انیمیشن «کوبو و دوتار»؛ شاهکاری از عمق فرهنگی ژاپن
جادو در «کوبو و دوتار» هم پدیده ای خیره کننده ست و هم واقعیتی روزمره. این انیمیشن سه بعدی حیرت انگیز را کارکنان نوآور استودیو لایکا با غرق شدن در فرهنگ کهن دوران اساطیری ژاپن و به کارگیری تکنیک استاپ موشن ساخته اند.
این نمایش اشد- که مسلما به همان اندازه که ساکنان مهربان روستای کوبو را هیجان زده می کند، تماشاچیان کودک و بزرگسال خود را به شوق می آورد- انگار استعاره ای کمابیش پنهان در مورد جادوی انیمیشن و به خصوص افسونگری مصنوعی استاپ موشن است که این بینش خاص را برای انسان به ارمغان آورده است. اما این فیلم اگرچه در هنرمندانه و بدیع بودنش تردیدی نیست، به تماشاگران این حس را نمی دهد که به هنر خود مباهات می کند. چنان بی دردسر شما را وارد دنیای خیالی خود می کند که به راحتی فراموش می کنید کوبو و تمامی شخصیت های عجیبی که با آنها برخورد می کند، عروسک هایی هستند که با دقت زیاد و در قالب تصاویر استادانه طراحی شده اند.
«کوبو و دوتار» مانند «کورالاین»، «پارا نورمن» و «باکس ترول ها» که به اتفاق، استودیو لایکا را به عنوان یک نیروی خلاق مشخص و مهم در رقابت تنگاتنگ انیمیشن های پرهزینه معرفی کردند، تکنیک استاپ موشن را به نحو درخشانی با فن آوری روز منطبق کرده است.
استاپ موشن روشی ارزشمند اما وقت گیر برای تولید فیلم است، و در صنعت سینما این فن را برای دست ساز و حرکات نامنظم سوژه اش ارج می نهند. اما کیفیت انیمیشنی که تراویس نایت، کارگردان تازه کار و همکارانش خلق کرده اند، چنان یکپارچه و بی عیب و نقص است که باید بسیار دقیق و موشکافانه آن را نگاه کرد تا اثری از لو رفتن پرش فریم در آن یافت.
و این کاملا بجا است، چرا که اگر می خواهید فیلم را دقیق نگاه کنید، باید تمام تردیدها و حواس پرتی ها را کنار بگذارید تا بتوانید تمامی ابعاد نیروی عجیب و خیالی فیلم را حس کنید. کوبو (با صدای آرت پارکینسون) در ابتدای فیلم به ما می گوید: «اگر باید پلک بزنید، همین الان این کار را بکنید» و این طور توضیح می دهد که تمام حرف هایی که کوبو می زند و کارهایی که انجام می دهد، بدون نگاه مسحور و مجذوب تماشاگر معنا و هدفی ندارد.
اشاره ها و ارجاع های مکرر به پلک زدن و بینایی در این فیلم تصادفی نیست. در عمل همین چشم ها هستند که ما را وارد دنیای کوبو می کنند و هزاران جلوه بصری آن را می بینند؛ جلوه هایی که همه- از نوسان امواج اقیانوس تا حرکت موج دار موی بدن میمون- به شکلی پربار و تقریبا فراطبیعی ملموس هستند. ولی برجسته ترین مفهوم اخلاقی فیلم این است که چشم ها، پنجره هایی هستند برای آنکه نگاه ما را مستقیما به بیرون سوق دهند، به دور از اشتیاق و آرزوهای خودخواهانه و در جهت آگاهی نسبت به محیط بیرون.
کوبو، اگرچه کمی بعد از تولدش یکی از چشمانش را از دست می دهد (جراحتی که آن را با یک چشم بند و چتری های لَخت و زیبایش می پوشاند) احساس همدلی بسیار زیادی با دیگران می کند. زمانی که وقتش را در روستا نمی گذراند، با مادرش در غاری ساحلی زندگی می کند؛ مادری که روزی ساحره ای قدرتمند بوده اما اکنون سایه ای غمگین و حزن آلود است. فقط آنقدری توان دارد و سالم و هشیار است که هر روز پسرش را با داستان های مهیج راجع به «هانزو»، پدربزرگ مرحومش، همان جنگ جوی افسانه ای سامورایی، سرگرم کند.
مادر کوبو همیشه به او اخطار می دهد که باید قبل از غروب آفتاب به غار بازگردد، تا مبادا پدربزرگش، پادشاه ماه بدجنس، پیدایش کند؛ کسی که قاتل هانزو بود و یازده سال پیش چشم کوبو را دزدید. هشدارهایی از این قبیل معمولا نادیده گرفته می شوند و خیلی زود، کوبو از دست پادشاه ماه و دو دختر آدم کش بدطینتش (با انتخاب صدای به جا و هراس انگیز رونی مارا) که ماموریت دارند چشم دیگر کوبو را دربیاورند، فرار می کند.
خوشبختانه کوبو دوستانی دارد که در این مخمصه او را یاری می کنند؛ از جمله میمون اخمو و جدی (با صدای چارلیز ترون)، بوزینه ای سخنگو که از سوی مادرش برای حفاظت از او گماشته شده است، و سوسک خوش اخلاق (با صدای متیو مک کانهی، حشره زره پوش غول آسا که با خوشحالی او را در این سفر همراهی می کند.
«کوبو و دوتار» مانند تمامی فیلم های دیگر که نخستین مخاطب آنها قشر جوان تر هستند، ولو با صمیمیت بیشتر، توانمندی غنی و نجات بخش داستان گویی را تحسین می کند. این فیلم تصدیق می کند که گرانمایه ترین افسانه هایمان، سرچشمه بی پایان تسلی خاطرمان در زمان رنج و فقدان و هم چنین مخزن حیاتی آداب و رسوم و خاطره نسل هاست. هر چند ممکن است این پیام، آشنا و پیش پا افتاده به نظر برسد، اما با این عقیده و درجه از احساس به ندرت مورد تاکید قرار گرفته است.
توجه دوستداران سینما ممکن است معطوف به وجود شمه هایی از حماسه های سامورایی «آکیرا کوروساوا» و ساگای ماجراجویانه کودکان «هایائو میازاکی» شود، و این عقیده که این فیلم انگلیسی زبان چه از نظر گرایش و چه از نظر گستره منابع، منحصرا شرقی است، در مورد آن درست نیست.
همچنین زمانی که رودررویی های میمون و سوسک شروع می شود، یک رشته غافلگیری در داستان پدید می آید و بیشتر از آنکه پرده برداری عمده ای داشته باشد، تایید تلخ تمامی اتفاقاتی است که در طول فیلم حدس می زدید. «کوبو و دوتار»، به نویسندگی مارک هایمز و کریس باتلر، بیشتر از آنکه داستانی پیوسته داشته باشد، مجموعه ای از داستان های فرعی است که هرکدام، تکرار داستان فراموش نشدنی فقدان، یادگار و میراثی است که پدران و مادران ما برایمان بجا گذاشته اند. ساختار اوریگامی گونه داستان براساس تکرار و بازگویی ها پیش بینی شده است: هرچه داستان بیشتر و پیچیده تر تا بخورد، طرح آن بزرگ تر و واضح تر دیده می شود.
در طول فیلم زمان هایی وجود دارد که آرزو می کنید که ای کاش موضوع فیلم کمی کمتر مورد تاکید قرار می گرفت یا گرداب تغییر هویت و خاطرات باز پیچیده شده اش، به منطق روشن تری از داستان وفادار می بود. هم چنین ممکن است فکر کنید اگر داستان کاملا ژاپنی بود، کمی به واقعیت نزدیک تر بود، هرچند این مسئله به قیمت از دست دادن گرمی شوخی ها و خوش مشربی های مک کانهی، دلاوری های متاثرکننده پسرک باحال پارکینسون، و بیشتر از همه نمایش شکننده اما ظریف عشق بادوام و انعطاف پذیر ترون، تمام می شود.
مضمون اصلی فیلم- که داستانی که با مهارت گفته شود، می تواند چیزی را که ذاتا شکننده و بی دوام است، جاودانه کند- در نهایت تصویرگرایی فراموش نشدنی و زودگذری است که با یک چشم به هم زدن تمام می شود؛ اما پاک کردن آن از ذهن خیلی سخت است.
ترجمه: لیلا حسین رشیدی
منبع: لس آنجس تایمز
نظر کاربران
پیشنهاد میدم ببینید
عالیه