را توصیف میکردند.
در بیستمن سالمرگ او مجموعه «ده فرمان» به فرمت ۴k مرمت و عرضه شد. کرایتریون پیشتر نسخههای با کیفیت فیلمهای فرانسوی زبان او را منتشر کرده بود. کمی بعدتر فیلمهای لهستانی زبان او را نیز کرایتریون ارایه داد. مصاحبهای که میخوانید گزیدهای از پرسشهایی است که در خلال سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ در مصاحبههای فردی یا جمعی کیشلوفسکی به آن پاسخ داده.
باتوجه به ساختار «ده فرمان» آیا یک جست وجوی عینیتری برای فرامین و معنای ده فرمان حضرت موسی در این مجموعه وجود داشت؟
-نمیدانم. رویدادهای تصادفی بیشماری هستند، چراکه من به تصادف به عنوان یک علت مشخص یا نیرو مینگرم. تقدیرگرا نیستم ولی میدانم بسیاری از آدمها سرلوحه زندگیشان تصادف است از جمله خودم.
عقیده دارید «ده فرمان» یک فیلم واحد است؟
-پاسخ سوال سخت است. هر قسمت یک پایان مشخص دارد. بدین نحو طرحریزی شده بود. آزمون واقعی نحوه شکلگیری فیلم در ذهن و قلب مردم است. نظر من اینجا محلی از اعراب ندارد.
در هشت قسمت از ده قسمت «ده فرمان» شخصیتی مرموز(با نقشآفرینی بازیگر آرتور بارسیس) وجود دارد که شخصیتهای اصلی را نظاره میکند. ارتباط او با ساختار مجموعه چیست؟
-«ده فرمان» یک مجموعه واقعی نیست بلکه مجموعه فیلمهایی با داستانهای مختلف است. این شخصیت فرصت یک جور حضور را میدهد که به مردم خاطر نشان میکند آنها نیز همان داستان را تماشا میکنند. همه قهرمانان در یک منظقه سکونت دارند، مدام با هم ملاقات میکنند. این شخصیت میآید و مدتی نگاه میکند که همیشه در دراماتیکترین لحظات داستان است. او نگاه میکند و میرود هرگز کلامی برلب نمیآورد.
در بیان و نگارش داستانها تلاش میکردید که تعادل سناریوهای خوشبینی و بدبینی را حفظ کنید؟
-چنین رویکردی نداشتم. همیشه تلاش کردم پایان فیلم را به طریقی خلق کنم که قهرمانان با پایان داستان باهوشتر و داناتر شده باشند. چیزکی فهمیده باشند یا با دیگری انسانیتر برخورد کنند. احساس میکنم این واقعیت که ما نسبت به دیگران به شدت بیتفاوت هسیتم معضل اساسی پایان قرن بیستم است.
آیا به عنوان فیلمساز برای خلق هنر نیاز دارید در قبال شرایط اقتصادی فیلمسازی خودتان را هماهنگ کنید؟
- برای فیلم ساختن نیاز به دلیل دارم. شاید پول داشتن یا فرصت داشتن دلیل بسندهای نباشد. باید یک نیروی درونی حقیقی داشته باشم. باید چیزی باشد که به نظرم مهم جلوه کند. در آن لحظه یعنی سپتامبر ۱۹۸۹ خودم را کاملا خالی میدیدم و باید از نو انرژی بدست می آوردم.
فیلمهای شما به شکل ویژهای به ریتمهای اجتماعی و فرهنگی زندگی لهستانی میپردازند. آیا زندگی در لهستان از جنبه دراماتیک متقاوت از مثلا زندگی فرانسوی یا آلمانیهاست؟
-پاسخ سوالتان سخت است. لهستان کشور وحشتناکی است. حیرانام که میتوانیم تحملش کنیم. من زندگی نسبتا راحتی دارم چون میتوانم دور دنیا سفر بروم. لهستان کشور مردمی در رنج است که زندگی بسیار سختی دارند. درعوض این زندگی بسیار الهامبخش است. سختی زندگی روزانه همه را بینهایت عصبی کرده است. ما زیاد اذیت میشویم مانند آدمی که که از یکسری پله سقوط میکند و همه چیزی آزارش میدهد.
هر روز از پله های زیادی سقوط میکنیم و همه چیز بینهایت پیچیده است. همیشه با حقارت دست به گریبان ایم. همیشه احساس میکنیم در کشوری با قوانین بد زندگی میکنیم و چیزی نیست که دوستش داشته باشیم. متعاقبا به هر نوع درد دیگری حساس هستیم. کمی شبیه شکاف خوردن لایه بیرونی پوست است. هر نوع لمسی دردناک میشود حتی اگر لمسی از نوع مهرورزی باشد.
داستان «زندگی دوگانه ورونیک» تداعی کننده بخشهایی از فیلمهای «شانس کور»، «پایانی نیست» و یک اپیزود از «ده فرمان» است.
مهم تر از هر مسالهای «زندگی دوگانه ورونیک» درباره امکان یادگیری حتی ناخودآگاه از تجربیات دیگران است. شانس چندانی در این فیلم واقعا نمیبینید. البته انسانها هرگز از اشتباهات خود درس نمیگیرند ولی آدم به آدم تفاوت دارد.
در «زندگی دوگانه ورونیک» و تریلوژی سه رنگ یک حس عمیق جابهجایی یا هنرمند در تبعید متبادر میشود. آیا این به حس غریبگی شما از لهستان نشات میگیرد؟
-من در لهستان زندگی میکنم، در ورشو. تردیدی نسبت به هویت خودم ندارم. من و کریشتف پیسیویچ فیلمنامههای این چهار فیلم را پشت سرهم نوشتیم. زمانی که مینشستیم و مینوشتیم ایده هریک در ذهنمان بود. از داستانهای شخصی استفاده کردیم تا مطالعه نماییم که چطور ایدهها در زندگی روزمره عمل میکنند. این ایده ها توجه هرکسی را جلب میکنند. آنها کاری به زادگاه من یا شخص من ندارند.
نقش خود را به عنوان فیلمساز چگونه میبینید؟
-نگاه کنید، با دقت بسیاری مشاهده کنید و افکار و ایده هایی که فرهنگ و مردم دوروبرتان را تحت تاثیر قرار میدهد، بنویسید.
ارزیابی شما نسبت به وضعیت سینمای بینالمللی چیست؟
-باور دارم که در سینمای دنیا یک بحران داریم. این بحران فرهنگی است. در سینما یک دورهای تمام شد و حالا منتظر دوران جدیدی هستیم. چیزی باید تغییر کند. همه نشانهها به پایان یک قرن اشاره دارد که معمولا به بحران حوزه فرهنگ پیوند خورده است. دوران پیام دادن به روشهای صریح سرآمده است.
چرا تصمیم گرفتید سه رنگ آخرین فیلم شما باشد؟
-نمیدانم چه فیلم دیگری میتوانستم بسازم. همه این فیلمها را ساختهام و با این احساس روبه رو شدم که مدام دارم یک فیلم مشابه کارگردانی میکنم. از سال ۱۹۸۷ چهارده فیلم ساخته ام. بیشتر از سهمام کارگردانی کردهام. حالا زمانش فرا رسیده تا به کارگردانهای دیگر فرصت بدهیم که چه میتوانند بسازند.
ارسال نظر