رحمانیان: عشق را می فهمم اما نه به اندازه سیمین دانشور
محمد رحمانیان برای اهل تئاتر نامی آشناست.قريب به ۳۵ سال است كه دل به هنر ششم سپرده و در اين سالها هرچه از هنر بوده، به چشم ديده است.روزگاري آنچنان نورصحنه بركارهايش تابيده كه لختي فرصت فراغت نداشته و زماني آنچنان جبر روزگار از صحنه دور نگهش داشته كه مجبور به ترك وطن شده است
يكي از علايق من پرداختن به اسطورههاي مذهبي است كه در اصل تلفيق شخصيتهاي مذهبي با تاريخ اسطوره هاست. اگر شخصيت مذهبياي باشد كه وجه تاريخي نداشته باشد، ترجيح ميدهم درموردش ننويسم و اگر شخصيت مذهبي تاريخياي داشته باشيم كه وجه اسطورهاي نداشته باشد -دستكم شامل اسطورههاي ما ايرانيان نشود- هرگز در موردش نمينويسم؛ يعني اين سه فاكتور بايد در آن شخصيت جريان داشته باشد. بنابراين همواره شخصيتهايي را انتخاب ميكنم كه دستكم اين سه جنبه را دارند. نخست اينكه از نظر اسطورهاي براي ما ايرانيان جذابند.
همه اينها دلايل پرداختن من به اين داستانها هستند. بهعلاوه من اين نمايشنامهها را براي مادرم مينويسم و خيلي خوشحال ميشوم كه مخاطب عموميتري داشته باشد اما قصد اصليام نوشتن نمايشنامه براي مادرم بود.
شما نمايش« نام تمام مادران ... » را با هشت زن در قصه پيش ميبريد. نخست اينكه اين هشت شخصيت به چه منظوري انتخاب شدهاند تا پيام ذهني شما را به ما برسانند؟
دليل آن هشت نامي است كه در صدر اسلام براي حضرت فاطمه(س) گفته شدهاند. در هر كدام از اين اسمها يك خصوصيت حضرت فاطمه(س) توضيح داده ميشود. امام جعفر صادق(ع) در يك روايت، هشت اسم و هشت صفت براي جده خودشان نام ميبرند؛ راضيه، مرضيه ، مباركه و پنج اسم ديگر. قرار بود اسامي شخصيتهاي نمايش اينها باشند ولي متاسفانه نشد. از هشت قصه و شخصيت مختلف استفاده كردم تا بخشي از زندگي حضرت فاطمه(س) را روايت كنم.
بهعنوان مثال جريان باغ فدك در يكي از داستانها روايت شده يا داستان خطبه معروف حضرت فاطمه(س) در داستان ديگري روايت شده است. كساني كه اصل اين داستانها را بدانند، ارتباط بهتري با داستان برقرار ميكنند اما داستان را به گونهاي نوشتم كه كساني كه اين بخش از تاريخ صدر اسلام را نميدانند نيز، در درك و فهم نمايش با مشكل مواجه نشوند.
در خصوص اين نمايش گفتهايد كه ميخواستم در مورد حس مادرانه زناني بنويسم كه فرزندي نداشتند ولي حس مادري داشتند. از اين گفتمان در ادبيات، نمونه بزرگي مانند كتاب اوريانا فالاچي داريم اما در ادبيات، سينما يا نمايش ايران كمتر به اين موضوع پرداخته شده است. اين فكر از كجا در ذهن شما خطور كرد؟
این را بگویم که من هیچ وقت آغاز کننده نبودهام.چيزي كه در اين كار خيلي مهم است، رابطه زن با جنين است. اين چيزي است كه براي من خيلي روشن است و ميدانستم ميخواهم راجع به اين موضوع بنويسم؛ طفلي كه به دنيا نيامده است يا به دنيا نميآيد يا به دنيا ميآيد و از دست ميرود يا گم ميشود. من خيلي دوست داشتم در مورد اين بنويسم. نميدانم چقدر موفق بودم اما تلاش كردم حس جاري در كل صحنه را اينگونه ايجاد كنم؛ يعني ارتباط مادر با فرزند. منظورم از فرزند به معناي واقعي كلمه ارتباط مادر با جنين دختر است كه قبول دارم در اين مورد كمتر نوشته شده است.
من قبل از اين داستان عاشقانه نوشته بودم. اما اين نوع عشق، موضوعي شخصي است. بله من يك مرد هستم و بدون شك نميتوانم ظرايف مادرانه را مانند زنان درك كنم؛ مانند آنچه سيمين دانشور درك ميكند. اما به عنوان يك انسان ميتوانم به اين موضوع فكر كنم كه فارغ از جنسيت، بدانم چقدر اين رابطه، متعالي است و چقدر حيف كه تاكنون در مورد آن چيزي نوشته نشده است.
الان كه اين كار نوشته شده و در مرحله اجراست،آيا آن حسي كه موقع نوشتن داشتيد را ميتواند به شما انتقال دهد؟
مدتهاست كه زمان نوشتن، از نوشته جدا ميشوم. يعني حتي توضيح صحنههايي كه خودم نوشتم را در اجرا رعايت نميكنم. زمان اجراي كار، ديگر نوشتن تمام شده است و فقط به فكر اجرا هستم. قرار بود كارگردان شوم. در اصل نويسندگي را به اين دليل انتخاب كردم كه دلم ميخواست متني باشد كه روي آن كار كنم. همواره به نوشتن و به نمايشنامهنويسي به عنوان ابزاري براي كارگرداني نگاه ميكردم. بنابراين ديدگاه من با ديدگاه چرمشير يا امجد يا غلامحسين ساعدي كه برايشان ارزش خود نمايشنامه و متن مهم است، متفاوت است. در سختترين نمايشنامههايي كه نوشتم -مانند نمايشنامه امير- فقط فكر ميكردم كه چطور ميتوان اين را اجرا كرد. هيچ وقت فكر نميكردم كه من با يك اثر ادبي مواجه هستم. در واقع نمايشنامهنويسي آن حسي را كه به عنوان مثال براي امجد يا براي چرمشير دارد-كساني كه در اصل به صورت ذاتي نمايشنامهنويس هستند- براي من ندارد. من بالفطره نمايشنامهنويس نيستم. آدمي هستم كه ميخواستم كارگرداني كنم و مجبور شدم يك چيزهايي بنويسم.
بنابراين خودم را به آن معنا نمايشنامهنويس نميدانم.اگر اكنون اين را نميپرسيديد، هيچوقت به آن فكر نميكردم كه آيا چيزي كه اجرا كردم، همان بود كه نوشته بودم؟ نميدانم كه ميتوانست بهتر يا بدتر شود يا اينكه يك كارگردان ديگر ميتوانست كار بهتري روي اين متن انجام دهد. اما با وجود اينكه سالن نيز خيلي مناسب اين كار نبود، آن شاعرانهاي كه من در رابطه مادر و جنين ميديدم، اجرا شد. در نهايت از مجموع كار به خصوص از كار بازيگرانم راضي هستم.
آقاي بيضايي يك بار نمايش«مجلس ضربت زدن» را تمرين كرده بود ولي شرايط آن روز ايران در واقع براي پذيرش اجراي آقاي بيضايي مناسب نبود. ايشان حدود چهار ماه در طبقه هفتم تالار وحدت روي اين متن كار كردند.
درست به دليل حساسيت بيضايي به متنهايش، كارهايش را عاشقانه دوست دارم و علاقهمندم كه تمامي كارهايش را روي صحنه ببرم. اين نمايشنامهها در اجرا، تازه خودشان را نشان ميدهند. علاوه بر ارزشهاي ادبي فراواني كه دارند، هنگام اجرا اين امكان را به مخاطب ميدهند كه چندگانگي آن اثر را پذيرا شوند. بنابراين فكر ميكنم كه چقدر خوب ميشود آثار بيضايي روي زمين نمانند. من يك كارگردان بسيار متوسط هستم. ايكاش كارگردانهاي خوب بيايند و آثار بيضايي را اجرا كنند؛ حتي قسمتهاي سفيد نمايشنامههاي بيضايي با شما حرف ميزند. به شما دستورالعمل ميدهد كه چه كار كنيد، به چه سمتي برويد و چطور حركت كنيد. بيضايي مثل چخوف خيلي كم توضيح صحنه مينويسد. در حقيقت بسيار محدود و كم مينويسد. اما در همان محدوديت و توضيحات كم، جهان خودش را براي ما آشكار ميكند. من آرزو دارم كه يكي دوتا از كارهاي آقاي بيضايي را روي صحنه ببرم. از نمايشنامهها، اجراي نمايشنامه «خاطرات هنرپيشه نقش دوم» جزو آرزوهاي من است و از فيلمنامهها، دوست دارم «روز واقعه» و «آينههاي روبهرو» را اجرا كنم.
گويا آقاي بيضايي در ابتدا به اجراي«مجلس ضربت زدن» تمايل نداشتند. چطور راضي شدند؟
تمايل داشتند ولي يك شرط بسيار مهم و اساسي گذاشتند و آن اينكه هيچ بخشي از اين نمايش حذف و كوتاه نشود؛ بهخصوص مسائلي كه در قسمت معاصر داستان اتفاق ميافتاد. شرط بزرگ من با مركز هنرهاي نمايشي نيز همين بود كه من اجازه ندارم بر اساس دستور آقاي بيضايي، حتي كوچكترين تغييري در نمايش انجام دهم و ما نيز خوشبختانه در سيوچند شبي كه اين نمايش را اجرا كرديم، به درخواست آقاي بيضايي احترام گذاشتيم و اگر غير از اين بود، من اين نمايش را اجرا نميكردم. حتي اگر يك جمله يا نقطه را ميخواستند از متن اصلي كم كنند، من انصراف ميدادم. خوشبختانه اين اتفاق افتاد و نمايش اجرا شد. كيهان هميشه مينويسد. البته اين بار در واقع حرف بدي نزد؛ اعلام كرد كه رحمانيان و بيضايي هر دو بيسوادند كه ما نيز حاضريم اين حرف را بپذيريم به شرطي كه ديگر كاري به كارمان نداشته باشند.
به دليل اينكه هر دو از يك خاستگاه آمدهاند. سينما به ظاهر هنر جديدي به نظر ميرسد اما به هر حال خاستگاه تئاتري خودش را همواره حفظ كرده است. سينما از دل تئاتر ميآيد. از شيوه روايتگري گرفته تا امكانات اپتيكالي كه به سينما اضافه شد و در تئاتر به ظاهر نبود ولي در واقع در تئاتر وجود دارد. به خصوص در تئاتر آييني، ما تمام شگردهايي كه در سينما ميبينيم، در اين نوع از تئاتر موجود است. شبيهخواني چيزهاي زيادي به سينما داده است و همچنين سياهبازي نیز این گونه بوده است. بنابراين بازهم ميگويم كه من چيزي را شروع نكردم. من تجربياتي كه ديگران در سالهاي گذشته - چه ايراني و چه خارجي- داشتند، كنار يكديگر قرار دادم و به امكاني براي تئاتر رسيدم.
كمي از كار دور شويم. چه چيزي شما را دلزده كرد كه از كشور رفتيد؟
دلزده نشده بودم بلكه بيكار شده بودم. از صبح كه بيدار ميشديم، ميديديم كاري نداريم كه انجام دهيم. نه ميتوانستم تئاتر كار كنم، نه ميتوانستم تدريس كنم، هيچ هيچ. شرايطي بهوجود آمد كه ما مجبور به رفتن شديم. اما آنجا نيز كلاسها را از صفر شروع كرديم. نميدانم كه تا به حال تجربه مهاجرت داشتيد يا نه؟ حتي از شهري به شهر ديگر رفتن نيز سخت است چه برسد به از كشوري به كشور ديگر مهاجرت كردن. من اولين كاري كه كردم اين بود كه كلاسهايم را برگزار كردم و شاگرد پرورش دادم. با همان شاگردان، نمايش كار كردم و فيلم ساختم. چون امكان فيلمسازي در آنجا آسان است و مجوز نميخواهد. مجوز فقط براي زماني است كه راهبندان ايجاد كني يا مسائلي از اين قبيل. در غير اينصورت براي ساختن فيلم به هيچ مجوزي نياز نداري.
هزينه ساخت فيلمتان را چطور تهيه كرديد؟
وام بانكي گرفتيم و به سرعت نيز اين وام را به ما دادند. به هر حال آنجا بيكار نبودم و سعي كردم دوباره از صفر شروع كنم. همين فردا نيز مجبور شوم، دوباره از صفر شروع ميكنم.
چه شد كه به اين نقطه رسيديد كه برگرديد؟
سال ۹۲ بعد از انتخاب آقاي روحاني، به من خبر دادند كه ديگر ممنوعالكار نيستم. از آن مهمتر مهتاب ممنوعالكار نبود و ما توانستيم شهريور ۹۲ نمايش «ترانههاي قديمي» را روي صحنه ببريم. سپس امكان فيلمسازي براي من و امكان بازيگري براي مهتاب بهوجود آمد. دوباره كلاسها را برگزار كرديم ولي اين بار نه در دانشگاهها و نه در موسسههاي خصوصي بلكه خودمان بهطور شخصي كلاس برگزار كرديم. واقعيت اين است كه اگر دولت آقاي روحاني روي كار نميآمد، من همچنان ممنوعالكار بودم و برنميگشتم.
كمي در مورد «سينما نيمكت» حرف بزنيم. اينكه اين فيلم در جشنواره فجر پذيرفته نشد، شما را ناراحت نكرد؟
چرا ناراحت شدم، نه به خاطر خودم بلكه به خاطر عواملي كه كار خودشان را به بهترين وجه انجام داده بودند. من از هر فرصتي و تريبوني استفاده يا سوءاستفاده ميكنم تا اين نكته را در مورد دولت آقاي روحاني كه فضاي فرهنگي خوبي را راهاندازي كرد، بگويم كه در اين دولت حتي يك نمايش نيز در اين دوره چهارساله توقيف نشد. ممكن است براي نمايشي مشكلي يكي دو روزه ايجاد شده باشد كه آن نيز با گفتوگو حل شده است اما هيچ نمايشي توقيف نشد. بنابراين من در تئاتر به دولت آقاي روحاني و مديران آقاي روحاني نمره قبولي ميدهم اما در سينما اين نمره را نميتوانم بدهم. به عناون مثال كيانوش عياري را از سينما به دلايل مختلف حذف كردهاند. اين براي يك دولت فرهنگي كه رييسجمهورش دكتري فرهنگي دارد و نه دكتري سياسي، كارنامه قابل قبولي نيست.
راجع به كلاسهايتان توضيح ميدهيد؟
كلاسي كه در دانشگاه آزاد برگزار ميكردم، كلاس كارگرداني بود كه مجبور بودم تعطيلش كنم؛ چون بچهها پيشزمينه كارگرداني نداشتند و ديدم نميتوانم چيزي به آنها ياد بدهم. كارگرداني نياز به طي مراحلي دارد. غير از آن، كلاسهاي ديگرم برقرار است. كلاس نمايشنامهنويسي و بازيگري دارم و كلاسهايي نيز در خارج از كشور برگزار ميكنم. برگزاري كلاس اتفاق خوبي است چون وقتي شما كلاس داريد، مجبوريد كه اطلاعات خود را بروز و مطالعه كنيد. بهخصوص در كلاس نمايشنامهنويسي اينگونه است . شما هملت يا ساير آثار شكسپير را يك بار ميخوانيد و تمام ميشود ولي وقتي سر كلاس هستيد، نياز داريد كه اين آثار را دوباره بخوانيد؛ چرا كه بايد از هر كدام از اينها در جاي خودش مثال درستي بياوريد. به همين دليل است كه ميگويم اين موضوع توفيق اجباري است.
چون باعث ميشود دوباره سراغ نمايشنامهنويسان قديميتر برويد و نمايشنامهنويسان جديدتر -چه ايراني و چه خارجي- را كشف و راجع به آنها اظهارنظر كنيد.
زمستان سال گذشته با بچههايي كه سه ترم كلاس بازيگري را با من گذرانده بودند، نمايش «سلفي» را اجرا كردم. جذابيتش براي خودم اين بود كه بچهها از نقطه صفر شروع كرده بودند. تماشاگر نيز اين نمايش را با بازي اين بچهها ميبيند و خيلي غر نميزند و تحمل ميكند. اينها اتفاقات خوبي است كه در زمينه كلاسها ميافتد؛چه در كلاسهاي مهتاب نصيرپور و چه در كلاسهاي من. يكي از بهترين ساعات زندگيمان همين ساعاتي است كه با نسل جوان ميگذرانيم.
شما در كلاسهايتان با نسلي مواجه ميشويد كه نسل بعد از نسل شماست و فكر و آرمان متفاوتي با شما دارد. اين نسل را چگونه ميبينيد؟
آرمان خوب است ولي با آرمانگرايي كسي نمايشنامهنويس نميشود. بايد بخوانند. بچههاي اين نسل، شعر، رمان، ادبيات، داستان كوتاه، تاريخ و جغرافيا كم ميخوانند. نمايشنامهنويسي، يك جهان پيچيده و عجيب و غريب است. وقتي راجع به يك آدمي در كوبا مينويسي، بايد تاريخ يا گذشتهاش را بداني و بتواني در مورد آيندهاش صحبت كني.
واحد پول، پرچم، سرود ملي و غذاهايي كه ميخورند را بداني. سازوكارهاي دفاعيشان و خياباني كه در آن زندگي ميكنند را بشناسي. براي نوشتن نياز داريد كه بخوانيد. اين نسل ممكن است آرمانهايشان متفاوت باشد اما با آرمان، كسي نمايشنامهنويس نميشود. آدم با نوشتن زياد و خواندن ميتواند خوب بنويسد.
مانمايشنامهنويساني داريم كه نمايشنامهنويسي نخواندهاند؛ مانند محمد يعقوبي كه حقوق خوانده يا حميد امجد كه سينما خوانده و يكي از بهترين نمايشنامهنويسان ايران است. دكتر ساعدي، پزشكيخوانده بودند و آقاي بيضايي كه هيچ تخصصي نداشتند يعني ديپلم دارند، آن شاهكارها را خلق ميكنند. آقاي رادي معلمي خواندند و معلم بودند. اينها هيچ كدام نمايشنامهنويسي نخواندند. در واقع به صورت آكادميك نخواندند ولي با خواندن نمايشنامه، نمايشنامهنويس شدند. نه معلمي داشتند و نه استادي. خودشان اين جهان را كشف كردند.
بنابراين پيشنهاد من به بچههايي كه ميآيند سر اين كلاسها اين است كه نمايشنامه بخوانيد. تئاتر و فيلم ببينيد و بر اين اساس حركت كنيد. شما وقتي تئاتر ميبينيد به ساختارهاي دراماتيك آن اثر و كلماتي كه روي كاغذ بودند و حالا فعل شدند، فكر ميكنيد. اما پيشنياز تمام اينها نمايشنامه است. بچهها متاسفانه كم خواندهاند اما من اميدوارم كه اتفاقات خوبي بيفتد و بچهها بيشتر بخوانند. اين نسل به خودش اميدوار است و از آنها نمايشنامهنويسان خوبي نيز معرفي شده است. اين نسل خودشان دارند حرف اصلي را ميزنند. آنقدر خوب هستند كه تماشاگران و مخاطبين خودشان را دارند و نمايشهايشان روي صحنه ميرود. هميشه كه نميتوانيم روي ارزشهاي قبل بمانيم.
زباني كه اين نسل مينويسد، ممكن است با زباني كه بيضايي و چرمشير مينويسند، فرق داشته باشد. خيليها ميگويند آن زبان ريشهدار است و زبان نسل جديد قوام آن نوشتهها را ندارد؛ پس نمايشنامههاي غنياي نيستند.
چرا آن زبان بايد رعايت شود؟ هر كس حق دارد آنگونه كه دوست دارد بنويسد. مگر همه بايد شبيه بيضايي بنويسند. بيضايي يك نمونه است. اكبر رادي يك نفر است. هر كس بخواهد از او تقليد كند، ميشود مقلد رادي. محمد يعقوبي شكل و شمايل نوشتنش، مدل ديگري است و زبان تهران معاصر را در قشر متوسط امتحان ميكند؛ درست مانند كاري كه اصغر فرهادي در سينما ميكند. بنابراين او زبان خودش را دارد و آدمهاي خودش را مينويسد. چرا ما بايد از محمد يعقوبي بخواهيم مثل بيضايي بنويسد؟ به نظرم اينها مهم نيست. هر كس هر جور كه بلد است، بايد بنويسد. ولي بايد خوب بنويسد. موضوع اين است. نمايشنامه بايد ساختار داشته باشد و لحظههايي را بيافريند كه در كارهاي ديگران ديده نشده است. قرار نيست نسلي كه ميآيد و نسلهاي بعدتر از اين نسل، مانند يكديگر بنويسند. قرار است هر كس ترجمان روزگار خودش باشد.
اجراي بعدي شما در شيراز است؟
بله ۱۶ تا ۱۹ ارديبهشت در شيراز اجرا داريم و بعد از آن نيز در شهرهاي رشت و يزد اجرا خواهيم داشت.
اين اجراها تا چه زماني ادامه دارند؟
فكر ميكنم در طول سال ۹۶ اين اجراها را به صورت پراكنده داشته باشيم. به اين بستگي دارد كه جمعآوري گروه بازيگران و نوازندهها و خواننده ممكن باشد. من دوست دارم اين تئاتر را در همه شهرستانها اجرا كنم ولي به دلايل مختلف امكانش نيست.
ارسال نظر