سرنوشت و تراژدی، در نمایش های «پیتر بروک»
سقوط شاهلیر در اوج اقتدارش بود، حتی تصمیماش به قسمتکردن قلمروی پادشاهی میان دخترانش تصمیمی مقتدرانه بود، تصمیمی از روی مهربانی و حسننیت، زیرا هیچ نیرویی قدرت و سرزمینش را تهدید نمیکرد.
بااینحال، تقدیر تراژیک، سرنوشتی دیگر برای شاهلیر تدارک دیده بود، در اختیار قراردادن غیرمعقول قدرت و تفويض حکومت به فرزنداناش، اگرچه مقدمات سقوط شاهلیر از قدرت سیاسی را فراهم آورده بود، اما این تمام بیرحمی سرنوشت غدار در حق شاهلیر نبود، چون در این صورت صرفا با سقوطی سیاسی روبهرو بودیم، سقوطی که مشابه آن در تاریخ سیاسی پیاپی رخ میدهد اما سقوط شاهلیر فقط سقوطی سیاسی نبود، بلکه «سقوطی آزاد» و به تعبیر پیتر بروک سقوطی در تمامی لایههای زندگی بود. از این جهت به نظر بروک نمایش شاهلیر، نمایش همهجانبه است چون «... همه لایههای اجتماعی، خانوادگی، سیاسی و شخصی و درونی زندگی را دربر میگیرد»,٣
شاید بههمیندلیل بروک این نمایش را استثنا و نقطه اوج ادبیات اروپا تلقی میکند. مقصود از سقوط در همه لایههای اجتماعی که بروک از آن میگوید خلع به یکباره شاهلیر از حداقل حیات و شأن انسانی است که انسان به صرف انسانبودنش درهرحال واجد آن است.
بیرحمی ازدستدادن همهچیز: خلع ید از قدرت سیاسی، فروپاشی خانواده و در پی آن ناسپاسی فرزند و مواجهه با طوفان به یکباره شاهلیر را در موقعیت هابزی یعنی در «وضع طبیعی» قرار میدهد. در چنین شرایطی آدمی فاقد هر تمایزی با طبیعت میشود و فیالواقع با آن یکی میشود، چنانکه گویی از مادر زاده شده باشد.
«لیر: هِه، پسرک، مرا تو دیوانه مینامی؟
دلقک: همه عنوانهای دیگرت را، همانهایی که با آن از مادر زاده شدی را از دست دادی.»٤
به لحاظ نمایشی شکسپیر در «شاهلیر»، حیات عریان انسان را با چشماندازی از طبیعت نشان میدهد. صحنههای تراژیک اغلب چشماندازی از طبیعتاند: خلنگزار، کومه، طوفان و رعدوبرق درعینحال صحنههای تراژیک از نمایش «شاهلیر»ند. شاید شکسپیر جز با نمایش صحنههای دهشتناک طبیعی مانند رعدوبرد، طوفان و ... قادر نبود موقعیت تراژیک شاهلیر را بهخوبی نمایان سازد.
آنچه پيتر بروک- از نامیترین کارگردانهای جهان- را از دیگران متمایز میکند، توجه او به جنبههای همواره معاصر شکسپیر در حین توجه به هسته اصلی آثار شکسپیر یعنی تراژیکبودنشان است. در اجراهای متعدد شکسپیر غالبا دو دختر شاهلیر، گوینريل و ریگان (به جز کوردلیا) متملق و چاپلوس معرفی میشوند که با الفاظی اغراقآمیز و چاپلوسانه از پدر تاجدار خویش ستایش میکنند. به نظر بروک اگرچه الفاظ و کلمات به کار بردهشده به وسیله دو دختر شاهلیر اغراقآمیزاند اما اینها هیچکدام نشانگر قصد قبلی گونریل و ریگان برای فریبدادن شاهلیر و غصب قدرت توسط خود و همسرانشان نيست. به نظر بروک اینگونه صحبتکردن در دربار امری مرسوم است که بیانگر آدابدانی و وفاداربودن به حساب میآید و به هیچ رو الزاما توطئهگری و دوزوکلک به حساب نمیآید.
در این صورت سرنوشت در موقعیتی فرادست و یا به تعبیر نیچه «بر فراز» قرار میگیرد و حرف آخر را میزند، با اینحال و به رغم بالادستبودن سرنوشت، فرد تراژیک شخصیتي نیرومند است. «ادیپ شاه»، «مدهآ»، «مکبث»، «شاهلیر» و «اتللو» و... نمونههایی از این قبیل شخصیتهای نیرومندند. نیچه فرد تراژیک را شخصیت توانمندی میداند که مهمترین خصیصهاش «بدبینی نیرومند» است. این بدبینی در مقابل خوشبینی استدلالکردنی سقراط قرار میگیرد که گویا همه چیز در نهایت روشن و آشکار میشود و بنابراین در جهان جایی برای بلاتکلیفی، بیاطمینانی، شور و هیجان، تنش یا ابهام وجود ندارد.
نظر پیتر بروک درباره سرنوشت مبتنی بر بیاختیاری فرد در تعیین سرنوشت خویش است. بروک درباره سرنوشت ایدهای را مطرح میکند که شباهتی آشکار به ایده یونانیان قبل از سقراط و بهویژه هراکلیتوس دارد. هراکلیتوس سرنوشت هر فرد را به خلقوخوی و به تعبیر دقیقتر به شخصیت فرد ارتباط میدهد و به یک تعبیر سرنوشت هر فرد را شخصیت (به معنای خلقوخوی فرد) میداند. بروک دهها قرن بعد از هراکلیتوس در نظری که شباهتی آشکار به هراکلیتوس دارد میگوید: «امروزه ما اصطلاحات روانشناختی و عصبشناختی بسیاری داریم که حقیقتی را نشان میدهند که هیچیک از ما همچون لوح سفید به دنیا نیامدهایم... یونانیان آن را سرنوشت نامیدهاند و واژه امروزياش ژنتیک است.»٨
اگرچه بروک به جای نیروی سرنوشت که یونانیان از آن در تراژدیهاي خود میگویند و یا خلقوخویی که هراکلیتوس نام سرنوشت بر آن میگذارد و یا آنچه که نیچه «خون»** مینامد، کلمه ژن را قرار میدهد اما اینها هیچیک از اساس با هم فرقی ندارند. چون جملگي بر بالادستبردن نیرویی بهمراتب توانمندتر از انسان گواهی میدهند. به سهولت میتوان به جای خلقوخوی، خون، ژن و... سرنوشت و یا تقدیر قرار داد. سرنوشت، سرنوشتی که در فرهنگ ما ایرانیان از آن گاه با عنوان «سرنوشت غدار» نام برده میشود، به رازورمز قدرتمند «ناآگاهی» گره میخورد که راززدایی از آن ناممکن میشود.
ایده تراژیک -که بروک همواره در حین اجراهای مهم آثار کلاسیک خود را به آن وفادار میداند - عملا در مقابل هر تسلای متافیزیکی و یا زندگی سعادتگونه و وعده عدالتخواهانه، حیات طبیعی و عریانی را نمایان میسازد که در جان تراژیک آدمی وجود دارد. این حیات طبیعی مانند شاهلیر - آن هنگام که از قدرت خلع شده- از هرگونه آرایه، عنوان و قدرتی تهی است.
در تراژدی، جهان به سرانجام نمیرسد زیرا عدالت غایب است.
«چپ و راست هر سو بتابم همی/ سروپای گیتی نیابم همی
یکی بد کند نیک پیش آیدش/ جهان بنده و بخت خویش آیدش
یکی جز به نیکی زمین نسپرد/ همی از نژندی فرو پژمرد.»٩
پينوشتها:
* کاستی پنهان را میتوان ناخودآگاه در نظر گرفت که به حیطه آگاهی درنمیآید.
** از نظر نیچه «خون تصمیمگیرنده است». این نظر شباهتی به سرنوشتی که یونانیان از آن سخن میگویند دارد.
*** مقصود از پاداشی که نیچه از آن میگوید تنها اعمال اراده قهرمانانه قهرمان تراژیک است.
١، ٤) لیرشاه، شکسپیر، ترجمه بهآذین
٢، ٣، ٥، ٦، ٧، ٨) لطف بخشش، پیتر بروک، ترجمه حمید احیا
٩) فردوسی
نظر کاربران
بسیار عالی