زندگی یک آواره میان عشق و جنگ
گفت و گو با سیدضیاء قاسمی، شاعر افغان، درباره فرهنگ و ادبیات و شعر مهاجرت، حال و روز فعلی افغانستان و روزهایی که به همراه تعدادی از دوستانش به فضای ادبیات ایران پیوستند.
در این سال ها آن قدر ما از افغانستان خبرهای جنگ و خود افغان ها از دیارشان صدای بمب و خمپاره شنیده ایم و شنیده اند که شاید بعضی ها فکر نکنند افغانستان، ادبیات پویایی دارد. بخش مهمی از ادبیات افغانستان در ادبیات سرزمینی زبان فارسی تعریف می شود. در طول سه دهه اخیر که همسایه شرقی ما درگیر خون و خمپاره بوده، در بین خیل مهاجران افغان، شاعران خوبی هم بوده اند که به ما نشان داده اند افغانستان مردمانی دارد با قلب هایی به وسعت صلح و شعر و عشق.
نکته ای که شاید جالب توجه برسد این است که در شعر شاعران افغانستان، بیش از آن که صدای تیر به گوش برسد و آثار ترکش ها را ببینیم، از آزادی و صلح و عشق می شنویم و زیبایی ها را با چشمانی زیباتر می بینیم. درباره سمت و سوی ادبی و سیاسی شاعران مهاجر افغان در ایران، بحث هایی وجود دارد. این که چرا اکثر این شاعران به جریان رسمی ادبی ایران متصل شدند، در حالی که شعرشان لزوما در بندهای ادبیات رسمی و غیرمستقل ایران محصور نیست. البته درباره داستان نویسان افغان، اوضاع متفاوت است و آن ها به ادبیات مستقل ایران بیشتر نزدیکی پیدا کردند.
این نکات و سوالاتی دیگر را با سیدضیاء قاسمی، شاعر افغان در مصاحبه ای در میان گذاشتم که ماحصل آن را در ادامه می خوانید. سیدضیا قاسمی، یکی از این شاعران است که به ایران آمد، در این جا تحصیل کرد و حالا مدتی است همراه خانواده اش در سوئد زندگی می کند. «درختان تبعیدی: گزینه غزل امروز افغانستان» به صورت مشترک با علی محمد مودب و «گزیده ادب معاصر» و مجموعه نشر «باغ های معلق انگور» از جمله آثار سیدضیاء قاسمی است.
آقای قاسمی، شعر شاعران افغانستان امروز چقدر با آنچه در افغانستان می گذرد نسبت دارد؟ اصلا قائل به نزدیکی بین شعر و وقایع سرزمینی، آن هم تا این اندازه هستید؟
جامعه افغانستان یک جامعه پراتفاق و پرحادثه است. جنگ دیرساله و تروریسم سیر و سلوک جامعه را از وضعیت عادی بیرون کرده است. در چنین وضعیتی طبیعی است که ژانر شعر اجتماعی در کار شاعران معاصر افغانستان بسیار پرحجم باشد. تقریبا اکثر سروده های شاعران افغانستان مستقیم و غیرمستقیم با حوادث سرزمینشان نسبت دارند. این مسئله ای است که برای آن نمی شود چارچوب و میزان و اندازه تعیین کرد و به آن قائل بود یا نبود.
وقتی انسانی افغانستانی اعم از شاعر و غیرشاعر همیشه نسبت به وقایع وطنش دغدغه و نگرانی و دلهره دارد، طبیعتا فضای وسیعی از خودآگاه و ناخودآگاه ذهنش به آن اختصاص پیدا می کند و همیشه با آن درگیر و مشغول است. این درگیری ذهنی در آثار شاعر افغانستانی بروز می کند و گریزی از آن هم نیست.
من سال هاست که هر روز وقتی صبح از خواب بیدار می شوم دیدن اخبار جزو اولین کارهایم است. می خواهم ببینم به قول ما، امروز چه گپ است و چه حادثه ای اتفاق افتاده. بسیاری وقت ها می شود که در جریان حوادث این مراجعه به خبرها با نگرانی به هر ساعت می رسد. در چنین وضعیتی نمی توان بازتاب وقایع سرزمینی را در شعرهای من و امثال من مشاهده نکرد یا برای آن اندازه تعیین کرد.
اکثر شاعران افغانی وقتی به ایران آمدند- به خصوص نسل اول- بیشتر با ادبیات رسمی و شاعران رسمی ایران هم داستان شدند و کمتر به شاعران مستقل و غیررسمی نزدیک شدند در حالی که استعداد بالایی داشتند و شعرشان هم سرشار از آزادگی بود. دلیلش را چه می دانید؟
چند دلیل را می توانم برای شما عنوان کنم؛ از یک منظر برای شاعران ما نفس ارتباط و آشنایی با دیگر پیکره شعر و ادبیات فارسی یعنی ایران مهم بود. ما نه به آن صورت در جریان این خط کشی ها بودیم و نه برای ما مهم بود.
اگر در مواردی هم متوجه آن می شدیم از دید ما این قضیه یک مسئله داخلی دوستان ایرانی بود که به ما ارتباطی نداشت.
این دلیل را بگذارید در کنار دلیل دوم که زمینه ساز این آشنایی بود. ماها از طریق رسانه هایی مثل صدا و سیما و مطبوعات رسمی و ارگان هایی که در این زمینه ها فعال بودند اولین آشنایی هایمان را با شعر ایران به دست آوردیم و این گونه شد که به آن بخش از شعر ایران زودتر وصل شدیم.
دلیل دیگر نزدیکی فضای ادبی آن جریان با فضای ذهنی و ادبی ما بود. در آن سال ها ایران درگیر جنگ بود و رویکرد غالب آن جریان شعر جنگ و دفاع مقدس بود. مردم ما هم در افغانستان درگیر جنگ با شوروی وقت بودند که از دید ما آن هم دفاع مقدس بود. پس در نتیجه آن فضا ماها را جذب می کرد و با آن بیشتر احساس همذات پنداری داشتیم.
دلیل دیگر دوسویه بودن این رابطه بود. جریانی که حالا شما آن را به ادبیات رسمی موسوم می دانید، از آن طرف هم به دنبال برقراری رابطه با ادبیات مهاجرت برآمد و از آن استقبال کرد و آن را پذیرفت. ما را به مجالس و محافلش دعوت کرد و آثار ما را منتظر کرد. جریان غیررسمی و دگراندیش عملا توجهی به ادبیات مهاجرت نداشت و آن ها هم هیچ گامی در جهت ایجاد رابطه و آشنایی برنداشتند. شاید اولین رابطه بین این جریان و ادبیات مهاجرت سال ها بعد و در آشنایی نسبتا تصادفی آصف سلطان زاده با زنده یاد هوشنگ گلشیری انجام گرفت و بعدها تا حدی گسترش یافت.
فکر نمی کنید شاید اگر شاعران افغانستان با جریان غیررسمی زودتر پیوند می خوردند، مسیر دیگری را در پیش می گرفتند؟ اصلا چقدر شعر شاعران ایرانی را بر شعر شاعران مهاجر تاثیرگذار می دانید؟
در بعضی جنبه ها احتمالش هست. مثلا این که ممکن بود قالب سپید زودتر در شعر مهاجرت مورد استقبال قرار گیرد یا این که از طریق شعر ترجمه زودتر و جدی تر با شعر جهان آشنا شوند. این تاثیرات می توانست در حیطه چگونه سرودن و تجربه فضاها و تکنیک های متفاوت تر خودش را نشان بدهد.
در کلیت امر که باید پبذیریم شعر ایران بر شعر مهاجرت بسیار تاثیرگذار بود. تقریبا تمام شاعران مهاجر در محیط مهاجرت به شعر روی آورده بودند و اولین گام های ادبی شان را در ایران برداشته بودند. بنابراین در آغاز الگوهایشان شعر ایران بود و تجربه اندوزی هایشان از راه شناخت و درک شعر ایران.
امروز وقتی از شاعران افغانستان حرف می زنیم نگاهمان به چهارگوشه دنیا معطوف می شود، در حالی که هنوز اکثر قریب به اتفاق شاعران افغانستان از زبان مادری خود خارج نشده اند. همین قدر جهان شمولی چرا کمتر در مورد شاعران افغان داخل افغانستان اتفاق می افتد؟
من خیلی دقیق متوجه منظورتان از این سوال نمی شوم. اگر منظورتان مقایسه شاعران مقیم داخل افغانستان با شاعران خارج از افغانستان است و این که شاعران داخل بومی تر می سرایند و شاعران مهاجر با زبانی جهان شمول تر، این موضوع مقداری به دلیل آموزه های محیطی و ارتباط با جغرافیای زیستی طبیعی است.
منظورم این است که شعر شاعران افغان هم خیلی بیشتر از شعر شاعران ایرانی به زبان های دیگر ترجمه نشده، این را متوجه کلیت زبان فارسی می دانید؟
بله به نحو موثری ترجمه نشده. نه از شاعران مقیم داخل افغانستان و نه از شاعران خارج نشین. مقداری البته ترجمه شده که بیشتر کارهای پروژه ای بوده و به انجام و نتیجه ای نرسیده. در حوزه ادبیات داستانی افغانستان هم همین مشکل هست. مقداریش را می توان به مهجوریت زبان فارسی در پهنه جهان مرتبط دانست که هنوز این زبان به مخاطبان و علاقه مندان ادبیات در دنیا عرفی نشده است.
در همین سوئد که من زندگی می کنم رمان هایی که نویسندگان عربی با موضوع افغانستان نوشته اند یا می نویسند بسیار مورد استقبال قرار می گیرد و پرفروش می شود، اما کسی سراغ ادبیات خود افغانستان را نمی گیرد. دلایل دیگری هم هست که پرداختن به همه شان مجال مفصل تری می طلبد.
فکر می کنم نسل جدید، دوران صلح در افغانستان را به یاد نیاورد. آیا می توان سراغ مسیری را که پیموده شد تا افغانستان به این جا برسد، در شعر افغانستان گرفت؟
من خودم از همین نسلم. من سه ساله بودم که جنگ در افغانستان شروع شد. اولین خاطرات و تصاویری که از زندگی ام به یادم مانده مربوط به جنگ است. در شعرهای من آوارگی را به عنوان یک موتیف تقریبا همیشه ثابت می توان مشاهده کرد. حتی در عاشقانه هایم. آوارگی ای که یکی از تبعات جنگ است. اوضاع کارهای بقیه هم همین طور است. رنگ شعر افغانستان رنگ اندوه است و فضا، فضای جنگ و آوارگی و ناامنی.
بسیاری از اهالی ادبیات در ایران با کارهای دوست شاعر من الیاس علوی به خوبی آشنا هستند. شما در شعرهای الیاس چه چیزی غیر از اندوه جنگ و غربت پیدا می کنید؟ در غزل های ابراهیم امینی در غزل های رضا محمدی در شعرهای محمدکاظم کاظمی و در شعرهای مجیب مهرداد، وحید بکتاش و مصطفی هزاره، در کارهای همه، این فضای جنگ و تبعات آن به صورت پیدا و پنهان رنگ غالب یا به جرئت می توانم بگویم رنگ مطلق است.
آقای قاسمی، همه افغان ها آرزوی آرامش دارند. افغانستان کی و به دست چه کسانی روی آرامش خواهددید؟
با اوضاعی که می بینم پاک ناامیدم. ناامید از این که در عمر خودم روزی این آرامش را ببینم. این آرامش آرزویم است. معادله افغانستان به دلیل عوامل متعدد داخلی و خارجی روز به روز پیچیده تر می شود. تضادهای قومی و زبانی آن جا شدید است و اراده ای برای حل آن دیده نمی شود. قدرتمندان دوام بساط قدرت و منافعشان را در حل ناشدن و تشدید این اختلافات می بینند و آن را مدام عمیق تر می کنند.
جامعه جهانی هر عضوش و همسایگان هر کدامشان به دنبال تامین منافع خود هستند و با یارگیری از میان همین قدرتمندان بازی های خودشان را پیش می برند. اما خب، با وجود این، برای برقراری صلح و آرامش در کشورم دعا می کنم. برای مردم خودم که بسیار رنج و سختی دیده اند و بیشتر از این دیگر در توانشان نیست.
به تضادهای زبانی اشاره کردید. هنر و ادبیات کمترین نقشی نمی تواند در کاهش تضادهای زبانی داشته باشد؟
هنر و ادبیات در چنان وضعیتی تا به حال نتوانسته اند نقش مثبتی داشته باشند. حتی در مواردی متاسفانه خود تشدیدکننده بوده اند. ادبیات و هنر یک ظرف است. یک قالب است. تعیین کننده، فکر و اندیشه ای است که در آن ریخته می شود. در جامعه ای که دچار التهاب قومی و زبانی است، فکرها و اندیشه ها هم از این التهاب نمی توانند برحذر بمانند و آنچه از ادبیات و هنر خلق می شود هم محاکات همین اندیشه های ملتهب است.
در واقع همه می دانند و در خلوت خودشان قبول دارند که این امر خوب نیست و نتیجه خوبی ندارد. اما گاهی فضا چنان ملتهب است که هیچ کاری نمی شود کرد و تو را هم درگیر می کند. مثل این که ناخواسته میان یک مبارزه گلادیاتوری افتاده باشی که اگر به آن اعتقاد هم نداشته باشی مجبوری بزنی چون آن جا اگر بایستی تو را می زنند و نیست می شوی.
برای رهایی از این وضعیت در جامعه تغییرات بنیادی لازم است. در ایجاد گفتمانی مبتنی بر این تغییرات شاعران، نویسندگان، فرهنگیان و روشنفکرانی که در خارج از افغانستان هستند می توانند نقش موثری داشته باشند و به دور از آن التهابات کاذب یک فضای سالم را ترویج کنند اما تا حالا از ما هم به آن صورت آبی گرم نشده است.
ارسال نظر