نادر نادرپور؛ شازده یا شاعر؟!
گفت و گو با محمدعلی بهمنی درباره شعر و دنیای نادر نادرپور؛ شاعری که بعضی ها شعرش را ستایش می کنند بعضی ها هم او را نه یک شاعر پیشرو که شازده ای احساساتی و محافظه کار می دانند.
نادر نادرپور؛ در کنار شاعران برجسته ای چون نیما یوشیج، فروغ، اخوان ثالث، سهراب سپهری، فریدون مشیری، سیاوش کسرایی، شاملو و سایه جزو سردمداران شعر نوی فارسی است، حتی بسیاری او را بعد از نیما جزو اولین کسانی می دانند که مرزهای شعر نو فارسی را گستراند و به دلیل نوع نگاه فرا ایرانی اش توانست عرصه های جدیدی برای شعر نو بگشاید و همچنین به عنوان غزل سرایی با نگاهی مدرن مطرح شود. نادرپور از خاندان افشار و از نوادگان نادرشاه است.
همین نسبت با خاندان نادرشاه سبب شد در فضای آن روزگار لقب «شازدگی» به او داده شود و هر چند شعر او از سوی بسیاری چون مشیری و اخوان ستوده می شد، از سوی دیگرانی هم به احساسی بودن بیش از حد و فرم گرایی متهم می شد تا جایی که فروغ، او را محافظه کار و شازده و نه شاعر می خواند؛ اما نادرپور که درس خوانده فرانسه و با زبان های انگلیسی و ایتالیایی آشنا بود، به زعم بسیاری توانست مرزهای شعرش را از بومی گرایی به سوی نوعی نگاه جهانی در شعر سوق دهد.
نادرپور ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ در کرمان متولد شد و بعد از اتمام تحصیلات متوسطه در مدرسه ایرانشهر به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن، زبان و ادبیات فرانسه خواند و بعد در رشته سینمای فرانسه تحصیل کرد. او همچنین به ایتالیا رفت و زبان و ادبیات ایتالیایی آموخت. او بعد از تحصیل در اروپا در بازگشت به ایران، سمت هاییرا در وزارت فرهنگ و رادیو و تلویزیون پذیرفت و همچنین در حزب توده و نیروی سوم فعالیت کرد.
شما سال ها از نزدیک با نادر نادرپور آشنا بودید و همچنین به دلیل علاقه تان به غزل، با شعر او هم آشنا هستید. کمی از نادرپور و سلوک شاعری اش بگویید.
ما مدت ها پیش از انقلاب در رادیو با هم همکار بودیم. او در رادیو مسئولیتی را بر عهده داشت و برنامه ای را اداره می کرد که هر روز هفته در اختیار یک نفر بود و یکی از این روزها هم دست حسین منزوی بود که «یک شعر و یک شاعر» نام داشت و من به واسطه این برنامه با او آشنا بودم؛ او بر این برنامه ها نظارت خوبی داشت، هر چند کار منزوی بی نیاز از نظارت بود.
او مدعی غزل سرایی نبود و بی صدا غزل می گفت، اما شعر بعد از نیما را متحول کرد. نادرپور غزلی دارد با این آغاز «پرده را پس می زنم، مرغابیان پر می کشند/ گوشه ای از آسمان آبی است در باران هنوز». یادم می آید روی همین شعر در آن زمان چیزی نوشته بودم که البته متن آن یادم نیست، اما باید بگویم این را کسی گفته که ادعای غزل ندارد، اما غزلی به این شگفتی گفته که اگر آن را با همه ویژگی هایی که برای غزل در نظر هست، مقایسه کنید، می بینید چیزی کم ندارد و نسبت به شعر و غزل پیش از نیما هم چقدر نو است.
چطور با وجود سروده شدن این غزل ها که به زعم شما بسیار نوگرا هم هستند، برخی در آن دوره از مرگ غزل حرف می زدند؟
جز نادرپور دیگرانی هم بودند که در آن دوره غزل می گفتند. منوچهر آتشی هم غزل های دوست داشتنی داشت که اگر نگویم همه آن ها، باید گفت در میان آن ها شعرهای زیادی هست که با خواندن آن دچار شگفتی می شوید. نصرت رحمانی هم غزل های خوبی دارد. اگر همه این ها را کنار هم بچینیم، می بینیم غزل در آن دوره زنده و پویا بوده است.
باید بگویم شکل شعری که آفرینشی باشد، مهم نیست، اما اگر در شعر پیش اندیشی شده باشد و کسی بیاید بگوید می خواهم غزل بگویم، حتی اگر زیبا هم به نظر برسد، چون آفرینشی در آن نیست و برای نوشتن آن تلاش شده، شاعرانگی کافی را در بر ندارد.
شعر و هنر نمی تواند پیش اندیشی شده رخ بدهند. شاعر نمی تواند بگوید امروز در این شکل شعر می گویم و فردا در شکل دیگر؛ در هر شکل شعر، شعریتی وجود دارد که قابل احترام است. مهم این است که شاعر شکل های شعری را بشناسد و به دلیل نشناختن از یک گونه شعری صرف نظر نکند.
نادرپور به دلیل تحصیلاتش در اروپا با زبان های دیگر و به تبع آن با شعر جهان آشنا بود؛ این موضوع چقدر در شعر او تاثیر داشت؟
نادرپور نگاهی جهانی به شعر داشت و به دلیل تسلطی که به زبان های خارجی داشت و شعر را به زبان های دیگر می خواند، متوجه این موضوع بود که شعری- خصوصا شعر بعد از نیما- ماندگار خواهدبود که در کنار نگاه اقلیمی، نگاهی جهانی داشته باشد و خودش این نوع نگاه را در شعر داشت و درواقع این آموزه ای برای شاعران و دیگرانی چون من بود که می خواستند غزل بعد از نیما را ادامه بدهند.
نادرپور جزو اولین کسانی که بعد از شعر نیما، گستره ای را فراهم کرد تا بگوید نیما با تحولی که در شعر ایجاد کرده، آینده ما را به شعر جهان پیوند زده است و این اتفاق کمی نبود.
درباره شعر او دو نوع نگاه متفاوت وجود دارد؛ هم از سوی کسانی چون اخوان و مشیری ستوده شده است و هم کسانی چون فروغ او را در شعر محافظه کار خوانده اند و شعرش را تصویرسازی ای خالی از محتوا دانسته اند. از نظر شما نادرپور با کدام یک از این توصیفات بیشتر همخوانی دارد؟
شاعران زیادی بودند که به نادرپور ایمان داشتند، به او و شعرش علاقه مند بودند. او شاعر توانمندی بود که ترانه را نیز متحول کرد. البته بخش زیادی از ترانه هایش را به اسم خودش منتشر نمی کرد؛ یدالله رویایی هم عضو شورای شعر و ترانه آن زمان بود که نادرپور در آن مسئولیت داشت و ترانه های او جلوه دیگری داشت و دیگر ترانه سرایان فرزندان او هستند.
البته ما نباید این گلایه های فروغ و دیگران را در مرکز توجه بدانیم. فروغ خود پرورش یافته نادرپور است. این شاعران و همه شاعران امروز مدیون نیما هستند و هر اتفاقی که بعد از نیما افتاده، برتر از او نبوده، اما هر کسی که نگاهی گسترده تر و جهانی تر داشته، ماندگارتر است، گو این که در روزگار خود مورد انتقاد هم بوده باشد.
به نظر شما این انتقادات از چه چیزی نشأت می گرفت؟
نادرپور به دلیل شرایط زندگی پیشرفته تری که داشت، در فضای متفاوتی بود و به همین دلیل او را شازده می خواندند. شاید هر کسی که فرصتی چون او نداشت، چنین نیشی را به او می زد. فروغ هم می گفت او شاعر نیست، شازده است؛ اما این شعر نادرپور را زیر سوال نمی برد، بلکه مسئله، رویارویی شاعران هم نسل است. کسان زیادی هم به شاملو زخمه می زدند که بخشی از همان ها کنار شاملو ماندگار شدند و کسان زیادی هم از یاد رفتند.
فروغ جزو دوستان نزدیک نادرپور بود و چنان تفاوت اندیشه ای هم بین آن ها نبود. بگذارید بهتر روشن کنم؛ سایه غزلی دارد با این مطلع «امشب به قصه دل من گوش می کنی/ فردا مرا چو غصه فراموش می کنی». فروغ از این شعر استفاده کرده و غزلی گفته با این آغاز «چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی/ سنگی و ناشنیده فراموش می کنی».
این دو غزل با هم خیلی فرق داشتند. شعر فروغ نوتر بود، اما این به این معنا نیست که فروغ با یک غزل توانست سایه را پشت سر بگذارد یا می خواست بگوید غزل روزگار ما این است و آن نیست. ما نمی توانیم این شاعران را از هم جدا بدانیم، چون همه شاگردان مکتب نیما بودند که خود را ادامه می دادند. در یک کلاس درس ممکن است یکی از شاگردان هوشمندانه تر عمل کند، اما همه در یک خط هستند و نمی توان آن ها را جدا کرد.
برخی از انتقادات به رویکرد و علاقه نادرپور به غزل بود و می گفتند دوره غزل گذشته، اما حتی منوچهر آتشی که خودش 300 غزل دارد که دوست داشتنی هستند و بعد به سوی شعر نو رفت، هرگز نگفت که دوره غزل تمام شده است؛ هوشمندترین شاعر کسی است که هیچ شکل شعری را دور نریزد، چون در هر دوره ای ممکن است یک قالب و شکل بروز کند و زبان حال روزگار ما باشد.
اگر شاملو شعر آزاد را برای شاعران بعد از خود گسترده تر کرد، به این معنی نیست که شعر موزون بعد از نیما را نادیده گرفته است. او اشارات تلخی دارد، ولی این نشانه های هم عصری و نشانه بودن در یک فضای مشترک است. براهنی که ایران نبود، همه را جز نیما زیر شلاق نقد کشید، اما این نقد بی رحمانه او به دلیل نبودش در فضای ایران بود و وقتی زمان طولانی را در ایران گذراند، در نقدهای خود بازبینی کرد.
چقدر مهاجرت نادرپور از ایران بین شعر او با مخاطب ایرانی و بین او با فضای ایران فاصله ایجاد کرد؟
با رفتن او گسستی بین او و شاعران دیگر رخ نداد. بعد از رفتن او از ایران، کمی ذات شعر را در آثارش نادیده گرفته بود و کمی شعرش شعاری شده بود و همین سبب شد که برخی شعر او را بسیار دوست داشته باشند و برخی هم شعر او را نپسندند، اما هرگز این گونه نبود که وطن خودش را تقبیح کند؛ فقط از شرایط ناراضی بود و این در شعرش نمود پیدا می کرد. من معتقدم ما نباید نسلی را که زاده آن هستیم، به خاطر خودنمایی کنار بگذاریم. این گذشت زمان بوده که آن ها را برجسته کرده و اگر آن ها را کنار بگذاریم، انگار خودمان را کنار گذاشته ایم. زمان میراث دار بزرگی است و می داند چه کسانی را نگه دارد.
به نظر می رسد نادرپور به نسبت جایگاهی که در شعر بعد از نیما داشته، امروز دست کم برای نسل جوان شناخته شده نیست و اشعارش آن قدر که باید خوانده نمی شود.
من فکر می کنم شعر نادرپور برای کسانی که از گذشته با او آشنا بوده اند، غریبه نیست و بسیاری هنوز با شعر او مانوس هستند. این که شعرش امروز خوانده نمی شود، برای حافظه نسل جوان امروز است، نه در ذهن کسانی که با شعر او در زمانه خودش زیسته اند.
نادرپور در آن سال ها که ما خودمان هم در آن زیسته ایم، شهرتی را که شاملو در زمان حیاتش و بعد از آن داشت، دارا بود. حتی مشیری و کسرایی هم این شهرت را داشتند و اگر امروز از آن ها حرفی نیست، به تغییر باورها باز می گردد. کسرایی هم جزو کسانی است که امروز با وجود آن که شعرهای بسیار خوبی دارد، خوانده نمی شود؛ اما وقتی او را با زمانه خود مقایسه می کنیم، می بینیم جایگاهی را که او داشت، بسیاری از ما نتوانسته ایم کسب کنیم و نتوانسته ایم فرصتی را که او در ذهن و زبان مخاطبانش ایجاد کرده بود، ایجاد کنیم.
امروز خوانده نشدن شعر از نظر من تنها محدود به شاعران گذشته نیست. در شعر امروز نیز یک بلاتکلیفی وجود دارد که هم درباره شکل های شعری است و هم این قدر امروز شاعران ما فراوان شده اند و بخشی دارای ضعف زبانی هستند که گویی شعر از نظر عوام دیگر وجود ندارد؛ اما در همین روزگار هم شاعرانی وجود دارند که وقتی عشری از آن ها می خوانیم، می بینیم با این که ممکن است در هر شکل شعری چند شعر محدود داشته باشند، اما همین تعداد می ارزد به تمام کارهایی که کسی چون من مدعی آن بوده ام و همه شعرهایی که گفته ام. اما به همین دلایلی که اشاره شد، دیده نمی شوند.
این شاعران در غزل و شعر آزاد معجزه می کنند، اما از یک سو هنوز شهامت قیاس آن ها با شاعران گذشته وجود ندارد و از سوی دیگر این مسئله وجود دارد که چرا خوانده و شناخته نمی شوند. گویا امروز فضا به گونه ای شده که شاعران خوب ترجیح می دهند سکوت کنند، چون جز آن در کنار انبوهی شعر قرار می گیرند که مجال دیده شدن نمی یابند.
اگر ترانه سرایی بخواهد شعری در آلبومی داشته باشد، حتما کنار او باید چند ترانه ترقصی هم باشد، چون هیچ شرکتی جز این شرایط زیر بار انتشار آلبوم نمی رود، زیرا فروشی نخواهدداشت. به همین دلیل بسیاری از ترانه سرایانی که کارهای ارزنده هم دارند، حاضر نیستند اشعارشان را به خوانندگانی بدهند که صدایشان آزاردهنده است. به نظر من در کنار نگاه به گذشته، باید به شاعران امروز هم نگاه کرد و این سوال را پرسید که چرا آن ها شنیده نمی شوند.
نظر کاربران
فقط ترانه بمان مادر از بهترین کارهای استاد هستش
روحش شاد
سپاس،گفت و گوی خوبی بود.
خوب بود